هزارتوی حکمت | تحلیل و بررسی مفاهیم فسلفی_جامعه‌شناختی سه‌گانه ماتریکس (بخش دوم)

18 April 2021 - 18:00

دو جهان، دو نگاه
در نقش‌مایه‌‌های فلسفی‌ تریلوژی ماتریکس، جستار‌های قیاسیِ ضد و نقیضی پیرامون مبحث جهان‌های موازی عرضه می‌‌گردد. در وهله نخست باید گفت در هر سه فیلم از فرانچایز ماتریکس، این نکته بنیادی مطرح می‌شود که کدام یک از دو جهانِ “رویاگون ماتریکس” و یا “جهان واقعی و غیر وانموده” بر دیگری ارجعیت دارد؟
پرداخت‌های درون‌مایه‌‌ای فیلم در پاسخ به این پرسش، به شیوه‌ای “استعلایی” برخورد می‌کنند.
“دیالکتیک استعلایی” در واقع منطق گزاره‌های نادرست را نشانه می‌رود. این شیوه نظری زاییده نقد عقل محض کانت است که راجع به تأمل استعلایی توضیح می‌دهد: “در هر تأمل، عقل محض سه ایده اصلی (نفس و جهان و خدا) را تولید می‌کند و این ایده‌ها مفاهیم محض فاهمه را وحدت می‌بخشند.” دیالکتیک استعلایی کانت به سه بخش مغالطه و تعارض و ایده‌آل تقسیم‌بندی می‌شود. وقتی صحبت از دیالکتیک به میان می‌آید، “تضاد” نقش محوری را بازی می‌کند. در همین راستا کانت در منطق استعلایی از تضادهایی بهره می‌جوید که از خود مفاهیمی در جهان مذکور به‌وجود می‌آیند. از این رو می‌توان گفت متر و معیار سه‌گانه ماتریکس در سنجش دو جهان “وانموده” و “حقیقی”، تاملی استعلایی در تضاد‌هاست.
در جای‌جای هر سه فیلم -همچون نماهای پوششی، دیالوگ و زبان‌آوری- این متر و معیار استعلایی به دیالکتیکی ترین فرم ممکن عیان می‌گردد. در سکانس‌های متعددی از فیلم این تضادها همگی در جهانِ وانموده “ماتریکس” بسط داده می‌شوند و جهانِ ماتریکس را به مثابه جهان ایده‌آلی از لذایذ حسی بی‌پایان به تصویر می‌کشند. سکانسِ گفتمانِ پرسوناژِ “سایفر” با مامور اسمیت مصداق بارزی از بازنمایی این تضاد است؛
سایفر به هنگام بلع اِستیکی به اسمیت می‌گوید:
“میدونم استیکی که دارم می‌خورم وجود خارجی نداره!وقتی این تکه گوشت را در دهانم می‌گذارم این جهانِ “ماتریکس” هست که به مغزم فرمان می‌ده که این تکه گوشت خوش طعم و آبداره!” در حقیقت در اینجا فیلم “جهانِ ماتریکس” را به‌سانِ بهشتیِ فرا حقیقی ترسیم می‌کند که طعامِ بهشتی، پاداشِ لذت پرستان و مریدان آن جایگاه است. اما سایفر به این دلیل به مامور اسمیت و خیانت به بخت نصر روی‌آورده که از نابه‌سامانی و تلخی جهان حقیقی و غیر وانموده فرار کند. در واقع دانستن حقیقت و کشیده‌شدن دستگاه‌های شبیه‌ساز از انسان یا مغز در خمره نبودن، جز اظطراب، پریشانی، ترس و انکار چه عایدی در پی دارد؟

