سینما کلاسیک: بررسی فیلم Wild Strawberries، عمو اسکروج کلاسیک!

6 November 2017 - 20:01

اگر سری به موتورهای جستجو بزنید و به لاتین عبارت افراد مشهور تاریخ سوئد را سرچ کنید اولین نامی که برای شما به نمایش در خواهد آمد نام اینگمار برگمان بزرگ است. بی تردید همین موضوع عظمت این فرد و تاثیر‌گذاری وی در تاریخ سینمای سوئد و البته جهان را بیان می‌کند. بی شک بعد از برگمان دومین نامی که از سینمای غنی سوئد به ذهن هر سینما دوستی خطور می‌کند نام ویکتور شوستروم است که او را به نوعی پدر سینمای سوئد می‌دانند. مردی که سال‌های سال برای سینمای علی الخصوص صامت سوئد زحمت کشید و آثار کلاسیک جاودانی را ساخت. حال فرض کنید این دو نفر با هم یک اثر هنری خلق کنند. اثری که برگمان آن را بسازد و شوستروم نیز در مقام بازیگر اصلی و البته مشاور و همراه نقش انکار ناپذیری در آن داشته باشد و به نوعی فیلم وامدار جوهره فکری هر دو این بزرگان باشد. حتی ندیده نیز می‌توانیم یک چیز را مطمئن باشیم. این که معجون توت‌فرنگی‌های وحشی بد طعم نخواهد بود! با سینماگیمفا همراه باشید.

