به عنوان یکی از علاقهمندان جدی به انیمیشن که همواره در مورد این مدیوم کنجکاو بودم و هستم؛ جا داشت که به معرفی برخی از آثاری که به هر دلیلی فراموش شدهاند یا کمتر دیده شدهاند بپردازم. طبیعتا تعداد آثار مهجور بسیار بیشتر از این مقدار است؛ آثاری چون: آواز دریا، همسایه من یامادا، چه روز زیبایی است، خرس برادر، خانه هیولا، هیولاها علیه بیگانگان، غول آهنی، جادهای به الدورادو، هیولایی در پاریس و … که شاید در وقتی دیگر به معرفی یا نقد آنها بپردازم. در ادامه به معرفی پنج اثری میپردازم که لزوما آثار بزرگ و شاهکاری حساب نمیشوند، اما آنقدری ارزش دارند تا به آنها اشارهای کنیم.
شاید عجیب باشد اثری که در عصر طلایی استدیو دیزنی ساخته شده امروزه انقدر مهجور مانده باشد. «فانتازیا» سومین اثر والت دیزنی پس از موفقیت «سفید برفی و هفت کوتوله» و «پینوکیو» است. اثری که در ادامه بلندپروازیها و جاه طلبیهای والت دیزنی، انقلابی در صنعت انیمیشن به وجود آورد؛ اما امروزه آنچنان که باید شناخته شده نیست. این اثر شامل هفت بخش متفاوت است و ایده اولیهاش از افسانهای قدیمی به نام شاگرد جادوگر که گوته از آن برای سرودن قطعه شعری معروف استفاده کرده بود، الهام گرفته شد. محرکی که باعث شد دیزنی از این داستان استفاده کند، قطعه موسیقی ارکستری پل دوکاس با همین عنوان در سال ۱۸۹۷ بود.
دیزنی برای اجرای قطعهها از لئوپولد استوکوفسکی، استاد ارکستر فیلادلفیا، استفاده کرد. استوکوفسکی و همچنین دیمز تیلور که یک مفسر موسیقی در رادیو بود در کنار چند تن از نقاشان استدیو دیزنی صدها قطعه موسیقی را مورد بررسی قرار دادند تا چیزی حدود پانزده قطعه را به انتخاب برگزیدند، که در هفت بخش اثر استفاده کنند. اولین آنها اجرای ارکستری «توکاتا وفوگ باخ دمینور» به رهبری استوکوفسکی بود. سپس منتخبی از «سوئیت فندق شکن» چایکوفسکی، سپس «شاگرد جادوگر» و «پرستش بهار» استراوینسکی اجرا میشد. برای پنجمین قطعه، سمفونی «پاستورال» از بتهوون انتخاب شد. بعد از آن «رقص ساعتها» از اپرای لاژوکوندا آمیلکاره بونچیلی نواخته میشد و انتخاب آخر، ترکیبی از «شبی بر فراز کوه سنگی» موسورسکی و «آوه ماریا»ی شوبرت قرار گرفت. هرچند که دیزنی به دلیل مشکلات مالی نتوانست به رویای خود یعنی ساخت «فانتازیا» در قطع عریض دست پیدا کند اما سیستم صدایی با استفاده از هفت حاشیه صوتی و سی بلندگو طراحی کرد که در آن صدای استریوفونیک و حتی برخی از ویژگیهای صدای دالبی تعبیه شده بود. تمام اینها تنها بخشی از تلاش عظیمی بود که برای ساخت این اثر درخشان انجام شد.
در بخش شاگرد جادوگر، شخصیت میکی موس که چشم استادش را دور میبیند تلاش میکند تا با استفاده از جادو اتاق را تمیز کند که بخاطر بلد نبودن جادوها شاهد موقعیتهای خنده داری هستیم. درواقع «فانتازیا» یاد آور مجموعهی موفق سمفونیهای احمقانه با هنر نمایی این موش دوست داشتنی است که با معجونی از تصاویر درخشان انیمیشن همراه با موسیقی کلاسیک همچنان خوش میدرخشد.
«روباه و سگ شکاری» به کارگردانی تد برمن، ریچارد ریچ و آرت استیونس یکی از پروژههای مهم استدیو دیزنی بود، که حاصل دوران انتقال یا عوض شدن نسل انیماتورهای قدیمی دیزنی با جوانهای خوش ذوقی بود که اوج کارشان را در دهه نود به رخ کشیدند.