پرسوناژ سایفر همه چیزی که می‌خواهد فراموشی گذشته‌اش و بازگشت به زندگی در درون برنامه‌ای است که برای او راحتی و آسایش را به ارمغان می آورد. حتی اگر بهایش ناآگاهی و انکار حقیقت باشد. به غیر از این نخستین بار هنگامی متوجه تمایلات لذت‌جویانه سایفر می‌شویم که به نئو یک لیوان از نوعی نوشیدنی عجیب و غریب را به نشانه دوستی تعارف می‌کند. در آنجا هم از بازگشت و حس بیگانگی‌اش سخن می‌گوید. در سکانسی دیگر پسری جوان(از نجات‌یافتگان بخت نصر) در رابطه با محتویات یک نوشیدنی فرآوری شده توضیحاتی را به نئو ارائه می‌کند‌.
با این حساب می‌توان رویکرد حس چشایی در فیلم ماتریکس را تا حد زیادی پرهیزکارانه و زاهدانه دانست. به بیانی دیگر لذت خوردن نمادی از وسوسه‌های خطرناک است که موجب جنگ و خیانت علیه یا برای ماتریکس می‌شود.
از طرفی نئو هم در ابتدا و پس از درک واقعیت در جهان غیروانموده واکنشی جز انکار و سردرگمی ندارد! او در سکانس فراگیری مفاهیم ماتریکس در ساختار و پی‌بردن به بلاهایی که ماتریکس در تمام سالهای زندگی به سرش آورده خطاب به مورفئوس و ترینیتی می‌گوید:
شماها همتون دیوونه شدین!!! منو برگردونین!!! می‌خوام برگردم!!!!
با این همه، تضادی که برای “جهان ماتریکس” مطرح می‌شود، فرومایگی این جهان در سرازیر شدن به‌سوی “کمال گرایی و خرد گرایی” است. چرا‌که در جهانی که لذایذ خوردنی و چشیدنی ارجع باشد، آن جهان عملاً باید عاری از حقیقت خواهی، تکیه بر خودبنیادی و اصالت یابی نفسِ آدمی باشد. با این وجود این بدین معنا نیست که جهانی که در بخت نصر یا شهر زایان می‌بینیم عاری از تضاد و کاستی است. دیالوگ مورفئوس در همان ابتدای فیلم بر ناکامل بودن جهان غیر وانموده هم صحه می‌گذارد.
“اگر قرص قرمز را انتخاب کنی، قول میدم حقیقت را به تو نشان بدم و نه بیشتر” .
از این که بگذریم به مقوله “هوشیاری” در دو جهان وانموده و حقیقی می‌رسیم.
مفهوم کلی هوشیاری می‌تواند به عمل ارادی، آگاهی یا بیداری دلالت داشته باشد. اما حتی رفتار ارادی شامل ساز و کارهای ناخود‌آگاه است. بسیاری از فرایندهای شناختی که در ناخود‌آگاه شناختی روی می‌دهند، در آگاهی و بیداری وجود ندارند. برخی از رفتارها هنگامی آگاهانه اند که آموخته گردند و بعدها احتمالاً به‌طور خودکار ناخود آگاه شوند. آموزش، به‌ویژه آموزش ضمنی یک مهارت، می‌تواند بدون خود آگاهی روی دهد؛ مثلاً انسان‌ها تکلم و سخنوری را بلداند اما تعداد اندکی‌شان در واقع به درستی می‌توانند چگونگی انجام تکلم را شرح دهند. با این تفاسیر می‌توان گفت “هوشیاری” از منظر بیداری و لمس رویدادها در هردو جهان (وانموده و حقیقی) رخ می‌دهد. اما ابعاد آگاهی و اراده فقط در یکی از آن‌ها (جهان حقیقی) و نه ماتریکس مقدور هست. در واقع زیستن به‌وسیله دستگاه‌های شبیه‌ساز در جهان ماتریکس عملی ارادی نیست بساکه امری تحمیلی از سوی ماشین‌ها بر انسان به حساب می‌آید. بدیهی است که در زیست غیرارادی، مقدمات گزاره ناآگاهی هم برای انسان رقم می‌خورد. شهروندان ماتریکس از حقیقت و آنچه به سرشان می‌آید بی‌خبرند، چراکه همگی مغز در خمره‌اند و آگاهی‌شان محدود به جهت‌های وانموده کامپیوتری است.

به‌طور کلی هر سه فیلم از فرانچایز ماتریکس بر منافات و تضادهای دو سویه این چنینی مانور می‌دهند به این جهت که با “معیوب” نشان دادن هر دو جهان، قضیه “نسبیت” را بر حق و انکار ناپذیرترین فرآیند حاکم بر جهان های موازیِ “حقیقی و ماتریکس” نشان دهند.
اینکه هر آنچه می‌بینیم، می‌شنویم، می‌خوریم و لمس می‌کنیم تماماً “نسبی” است و “مطلق” خوانده شدن هر وجودِ مادی یا غیر مادی نظریه‌ای به‌کل و رد باطل خواهد بود. بدیهی است در مقوله “نسبیت” کمالِ محض ابداً مصداق پذیر و روا نیست حتی در بهشت‌های ساختگیِ جهان به ظاهر حقیقی و یا عالم وانموده ماتریکس.