اینگمار برگمان کارگردان مهم و تاثیر‌گذاری است و در این موضوع هیچ شکی نیست. اما همیشه برای خودم جای سوال بوده که چرا بعضی منتقدین سعی می‌کنند تا این حد سینمای برگمان را پیچیده و مختص به قشری خاص نشان دهند. توت فرنگی‌های وحشی فیلمی است که اتفاقا ثابت می‌کند برگمان (اگر افراط نکنیم و نگوییم سینمایی مینیمال دارد) از پیچیدگی‌های اضافی و تمهیدات فرمی روشن فکر گرایانه دوری می‌کند و سعی می‌کند بیان خود را با شکل زبانی ساده و معقولی به خورد مخاطب دهد. توت فرنگی‌های وحشی فیلمی است که بلافاصله پس از مهر هفتم و دقیقا در همان سال یعنی سال ۱۹۵۷ ساخته شد. این دو فیلم کنار هم شروع بارقه‌های نوری بودند که نشان می‌دادند یک کارگردان مولف دیگر از دیار اروپا زاده شده است. در این فیلم برگمان دوباره به سراغ دغدغه اساسی‌اش یعنی مرگ رفته بود و در این بین باز هم سوالاتی درباره خدا، ایمان به او و مذهب (اما این بار در قالبی کمیک) بیان می‌کرد. توت فرنگی‌های وحشی روایت گر ۲۴ ساعت از زندگی پیرمردی پزشک خودخواهی به نام آیزاک بورگ (ویکتور شوستروم) است که قرار است طی مراسمی برای ۵۰ سال خدمت دکترای افتخاری دریافت کند. برای این کار باید رهسپار سفری نمادین شود که در طول این سفر تحولی “عمو اسکروج” وار پیدا می‌کند. فیلم با نریشن آیزاک شروع می‌شود که در آن به معرفی خود می‌پردازد. ما با یکی از ویژگی‌های مهم او از همان ابتدا آشنا می‌شویم، خصوصیتی که در پیشبرد فیلم نقش بسزا و مهمی را ایفا می‌کند. آیزاک پیرمردی تنهاست که همسرش سال‌ها پیش فوت شده است و اکنون اغلب اوقات خود را به مطالعه اختصاص می‌دهد. او با پیرزنی خدمتکار به نام آگدا زندگی می‌کند و به وضوح لجبازی و یک دندگی‌اش را در برخورد این دو نفر به شکلی طنز گونه می‌بینیم. توت فرنگی‌های وحشی ترکیبی از سه نوع روایت متفاوت است. روایت حال، فلش بک به گذشته و سه رویای مهم فیلم. اولین رویای فیلم در همان ابتدای فیلم برای مخاطب نمایش داده می‌شود. آیزاک می‌گوید که دیشب کابوسی دیده است و پس از آن با یک دیزالو به کابوس او می‌رویم. او در یک خیابان خالی از جمعیت به نظر می‌رسد راه خود را گم کرده است. آیزاک به قصد مطلع شدن از زمان به ساعت بزرگ خیابان نگاه می‌کند اما این ساعت عقربه ندارد. در نتیجه به ساعت جیبی خود نگاه می‌کند و می‌بیند این ساعت هم عقربه ندارد (بی زمانی مطلق). سپس به شخصی با صورت عجیب برخورد می‌کند که ناگهان سر او قطع می‌شود و خون زمین را فرا می‌گیرد. پس از این واقعه کالسکه‌ای که توسط دو اسب کشیده می‌شود به سمت او می‌آید و یکی از چرخ‌های کالسکه به تیر چراغ گوشه خیابان برخورد می‌کند و از جا در می‌آید. در اثر این اتفاق تابوتی که در کالسکه وجود دارد از کالسکه بیرون می‌افتد و جسد درون آن که خود آیزاک است دست وی را می‌گیرد و سعی می‌کند او را به داخل تابوت بکشاند. در اینجا آیزاک از خواب می‌پرد و متوجه می‌شود در حال خواب دیدن بوده است. این رویا که به شکلی کاملا مستقیم به مرگ اشاره می‌کند در واقع اولین قدم برای تحول انتهایی شخصیت آیزاک می‌باشد. این اولین رویای فیلم است که به شکلی بسیار حیرت انگیز توسط برگمان با عناصر سورئال پیاده سازی شده است و از نورپردازی با کنتراست بالای آن گرفته تا کلوز آپ‌های بی نظیر از صورت وحشت زده شوستروم همه و همه بوی مرگ می‌دهند. در واقع آیزاک برای اولین بار پس از دیدن این رویا به فکر مرگ می‌افتد و متوجه می‌شود مرگ فقط برای باقی افراد نیست و خود او را نیز تهدید می‌کند. پس از این واقعه ما با ماریان آشنا می‌شویم. ماریان عروس آیزاک و همسر پسر او است که به دلایلی برای مدتی پیش آیزاک و خدمتکارش زندگی می‌کند. او به آیزاک می‌گوید که می‌خواهد به خانه برگردد و برای همین همراه آیزاک رهسپار سفر او می‌شود. در این سفر ما با خصوصیات اخلاقی آیزاک بیشتر آشنا می‌شویم. او پیرمردی است که برای هیچکس به جز خود ارزش قائل نیست. حتی حاضر نیست مشکلات دیگران را بشنود و به نزدیکان خود نیز در حل آن‌ها کمک کند. پایبند به اصول است و به قدری اطرافیان خود را رنجیده می‌کند که عروسش مستقیما به او می‌گوید پسرت از تو متنفر است. به نظر می‌رسد پس از رویای مرگ این حرف شوک دوم برای آیزاک باشد. این موضوع را می‌توان از تغییر چهره هنرمندانه شوستروم پس از اطلاع از اینکه پسرش از وی تنفر دارد دید.

