سینما کلاسیک: نقد و بررسی فیلم Blow-Up، آگراندیسمان!

28 June 2017 - 12:12

با سلام و وقت بخیر خدمت کاربران خوب و سینما دوست وبسایت سینماگیمفا. امیدوار هستیم که در این روز‌های آغازین تابستانی در حال تجربه اوقات خوبی باشید و در این بین از دیدن فیلم‌های برتر تاریخ که هر هفته در بخش سینما کلاسیک توسط بنده معرفی می‌شود، غافل نشوید. به عنوان چهارمین قسمت از این سری مقالات تصمیم بر آن شد که به سراغ یکی از آثار موفق تاریخ سینما یعنی blow up یا همان “آگراندیسمان” اثر جاودانه استاد میکل آنجلو آنتونیونی برویم و از زوایایی مختلف به ارزیابی این فیلم موفق بپردازیم. در ادامه این مقاله با ما همراه باشید.

میکل آنجلو آنتونیونی در سال ۱۹۱۲ در ایتالیا چشم به جهان گشود. او کار در سینما را با فیلمنامه نویسی برای بزرگانی مانند فدریکو فلینی و روبرتو روسلینی آغاز کرد. آنتونیونی با اولین فیلم خود یعنی گزارش یک عشق (۱۹۵۰) نئورئالیسم را به محیط زندگی بورژوازی برد. اما اکثر شاهکار‌های او بعد از دوران نئورئالیسم ساخته شدند و در این دسته جای نمی‌گیرند. در دهه ۶۰ او شاهکار‌های خود یعنی فیلم‌هایی مانند کسوف، شب، ماجرا و صحرای سرخ را جلوی دوربین برد و در این دهه بود که به فرم شخصی خود دست یافت و آن را به نوعی فرم منحصر به فرد در هنر برای خود تبدیل کرد.  در اوایل دهه ۷۰ بود که او اولین فیلم انگلیسی زبان خود یعنی آگراندیسمان را جلوی دوربین برد که شاید بتوان آن را بهترین فیلم تمام دوران هنریش نامید. فیلمنامه این اثر بر پایه داستانی از خولیو کورتاسار نویسنده آرژانتینی به رشته تحریر در آمد. این فیلم نخل طلایی کن را برای آنتونیونی به ارمغان آورد.

در دهه ۶۰ اروپا به شدت درگیر مسائلی شد که از پس پرده آن‌ها جنبش‌هایی نو ظهور و جوان پسند به وجود آمد. تفکری اگزیستانسیالیستی بر افکار اکثر جوانان چیره شده بود و سبب این شد که گروه‌هایی آنارشیست متشکل از جوانان با افکاری آزادی خواه تشکیل شوند و اروپا را به چالشی عجیب بکشانند. این مسئله در سینما دست مایه ساخت آثار بسیار موفقی شد که تمرکز خود را بر روی این مسئله نمی‌گذاشتند بلکه مسائل جامعه وقت اروپا را بستری برای پیشبرد درام خود تلقی می‌کردند. از بهترین نمونه‌های این نوع آثار می‌توان از فیلم زیبای Dreamers اثر استاد برناردو برتولوچی نام برد که در بستر شورش دانشجویان فرانسوی و حمله آن‌ها به خیابان‌ها توانست فیلمی بسیار تاثیر گذار با محتوای روانشناختی جنسی و احساسی بسازد. این جوانان آنارشیست در آثار آنتونیونی نیز نقش مهمی ایفا می‌کنند. به نظر می‌رسد آگراندیسمان ساخته شد تا افکار اگزیستانسالیست، مدرنیسم و اصولا فلسفه آوانگارد پوچ اروپای دهه ۶۰ زیر تیغ انتقاد آنتونیونی برود. تیغی که شاید به اندازه تیغ انتقاد پازولینی از مدرنیسم در “تئورما” و سکانس ادرار بر روی بوم نقاشی تیز نباشد و خون به پا نکند اما از آن ریزبینانه تر است. (به شباهت سکانس دوست نقاش توماس و نقاش فیلم تئورما توجه کنید. چه شباهتی است بین پازولینی و آنتونیونی و نحوه انتقادشان!)

