سقوط آزاد | نقد و بررسی فیلم Kingsman: The Golden Circle

20 December 2017 - 15:32

فیلم کینگزمن: حلقه‌ی طلایی، یک سقوط آزاد از بلندای افتخار است. لحظات نخست پرش، برای تماشاگر بسیار جذاب و هیجان‌انگیز می‌نماید و مانورهای پُرپیچ‌وخم در دل آسمان مه‌آلود، نه‌تنها میخکوب کننده است بلکه تماشاگر را هم حسابی مدهوش می‌کند اما کم‌کم مه غلیظ کنار می‌رود و منظره‌ی هولناک زمین از دوردست پدیدار می‌شود. اینجا است که فیلم به لکنت زبان می‌اُفتد و ترسان و لرزان زیر لب چیزهایی می‌گوید که برای تماشاگر نامفهوم و بی‌منطق است. سرعت فیلم به شکل ترسناکی زیاد شده و گفته‌هایش نامفهوم‌تر می‌شود و وقت آن است که چتر نجات را باز کند و این شرایط بغرنج و متشنج را پایان دهد اما اتفاقی بدتر در راه است. فیلم چتر نجاتی ندارد! فیلم در میانه‌ی آسمان و زمین، سکته‌ای می‌کند و درحالی‌که دیوانه‌وار دور خودش می‌چرخد و از دهانش کف بیرون می‌ریزد با جمجمه به زمین سنگلاخی کوبیده می‌شود و هنگامی‌که صدای خُرد شدن استخوان‌ها و بیرون ریختن دل‌ و روده‌ی فیلم را می‌شنویم، تازه به خودمان می‌آییم که خاطره‌ی زیبا و دلپذیر قسمت قبلی فیلم یعنی کینگزمن: سرویس مخفی، سراب و رؤیایی بیش نبود و ما الکی و بیهوده امیدوار بودیم که این قسمت نیز حسابی ما را سرگرم می‌کند و چیزهای جدیدی برای گفتن دارد و زمانی که این خاطره‌ی جذاب، آرام‌آرام شروع به محو شدن از اعماق ذهنمان می‌کند و ما مات و مبهوت به صفحه‌ی سیاه مانیتور خیره شده‌ایم، با پرسشی اساسی روبه‌رو می‌شویم که همچون پرنده‌ای گیر افتاده در قفس، خودش را در مغزمان به این‌طرف و آن‌طرف می‌کوبد و از ما می‌پرسد که آیا کینگزمن: حلقه‌ی طلایی، ادامه‌ای شایسته و سزاوار برای فیلم قبلی است یا خیر؟ با سینماگیمفا همراه باشید.

وقتی در لابه‌لای اخبار دنیای سینما شنیدم که هری هارت – جاسوس اتوکشیده‌ی کینگزمن با نمایش فوق‌العاده‌ی کالین فرث – قرار است برای قسمت دوم کینگزمن برگردد، شوکه شدم. نه به خاطر مرگ غم‌انگیزش در قسمت اول، بلکه به خاطر فلسفه و چگونگی بازگرداندن او به داستان قسمت دوم، شگفت‌زده شدم و یا بهتر بگویم ترسیدم. هر چه در ذهنم به کندوکاو مشغول شدم، دلیل منطقی نیافتم و اصلاً متوجه نشدم که به‌راستی چرا باید هری هارت از دنیای مُردگان بازگردد؟ یعنی داستان قسمت جدید فیلم آن‌قدر غیرقابل کشش، بی‌سر و پناه و غیر جذاب است که برای دل‌فریب شدن نیاز است حتماً هری بازگردد؟ یعنی دست و پای نویسندگان آن‌قدر بسته است و از فقدان خلاقیّت و نوآوری در عذاب‌اند که نمی‌توانند داستانی روایت کنند که نیاز به حضور هری نباشد؟ یا شاید عوامل تولید ترسیده‌اند که عدم حضور شخصیت کاریزماتیک هری به فروش فیلم صدمه بزند و به دنبال احضار او با غول چراغ جادو هستند؟ بماند که من‌باب چگونگی بازگرداندن هری هم حسابی نظریه‌پردازی کردم اما بازهم به نتیجه‌ای روشن نرسیدم. شلیک گلوله به سر و زنده شدن دوباره؟ یعنی واقعاً امکان دارد؟!

