طغیان سکوت؛ نقد و بررسی فیلم Sound of Metal

17 February 2021 - 18:00
نقد فیلم sound of metal

*هشدار اسپویل برای خواندن این متن*

«صدای متال» به کارگردانی داریوس ماردر را به‌طور خلاصه می‌توان فیلمی تلخ و تاثیرگذار قلمداد کرد که از پذیرش سختی‌های طاقت‌فرسای زندگی سخن می‌گوید. این فیلم با روایت ذره ذره نابود شدن زندگیِ «روبن»، شخصیت اصلی فیلم و چگونگیِ برخوردش با تمامی سختی‌هایی که با آن مواجه می‌شود، پیام مورد نظر خود را برای بیننده بیان می‌کند. برای خوانش مفهوم مورد نظر فیلم، بهتر است که همراه با پیرنگ فیلم جلو برویم و از خلال رابطه‌ای که روبن با حوادث زندگیِ سختش ایجاد می‌کند به این مهم دست یابیم.

نقد فیلم sound of metal

شروع فیلم با اجرای یک موسیقیِ متال از یک زوج که شخصیت‌های اصلی فیلم هستند آغاز می‌شود. این سکانس با نشان دادن خالکوبی‌ها و آرایش ظاهری هر دو نفر و نوع لذتی که از اجرای‌شان می‌برند به خوبی از پس نشان دادن تیپ اشخاصی که با آن‌ها در فیلم مواجه‌ایم بر می‌آید: دو جوان ناشی و طغیان‌گر که علاقه‌شان به این سبک موسیقی نیز نشان‌گر این وجهه از وجودشان هست و تمام اعتراض و درد و رنج‌شان را روی آلات موسیقی‌شان خالی می‌کنند و با فریادهایی که در اجرای موسیقی می‌زنند سعی در بروز درونیات مشوش خود دارند. از همین سکانس می‌توان دریافت که این دو جوان به احتمال زیاد گذشته‌ی سختی داشته‌اند و یحتمل با یکدیگر زندگی می‌کنند.

پس از اجرای موسیقی، وارد زندگی شخصی روبن و لولو (یا لوییس) می‌شویم. یک زوج عاشق و همکار، که در یک اتوموبیل RV  با یکدیگر زندگی می‌کنند، همیشه در سفر اند و رهایی و آزادی‌ای که در موسیقی متال فریاد می‌زنند را در همین اتوموبیل و جاده‌ها با یکدیگر زندگی می‌کنند. با این‌که شاید این نوع از زندگی از لحاظ اقتصادی و اجتماعی زندگی قابل اتکایی نباشد، اما با توجه به روحیه‌ی این دو جوان، برای آن‌ها یک خوشبختی ساده و دوست داشتنی است، یک زندگیِ کولی‌وار که کاملا هم‌خوان با سبک موسیقیِ مورد علاقه‌شان است. شروع فیلم به نوعی راوی زندگی دلخواه و آرام روبن است که در جاده‌ها و تورهای اجرای موسیقی در کنار شریک زندگی‌اش در جریان است، اما این خوشبختیِ ساده بیشتر از ده دقیقه در این فیلم دو ساعته دوام ندارد. نزدیک به ده دقیقه بعد از شروع فیلم، در یک پلان نزدیک از روبن، به ناگه اتفاق شوکه کننده‌ای رخ می‌دهد: شنوایی روبن هنگام تست صدای موسیقی از بین می‌رود.

تکنیکی که داریوس ماردر برای نشان دادن این فاجعه استفاده می‌کند، استفاده‌ی درست و به جا از باند صدای فیلم است. ماردر به جای این‌که بی‌مورد کات بزند، در همان پلان اُوِر شولدر ( OVER SHOULDER  : قابی که از پشت شانه و نزدیک به بازیگر گرفته می‌شود. از این قاب برای نشان دادن P.O.V  یا زاویه دید بازیگر نیز استفاده می‌شود که در این فیلم نیز همین‌گونه است) باقی می‌ماند و با استفاده‌ی بهینه از باند صدای فیلم، کاری می‌کند که کَر شدن روبن را بشنویم! به راستی که از دست دادن شنوایی امری دیدنی نیست، پس استفاده از پلان‌های اضافه کاری بی‌مورد است، این فیلم به خوبی با بم کردن تمامی صداها به طور شوکه‌کننده‌ای ناشنوایی روبن را به ما می‌فهماند، این حادثه‌ی محرک با تکنیکی درست و در بهترین زمان ممکن، یعنی ده دقیقه‌ی ابتدایی فیلم رخ می‌دهد و زندگی روبن را وارد مسیر جدیدی می‌کند.