در لغت، آگراندیسمان به معنی نوعی تکنیک عکاسی در بزرگ کردن عکس هاست. در فرهنگ معین راجع به معنی این واژه آمده : “[ فر. ] ( اِمص .) ۱ – فرآیند بزرگ کردن عکس به وسیله دستگاه مخصوصی در عکاسی . ۲ – (عا.) بزرگ نمایی ، شاخ و برگ دادن به مطالب .” این واژه دقیقا هم معنی واژه blow up در زبان انگلیسی است و به نظر می‌رسد ترجمه دقیقی از نام این اثر است. فیلم داستان جوانی عکاس به نام توماس را روایت می‌کند که درگیر زندگی پوچ و بی هدفی می‌باشد. او به وقت گذرانی با مدل‌های عکاسی در استودیو مشغول است و دچار نوعی یکنواخته شده است. روزی در پارک به شکلی اتفاقی از زن و مردی که زوج به نظر می‌رسند عکس می‌گیرد. زن متوجه این موضوع می‌شود و به منزل توماس مراجعه می‌کند و از او خواهش می‌کند تا عکس ها را به او بدهد. حتی در ازای گرفتن عکس‌ها حاضر به خوابیدن با توماس می‌شود اما توماس نگاتیو عکس‌های دیگری را به او می‌دهد. او پس از بزرگ کردن عکس‌ها متوجه جسد یک مرد در یکی از عکس‌ها می‌شود! به پارک می‌رود و جسد را می‌بینید. بعدا که دوباره به عکس‌هایش مراجعه می‌کند می‌بینید که جسد رفته است و وقتی به پارک می‌رود نیز آن را نمی‌بیند. هسته اصلی سناریوی فیلم را شاید همین چند خط تشکیل دهد. به بیانی بهتر در آگراندیسمان داستان در درجه‌ آخر اهمیت قرار می‌گیرد و فیلم به مدیومی تبدیل می‌شود تا ایدئولوژی کارگردان مطرح شود (همان بحثی که در مقاله‌های قبلی راجع به اهمیت دغدغه در سینما کردیم). در سراسر فیلم آنتونیونی انگشت خود را به سمت تفکر‌های اگزیستانسیالیستی پوچ می‌گیرد و آن‌ها را به باد انتقاد می‌گیرد. یکی از درخشان ترین‌ سکانس‌ها زمانی است که توماس با دردسر و مشقت فراوان در یک کنسرت موسیقی و بین تعدادی بسیار زیادی دختر و پسر موفق می‌شود تا گیتاری را به دست بیاورد و به محض این‌ که از کنسرت بیرون می‌آید گیتار را دور می‌اندازد و به نوعی حرص کوتاه مدت خود را ارضا می‌کند که نشان از درگیری‌ها و مشکلات روحی او دارد.