داستان انیمیشن «روباه و سگ شکاری» درباره رفاقت یک بچه روباه (تاد) و توله سگ شکاری (کوپر) است که پس از پایان فصل شکار از هم جدا میشوند. با شروع دوباره فصل شکار و بزرگ شدن تولهها وضعیت دوستی آنها به چالش کشیده میشود و کوپر که حالا یک سگ جوان قدرتمند است و تحت تربیت اربابش آموس اسلید شرور، به یک شکارچی ماهر تبدیل شده، حتی تا نابودی دوستش تاد پیش میرود. اثر با اکشنهای جذاب که اوج خودنماییاش را در صحنه حماسی پایانی و در فصلی که کوپر با خرس عظیم الجثهای (که حاصل کار انیماتور افسانهای، گلن کین است) درگیر میشود؛ تا ترکیب با موسیقی نیرومند و شخصیتهای فرعی بامزهاش چون: ویسکی و جغدی به نام مامان بزرگ و… خودنمایی میکند. انیمیشن همچنین سعی در نمایش تعصباتی دارد که میتواند یک دوستی با دوام را به چالش بکشد و نشان دهد تربیت چه میزان در تغییر رفتار موثر است. در پایان باید گفت انیمیشن «روباه و سگ شکاری» که این روزها کمتر اسمی از آن میآید با تمام کاستیهایش، اثری گرم و جذاب است که میشود از دیدنش لذت برد.
زندگی یک حشره» به کارگردانی جان لستر کاربلد، دومین انیمیشن بلندی بود که استدیوی پیکسار پس از موفقیت انیمیشن «داستان اسباب بازی» روانه سینماها کرد. اگر بخواهیم از حواشی ساخت این انیمیشن و مشکلات تیم سازنده برای ساخت آن سخن بگوییم، میشود صفحهها دربارهاش نوشت. حواشی بزرگ آن دزدیده شدن ایده اولیه این انیمیشن توسط یکی از اعضای استدیوی رقیب یعنی دریم ورکس بود؛ که حاصل این اتفاق به ساخته شدن انیمیشن «مورچهای به نام زی» ختم شد. هرچند تلاش دریم ورکس برای ضربه زدن مالی به استدیو پیکسار بینتیجه ماند و با وجود آنکه حتی یک ماه زودتر از استدیو رقیب، ساختهی خود را اکران کرد، اما بازهم نتوانست حریف کیفیت استدیو پیکسار شود و در رقابت فروش نیز پشت سر ساخته آنها قرار گرفت.
همانطور که اندرو استانتون در مصاحبهای اشاره کرد که در میان تمام آثار استدیوی پیکسار «زندگی یک حشره» مهجور مانده، باید بگوییم این حرف با نگاه کردن آثار ضعیف چندسال اخیر پیکسار بیشترهم اعتبار پیدا میکند. «زندگی یک حشره» داستان کولونی از مورچهها است که باید برای حفظ جانشان از شر ملخهای زورگو به سردستگی هاپر، آذوقهای جمع کنند تا باجی باشد که اجازه حیات را به آنها بدهد. با از دست رفتن آذوقه یک فصل در یک اتفاق، مورچهای به نام فلیک به سرزمینهای دوری میرود تا گروهی را برای نجات کولونی پیدا کند. ماجرا وقتی جالب میشود که او به اشتباه گروه سیرکی را به جای قهرمانهایی که میتوانند مورچهها را نجات دهند اشتباه میگیرد و اینگونه است که وارد پیچشهای جذاب داستانی میشویم.
«زندگی یک حشره» را میتوان نسخهی انیمیشنی «هفت سامورایی» و «هفت دلاور دانست» که به نمایش اتحاد و همدلی در برابر ظلم میپردازد. همچنین نشان میدهد که هر اجتماع زمانی میتواند تغییری به وجود بیاورد و از زیر بار ظلم خارج شود که به نیروهای خود اعتماد کرده و با جمع شدن کنارهم به یک «کل» قدرتمند بدل شود تا نیازی به نیروهای کمکی نداشته باشند. انیمیشن شامل برخی از چالش برانگیزترین موارد تکنیکی همچون مشکل نمایش بیش از ۵۰ مورچه در قاب بود که با تلاش تکنسینها این مورد به نزدیک ۴۰۰ شخصیت در قاب ارتقا پیدا کرد. تصاویر پس زمینه و موسیقی جذاب در کنار یک داستان آشنا که این بار با ساختاری جدید در مدیوم انیمیشن شاهد هستیم، «زندگی یک حشره» را جزو آثار قدر ندیدهای قرار میدهد که تماشایش لذت بخش است.
(Sinbad: Legend of the Seven Seas (2003
«سندباد: افسانه هفت دریا» یکی دیگر از آثار مهجور مانده اما جذاب است. این انیمیشن به کارگردانی تیم جانسون و تهیه کنندگی جفری کاتزنبرگ بزرگ، ساخته شده توسط استدیو دریم ورکس، اثری بسیار سرگرم کننده و جذاب است.