همان طور که جلوتر نوشتم یکی از سه بخش مهم فیلم را فلش بک‌ها شکل می‌دهند. به بهانه‌های مختلفی روایت از زمان حال قطع می‌شود و با یک دیزالو به گذشته آیزاک می‌رود (به جز یک مورد که فلش بک در مورد ماریان است) و باعث می‌شود تا بیننده هر چه بیشتر با گذشته او آشنا شود. در فلش بک ما با خانواده آیزاک آشنا می‌شویم (در حالی که خود او همیشه غایب است و ما آیزاک جوان را نمی‌بینیم) و متوجه می‌شویم در گذشته او شیفته دختر عموی خود به نام سارا (بیبی اندرسون) بوده است. سارا دختری به ظاهر مهربان و درست کار است که عاشقانه آیزاک را دوست دارد و می‌خواهد با او ازدواج کند. او آیزاک را شخصی درست کار می‌داند و مطمئن هست که در آینده انسان موفقی خواهد شد. در سوی مقابل برادر آیزاک نیز شیفته سارا است. او انسانی است کاملا نقطه متضاد و مقایل آیزاک و دارای شخصیتی نسبتا لاابالی و شهوت ران. او مستقیما عشق خود را به سارا ابراز می‌کند و سارا را می‌بوسد اما سارا همواره به آیزاک وفادار باقی می‌ماند. پس از این فلش بک مهم به زمان حال باز می‌گردیم و دختری به نام “سارا”‌ از آیزاک می‌خواهد که او و دوستانش را همراه خود ببرد زیرا مسیرشان به هم می‌خورد و آن‌ها وسیله نقلیه ندارند. آیزاک قبول می‌کند و به همین ترتیب همسفرانی جدید در این سفر تحول وار با او همراه می‌شوند. نکته جالب توجه در مورد شخصیت سارا این است که نقش او را باز هم مثل سارایی که در گذشته آیزاک وجود داشته بیبی اندرسون بازی می‌کند. توجه به این نکته در ادامه فیلم موضوعات زیادی را روشن می‌کند. از سوی دیگر سارا دو همراه با خود دارد که هر یک از آن دو می‌کوشند سارا را به تصاحب خود در آورند. همین مسئله سبب می‌شود تا موقعیتی دقیقا شبیه به موقعیت سارای قدیم و آیزاک و برادرش پیش بیاید. یکی از این دو جوان علاقه دارد کشیش شود و دیگری پزشک. اصولا همیشه بین این دو نفر در مورد مسائل مختلف دعواست. مسائلی که عمدتا حول محور دغدغه‌های شخصی برگمان راجع به مذهب و خدا می‌چرخند ولی این بار برخلاف آثار دیگرش عمدتا حالتی کمیک گونه به خود می‌گیرند. برگمان معمولا کارگردانی است که در آثار خود جدی است اما در توت فرنگی‌های وحشی به کرات شوخی می‌کند. با مرگ شوخی می‌کند با مذهب شوخی می‌کند. در واقع برای اولین بار مشخصا با دغدغه‌های ذهنی خود شوخی می‌کند. مصداق بارز این موضوع سکانسی است که دو پسر همراه سارا درباره عقایدشان دست به یقه می‌شوند و در موقعیتی کاملا طنز گونه با هم کتک کاری می‌کنند. اما دیدگاه سارا کاملا از هر دوی آن‌ها متفاوت است و اصلا به مسائلی که آن‌ها می‌اندیشند فکر نمی‌کند و مبنای تفکر او و انتخابش فقط دیدگاه جنسی است.