پلورالیسم و رواقی‌گری
مادامی که سخن از مکاتبِ ایده‌آل‌گرایِ “پلورالیسم” و “رواقی گری” به میان می‌آید ، ابر ساخته خواهران “واچوفسکی” (ماتریکس) گزاره های متعددی از این دو رویکرد را به نمایش می‌گذارد‌. پیش از هرچیز باید گفت رویکرد ضمنی مذهب‌مآبانه فیلم اگرچه غالبا رهیافتی بر مذهب “بودیسم” را در پیش می‌گیرد اما به‌طور کلی، سه‌گانه ماتریکس در پرده آیین و رفتار بودایی نوعی تعامل و سازِش چند جانبه دینی (پلورالیسم) را دست مایه غایتِ مطلوب آدمی در معنویت می‌داند.
در حقیقت “ماتریکس” برآیند یک عرصه فکری و مذهبی مصالحه آمیز را برگرفته از حاصل جمع عقاید و روش‌های گوناگونی به تصویر می‌کشد که در آن حقیقت مطلق، نجات و رستگاری ابداً منحصر در یک دین و مذهب و پیروی از یک شریعت تعریف نمی‌گردد. (نفی انحصارگراییِ دینی). در مقابل جستارهای درون مایه‌ای فیلم در مواجهه پرسوناژ “نئو” با بوداگرایان آنقدر غلیظ و نخ‌نما می‌شود که مطلوبیت محض و راه سعادتمندی بشری را در وجوه مشترک میان همه یزدان‌پرستان و یا پوچ‌پرستان بر می‌شمارد.
این رویکردِ جهت ساز فیلم نوعی دستاویزی به “شمول‌گرایی” هم تجربه می‌کند تا جایی که شریعت‌ و آیین‌های غیر همسان را به مانند جلوه‌های گوناگون کمال اندیشی و وارستگی می‌بیند که تمسک به آن‌را یگانه راه نجاتِ بشرِ ناقص برشمارده و بر این نکته هم تاکید می‌ورزد که ورود به این جریانِ ایده‌آل و خاص، صرفاً در یک دین و مذهب منحصر‌به‌فرد قابل شناخت نیست و در عین حال همه دگر اندیشی‌ها می‌توانند در این راه قدم بگذارند.

در این بین پای نگرش‌های مبتنی بر “رواقی‌گری‌” هم به عرصه پلورالیستی فیلم باز می‌شود. “ماتریکس” انسان را به مثابه موجودات اجتماعی ترسیم می‌کند که در سیر و سلوک زندگانی محکوم بر دستیابی به خوش‌روانی یا نعمت هستند. درست به‌سان پرسوناژ محوری “نئو” که در تکاپوی پرده برداری از سرِ حالت رهایی از رنج و ناآگاهی، در رهِ ادراک و شناخت گام نهاده است.
زبان آوری ضمنی فیلم این پیش فرض را ملاک دستیابی به “سعادت و نیک بختی” آدمی نشان می‌کند که انسان همواره با درک جهان، می‌بایست هماهنگ با طبیعت و با همکاری و رعایت انصاف و کنش‌های عادلانه با دیگران در تعامل بماند. و این تعامل اساساً با نگرشی بینابینی برای “مادی گرایی” و “معنویت” تجلی می‌یابد، همانطور که در مفهوم بنیادی رواقی گری توده و ماده، (جسم و روح)، حقیقتی واحداند که با یکدیگر نوعی مزج کلی داشته به‌طوریکه وجود یکی در تمامی وجود دیگری ساری است.
مصداق بارز تفاسیر بالا را در مواجهات نئو با صاحبان شریعت می‌بینیم؛
در سکانس اولین ملاقات “نئو” با پرسوناژ “پیشگو”، پسر بچه‌ای بودائی که از گزینه‌های برگزیدگان آینده هم خوانده می‌شود، در پشیگاه همتای برگزیده‌اش(نئو) قاشقی را خم می‌کند. همزمان نئو تصویر چهره خود را در برآمدگی قاشق مشاهده می‌کند.