فضای فیلم کینگزمن: سرویس مخفی، شاید در دنیایی فانتزی و عجیب‌وغریب می‌گذشت اما هرگز تخیلی محض نبود. فضای فیلم واقع‌گرایانه بود و اتفاقات و حوادث شاید تا حدی اغراق‌آمیز به نظر می‌رسید اما هرگز نامأنوس و تخیلی نبود و همین موضوع به جذابیت و دلپذیری فیلم کمک چندانی می‌کرد اما وقایع کینگزمن: حلقه‌ی طلایی، به شکل آزاردهنده‌ای نامأنوس و باورنکردنی است. انگار دنیای فیلم عوض‌شده است یا زمان به شکل جهش گونه‌ای به بیست یا سی سال آینده رفته است. ماهیّت کینگزمن، حداقل در قسمت اول آن، یک فیلم جاسوس‌بازی اتوکشیده و شسته‌ورفته را نوید می‌داد که نبردها تا حد امکان در محیط‌های بسته و یا دور از شلوغی اتفاق می‌افتاد و در عین حفظ حالت مخفیانه و سرّی بودن، یک اکشن جذاب و خاص را به تصویر می‌کشید اما در قسمت دوم، همان آغاز فیلم نبردی مسلحانه در خیابان‌های لندن روی می‌دهد که حسابی هم فلسفه‌ی بنیادین کینگزمن را زیر سؤال می‌برد و هم بسیار شلخته و تخیلی ازکاردرآمده است.

نبرد مسلحانه خودرویی در وسط خیابان‌های لندن، ربات‌های الکترونیکی و آدم کش، قضیه‌ی چرخ‌گوشت، آنتاگونیستی در ناکجاآباد، بمباران مراکز اطلاعاتی کینگزمن، باز شدن پای آمریکایی‌ها و رئیس‌جمهور آمریکا به داستان و بدتر از همه ژل آلفا و معجزه‌ی بشریت در زنده کردن مُردگان و همه و همه عناصری است که حسابی روایت داستان و محتوای واقع‌گرایانه آن را زیر مشت و لگد گرفته و هویت و اصالت قسمت دوم کینگزمن را از یک فیلم جاسوس‌بازی انگلیسی به یک فیلم گانگستری سطحی آمریکایی تبدیل کرده است و همین اتفاق، به حس ملموس بودن فضای فیلم، آسیب فراوانی وارد آورده است.

بهتر است از آنتاگونیست فیلم – خانم پاپی – شروع کنیم. خانم پاپی، یک تاجر موفق مواد مخدر بوده و به خاطر معروف نبودن و شناخته نشدن بسیار شاکی و ناراحت است و همین موضوع سبب می‌شود که ایده‌های خطرناکی به ذهنش برسد که در ادامه‌ی داستان با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم. بگذارید صریح بگویم. خانم پایی با آن خنده‌های نُخودی روی لبانش که گاهی اوقات تا بناگوش هم گسترش پیدا می‌کند، یک کاراکتر فاجعه‌بار و نتراشیده است. سازندگان سعی کرده‌اند که تا حد امکان، عنصر شوخ‌طبعیِ جنون‌آمیز آنتاگونیست قسمت اول فیلم – ولنتاین – را در قالب کاراکتر خانم پاپی پیاده‌سازی کنند اما نتیجه، نمایشی حزن‌انگیز و مصیبت‌بار است. نمی‌دانم هالیوود با خودش چه فکر کرده است که اگر آنتاگونیست فیلم یا سریالی، جنون‌آمیز لبخند بزند و در اولین برخورد حرکات دیوانه‌وار – مانند قضیه چرخ‌گوشت – انجام دهد، ازنظر تماشاگران بسیار مخوف و خاص جلوه می‌کند؛ اما باید گفت این‌چنین نیست و مدت‌ها است که تماشاگران عاقل و بالغ شده‌اند و با دیدن دیوانگی‌ها و مسخره‌بازی‌های این‌چنینی، اصطلاحاً کف و خون قاطی نمی‌کنند.

