نقد فیلم Alice in Wonderland؛ خیال‌بافی پوچ آلیس

3 February 2021 - 18:00

رمان «آلیس در سرزمین عجایب» اثر نویسنده‌ی انگلیسی لوییس کارول که نخستین بار در اواسط قرن نوزدهم به چاپ رسید، یکی از معروف‌ترین و پرچاپ‌ترین آثار ادبی تاریخ مدیوم ادبیات است. از این اثرِ فانتزی و البته فاخرِ جهان ادبیات، اقتباس‌های گوناگون و مختلفی به عمل آمده است و همچنین ارجاعات ریز و درشتِ تأویلی و تفسیریِ بسیاری به آن شده است، چه در درون مدیوم‌های هنری و چه در خارج از آن همچون برخی محافل مانند سمینارها که از اساس این رمان را تأویلی از مناسباتِ ریشه‌ای و بنیادین این جهان و تونلی به جهان متافیزیک دانسته‌اند!

همچنین شاخص بودن رمان «آلیس در سرزمین عجایب» به قدری‌ است که دالانِ «لانه‌ خرگوش» در درون داستان در شمایل یک عبارت پرکاربرد درآمده و به یکی از پراستفاده‌ترینِ اصطلاحات، نه تنها در مدیوم‌های ادبیات یا سینما که استعاره‌ای تحتِ عنوانِ «معما و اسرار» در میان مناسبات کلامی و ارتباطات روزمره‌ آدمیان بدل شده است.

با این اوصاف طبیعی است که در مدیومِ پُرپتانسیل سینما نیز اقتباس‌های مختلفی از این اثر شاخصِ لوییس کارول شده باشد و البته که متقابلاً کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» نیز بخش قابل‌توجهی از شهرت خود را مدیون این مدیوم می‌باشد. حال در تاریخ مدیوم سینما و در همان قرن بیستم در میان اقتباس‌های گوناگون از این کتاب، می‌توان مشهورترین آن را یک پویانمایی در عصر انیمیشن‌های کلاسیک ساخته‌ی شرکت والت دیزنی نام برد. همچنین این غول انیمیشن‌سازی جهان در اقتباسی دیگر در قرن بیست و‌ یکم از کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» به سراغ فیلم‌ساز فانتزی‌سازِ مطرح هالیوود یعنی تیم برتون رفته و این‌بار یک برگردان لایو-اکشن که سراسر در محاصره‌ی پویانمایی‌های رایانه‌ای و تکنولوژی‌های سی‌جی‌آی می‌باشد را با همکاری این فیلم‌ساز از کتابِ لوییس کارول به عمل آورده است.

Alice

کتاب لوییس کارول: آلیس در سرزمین عجایب
یکی از پرفروش ‌ترین و مشهور ترین‌های مدیوم ادبیات

Alice

انیمیشن کلاسیک آلیس در سرزمین عجایب تولید شده در شرکت والت دیزنی که از مهم‌ترین و مشهورترین اقتباس‌های انجام شده در مدیوم سینما و در قرن بیستم میلادی است‌.

حال پیش از پرداخت به اثر می‌بایست همین ابتدای کار نسبت و موضع خود را با این فیلم و به عبارتی این اقتباس مطرح داستانی از تیم برتون مشخص کرد و آن‌هم اذعان به یک سطحی‌طلبیِ مفرط و نیز بیهودگیِ صرفِ بصری‌شده پیرامون این فیلم و جهان داستانی و روایی‌اش هست، که پیش از هر چیز به انفعال در کارکردِ فیلم‌سازی تیم برتون پس از آخرین اثر دیدنی و حساب‌شده‌ی خود یعنی «سویینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت استریت» برمی‌گردد. جایی که حتی با یک نگاه اجمالی به فیلم‌های کارگردانی‌ شده‌ی کارنامه‌ی فیلم‌سازی وی -به استثنای «فرانکنوینی»- از آن زمان (سال ۲۰۰۷) تا به الان (با آخرین اثرش یعنی دامبو) می‌توان دریافت که گویی ریشه‌ی خیالِ انسانی -و فیلم‌سازی- این کارگردانِ -قبل‌تر- خوب و زنده‌ی سینمای فانتزی، خشکیده شده و کارش صرفاً از مجری‌گری و تصدی‌گری فیلم‌نامه‌های اقتباسیِ هالیوود فراتر نرفته -و احتمالاً نمی‌خواهد که بیش‌تر برود- و البته نیز به جرئت می‌توان گفت این انفعال‌گری و سطحی‌طلبی‌ را بیش‌ از سایر آثار خلق‌شده‌ی تیم برتون می‌شود در درون همین اثر فانتزی و البته سراسر رایانه‌ای وی پیدا کرد، به گونه‌ای که شاهد کوچک‌ترین دخل و تصرفی در فیلم‌نامه‌ی به‌شدت ضعیف اثر (نوشته‌ی لیندا وولورتون) نیستیم.