پسربچه بودا اضافه می‌کند:

“سعی نکن قاشق را خم کنی چون غیر ممکنه! اما در عوض سعی کن حقیقت را به درستی درک کنی”

این دیالوگ دربرگیرنده مفاهیم بنیادی آیین بودایی است.
چرا که از دیدگاه بودا انسان اگر بخواهد که از چرخهٔ زاد و مرگ رهایی یابد باید گرایش‌های نفسانی را کنار بگذارد، به یک‌دلی و درستکاری روی آورد و به حالات “خلسه روحی” دست پیدا کند و در نهایت از راه این تجربیات و ادراک عمیق به روشنی و بیداری دست می‌یابد.
بازتاب تصویر نئو در برآمدگی قاشق مصداق قایقی است که برای رسیدن به ساحل رستگاری به آن نیاز است؛ ولی پس از رسیدن به رستگاری دیگر به این قایق نیز نیازی نخواهد بود. رسیدن به ساحل رستگاری آدمی را به آرامش و توازن مطلق می‌رساند. آن‌جاست که شمع تمامی خواهش‌ها و دلبستگی‌ها خاموش می‌شود.

تصویری که نئو از خود بر پهنه آینه‌گون قاشق می‌بیند، تصویری حقیقی است که راه رستگاریِ فهم حقیقت و رهایی از دلبستگی‌های دروغین جهان ماتریکس را در پیش گرفته. نئو یکبار دیگر هم این چنین تصویری حقیقیِ خود را دیده و آن‌هم در همان سکانس انتخاب قرص قرمز است. نئو وقتی قرص قرمز را می‌بلعد بازتاب چهره خود را در ماده سیالی آینه‌گون در می‌یابد. این همان بازتابی از حقیقت اعلاست، که در نهایت نئو را به درون خود می‌کشد.
قصه تنیده در مقوله پلورالیسم فیلم، “نئو” را به مثابه انسانی “برگزیده” یا همان “منجی” بشریت بر‌ می‌شمارد.
این مقوله دقیقا در تناسب با رویکرد “چند‌جانبه‌گرایی” فیلم در دین و مذهب و آیین‌های مختلف است.
قریب به اتفاق ادیان در یک اشتراک عقیدتی، برآنند که سرانجام فردی ظهور می‌کند که با رسالتی انحصاری، انسان‌ها را از تاریکی، گمراهی و گناهکاری می‌رهاند و برای زمین و زمینیان، خوشبختی و خیر به ارمغان می‌آورد.
“نئو” هم از همان ابتدای فیلم با عنوان “برگزیده” خطاب می‌گردد.
مورفئوس در اولین ملاقات خود با توماس اندرسون می‌گوید:
“تو همان انسان برگزیده‌ای که سالهاست دنبالت می‌گردم”
در سکانس دیگری نئو از پرسوناژ “ترینیتی” هم سخن مشابه‌ای می‌شنود:
“تو راه را می‌شناسی، میدونم که نمی‌خوای در این راه (بازگشت به زندگی عادی وانمود شده در ماتریکس) بازگردی.
“نئو” نویدی است که سرانجام به جهان تحمیلیِ ماتریکس خوشبختی و آسایش می‌دهد و به تمام ستم‌دیدگان لباس آزادی می‌بخشد.
“نئو” از بابت همین “برگزیده” بودن، توانایی منحصربه‌فردی در ادراک و لمس رویدادها داراست. او انگار که نوعی حالت خلسه روحی و رویایی نزدیک به واقعیت را از سر می‌گذراند.
نئو سقوط ترینیتی را در رویا می‌بینید. اما این سقوط واقعیتی قریب‌الوقوع است. به غیر از این نئو مدام دری راه‌گشا به نور مطلق را در خواب می‌بیند که همان ورودی “مین فریم” در واقعیت است. نئو از این واقعیت که در حال رؤیا دیدن است، آگاهی دارد. اما او در حالت خلسه رویاگون خود توانایی کنترل محیط فیزیکی را ندارد ولی به صورت آگاهانه روی رؤیای خود کنترل داشته و حتی می‌تواند صحنه رؤیا را به میل خود تغییر دهد. او در هنگامی که به کما رفته باز هم حالتی این‌چنینی دارد‌. او قادر است در ایستگاه قطار جابه‌جا شود و اما در ماهیت فیزیکی ایستگاه قطار دخل و تصرفی ندارد.