نقد فیلم sond of metal

نمونه‌ای از یک قاب اُوِر شولدر

بدترین اتفاق برای یک موسیقی‌دان از دست دادن شنوایی است. همه بتهوون نیستند که حتی در این وضع نیز بتوانند قطعاتی را اجرا کنند، به خصوص در سبکی که روبن و لو کار می‌کنند، بداهه‌پردازی نقش مهمی ایفا می‌کند و دیگر کاغذ یا نوشته‌ای جلوی خود ندارند که طبق آن بنوازند. در کنار آمدن با چنین فاجعه‌ی دردناکی، همین‌ که بتوان با خود روراست بود و به خود گفت: «من شنوایی‌ام را از دست داده‌ام!» کار بسیار دشواری است برای انجام دادن. روبن نزدیک به دو روز در برزخ شوک پس از رفتن شنوایی‌اش باقی می‌ماند و دوربین ماردر در این مدت تماما نزدیک به روبن است و برای نشان دادن این شوک، روبن را دائما در کلوزآپ می‎‌بینیم و باند صدا نیز گاهی بم می‌شود تا نشان دهنده‌ی شنواییِ دردناک روبن باشد. در بعضی مواقع نیز برای کمک به ریتم فیلم، باند صدا به حالت طبیعی خود باز می‌گردد تا صداها را آن‌گونه که هست نیز بشنویم. در آخر روبن با ترس و شوک، اجرای‌شان را ترک می‌کند و در یک پلان حرکتیِ دوربین روی دست که با لرزش‌هایش به خوبی تشویش و اضطراب روبن را نشان می‌دهد، به لو می‌گوید که: «من شنوایی خود را از دست داده‌ام!»، البته این اعتراف روبن را نمی‌شنویم و این جمله‌ی او در سکوت ناشنوایی‌اش بیان می‌شود که تکنیک درستی است برای بیان این حادثه.

سرانجام قهرمان داستان ما برای رفع مشکلات و مبارزه با سختی‌ها، راهی یک سفر می‌شود. در الگوی طبیعیِ داستان نویسی، وقتی که شرایط متعادل زندگی قهرمان دچار اختلال می‌شود، برای رفع مشکلات به سفر و کسب تجربه و دانش برای مقابله با مشکلات روی می‌آورد و در این سفر با یک شخصیت کهن‌الگویی به نام «پیر مرشد» مواجه می‌شود که در پی نشست و برخاست‌های بسیار، رمز موفقیت و مبارزه را به قهرمان می‌دهد. پیر مرشدِ این فیلم، شخصیت «جو» است. جو سرپرست یک کمپ انجمن ناشنوایان است که با کمک‌های مالی دولت و کلیسا از ناشنوایان حمایت می‌کند. نکته‌ی حائز اهمیت در رابطه با پیر مرشد این فیلم، این است که او هیچ رمز مبارزه و موفقیتی به قهرمان نمی‌دهد و از همان ابتدا به قهرمان می‌گوید که ناشنوایی، یک معلولیت نیست، بلکه یک سبک زندگی است و بایستی آن‌ را پذیرفت. در واقع منش جو، منش سازش و پذیرفتن است، آن هم با تغییر دیدگاه نسبت به زندگی و شرایط سخت. این روحیه کاملا متضاد با روحیه‌ی طغیان‌گر و دائما معترض روبن و لو است، طغیان و عدم رضایت روبن و لو نسبت به زندگی، به شکل موسیقی متال و زندگی کولی‌وارشان تا به این‌جای فیلم برای بیننده نمود پیدا کرده است و حال منطقی است که نارضایتی و تشویش درونیِ روبن را مشاهده کنیم، که این‌گونه هم می‌شود.