جلوتر‌ می‌رویم. طی یک تصادف زن و شوهری ناهمگون نیز سوار ماشین این دو شده و در این سفر با آن‌ها همراه می‌شوند. این زن و شوهر نماد کاملی از مشکلات زناشویی هستند. برگمان با گنجاندن این دو در فیلم دو هدف داشت. هدف اول اینکه تلنگر به رابطه سرد ماریان و پسر آیزاک بزند. و هدف دوم این که رابطه سرد آیزاک و همسرش را به یاد او بیاورد. در توت فرنگی‌های وحشی تمام روابط زناشویی سرد و مشکل دار هستند. هیچ رابطه خوب و درستی بین هیچ یک از زوج ها شکل نمی‌گیرد و همه آن ها با مشکلات مختلفی دست و پنجه نرم می‌کنند. به عبارتی می‌توان گفت توت فرنگی‌های وحشی تابلویی تمام عیار از شکست‌ در روابط است. برگمان در همان دوره در رابطه‌اش با بیبی اندرسون بازیگر نقش سارا به مشکل خورده بود و به نظر می‌رسد این مسائل نیز به رابطه شخصی‌اش بی ربط نباشد. رابطه ماریان و پسر آیزاک رابطه‌ای متزلزل است. ماریان این را از چشم آیزاک می‌بیند و همیشه اظهار دارد آیزاک و پسرش به شدت به هم شبیه هستند. به همین دلیل او نیز از آیزاک دل خوشی ندارد. از سوی دیگر خود آیزاک رابطه‌ای شکست خورده دارد. این موضوع را در رویای دوم به طور شفاف می‌بینیم. رویای دوم هنگامی رخ می‌دهد که آیزاک در ماشین به خواب می‌رود. در خواب او می‌بیند که مانند پسری مدرسه‌ای مورد امتحان و سوال قرار می‌گیرد. شخص سوال کننده همان مردی است که چندی پیش با آن‌ها در سفر همراه شده بود. او از آیزاک می‌خواهد تا زیرمیکرسکوپی نوع باکتری را تشخیص دهد. اما آیزاک چیزی نمی‌بیند. به عبارتی دیگر چشمان او به روی زندگی بسته است. در تمام طول عمرش فقط به خودش فکر می‌کرده و انگار جز خودش نمی‌تواند چیز دیگری را مشاهده کند. پس از آن از او می‌خواهند جمله روی تخته را که وظیفه اول هر پزشکی است بخواند. باز هم آیزاک نمی‌تواند. جمله در مورد این است که عذر‌خواهی بخاطر اشتباهات وظیفه اول هر پزشکی است. سپس از او می‌خواهند زنی را معاینه کند. آیزاک می‌گوید او مرده است اما ناگهان زنده می‌شود. به نظر می‌رسد آیزاک حتی نمی‌تواند مرده را از زنده تشخیص دهد. در اینجاست که شخص ممتحن برگه‌ای را که در مورد بی لیاقتی آیزاک است به او می‌دهد. او می‌گوید آیزاک نالایق است. برای چه؟ پزشکی ؟ یا شاید بتوانیم به بیانی بهتر بگوییم زندگی. به این ترتیب این رویا هم مثل رویای قبل به مرگ ارتباط پیدا می‌کند. آیزاک در خواب سارا را می‌بیند که با برادرش ارتباط برقرار می‌کند. به نظر سارا آیزاک انسان خشکی است. به راستی چه مسئله‌ای باعث می‌شود سارا برادر آیزاک را که شخص ناجوری است به آیزاک که پزشک محترمی است ترجیح دهد؟ آیزاک از لحاظ جنسی انسانی سرد است. از لحاظ عاطفی نیز همین طور. او توان محبت کردن و حتی ارتباط برقرار کردن با اطرافیانش بدون رنجیده خاطر کردن آن‌ها را ندارد. همین موضوع باعث می‌شود او علیرغم موفقیتش در پزشکی در زندگی انسان تنها و شکست خورده‌ای باشد. حتی ما هیچگاه در فلش بک‌ها و رویاهایش تصویری از پدر و مادر او را نمی‌بینیم. چون آیزاک مشخصا با والدین خود نیز رابطه سردی داشته است و همین قضیه به رابطه بد او با پسرش نیز بسط داده می‌شود. رویای دوم در سیر تحول آیزاک کلیدی‌ترین مسئله است. اینجاست که انگار به وضوح چشمان او به حقیقت باز می‌شوند. وقتی از خواب بر‌می‌خیزد با ماریان مشغول صحبت می‌شود. این بار لحنش فرق دارد و انگار می‌خواهد به او کمک کند تا رابطه پسر و عروسش بهتر شود.

