نقد فیلم ۲۱ Grams؛ تعلیم روح

17 January 2021 - 18:00

پس از «عشق سگی»، «۲۱ گرم» یا (۲۱ Grams) به عنوان دومین قسمت از سه‌گانه مرگ معرفی می‌گردد. عملکرد آلخاندرو اینیاریتو گُنزالس کمی بی‌باکانه می‌شود و این‌بار جنون‌آمیزتر از پیش به نمایش “غم” می‌پردازد. غم و اندوهی که در تاروپود اثر جا گرفته‌اند و اکنون پا را فراتر گذاشته و با عبور از پس‌زمینه فیلم، به درون بُعد روحانی کاراکترها نفوذ کرده‌اند و مخاطب را با طلسم حزن، محصور خود می‌کنند؛ که اینست معنا و مفهوم «۲۱ گرم». «عشق سگی» (نقد فیلم را می‌توانید در این لینک مشاهده کنید) برای شروع سه‌گانه مرگ، اثری به غایت قدرتمند و یکپارچه محسوب می‌شود و اینیارتیو با کمی آزمون و خطا، با اختلاف زمانی سه ساله، دومین اثر سه‌گانه را روانه پرده‌های سینما می‌کند. او (کارگردان) با استفاده از اصل و نسب قصه‌گویی مکزیکی خود (جابه‌جایی زمانی در سرتاسر فیلمنامه) و ترکیبش با بازیگران هالیوودی، به ساخته خود فضای خودنمایی و ظهور سبک خاص فیلم‌سازی‌اش را می‌دهد و در نتیجه کمی در مسیر موفقیت به پیش می‌رود (با سَر زبان‌ها اُفتادن نام فیلمی چون «۲۱ گرم»، «عشق سگی» نیز توانست خودی نشان دهد و در مارکت‌های جهانی دیده شود). با نقد و بررسی دومین اثر از سه‌گانه مرگ، «۲۱ گرم»، همراه باشید.

21 Grams به عنوان دومین اثر از سه‌گانه مرگ راهی سینما می‌شود و آلخاندرو اینیاریتو با ساختار خاص اپیزودیک، دنباله‌ای دیگر را در قالب داستان‌های موازی و مرتبط با هم کلیک می‌زند

نکته: اگر موفق به دیدن فیلم نشده‌اید، از خواندن ادامه متن صرف نظر کنید.

در نقد پیشینِ خود، به الگوهای ساختاری سه‌گانه مرگ پرداختم و کمی از منابع الهام آلخاندرو اینیاریتو گفتم. در «۲۱ گرم» منابع الهام اینیاریتو پُر رنگ‌تر از پیش خود را نشان می‌دهند و هرگز نمی‌توان تاثیرات بی‌رویه اثری چون «آبی» از سه‌گانه رنگ کیشلوفسکی را نادیده گرفت (نقد «آبی» در این لینک قابل مشاهده است). از غم و اندوه ناشی از فقدان همسر و فرزند در اثر حادثه‌ایی ناگوار بگیریم تا تاثیرات آن بر روی اطرافیان؛ البته ساخته‌ی اینیاریتو با روایت موازی‌وار فیلمنامه و بررسی چندبُعدی از یک واقعه، پا را فراتر می‌گذارد و با تمرکز بیشتری بر روی این حادثه، ادراک‌پذیری آن را در ارجعیت قرار می‌دهد. در «عشق سگی» با چندین و چند نماد و موتیف فیزیکی مواجه بودیم که بارها با دیده شدن در سِیر فیلمنامه و تدوین‌های پریشان‌حال فیلم، به ذهنمان رجوع می‌کردند و با قلقلک دادن مغزمان و با قدرت باورپذیری فیزیکی‌شان، اثر مطلوبی را به ارمغان می‌آوردند ولی همانطور که در ابتدای نوشته نیز بیان کردم، فیلم‌ساز در «۲۱ گرم» ترس اولیه خود را ترک می‌کند و هم در تدوین و هم در پیامِ برخواسته از اثر، هدفمندتر رفتار می‌کند؛ شاید تعریف درست واژه هدفمند را در جمله‌ی قبل ندانید و بپرسید یعنی چه؟ بگذارید با نام فیلم شروع کنم؛ در قسمت اول از سه‌گانه، با اثری به نام «عشق سگی» مواجه شدیم؛ فیلمی که نمادگذاری اصلی خود را بر روی سگ‌هایی پایه نهاده بود که در سرتاسر فیلمنامه، نشانه‌ایی از آنان دیده می‌شد. در کنار نمادگذاری، ارتباط داستانی میان سه داستان در فیلم نامبرده (عشق سگی) فقط و فقط در یک تصادف خلاصه می‌گشت و جز آن حادثه، عاملِ سومی برای بهبود پیوند داستانی میان خرده‌پیرنگ‌ها وجود نداشت. پس از ارتباط اندک داستانی در بدنه «عشق سگی»، باید به مفاهیمی پُرمشغله در ذهن کارگردان رجوع کنیم. کارگردان در قسمت اول، به نارسایی مردمان جامعه و از بین رفتن باورها و اعتقادات انسان‌های دردمندی که خواهان جهش و تغییر هستند، طعنه‌‌ایی می‌زند و آن را به زیر تیغِ نقد کِدِر خود می‌برد.