روبن برخورد مناسبی نسبت به پیشنهاد جو از خود نشان نمی‌دهد و به اتوموبیلش بازمی‌گردد. او به دنبال راه حل و بازگرداندن شرایط به قبل است، نه سازش و پذیرش معلولیتی که کاملا ناسازگار با حرفه و علاقه‌ی او است. اما بعد از یک روز فکر، می‌بیند که هیچ راه حلی دیگری به جز ماندن در کمپ ندارد و برای همین عصبانیتش به شکل خراب کردن وسایل داخل ماشین نشان داده می‌شود.

او چاره‌ای جز ماندن در کمپ ندارد، البته که این استقرار را به شکلی موقت می‌پذیرد و هم‌چنان در فکر تهیه‌ی پول برای عمل جراحی‌ای است که تصور می‌کند شنوایی‌اش را به او باز می‌گرداند. همین عدم دلبستگی و همراه بودن عقاید روبن با همراهانش در آن کمپ، باعث عدم ارتباط او با دیگران می‌شود که نتیجه‌اش دلتنگی و اضطراب بیشتر است. برای همین است که ماردر در این بخش از فیلم، باز هم دوربین را نزدیک به چهره‌ی روبن نگه می‌دارد و با فلو کردن پس زمینه، عدم ارتباط او را با دیگران نشان می‌دهد.

نکته‌ی دیگری که درباره‌ی شخصیت روبن به خوبی در فیلم نشان داده می‌شود، ترس او از مواجه با خود است. در صحنه‌ای از فیلم، جو به او می‌گوید که هر روز صبح وارد اتاقی شده و روبه‌روی دفتری بنشیند و فقط بنویسد. این نوشتن، پندی است از طرف جو به روبن، برای کمک به مواجه شدن روبن با خودش و درونیاتش. از نظر جو، اگر در خلوت و به خوبی با خود مواجه شوی، می‌توانی سختی‌های زندگی را نیز بپذیری، که در این راه بهترین راه حل نوشتن درونیات است، آن هم برای هیچکس به جز خودت. اما روبن از این‌کار می‌ترسد و این ترس او از خودش و زندگیِ سختی که در آن قرار گرفته، به شکل عصبانیتش در اتاق نشان داده می‌شود. هم داریوس ماردر در کارگردانی و هم «ریز آحمد» در بازیگری به خوبی از پس نمایاندن حالات و عواطف درونی روبن برآمده‌اند و همین باعث می‌شود که این صحنه از فیلم تاثیرگذار واقع شده و هم‌ذات‌پنداری بیننده را برانگیزاند.

اما این لجبازی روبن تنها به خودش ضرر می‌رساند و وقتش را بیشتر تلف می‌کند، برای همین سرانجام، پس از مواجهه با عده‌ای کودک در یک مدرسه‌ی ناشنوایان، گویی سادگی و شیرینی زندگی را دوباره لمس کرده و در یک صحنه‌ی زیبا و دوست داشتنی، برای اولین بار با یک نفر از ناشنوایان ارتباط می‌گیرد. باز هم در این صحنه، داریوس ماردر از باند صدای فیلم به خوبی استفاده کرده و با بم کردن تمامی صداها به خوبی به بیننده می‌فهماند که این ارتباط گیری به چه شکل است و چگونه می‌شود که دو ناشنوای با اختلاف سنی و فرهنگی بسیار، بر سر یک سرسره با یکدیگر رابطه‌ای صمیمی و عمیق برقرار می‌کنند؟ آن‌هم رابطه‌ای که به ریتمِ یک شبه ‌سازِ کوبه‌ای برای دو ناشنوا وابسته است!

این برقراری ارتباط روبن با دیگران به خوبی با روحیه‌ی لطیف کودکان همنشین شده تا بتواند از بار تلخیِ فیلم بکاهد و جایی برای تنفس به بیننده بدهد. روبن با این‌که هم‌چنان با ناشنوا بودنش سازش نکرده، اما با دیگر ناشنوایان توانسته ارتباط خوبی برقرار کند و از آن‌ها ناشنوا بودن را یاد بگیرد. او مراحل لازم را طی کرده و سرانجام یاد می‌گیرد که چگونه به زبان اشاره‌ی مخصوص ناشنوایان تکلم کند. اما هم‌چنان سازش نکرده و روحیه‌ی طغیان‌گرش را حفظ کرده است و این لجوجیِ کولی‌منشانه‌ی او، به شکل مراجعه‌ی غیر قانونی به کامپیوتر کمپ و چک کردن ایمیل‌هایش نمود پیدا می‌کند.