خانم پاپی کاراکتری است که فقط می‌خندد. در حین فرمان به قتل می‌خندد، در حین امور جدی می‌خندد، در حین اوضاع قاراشمیش می‌خندد، در حین محاصره شدن توسط دشمن می‌خندد و فاجعه‌بارتر اینکه حتی در هنگام مرگ هم می‌خندد. تا جایی که به خاطر دارم کمتر از دو یا سه صحنه‌ی چندثانیه‌ای خانم پاپی را بدون لبخند دیدم! حداقل ولنتاین در قسمت قبلی، هرچقدر هم شوخ‌طبع و دیوانه بود اما این ویژگی‌ها اصطلاحاً بر روی شخصیت کاراکتر نشسته بود و بازی خوب ساموئل جکسون هم این باورپذیری را تقویت می‌کرد ولی خانم پاپی به معنی واقع کلمه، کاراکتری نچسب و مصنوعی است و حس یک آنتاگونیست خطرناک و مخوف را به تماشاگر نمی‌دهد. ولنتاین اگرچه مانند خانم پاپی می‌خندید اما در برخی لحظات حساس و بُحرانی، آن لبخند لعنتی از روی لبانش خُشک می‌شد و کاملاً چهره‌ای جدی به خودش می‌گرفت و مهم‌تر اینکه حداقل موقع مرگ دیگر نمی‌خندید اما خانم پاپی فاجعه‌ای است که فقط با تماشای فیلم و تمرکز بر روی آن می‌توانید به عمق فضاحتش پی ببرید.

روایت فیلم خوب آغاز می‌شود اما این اُمیدواری دقایقی بیشتر طول نمی‌کشد. اکشن تمیز و جالب نبرد دونفره در خودروی در حال حرکت، ناگهان تبدیل می‌شود به یک نبرد شلوغ و شلخته‌ی خیابانی با رگبارهای پی‌درپی و انفجارهای عظیم و تیر خلاص هنگامی شلیک می‌شود که خودروی ازهم‌پاشیده‌ی اگزی تبدیل به زیردریایی شده و به اعماق دریاچه می‌رود! و اینجا نقطه‌ی آغازین زایل شدن و تباهی جنبه‌ی باورپذیری فیلم است.

هنوز نیم ساعت از شروع فیلم نگذشته است که در اقدامی انتحاری، بی‌سابقه و بی‌برنامه تمام مأموران کینگزمن کشته می‌شوند و فقط مرلین و اگزی با خوش‌شانسی زنده می‌مانند. این اتفاق، پایانی بر اُمیدهای من برای بهتر شدن اوضاع فیلم در ادامه بود. معلوم نیست که گروه نویسندگان با خودشان چه فکری می‌کردند که چنین ایده‌ی خام و پردازش نشده‌ای را عملی کردند اما نتیجه، چیزی جز نابودی برند نوظهور کینگزمن در سینما نیست. نویسندگان روایت را به‌گونه‌ای ترتیب داده‌اند که بدون گرم شدن تنور داستان و مقدمه‌چینی و پرداخت کافی، ناگهان تماشاگر بخت‌برگشته همه‌چیز را بربادرفته می‌بیند و بدون کمترین هم ذات پنداری و حتی افسوس خوردن، صرفاً نظاره‌گر داستان می‌شود و این اتفاق، باعث می‌شود که خودش را جدا از روایت داستان ببیند و اصطلاحاً با قصه و کاراکترها جوش نخورد و درگیر نشود.

حال این روایت نامنظم، ازهم‌پاشیده و شلخته را با روایت منسجم، دقیق و از پیش فکر شده‌ی قسمت اول مقایسه کنید. به نظر می‌رسد که نویسندگان برای چسباندن داستان به گروه استیتزمن آمریکایی، تنها راه چاره را ترکاندن همه‌چیز دانستند و نکته‌ی غم‌انگیز این است که ورود ورژن آمریکایی کینگزمن‌ها – استیتزمن‌ها – سبب تغییر ماهیّت داستان و فلسفه‌ی وجودی کینگزمن می‌شود؛ یعنی کینگزمن از یک فیلم جاسوس‌بازی اتوکشیده‌ی انگلیسی اصیل با داستان عمیق و اکشن خاص تبدیل می‌شود به یک اکشن شلوغ‌وپلوغ بی‌مغز و سطحی با یک‌مشت کابوی خوش‌تیپ چکمه‌پوش شلاق به دست! فقط نگاهی به اسامی مأموران استیتزمن آمریکایی بیندازید تا به عمق فاجعه پی ببرید؛ تکیلا، ویسکی و شامپاین!