دومین فیلم اینیاریتو با الهام گرفتن از اولین قسمت از سه‌گانه رنگ کیشلوفسکی به نام «آبی»، مهیا می‌گردد. از غم و اندوه ناشی از فقدان همسر و فرزند در اثر حادثه‌ایی ناگوار بگیریم تا تاثیرات آن بر روی اطرافیان

اکنون لازم است به «۲۱ گرم» بازگردیم؛ نام فیلم بر اساس نظریات پزشکِ آمریکایی در قرن ۲۰ میلادی انتخاب شده است. این نظریه بدین صورت است که این پزشک وزن بیماران در آستانه مرگ را با ترازویی اندازه می‌کرده سپس با مقایسه‌ی وزن آنان پس از مرگ، به عدد ۲۱ می‌رسید؛ ۲۱ گرم کم شدن از وزن بدن که به باور آن پزشک، وزن روح فرد مُرده می‌بود. خب اگر نظر من را بخواهید، باید بگویم قطعا به این نظریه و درستی و نادرستی آن (که نادرستی آن نیز بسیار محتمل است) کاری ندارم و بیشتر به مفهوم و هدف خاص فیلم‌ساز تکیه می‌کنم. به نوعی می‌توان ۲۱ گرم را مجاز از روح انسان در نظر بگیریم که اینیاریتو با استفاده از این نام، سرنخی از قوه درونی فیلمنامه و درون‌مایه خرده‌پیرنگ‌های موازی می‌دهد. بنابر موارد گفته شده، نمادگذاری «۲۱ گرم» از حالتی اوبژکتیو به سوبژکتیو بدل می‌گردد و اولین تفاوت اصلی خود را با اثر ماقبل خود ایجاد می‌کند. به گام دوم که مربوط به ارتباط میان خرده‌پیرنگ‌های سه داستان موازی است می‌رسیم؛ اینیاریتو برای «۲۱ گرم» ارتباط عمیق بین هر سه اپیزود را در اولویت قرار داده و پیوستگی انسانی را استوارتر از پیش نشان می‌دهد. این امر علاوه بر چالش در تدوین و روش خاص بُرش‌های داستانی پی‌درپی و چسباندن دوباره آنان به مانند یک پازل، انگیزه بیننده را نیز برای به پایان رساندن فیلم افزایش می‌دهد و هیچکدام از شاخه‌های داستانی سریعتر از دیگری به اتمام نمی‌رسد. لازم است به مهمترین اصل فیلمنامه، درون‌مایه، در دومین اثر از سه‌گانه مرگ بپردازیم؛ این‌بار حرف از خداوند و مسیح است و سطح تشویش‌های ذهنی از حالتی انسانی به حالتی عرفانی در قامت روح انسان بدل می‌گردد و دغدغه‌ها رنگ و بویی فراانسانی می‌گیرند.