فیلم با یک پرولوگِ (مقدمه) خُرد و کوتاه از کودکی آلیس و مکالمه‌ی بین او و‌ پدرش شروع می‌شود جایی که مثلاً قرار است آلیس -در یک حرافیِ صرف- از رویایش بگوید و ما با کاراکتر فانتزی‌بازِ او آشنا شویم -که نمی‌شویم- و فیلم‌نامه با حذف نمایش این رویا و تقلیل‌دادنش به دیالوگ، یک حفره‌ی شخصیت‌پردازانه را به وجود می‌آورد به گونه‌ای که در اواخر فیلم نیز سنخیتی با کاراکتر آلیس در پیرنگ پیدا نمی‌کند.

 در ادامه و جلوتر در یک پرش زمانیِ روایی به جوانی آلیس می‌رسیم که قرار است در یک مراسم خواستگاری مقدمات یک ازدواج صوری و ظاهری را با یک پسر اشرافی پیش ببرد و این دومین و آخرین مقدمه‌ی رئالیستی فیلم قبل از ورود به لانه‌ی خرگوش و سرزمین عجایب هست؛ در این مقدمه کوتاه باز هم کوچک‌ترین شخصیت‌پردازی پیرامون کاراکتر آلیس وجود ندارد و آمال و آرزوهای رادیکال و فانتزی‌ او تنها جایی که به آن اشاره می‌شود در دیالوگ است و حتی کوچک‌ترین اعمال اجرایی و تکنیکالی برای سرپوش ‌گذاشتن بر حفره‌های فیلم‌نامه از سوی کارگردان شکل نمی‌گیرد؛ فی‌المثل دقت کنید به دو تصور فانتزیِ آلیس! در اولی دوربین و دکوپاژ در راکد‌ترین نقطه‌ی دید و نمای آی‌لول قرار دارد و تصور خیال‌انگیز آلیس مبنی بر لباس زنانه و مردانه را بر عکس پوشیدن، کوچک‌ترین تاکید یا حتی پرداختی ندارد یا در مورد دوم که تصور پرواز کردن را بر زبان و دیالوگ می‌آورد تنها یک نمای ساده‌ی یک ثانیه‌ای از پرندگان داریم. در این میان حتی بازیِ بازیگر نقش آلیس «میا واشیکوفسکا» نیز چنگی به دل نزده و برتون نیز بازیِ خوبی از او‌ نمی‌گیرد گویی که همه‌چیز باید مطابق فیلم‌نامه پیش رود آن‌هم با سطحی‌ترین پیشروی‌های داستانی.

Alice

دالانِ «لانه‌ خرگوش» در داستان «آلیس در سرزمین عجایب» در شمایل یک عبارت پرکاربرد درآمده و به یکی از پراستفاده‌ترینِ اصطلاحات، نه تنها در مدیوم‌های ادبیات یا سینما که استعاره‌ای تحتِ عنوانِ «معما و اسرار» در میان مناسبات کلامی و ارتباطات روزمره‌ آدمیان بدل شده است.