روبن از طرف جامعه‌ی ناشنوایان پذیرفته می‌شود، حتی جو نیز به او پیشنهاد همکاری در این انجمن را می‌دهد، اما روبن با این‌که ناشنوا بودن را یاد گرفته ولی هم‌چنان آن را نپذیرفته، برای همین دست رد به سینه‌ی جو می‌زند و پس از پیگیری اخبار لو، تصمیم می‌گیرد که وسایلش را بفروشد تا پول عمل جراحی را تهیه کند و شنوایی‌اش را بازگرداند و نزد لو بازگردد. با پنهان کاریِ خاص شخصیت لجبازش، تمام وسایلش را فروخته و عمل جراحی را با موفقیت پشت سر می‌گذراند، تنها بایستی ۴ هفته صبر کند تا ایمپلنت‌های مخصوصش ساخته شوند که بتواند دوباره بشنود. روبن اعتمادی که انجمن ناشنویان به او کرده بود را از بین می‌برد و دوباره نزد آن‌ها بازمی‌گردد برای درخواست کمک، که این‌دفعه جو دست رد به سینه‌اش می‌زند. روبن با اقدامش، آشکارا مقابل عقاید انجمن قد علم کرده و با آن مخالفت کرده است، به همین دلیل جو به او کمک نمی‌کند. جو، که پیر مرشد قهرمان داستان ما بود، در مقابل روحیه‌ی طغیان‌گر روبن شکست می‌خورد و همین مسئله باعث می‌شد اشک در دیدگانش حلقه بزند.

نقد فیلم sound of metal

روبن دوباره به زندگی کولی‌وارش روی آورده و سرانجام ایمپلنت‌هایی را که به خاطرش تمامی دار و ندارش را فروخته روی گوشش کار می‌گذارد. اما این‌جا است که زندگی دوباره آن روی جبار و سخت‌گیر خود را نشانش می‌دهد، صدایی که روبن با آن ایمپلنت‌ها می‌تواند بشنود، صدایی است گوشخراش و بی‌کیفیت و تنها توهمی است ناامید کننده از شنوایی. این صحنه هم برای بیننده و هم برای روبن، شوک بزرگ و تکان دهنده‌ای است. زیرا شکست روحیه‌ی طغیان‌گر و دوست داشتنی روبن را به خوبی نشان می‌دهد. روبن تمام دارایی‌اش را از دست داد تا به وسیله‌ی آن ایمپلنت‌ها بتواند شنوایی‌ خود را برگرداند. ولی نه تنها شنوایی روبن به او بازگردانده نشد بلکه وضعیت زندگی‌اش بدتر از قبل شد. این شوک تکان دهنده‌ در این صحنه از فیلم، تنها در یک پلان کلوزآپ و یک شات ریورس شات با دکتر به بیننده نشان داده می‌شود. اما برای فهماندن این مسئله‌ی بغرنج به بیننده، فیلم باز هم به باند صدای فیلم تکیه می‌کند. باند صدای این فیلم تنها وسیله‌ای برای بازنمایاندن آن‌چه که در فیلم می‌گذرد نیست، بلکه به مثابه‌ی یک مکمل و ارزش افزوده در فیلم عمل می‌کند، به‌طوری که اگر این فیلم را بدون صدا ببینید، از تاثیرگذاری آن کاسته خواهد شد، این نکته برای فیلمی که راوی ناشنوا شدن یک موسیقی‌دان است نقطه‌ی قوت قابل توجهی است.