افزون بر این، نئویِ برگزیده با انتخاب قرص قرمز به “بینشِ فراشناخت” دست می‌یابد.
او پیش از ورود به هر موقعیتی از نابه‌سامانی‌های احتمالی باخبر می‌شود. وقتی دو گربه سیاه را می‌بیند به رخداد غیر منتظره‌ حضور مامور اسمیت پی‌‌ می‌برد یا پیش از زمان ملاقات با پرسوناژ “ژیان”، از کدگذاری غیر معمول مکان ملاقات آگاه‌ می‌شود. همچنین در قسمت مبارزه نئو با بعد منفی شخصیتی‌اش در سفینه عازم به زایان، نئو بینایی‌ خود را در اثر ضربه‌ای مهلک از دست می‌دهد. گمان بر این است او قطعا در مبارزه با همتای بدذات خویش شکست خواهد خورد.، اما او بینش دارد. چرا که “برگزیده” است و انسان برگزیده از دیدگاه “بودیسم” به معنای توانایی در مشاهده و لمس حقیقت پنهان است.
این رویکرد برآمده از مقوله “راه هشت‌گانه”، (از راه‌های دستیابی به سعادت و رستگاری) در آیین بودایی است. در راه هشتم جهان‌بینی درست و پندار درست، تشکیل‌دهندهٔ بینش (پرگیا) است. نئو با دستیابی به بینش و حکمت اعلا، به درک واقعیت نهفته در پشت چیز‌ها و یافتن بینشی فراسوی هرگونه شناخت دست پیدا کرده. او از پشت همان چشم‌های نابینااش دشمن مقابل‌اش را همچون شروری آتشین در ‌می‌یابد و در نهایت در نبرد پیروز می‌گردد. نئو در واقع این بینش را پس از گذراندن مراحل درست‌کاری و یکدلی به‌دست آورده که می‌تواند مصداق یک “درون‌پویی” مرتبط با آیین بودایی هم باشد. چراکه در آیین بودایی جهان‌بینی درست، همان درک کامل چهار حقیقت شریف و پندار درست، همان مهرورزی و عشق است که ذهن را از لذایذ غیر معقول، بدخواهی و بدمنشی می‌پالاید. این‌ها راه را برای رسیدن به بنیش یا همان فراشناخت(راه هشتم آیین بودایی) هموار می‌سازند.
در فیلم “ماتریکس: انقلاب” نقطه‌ اشتراکی از مقوله “کارما” در دو آیین بودیسم و هندوئیسم به چشم می‌خورد.
نئو که در کما به سر می‌بَرَد، در ایستگاه قطار میان دو عالم حقیقی و ماتریکس با خانواده‌ای هندو مواجه می‌شود. در گفتگوهایی‌ که در ادامه شکل می‌گیرد، مرد هندو کارمای خویش و تقدیر خانواده اش را دستمایه‌ای برای شکرگزاری می‌داند و اضافه می‌کند:
“این کارمای ماست که با انتخاب به جهان خود برگردیم.”
چرا که برحسب دین به “کارما” معتقد است.

در دین‌های هندوئیسم و بودئیسم، بر اثر کردارهای فرد (کارما) نیرویی ایجاد می‌شود که چگونگی زندگی آن فرد را در این زندگی و زندگی‌های بعدی‌اش مشخص می‌کند. اصل کارما می‌گوید که نتیجه هرآنچه انجام می‌دهیم به خود انسان باز می‌گردد.
چراکه هر کارما (عمل اختیاری و ارادی) یک پیامدِ کارمیک در برخواهد داشت و در جایی دیگر یک اثری ایجاد خواهد کرد و این اعمالِ ارادی عالم را به پیش می‌برد. نتیجهٔ این نوع نگرش اغلب با انتظارات معمول آدمیت در تعارض است. یک جریان متغیر از احتمالات برای آینده. احتمالات در مرکز چیزها و انسان وجود دارد. یک نوع ارادهٔ بالادستی قوانین بنیادی برای صورت‌دهی به احتمالات موجود در عالم را نظم و ترتیب می‌دهد و اراده‌های انسان‌ها همواره عاملی است که از آن طریق انسان‌ها می‌توانند با موقعیت‌های جهان واقعی دست و پنجه نرم کنند. چنانچه یک فرد در زندگی با یک طوفان عظیم هم روبرو گردد، او حتی در آن موقعیت هم هنوز تعدادی انتخاب دارد. یک فرد ممکن است تسلیم شود. دیگری ممکن است مبارزه و در نهایت بقا را انتخاب کند. درست به‌مانند نئو که می‌خواهد هرطور شده از دور باطل ایستگاه قطار خارج شود اما مرد هندو و خانواده‌اش به راهشان ادامه می‌دهند.
به‌علاوه بر اساس این اصل،کردارها ذاتاً پیامدهای خوب یا بد را همراه خود دارند. اما در آیین بودایی نتایج کارما به زندگی‌های بعدی نیز کشیده می‌شود و در دوره‌های بعدی زندگی نیز به ظهور می‌رسد. بر این اساس، هر فرد، از طریق اعمالی که انجام می‌دهد باعث و بانی رنج و شادمانی در دو عالم حیات و پسامرگ خویش است.
بودا در مورد کارما می‌گوید:
من صاحب اعمال خویشم،
میراث‌دار کردارهای خویش،
زاده اعمال خود،
در پیوند با کردار خویش،
و متکی بر اعمال خود،
و هر فعلی که انجام می‌دهم،
نیک یا بد میراث آن به من می‌رسد…