داستان درباره دزدیده شدن کتاب صلح توسط خدای اریس است که سندباد باید به سفری طولانی و سخت برای بازگرداندن کتاب برود؛ تا در زمان مقرر شدهای بتواند دوستش پروتئوس که ضامن سفر او شده را از مرگ نجات داده و صلح را به جهان بازگرداند. شخصیت جذاب سندباد و چالشهایی که اریس (که به یقین آنتاگونیستی تمام کمال است) برایش به وجود میآورد، در کنار صحنههای اکشن قدرتمند با لوکیشنهای متفاوت که از جزایر استوایی تا کوهستانهای سرد و یخزده را شامل میشود، از نقاط قوت این انیمیشن جذاب است. شخصیت سندباد به هیچ وجه شخصیت تک بعدی که از پیش قهرمان باشد نیست. شخصیت مارینا که بار عاطفی و علت انگیزه سندباد برای این سفر است، نه تنها اثر را از فضای مردانه خارج کرده بلکه کل کلهایی که او با سندباد میکند بار طنزی را به وجود آورده که در ریتم خوب اثر، خوش میدرخشد.
«سندباد: افسانه هفت دریا» یک فانتزی ماجراجویانه جذاب است که هرچه که از یک اثر سرگرم کننده را بخواهید به شما میدهد؛ از یک اکشن جذاب تا یک ماجرای عاشقانه به اندازه و خوب. این انیمیشن که در طول زمان به اشتباه کمتر دیده شده و قدر ندیده همچنان سرپا است.
در عصرطلایی سینمای داستانی قرار نداریم و فیلمهای داستانی منزلت خود را نسبت به گذشته از دست دادهاند؛ اما در سینمای مستند کمی قضیه فرق دارد و گاهی آثاری خلاقانه ساخته میشود. مستند «برج» نمونهای از همین نوع آثار است که هرچند به درجه کمال نمیرسد اما آنقدر جذابیت دارد که نمیتوان به سادگی از کنارش گذشت..
داستان درباره وقایع اول آگوست ۱۹۶۶ است که فردی مسلح به بالای برجی در دانشگاه تگزاس میرود و شروع به تیراندازی میکند. این وقایع به صورت انیمیشن بازسازی شده و در کنار فیلم های آرشیوی قرار گرفته. نکتهی هوشمندانهی اثر در این است که وقایع از نگاه افراد مختلف که آن روز در این اتفاق حاضر بودند نشان داده میشود و در این بین کارگردان کیث میتلند سعی میکند خیلی هم مستند گونه به قضایا نپردازد؛ به طوری که اگر صحنههای آرشیوی و مصاحبهها را از فیلم حذف کنیم و صحنههای بازسازی شدهی انیمیشن را با یک تدوین خوب کنارهم بچینیم، میتواند خود یک اثر داستانی باشد. از نکات مثبت دیگر این مستند میتوان به این مورد اشاره کرد که اثر از روایت به صورت نریشن تک صدایی دوری میکند و وقایع هرشخصیت با صدای خود آن شخصیت نقل میشود. که این نوع روایت مخاطب را بیشتر به شخصیتها نزدیک میکند. هرچند بازسازی وقایع با تکنیک روتوسکپی حرکت هوشمندانهای است اما دقت در جزئیات برای این نوع اجرا کم بوده، به عنوان مثال به تصاویر پس زمینه اگر دقت کنیم، پس زمینهای ابتدایی را میبینیم وحتی ایراد بزرگتر درانیمیت شخصیتها است؛ که گاهی نوع راه رفتن و دویدنشان توی ذوق میزند و این برای اثری که از تکنیک روتوسکپی استفاده کرده عجیب است. تکنیکی که تماما براساس رفرنسهای زنده استفاده شده.
فارغ از این بحث تکنیکی، انیمیشن «برج» اثری متفاوت با روایتی جذاب است که لیاقت آن را که بیشتر مورد بحث قرار بگیرد و دیده شود را دارد.
نظرات
سلام و درود بر شما
بسیار خوب کاری کردید که رفتید سراغ آثار مهجور
از غول آهنی اسم بردید که بنظرم جزو آثار درخشان تاریخ این مدیومه و یا آواز دریا که اونم کار متفاوت و خوبیه و سازندش هم امسال یه کار خیلی خوب داده که اونم دوست داشتنیه wolfwalkers
پرونده خوبی بود که میشه در سایر آثار انیمیشنی یا فیلم زنده ادامه پیدا کنه و آثار مهجور رو معرفی کنه
soul هم امسال عالی بود