توت فرنگی‌های وحشی ساختاری تحول وار و درونی دارد که به صورت کلیشه‌ای باید با رستگاری پایان یابد اما پایان این فیلم پایان صد در صد خوشی نیست. هر چند کلیت فیلم در مقابل آثار دیگر برگمان تم سرخوشانه‌ای دارد اما در پایان سفر درونی، آیزاک متحول شده، همه چیز را درست نمی‌کند. او به طور تلویحی از آگدا پیرزن خدمتکار خواستگاری می‌کند اما جواب منفی می‌شنود. سعی می‌کند به رابطه پسر و عروسش نیز کمک کند اما خیلی موفق نیست و به نظر می‌رسد خود آن ها به تفاهمی نسبی رسیده‌اند. اما با این وجود هنگامی که می‌خواهد به خواب برود چهره‌ای پر از آرامش دارد. کلوز‌آپی که از چهره او گرفته می‌شود انگار نوعی آرامش (شاید نسبی) در خود دارد که تا پیش از این در طول فیلم غایب بود. آیزاک به خواب می‌رود و در خواب والدین خود را می‌بیند. در این صحنه نوع نورپردازی و فیلمبرداری همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا بتوانیم این رویای آخر را نیز نمادی از رستگاری آیزاک بدانیم. شاید بتوان شخصیت آیزاک را به شخصیت خود برگمان بسط داد. در واقع آیزاک همان برگمان است. برگمانی که در تنهایی و انزوا مانده، در روابطش مشکل دارد و انگار از درون تبدیل به آیزاک شده. در این صورت و با این دیگاه می‌توان توت فرنگی‌های وحشی را شخصی‌ترین اثر برگمان قلمداد کرد. از سویی دیگر به گفته خود برگمان اولین بار هنگامی که به خانه مادربزرگش رفته بود ایده این فیلمنامه به ذهنش خطور کرد. حس نوستالژیکی که فلش بک‌های فیلم برای آیزاک دارد به نظر می‌رسد از همین واقعه نشئت می‌گیرد.

می‌توان ایراد‌هایی را به فیلم مطرح کرد. شاید اصلی‌ترین ایراد وارد به پیکره فیلم این باشد که تحول آیزاک چندان باورپذیر به نظر نمی‌رسد و کمی شتابزده است. یا صلح ماریان با او که پس از تحول اتفاق می‌افتد به گفته برخی از منتقدان رئال نیست. اما باید دقت کرد که فیلم اثری کاملا رئال نیست و موقعیت‌های کمیک بسیاری در فیلم دیده می‌شود که از جدیت اثر می‌کاهد. شاید جای پرداخت بیشتری بود تا تحول آیزاک کمی منطقی‌تر دنبال شود اما برگمان فیلم را بیهوده کش نمی‌دهد و توت فرنگی‌های وحشی در ۹۰ دقیقه حرف خود را می‌زند. از جمله نکات اصلی این فیلم حضور ویکتور شوستروم بزرگ این بار در نقش بازیگر است. مردی که خود یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ سوئد است این بار جلوی دوربین شاگردش می‌رود و در قماری پنجاه پنچاه نقشی را ایفا می‌کند که شاید نمادی از خود برگمان باشد. کار با یک بازیگر در سن نزدیک به ۸۰ سالگی کاری بسیار طاقت فرسا هم برای کارگردان و هم برای خود بازیگر است اما هر دو به خوبی از پس این کار بر می‌آیند. حق مطلب در مورد بازی ویکتور شوستروم در این فیلم را فقط واژه “شاهکار” می‌تواند ادا کند. کافیست به کلوزآپ‌های پر تعداد فیلم نگاه کنیم. برگمان استفاده بسیار تیزبینانه‌ای از کلوزآپ در طول فیلم می‌کند و همین موضوعی سبب نزدیکی مخاطب با اثر می‌شود. شوستروم در این کلوز‌آپ‌ها به طرزی هنرمندانه از صورت خود استفاده می‌کند و به راحتی احساسات را برای مخاطب منعکس می‌کند. او به طرزی ماهرانه پرتره‌ای کامل از پیرمردی تنها که تحول پیدا می‌کند را به نمایش می‌گذارد و البته از نقش مهم او در پیشبرد ساخت اثر نیز نباید چشم پوشی کنیم. به گفته خود برگمان شوستروم تجربیات خود را در متن اثر گذاشت به طوری که پس از ویرایش‌های او این فیلم دیگر فیلم برگمان نبود بلکه فیلم شوستروم بود! شوستروم کمی بعد از فیلمبرداری این فیلم درگذشت تا ریسک بالای برگمان روی او بیشتر به چشم بیاید. بیبی اندرسون نیز در نقش هر دو سارا بازی بسیار خوبی ارائه داد. یک سارای غم انگیز و یک سارای پر شر و شور. مکس فون سیدو نیز که در فیلم قبلی برگمان یعنی مهر هفتم نقش اصلی را بر عهده داشت، نقش کوچکی در این فیلم ارائه می‌دهد اما در همان دقایق کم حضور جالب توجهی دارد. از نکات مهم دیگر این فیلم نورپردازی پر کنتراست و فیلمبرداری تکنیکی این اثر است. برگمان در مهر هفتم تسلط بی چون و چرای خود بر روی تکنیک را به نمایش گذاشته بود و این‌جا هم خصوصا در سکانس رویا‌ها این حرکت را تکرار می‌کند.