“ماده”، فیزیک و فلسفه
در سه‌گانه ماتریکس دو عالم “حقیقی” و “مجازی” به تصویر کشیده می‌شوند. البته عالم سومی هم که همان برزخ انتظار به‌شمار می‌رود در بین این دو عالم قرار می‌گیرد.(ایستگاه قطاری که نئو به هنگام حالت کما در آن گیر می‌افتد.) این دو عالم هم معنوی (مینوی) اند و هم مادی. در یکی “ماده” وانموده(شبیه‌سازی) می‌شود و در عالم دیگری فرم عینی آن مطرح می‌گردد.
اما پرسش اساسی اینجاست که اصلا آنچه از “ماده” در سه‌گانه ماتریکس به‌‌میان می‌آید چیست که بخواهد در دو فرم “عینی و وانموده” مطرح شود؟
در فیلم ماتریکس ماده به‌طور کلی همهٔ چیزهایی است که اشیاء فیزیکی را شامل می‌شوند و فضایی را اشغال می‌کند. همچون همان معمول‌ترین تعریفی که از ماده وجود دارد؛
《هر آنچه حجم و جرم داشته باشد.》در یک‌سوم ابتدایی فیلم می‌بینیم که مورفئوس محیطی به نام “ساختار” را به نئو معرفی می‌کند. ساختار در واقع جایگاهی است که ماده همچون لباس، اسلحه و ملزومات جنگی پدیده‌های انرژی مانند نور یا صدا را به‌صورت تمام و کمال در بر نمی‌گیرد. چراکه ساختار تکه‌ای ناقص یا در واقع پیش‌ درآمدی بر ورود به محیط اصلی ماتریکس است. به بیانی دیگر در ساختار، ماده(ملزومات جنگی، لباس و …) مهیا می‌شود و بهره‌وری خاصی ندارد. در عالم ماتریکس اما مفهوم ماده بی‌نقص می‌نماید. هرآنچه دارای جرم باشد، در حالت سکون گسترش یابد و یا تمام اشیاء فیزیکی قابل مشاهده همگی همان ماده به شمار می‌آیند. در عالم ماتریکس اهمیت تاثیر زمان بر ماده هم به تصویر کشیده می‌شود. شلیک گلوله‌ها، انفجار و برخوردها، تخریب اشیاء این‌ها همگی در قالبی اسلوموشن اتفاق می‌افتند. حال که به مفهوم و مراد از تعبیه ماده در ماتریکس پی‌بردیم، به شناخت و بررسی رویکرد ماتریالیستی فیلم می‌رسیم.
بر طبق تعاریف بالا می‌توان گفت هر آنچه در جهان واقعی و عالم ماتریکس وجود دارد ماده یا در حالت کلی‌تر “انرژی” است و همهٔ چیزها از ماده تشکیل شده‌اند و همهٔ پدیده‌ها (از جمله آگاهی) نتیجهٔ برهم‌کنش‌های مادی است. به عبارت دیگر، ماده تنها چیز است و واقعیت عملاً همان کیفیت‌های در حالِ رخ دادنِ ماده و انرژی است.