حال از بدو ورود به لانه خرگوش و سقوط به «سرزمین عجایب» فجایع فیلم‌نامه و شخصیت‌پردازیِ صفر و پوچ کاراکتر «آلیس» بیش از پیش به چشم می‌آید. در طرح اولیه‌ی فیلم‌نامه طبق یک روال به‌شدت کلیشه‌ای، کاراکتر آلیس می‌بایست در داستانکِ -اهمیت نیافته‌ی- موجودات و‌ ساکنان خیالیِ «سرزمین عجایب» ورود پیدا کرده و در نقش یک منجی و قهرمان ظاهر شود و در این میان به‌ یک خودشناسی برسد سوالی که پیداست کدام خود و کدام شناخت! فقط و فقط کافی‌ است دقت کنید به نسبتی که آلیس با شرایط جدید و عجیبش برقرار می‌کند؛ بله هیچ نسبت و ارتباطی نیست. کاراکتر او که در مقدمه‌ی کوتاه فیلم صرفا در حد دیالوگ یک «فانتزی‌دوستی» به‌ او نسبت داده شده بود، در «سرزمین عجایب» به‌سان یک مُرده‌ی متحرک نمود پیدا می‌کند به‌گونه‌ای که حتی در اولین برخوردهایش هم احساساتی موردِ انتظار همچون «به ذوق آمدن» یا «هیجانی شدن» در ساحت وجودی -پوچ- او مشاهده نمی‌شود، دیگر احساسات انتظارنرفته‌ای همچون «ترسیدن» که بماند.

در اینجا می‌بایست به خود سرزمین عجایب نیز نقبی بزنیم؛ در این جهانِ فانتزی برخلاف گفته‌های سطحی کاراکترها، داستان خیر و شرّی وجود ندارد. حداقل با قاطعیت می‌توان گفت جبهه‌ی خیّر که اصلا. چه در بی‌مایگیِ حضورِ «ملکه سفید» (بازی آنا هاتوی) با آن شماتیکِ لوده و مضحک و چه حتی در شمایل کاراکتر «کلاهدوز» که فقط و فقط آن‌هم در اجرا پشتیبانی بازی نسبتاً خوب جانی دپ را دارد. از طرفی تنها عامل سطحی‌ای که از شرّ در فیلم وجود دارد حول کاراکترِ «ملکه قرمز» با بازی خوب «هلنا بونهم کارتر» مشاهده می‌شود که البته چون تضادی در تقابل با جبهه‌ی خیّر شکل نمی‌گیرد یا که از وجود تیپِ قابل‌توجهی در آن جبهه خبری نیست پس جبهه‌ی شرّ نیز اهمیتی در داستان به آن صورت پیدا نمی‌کند.

Alice

یکی از سه کاراکتر اصلی فیلم، کاراکتر کلاهدوز با بازی نسبتا خوب جانی دپ

آلیس

کاراکتر ملکه قرمز در قطب منفی داستان با بازی خوب «هلنا بونهام کارتر»

آلیس

نبرد نهایی و پایانی فیلم میان دو جبهه و قطب خیّر و شرّ در فیلم که البته هیچیک از دو قطب از پرداخت مناسبی چه در فیلم‌نامه و چه در اجرا و کارگردانی برخوردار نیستند.

در مجموع این وارفتگیِ داستان آن‌قدری هست که همه چیز مطابق فیلم‌نامه‌ی به شدت ضعیف و کلیشه‌ایِ فیلم پیش رود، به گونه‌ای که حتی نتوان مونولوگ کاملاً مفروض و صرفاً گفتاریِ «تصور کردن به شش چیز خیالی و غیرممکن» را در حد یک ایده‌ی سطحی در پیرنگ و یا حتی پلات داستان قبول کرد و این عنوان را تنها به طور تماماً تحمیلی و قراردادی در پایان فیلم و آن فینال نبردِ مضحکانه بر زبان کاراکتر آلیس می‌شنویم تا در نهایت این مسیر و خیال‌بافی ابزورد و پوچ را به اتمام رسانده و به دنیای خود بازگردد، نطق‌خوانی کند و البته مخاطب را سرانجام از شرّ این اقتباس ولنگار و پوچ رها سازد.

 

[poll id=”129″]

برچسب‌ها: ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.