شاید «۲۱ گرم» همان ادامه‌دهنده مسیر «عشق سگی» باشد ولی دقیقا در نقطه مقابل با آن قرار می‌گیرد؛ به این صورت که فیلم از دغدغه‌ها و تشویش‌های انسانی-دنیوی به مشغله‌های روحانی-عرفانی تبدیل می‌گردد

قبل از آن که به صورت جدی سراغ مفهوم دینی-اعتقادی (اعتقاد دینی کاراکترها) فیلم برویم، بهتر است با کاراکترهای آن نفوذ را شروع کنیم و در نهایت به مفهوم اصلی فیلم برسیم. برای نمونه اول می‌توان به خط داستانی جک جردن گوشه چشمی داشت؛ جک جردن (با بازی بسیار خوب بنیسیو دل تورو) یک کلاهبردار و خلافکاری است که اکنون توبه کرده و به راه درست متمایل شده است؛ در همین لحظه “راه درست” را در ذهن خود مجسم کنید، منظور از “راه درست” چیست؟ ما هم نمی‌دانیم ولی با جهت‌گیری خاصی که در فیلم قابل نظاره است، “راه درست” تبعیت بی‌چون و چرا از دین مسیحیت است؛ در اصل، ما در این نقد و بررسی نمی‌خواهیم راه‌های درست و غلط را مشخص کنیم و نقدی بر طرز فکر کارگردان برای انتصاب مسیر نامبرده باشیم بلکه هدف ما تغییر و تحول شخصیتی انسانی چون جک جردن است که باید مورد بررسی قرار گیرد. این شخص از دل زشتی و پلیدی‌ها به درون خوبی‌ها قدم می‌گذارد و با یک محاسبه سرانگشتی می‌توان او را انسانی افراطی دانست. شاید سوالی پیش آید، چرا او را افراطی می‌دانیم؟ در گام اول با توجه به ظاهر و تیپ جک جردن، می‌توان او را فردی به شدت خلافکار به حساب آورد (حداقل کارگردان به ما چنین خطی می‌دهد و برای مثال می‌توان عصبی شدن‌های ناگهانی جک جردن را یادآور شوم که ریشه در گذشته او دارد)؛ در گام دوم با توجه به اعتقادات دو آتیشه او به مسیح که تمام زیبایی‌ها و موفقیت‌‌های زندگی‌اش را در امر بندگی‌اش نسبت به مسیح می‌داند (دیالوگ جک جردن را به یاد آورید که خودروی خود را مدیون بخشش مسیح می‌داند و او را مسببی بر دارا بودن یا نبودن این خودرو لقب می‌دهد)، جک را یک مسیحی افراطی می‌پنداریم و تحول شخصیتی ۱۸۰ درجه‌ایی او را به راحتی نظاره می‌کنیم. البته تا به اینجا باز هم ایرادی بر اعتقادات این انسان وارد نیست و این شخص اکنون در مسیر اصلاح و تهذیب قرار گرفته است.

کاراکتر جک جردن مسیر تبدیل شدن به یک انسان را در فیلم «۲۱ گرم» به بهترین نحو طی می‌کند؛ این شخصیت با بازی بسیار خوب بنسیو دل تورو، از ساحت افراطی خیر و شر فاصله گرفته و همانند همه‌‌ی انسان‌ها، خاکستری‌ترین جلوه رئالیسم انسانیت را به تصویر می‌کشد