شاید باور نکنید اما هنوز به فاجعه‌ی اصلی نرسیدیم. فاجعه‌ی اصلی زنده شدن هری هارت و بازگشت او به این دنیای فانی است. همان‌طور که یادتان هست در قسمت قبلی، ولنتاین در اقدامی غیرمنتظره با شلیک گلوله‌ای مغز هری هارت دوست‌داشتنی را ترکاند و تماشاگر را در بُهت و غمی عجیب فروبرد. حال در این قسمت، استیتزمن‌ها با زنده کردن هری با کمک تکنولوژی فوق پیشرفته ژل آلفا رسماً مرزهای تخیل و فانتزی را جابه‌جا کرده‌اند. بین چند ده فیلمی که تابه‌حال در عمرم دیده‌ام، هیچ‌وقت به خاطر نداشته‌ام حتی در فانتزی‌ترین و تخیلی‌ترین فیلم‌ها، تکنولوژی بتواند این‌چنین مردگان را با کمترین عوارض جانبی به دنیای زندگان برگرداند و این اتفاق، به کمک نویسندگان قهار کینگزمن میسر شده است.

زنده شدن دوباره هری هارت، پایه‌های واقع‌گرایی فیلم را حسابی آسیب‌پذیر کرده است. بهترین لطف در حق هری این بود که نویسندگان باید اجازه می‌دادند تا او همچنان مُرده باقی بماند تا هم داستان با موضوعی بکر و تازه‌تر روایت شود و هم شأن و منزلت او حفظ شود اما بازگشت هری، نه‌تنها جذابیتی ندارد بلکه رسماً اُبهت و پرستیژ او هم زیر سؤال رفته است. فقط به خاطر بیاورید که اوضاع در سکانس رستوران و تله‌کابین چگونه پیش رفت. درواقع هری بعد از زنده شدن و بازگشت حافظه‌اش، تبدیل به سوژه‌ی شوخی و طنز نویسندگان برای بالا بردن سطح کمدی فیلم شده است. زنده کردن هری نه‌تنها اهانت به شعور تماشاگران است بلکه کمکی به پیشبرد بهتر و روایت جذاب‌تر داستان نمی‌کند و صرفاً زنده شدن او، برای بودن و حضور وی است زیرا هری در قسمت اول به برند مجموعه‌ی کینگزمن تبدیل‌شده بود و عدم حضور او شاید این برند سازی و در نتیجه فروش فیلم را با مشکل روبه‌رو می‌کرد.