مضمون رسیدن به حقیقت و تلاش برای نزدیکی به آن تم اصلی فیلم را تشکیل می‌دهد. در تمام فیلم شخصیت‌ اصلی سعی می‌کند حقیقت را کشف کند و به اصل حقیقت برسد. پایه فیلم بر مضمون آگراندیسمان کردن است. یعنی حقیقتی که خود عکاس آن را از طریق یک ابژه (در اینجا دوربین) ثبت کرده است به تدریج با آگراندیسمان کردن و بزرگنمایی عکس‌ها واضح تر‌ می‌شود و شخص به مفهوم جدیدی از حقیقت قبلی می‌رسد. اما این‌ها هم فانی هستند. وقتی توماس باز می‌گردد تا دوباره عکس‌ها را رویت کند دیگر وجود خارجی ندارند. در تمام فیلم توماس در پی یافتن حقیقت دست و پایی عبث و بیهوده می‌زند. سکانس پایانی فیلم مهمترین و زیباترین سکانس فیلم و شاید یکی از بهترین سکانس‌ها در تمام فیلم‌های آنتونیونی است. پس از این‌ که توماس برای بار دوم به پارک می‌رود و مشاهده می‌کند جسد در جای قبلی قرار ندارد، گروهی از جوانان آنارشیست که تغییر قیافه داده‌اند وارد پارک می‌شوند. سپس از ماشین خود پیاده شده و مشغول تنیس بازی کردن می‌شوند. اما توپ و راکت ندارند و با توپ و راکت فرضی بازی می‌کنند. دوربین به همراه توپ خیالی حرکت می‌کند. سپس یکی از بازیکنان از توماس می‌خواهد که توپی که از زمین بیرون افتاده را برای آن‌ها پرتاب کند. در این لحظه توماس نیز وارد این دنیای خیالی می‌شود و از این جا به بعد صدای برخورد توپ و راکت در فیلم نیز شنیده می‌شود و همه چیز حالتی واقعی پیدا می‌کند اما همچنان از لحاظ بصری هیچ حقیقتی دیده نمی‌شود. این سکانس چکیده‌ای از کل تفکر حاکم بر اثر است. تفکری که از ذهن آنتونیونی تراوش می‌شود و به پیکره اثر تزریق می‌شود. در آگراندیسمان آنتونیونی مرز بین خیال و واقعیت را می‌شکند و بیننده را در فضایی قرار می‌دهد که حتی به چشمان خود نیز نمی‌تواند اعتماد کند. یعنی نوعی عنصر سورئال را درگیر دنیای فیلم می‌کند و به راستی هیچ چیز حقیقت مطلقی نمی‌یابد و ما هیچ‌ گاه موفق نمی‌شویم تا بفهمیم همه این‌ها زاییده تخیل توماس بوده یا واقعا اتفاق افتاده‌اند. این کار باعث می‌شود تا پیاده سازی دنیای مورد نظر امکان پذیر شود و در نتیجه آنتونیونی قادر به ساخت پایان بندی بی‌نظیری مثل پایان بندی این فیلم شود. در نتیجه‌ عناصر دنیای آگراندیسمان با منطق سازگار نیستند. عکس‌ها ناپدید می‌شوند. توپ‌ها خیالی هستند. جنازه غیب می‌شود و… این توهم و خیال در جای جای دنیای خواب گونه فیلم دیده می‌شود و فیلم را به دنیای فانتزی فیلمسازانی مثل فلینی نزدیک می‌کند. به طوری که واقعیت و خیال از هم قابل تشخیص نیستند.

برخلاف آثار قبلی، این بار آنتونیونی از رنگ‌های گرم در ساخت فیلم و طراحی صحنه بهره برد و فیلم را هر چه بیشتر به سمت تابلوی نقاشی شدن برد. به طوری که میزانسن فیلم با آثار دیگر آنتونیونی تفاوت فاحشی دارد. بازی‌های فیلم در سطح قابل قبولی قرار دارند و دیوید همینگز در نقش شخصیت اول فیلم یعنی توماس سطح بالاترین و با ثبات‌ترین بازی فیلم را ارائه می‌دهد. موسیقی نیز در فیلم‌های آنتونیونی نقش چندانی ندارند و به طور کلی او بیشتر علاقه‌مند ناتورالیسم و طبیعت گرایی در استفاده از آوا‌ها و صوت‌های موسیقی در فیلم‌هایش دارد اما در آگراندیسمان او از موسیقی‌های پاپ آن زمان بهره می‌برد. آگراندیسمان برای آنتونیونی فیلمی شخصی و در عین حال فلسفی است. فیلمی که قرار است تنهایی نسلی را به نمایش بکشد و از طرف دیگر فشنگی باشد برای اسلحه‌ آنتونیونی تا آن را به سمت آوانگارد افراطی بگیرد. به طور کلی آگراندیسمان بیشتر از این‌ که متعلق به مخاطب باشد مال آنتونیونیست!

برچسب‌ها:

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.