همه چیز طبق روالی مناسب به جلو می‌رود تا زمانی که آن تصادف رخ می‌دهد؛ بار دیگر اینیاریتو دست به دامن حادثه‌ایی مخرب می‌شود تا کاراکترهای خود را به زیر تیغ سخت امتحان ببرد. در فیلم اول (عشق سگی)، تصادف به نوعی نقطه اتصال هر سه داستان فیلمنامه لقب می‌گرفت و در فیلم دوم (۲۱ گرم)، تصادف در قالب یک عنصر مخرب برای تخریب ثبات اولیه فیلم جلوه می‌کند و به معنای حقیقی اختلال، خود را معرفی می‌کند. کارگردان برای نمایش تصادف در «عشق سگی» دست و دل بازی می‌کند و به ازای هر سه خطوط داستانی، پُرتره‌ایی متفاوت از آن را به اجرا می‌گذارد و تصادف به همان معنای معمول خود، تخریب کننده ظاهر می‌شود و در عین حال توافق داستانی (نقطه اتصال سه خط داستانی) را رقم می‌زند. با این تفاسیر، شما را دعوت می‌کنم تا یک بار دیگر صحنه تصادف را در «۲۱ گرم» ببینیم؛ چیزی از صحنه دلخراش تصادف می‌بینید؟ خب جواب‌ها منفی می‌باشد و ما به جز شنیدن صدای برخورد، چیزی نمی‌بینیم و دلیل آن نیز به تصمیم کارگردان برای طرح‌ریزی فیلمنامه برمی‌گردد؛ تصادف در «۲۱ گرم» یک واقعه درون‌گرا یا به نوعی سوبژکتیو می‌باشد که در ذهن منفجر می‌شود! همان صدای برخورد برای تبیین چند ثانیه‌ایی این حادثه‌ کافی است و اکنون باید برای تبعات آن به فکر فرو رویم؛ تبعاتی که این‌بار سرشت ذهنی می‌گیرند و با اذیت کردن افکار به هدف خود می‌رسند. تصادف رخ می‌دهد و جک جردن فرار می‌کند در حالی که می‌توانست به دختران خردسال کریستینا (با بازی عالی نائومی واتس) کمک برساند و مانع جان دادن آنان شود. جک، مسیح را منشا مشکلات خود می‌داند؛ او مسیح را برای اهدا کردن خودرو سپاسگزار است و در همان حال او را برای تصادفی که رخ داده است سرزنش می‌کند سپس به این فکر میفتد که چرا وقتی تصادف رخ می‌دهد، مسیح قدرت ایستادن و کمک رساندن را از جک می‌گیرد! شاید همه‌ی ما بینندگان در این لحظه جک را متهم به پوچ‌انگاری و بی‌هدفی کنیم که با تهمت اشتباهش به مسیح و سلب قدرت اختیار انسانی خود، سعی در توجیه عمل خود دارد ولی اگر نظر من را بخواهید باید بگویم، اکنون جک به یک “انسانی” با “انسانیت” تبدیل شده است، “انسانی” که نامش جک جردن است؛ او “انسانی” است که درد را حس می‌کند، عذاب وجدان اشتباهش او را آرام آرام شکنجه می‌دهد و تاب دیدن فرزندان خود را نیز ندارد؛ دزدیدن ماشین را نیز حتی به گردن مسیح و لطف او نمی‌اندازد. زندگی جک پس از گذراندن دو مرحله افراطی در عقاید، به مرحله درست خود می‌رسد؛ مرحله درستی که پشیمانی، حسرت و عذاب وجدان سرتاسر وجودش را فراگرفته است و او دیگر حتی خیال موعضه و پند به اطرافیانش را نیز نمی‌کند و بعد از آن حادثه، جک را ساکت‌تر و درونگراتر از پیش مشاهده میکنیم. (دیالوگ‌های جک جردن به نیک در پرولوگ فیلم را مشاهده کنید که جک با دیدی کورکورانه به موعضه می‌پردازد).

ارتباط عمیق میان دو خرده پیرنگ‌های موازی در فیلم «۲۱ گرم» که در تکامل هر کدام از آنها، تاثیر به سزایی دارد

در بُن مایه دیگر فیلم به دو داستان خواهیم رسید که ارتباط عمیق‌تری با یکدیگر دارند و به نوعی عدم وجود یکی از آنها، برابر با عدم ثبات دیگری است و آن دو داستان، داستان کریستینا (نائومی واتس) و پاول (شان پن) می‌باشند. نکته جالب در وصف دو خط داستانی دیگر، در مکمل بودن این دو خط بیان می‌شود. پاول ریورز را به عنوان یک بیمار قلبی که مهلت زیادی هم برای زندگی کردن ندارد (تنها راه نجاتش پیوند قلب است)، در دومین خط داستانی نظاره می‌کنیم. در سومین خرده‌پیرنگ داستانی فیلم نیز به زندگی کریستینا با دو دختر و همسرش می‌رسیم که زندگی تقریبا با ثباتی را طی می‌کنند. آن تصادف مرموز به وقوع می‌پیوندد و کریستینا، دو فرزند و همسر خود را از دست می‌دهد؛ قلب شوهر او نیز به بدن پاول (که در صف دریافت کنندگان قلب سالم در بیمارستان بود) پیوند زده می‌شود و با درگذشت چندین انسان و ازبین رفتن ثبات زندگی کریستینا، پاول زندگی دوباره‌ای کسب می‌کند و او برای پیدا کردن اهدا کننده قلب، پیگیر می‌شود. با توجه به خلاصه‌ی داستان گفته شده، چندین و چند برداشت متفاوت را می‌توان از داستان زندگی کریستینا و پاول دریافت کرد که یکایک آنها را مورد بررسی قرار می‌دهیم؛ زندگی پاول به دو قسمت (قبل از پیوند قلب و بعد از آن) تبدیل می‌گردد و در خط فرعی داستان در بدنه اولیه –قبل از پیوند قلب-، شخصیت سازی‌ها با مشکلات زیادی روبه‌رو هستند و رابطه‌ی زوج پاول و همسرش، با قوانین سببی سر و شکل پیدا نمی‌کنند و قوه آنتی‌پاتیک کاراکترها بسیار قدرتمندتر از رقیب خود است. داستان سوم که به کریستینا و دو دختر و همسرش برمی‌گردد، به همین رویه دچار شده است و پیش از تصادف و پیوند قلب، مشکلات نامبرده در داستان دوم نیز برای داستان سوم صادق است و به نوعی می‌توان چنین امری را یک امر دانسته از سوی کارگردان لقب داد که به عنوان یک روش برای تمرکز بیشتر بر بدنه اصلی دو خرده‌پیرنگ دوم و سوم در نظر گرفته شده است. قبل از آن که به درون ذاتِ حزن‌انگیز ارتباط آنها (دو داستان) بپردازیم، به ارتباط تنگاتنگ بین داستان کریستینا و پاول نزدیک می‌شویم و که با دو اصل کلیک خورده است؛ انفصال و اتصال. فیلم‌ساز در گام نخست با استفاده از یک نماپردازی سوبژکتیو (تصادف)، انفصال میان کریستینا و فرزندان و همسرش را به تصویر می‌کشد و سپس با پیوند قلب، اتصال میان کریستینا و پاول را کلیک می‌زند.