آخرین موضوعی که می‌خواهم مطرح کنم به مرگ مرلین برمی‌گردد. مرلین در این دو قسمت به کاراکتر محبوب من تبدیل‌شده بود. قسمت دوم، باوجود ضعف ساختار و محتوای فیلم و نیز بازی نه‌چندان جالب کاراکترها اما همچنان مرلین دراین‌بین بهترین بود و بدون اغراق می‌گویم ستاره‌ی واقعی کینگزمن: حلقه‌ی طلایی، نه هری هارت و نه اگزی بلکه فقط مرلین بود. کمتر کسی حدس می‌زد که قرار است این فیلم پایانی دراماتیک بر شخصیت مرلین باشد اما باز نویسندگان نشان داده‌اند که در تدوین مرگ‌های غیرمنتظره و غیرقابل‌پیش‌بینی مهارت بالایی دارند. من مخالف مرگ کاراکترها نیستم. اتفاقاً معتقدم که مرگ شخصیت‌ها در فیلم‌ها، اگر به شیوه‌ای صحیح برنامه‌ریزی‌شده باشد و با مقدمه‌چینی مناسب پرداخت‌ شود، سبب عُمق‌بخشی به روایت داستان و افزوده شدن چاشنی درام و تراژدی به فیلم می‌شود و قدرت تأثیرگذاری فیلم را در بدترین حالت حداقل دو برابر می‌کند؛ اما روال منطقی داستان کینگزمن: حلقه‌ی طلایی به‌هیچ‌وجه نویددهنده‌ی مرگ مرلین نبود و هیچ‌گونه مقدمه‌چینی در روایت داستان انجام‌نشده بود و همین موضوع در مورد روکسی به میزانی فاجعه‌بارتر صدق می‌کرد. مرگ روکسی اوج شلختگی نویسندگان فیلم است. مگر می‌شود یکی از شخصیت‌های اصلی قسمت قبل، بدون هیچ پیش‌زمینه و پرداختی به همین سادگی کشته شود؟ اصلاً این موضوع به کنار، کمترین حق روکسی این بود که صحنه‌ی مرگ اش، حداقل با نمایشی دراماتیک به پایان برسد و جمع‌بندی ضعیف و نامناسب مرگ کاراکترها نه‌تنها در این فیلم بلکه در هیچ فیلمی قابل‌بخشش نیست. باز درود بر سازندگان که برای مرگ مرلین، سکانسی حماسه‌ای خلق کرده‌اند که بعد تماشای چندباره‌ی آن، هنوز هم که هنوز است حسابی افسرده و غمگین می‌شوم.

بدون شک سکانس مرگ مرلین، حماسه‌ای‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین سکانس سراسر فیلم است. هرچند فداکاری مرلین اندکی غیرمنطقی و عجیب جلوه می‌کند اما این قضیه به‌زودی فراموش می‌شود. زاویه‌ی عالی دوربین و فیلم‌برداری جذاب، موسیقی شاهکار و نمایش فوق‌العاده مرلین و حتی بازی تأثیرگذار و زیرپوستی هری و اگزی، چنان این سکانس کمتر از پنج دقیقه را دراماتیک و غم‌انگیز می‌کند که مرگ هری در قسمت قبل، آن‌قدر دراماتیزه نشده بود و تماشاگر را افسرده نمی‌کرد. البته این سکانس من را اُمیدوار نیز کرد که هنوز چشمه‌ی خلاقیّت نویسندگان و کارگردانی هوشمندانه‌ی متیو وان خُشک نشده و می‌توان به آینده‌ای بهتر دل بست و منتظر ماند تا کینگزمن بعدی باقدرتی دوچندان برگردد.

درنهایت اینکه کینگزمن: حلقه‌ی طلایی در بهترین حالت فیلمی متوسط و در بدترین حالت فیلمی ضعیف و بی‌قاعده است. روایت غیرمنطقی داستان، اکشن‌های شلخته و فاصله گرفتن فیلم از اصالت و ماهیّت انگلیسی خود سبب شده است که نسبت به قسمت قبلی، با سقوطی آزاد در کیفیت روبه‌رو باشیم و اکشن‌های خاص کینگزمنی هرچند در این فیلم وجود دارند اما قابل قیاس با قسمت پیشین نیستند. در قسمت قبل، سکانس کلیسا و انفجار کله‌ها حقیقتاً اکشن‌هایی بودند که نمونه‌ای از آن‌ها در تاریخ سینما وجود نداشت اما در این قسمت از این سکانس‌ها خبری نیست. متیو وان به‌عنوان کارگردان این قسمت و قسمت قبل، یک‌قدم رو به عقب برداشته است اما برخی شوخی‌ها، برخی اکشن‌ها و برخی سکانس‌ها هنوز هم یادآور اکشن خاص و ناب کینگزمنی است و نویددهنده‌ی هویت و اصالت خاص خیاطان کینگزمن است و همین موضوع جای اُمیدواری دارد. هرچند لحظه‌ی آخر فیلم، پیاده شدن مأمور تکیلا از تاکسی و رفتن به خیاطی تازه‌ساز کینگزمن، انتظارم از آینده‌ای بهتر را نقش بر آب کرد اما چه می‌شود کرد. انسان با اُمید زنده است، پس شما هم اُمیدوار باشید!

برچسب‌ها:

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.