نقد فیلم sound of metal

روحیه‌ی به دنبال رهایی از قید و بندها و طغیان‌گر روبن، شکست می‌خورد. او به نزد لو بازمی‌گردد و در آن‌جا هم عدم ارتباط را  حس می‌کند. یک سوم پایانی فیلم با معرفی شرایط خانوادگیِ روبن و لو، وجوه بیشتری از شخصیت‌هایشان را نمایان می‌کند، البته نمایاندن سختی‌هایی که روبن و لو در کودکی و نوجوانی کشیده‌اند، برای بیننده شوکه کننده و غیرقابل درک نیست، زیرا با توجه به روش زندگی‌شان می‌شد پیش‌بینی کرد که در شرایط مناسبی رشد نکرده‌اند و برای فرار از آن شرایط بوده که به موسیقی متال و  یک زندگی کولی‌وار روی آورده‌اند. اما لوییس بعد از تجربه‌ی کولی بودن، دوباره به آغوش پدر بازگشته و شرایط متعادلی را تجربه کرده است، هم‌چنین در پاریس از موسیقیِ او به خوبی استقبال شده است، پس دلیلی ندارد که دوباره از زندگیِ خانوادگی‌اش فرار کند، زیرا همه چیز متعادل است. برای همین است که وقتی روبن وارد اتاق لوییس می‌شود، عدم ارتباط و خشکی عمیقی را با لو تجربه می‌کند. روبن با لجاجتش، تمام دارایی خود را از دست داد و با رها کردن انجمن ناشنوایانی که با آغوش باز پذیرایش بودند، ارتباطش با همه کس را از بین برد. او صدای جهان بیرون را به طرزی غیرقابل تحمل می‌شنود و حتی از پس یک سلام و احوال‌پرسی ساده هم بر نمی‌آید، برای همین چاره‌ای جز فرار از خانه‌ی لوییس و پدرش پیش روی خود نمی‌بیند.

روبن فرار می‌کند و با دستانی خالی خودش را در مقابل جهانی می‌بیند که هیچ چیز از آن را نمی‌تواند بشنود، چاره چیست؟ او با لجاجتش هر چه را که داشت از دست داد و حالا چیزی ندارد که به خاطرش لجبازی کند! او دچار عدم ارتباطی بغرنج و طاقت‌فرسا با همه شده، هم‌چنین با خیانتی که در حق انجمن ناشنوایان کرد، به تنها جامعه‌ای که او را با آغوش باز می‌پذیرفت، پشت کرد. او هیچ چیز ندارد و حالا است که تنها راه حلی که در مقابل خود می‌بیند، پذیرش سختی‌هایی است که با بی‌رحمی به او تحمیل شده است. سرانجام روبن ایمپلنت‌هایی را که نماد شکست طغیان‌گری و لجاجتش است را در آورده و جهان بیرون را با سکوتی که به او تحمیل شده می‌پذیرد. او در تمام طول فیلم سعی داشت برخلاف جهت رودخانه شنا کند، اما حالا رها و آرام روی آب می‌خوابد و بدنش را به جریان آب می‌سپارد، کاری که از همان ابتدا می‌توانست انجام بدهد، اما نداد، بلکه سفری درونی و ادیسه‌وار را طی کرد تا بفهمد مقصدش همان‌جایی بوده که سفر از آن آغاز شد. دیدگاه داریوس ماردر نسبت به زندگی، دیدگاهی مملو از ناامیدی است که در مقابل این ناامیدی، سازش و پذیرفتن را به عنوان بهترین راه حل ممکن معرفی می‌کند. هم‌چنین، با این فیلم دوساعته، زیان‌های بسیاری که در نتیجه‌ی طغیان‌گری و لجاجت با سختی‌های زندگی نصیب انسان می‌شود را نیز نشان می‌دهد. در این فیلم، از عدم ارتباط انسان مدرن با جهان بیرون و حتی با خودش نیز به شکلی استعاری سخن گفته می‌شود، از بین رفتن شنوایی روبن کنایه‌ای است از این موضوع. در آن‌جا که روبن نمی‌تواند به راحتی چند جمله را روی دفتر بنویسد هم اشاره‌ای به از خود بیگانگی انسان مدرن می‌شود. در نهایت فیلم به این نتیجه می‌رسد که این شرایط سخت و طاقت‌فرسای تحمیل شده‌ به همه‌ی ما، آن‌قدر بی‌رحم و جبار هست که هرچقدر بیشتر مقاومت کنید، آسیب بیشتری خواهید دید. پس بهترین و عاقلانه‌ترین کار، پذیرفتن این شرایط سخت و به دنبال راه حلی گشتن برای زندگی کردن در این شرایط بغرنج است. صدای متال فیلمی است تلخ، که از تلخی زندگی و سختی کنار آمدن با آن سخن می‌گوید و راه حلی مملو از ناامیدی و سکوت را مقابل بینندگان می‌گذارد، فیلمی که بعد از تجربه‌ی دیدن آن به فکر فرو خواهید رفت و شرایط خود را با دید نقادانه‌تری خواهید سنجید.

 

[poll id=”139″]

برچسب‌ها: ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.