متمایل شدن پاول به سوی کریستینا به جوانب انسانی یک فرد برمی‌گردد که پاول با نجات یافتن جانش به قیمت از دست دادن جان یک انسان دیگر، آرامش خود را از دست می‌دهد و در پی رسیدن به بازپس‌گیری آرامش، به سوی کریستینا روانه می‌شود. آلخاندرو اینیاریتو همانند اثر قبلی خود «عشق سگی»، به پروراندن دو داستان با پایان‌بندی مشخص و یک داستان با پایانی باز عمل می‌کند و با تعمیم به فیلم «۲۱ گرم»، داستان زندگی جک جردن و آینده خانواده او، در هاله‌ایی از ابهام قرار می‌گیرد؛ ابهامی از جنس اعتقاد، انسانیت و پوچی که همه‌ی آنها به عنوان یک پکیجی به نام زندگی برای جک جردن نازل شده است. در پایان فیلم دیالوگ‌های پاول (شان پن) در باب همان ۲۱ گرم مرموز به گوشمان اصابت می‌کند و با موسیقی آرام‌سوز گوستاوو سانتائولیا به فکر فرو می‌رویم؛ بحث اصلی به همان روح انسان بازمی‌گردد که نه انسان‌های اتاق انتظار مرگ می‌توانند جلوی آن را بگیرند و نه ایستادن قلب.

فیلم در وصف روح سراییده شده است و در قالب زندگی دنیوی این اصل (روح)، چالش برانگیز و پُرمخاطره جلوه می‌کند. اینیاریتو با همان وسواس‌های خاص فیلمبرداری خود، پریشان‌حالی کاراکترها و تلاطم نامنظم اتمسفر سکانس‌های فیلم را با ظرافت به تصویر می‌کشد

«۲۱ گرم» دومین اثر اپیزدویک از آلخاندرو اینیاریتو گنزالس می‌باشد که دنباله‌رو «عشق سگی» و سه‌گانه مرگ لقب می‌گیرد. فیلم در وصف روح سراییده شده است و در قالب زندگی دنیوی این اصل (روح)، چالش برانگیز و پُرمخاطره جلوه می‌کند. اینیاریتو با همان وسواس‌های خاص فیلمبرداری خود -سبک handheld camera که پریشان‌حالی کاراکترها و تلاطم نامنظم اتمسفر سکانس‌های فیلم را چندین برابر می‌کند-، با روان مخاطبانش بازی می‌کند؛ همچنین تم موسیقی‌ متن نفس‌گیر که علاوه بر فضاسازی غمناکش در سرتاسر فیلم، سکانس‌های صامت فیلم را پرُ از حرف و سخن می‌کند نیز نمی‌توان گذشت و از ارزش بسیار آن کاست. «۲۱ گرم» در قالب فیلمی درام-غم‌انگیز، از پس انتظارات برمی‌آید و تجربه‌ی سخت ولی ارزشمندی را رقم می‌زند.

[poll id=”120″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.