توت فرنگی‌های وحشی از منظری شخصی‌ترین و در عین حال ساده‌ترین اثر برگمان بزرگ است. فیلمی که ثابت کرد برگمان نه شبه روشن فکر است و نه نماد بازی الکی می‌کند. توت فرنگی‌های وحشی اثری از یک کارگردان مولف است که می‌توان بار‌ها آن را دید و باز هم لذت برد.

برچسب‌ها:

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • MR. ROBOT says:

    بسیار بسیار عالی بود اقای هاشم پور.به زیبایی حق مطلب رو به این شاهکار از استاد برگمان ادا کردید. من خودم هم گاهی نقد مینویسم و اشنایی دارم اما نقد های شما خیلی خیلی حرفه ای و عالی ان.موفق باشید.

    • دانیال هاشمی‌پور says:

      تشکر دوست عزیز. خوشحالم که دوست داشتید.
      چقدر عالی انشالله موفق باشید

  • DR.STRANGE LOVE says:

    وای بالاخره یک مطلب جدید از شما دیدیم :)
    آقا دیدم از توت فرنگی های وحشی مطلب گذاشتین بال دراوردم!

    چون خیلی تعریفشو شنیده بود و در مطلبی دیگه خونده بودم از فیلم های مورد علاقه ی کوبریک هست .
    جدای از این حرفا ، من تا آخرش خوندم و بسیار بسیار روان نوشته بودید . خیلی ممنون عاااالی بود .

    • دانیال هاشمی‌پور says:

      در این آسمان بی ستاره و پر از اونجرز ها و سوپر من ها حضور شما مخاطبان سینمای حقیقی و راستین نعمت است.
      خوشحالم که از مقاله راضی بودید. و از طرفی پوزش میخوام به دلیل تاخیر در انتشار مقاله
      انشالله سعی می کنم هر دو هفته یا نهایتا سه هفته یک بار حتما مطلبی منتشر کنم.

  • aryan_majidi says:

    ممنون نقد جالبی بود.ولی یه ارادایی داشت: ایزاک ان چنان هم منفور نبود.دو رو بود.برای همین افراد روستا و حتی زنش قبل ازدواج دوستش داشتن.اگر دقت کنید با عروسش هم رفتار خوبی داشت ولی در رفتار خوب نبود مثلا بدهی پسرش رو کامل میخواست.

    • aryan_majidi says:

      منظورم اینه با عروسش رفتار خوبی داشت ولی در “عمل” آدم خوبی نبود.

  • عیسی اصفهانی says:

    سپاس از نقد خوبی که نوشتید.

  • shayan says:

    مرسی بابت نقد خوبتون آقای هاشمی پور
    اما در واقع آیزاک فردی دو رو بود، به قول ما مازنیا میشه گفت غریب موسده بود.