کامپیوتر و ماشین‌ها هم از همین گزاره بیرون می‌آیند. در تمام هستی فیلم اشیاء بی‌نهایت و متنوعی انسان را احاطه کرده‌است که برخی از آن‌ها از کوچک‌ترین ذرات اتم گرفته تا عظیم‌ترین ستارگان کیهانی بی‌جان هستند و برخی دیگر از ساده‌ترین موجودات تک‌سلولی گرفته تا بغرنج‌ترین و رشدیافته‌ترین جانوران که انسان باشد جان دارند. کارکرد “ماده” و نگاه ماتریالیستی در فیلم ماتریکس هم بیشتر در جنبه‌های اجتماعی _اقتصادی خود را نشان می‌دهد.
از نگاه تاریخی دانش انسان متأثر از شرایط اقتصادی و اجتماعی است. در این زمینه تولید اجتماعی نقش بزرگی را بازی می‌کند. تولید اجتماعی تعیین‌کننده‌ترین عامل در شناخت بشر است. به این معنی که شناخت بر اساس رشد تولید اجتماعی رشد می‌کند. به این اساس رشد تولید اجتماعی را می‌توان به دو مرحله تقسیم کرد. یکی تولید اجتماعی طبیعی و دوم تولید اجتماعی دستی یا صنعتی. در تولید اجتماعی طبیعی قوای طبیعی نقش مهمی را بازی می‌کنند. تولید اجتماعی در سه دوره تاریخی کمون اولیه، برده داری و فئودالیسم، شیوه تولید طبیعی شناخته می‌شود.
اما آن‌چه در ماتریکس بیش از دو دوره دیگر بدان اشاره شده دوره “برده‌داری و فئودالیسم” است که در بخش ماتریکس مارکسیستی مفصل به آن خواهم پرداخت.
کارکرد ماده در جای‌جای سه‌گانه ماتریکس جدای از تعاریف مرتبط با فیزیکالیسم، حالتی فلسفی هم به خود می‌گیرد.
بگذارید این حالت را با شناخت مقوله “مفهوم” باز کنم.
مفهوم به چه معناست؟
“مفهوم” به‌واقع هر آن‌چیزی است که بیانگر عنصر مشترک و عام در یک گروه از اشیاء و پدیده‌ها باشد. مفاهیم بسته به آن که تا چه حد و مرزی اشتراک و عمومیت را بیان کنند و تا چه اندازه گروهی بزرگ‌تر یا کوچک‌تر از اشیاء و پدیده‌ها را دربرگیرند «وسیع» یا «خرد» محسوب می‌شوند. در جهان ماتریکس “تلفن” به مثابه یک مفهوم است که بیان‌گر شاخصه‌های عام و مشترک کلیهٔ تلفن‌های گیتی صرف نظر از کیفیت، کارایی و سایر مشخصات هر یک از آن‌ها با دیگری است. نئو، سایفر، مورفئوس و ترینیتی با همین “مفهوم”(تلفن) در بین دو جهان حقیقی و ماتریکس جابه‌جا می‌شوند. از طرفی کلمهٔ «کد‌های کامپیوتری ۰ و ۱» بیانگر یک مفهوم دیگراند که نه فقط نرم‌افزار و سخت‌افزارها، بلکه هر موجود زنده‌ و غیر زنده‌ای را که بنا به تعاریف علم کامپیوتر و هوش مصنوعی خاصیت “شبیه‌سازی” داشته باشند را در بر می‌گیرند. (از جمله تلفن)
با این تفاسیر واضح است که مفهوم «کد کامپیوتری» گسترده‌تر از مفهوم «تلفن» است. چرا که رمزگان ۱ و ۰ کامپیوتری در راستای ترابرد افراد در خود “تلفن” هم نمود پیدا می‌کنند.

اما مفهومی که بتواند همه اشیاء و پدیده‌ها را از ذرهٔ شن تا قرص خورشید، از صخرهٔ کوه تا مغز انسانی، از موج دریا تا کهکشان را در بر‌گیرد، مفهومی به غایت وسیع و جهان شمول است.
در ماتریکس مفهومی که با واژه “ماده” بیان می‌گردد چنین مفهوم پر دامنه‌ای است. در نتیجه می‌توان گفت مفهوم (ماده‌ای) که شاخص‌‌های اساسی و عام حاکم بر جهان را نشان دهد و پدیده‌های موجود را دربر گیرد، در زمره مقولات فلسفی است. از طرفی در ماتریکس این مقوله با ادراک و حواس همراه می‌شود‌.
از این رو، نوع نگاه ماتریالیستی فیلم برآمده از نظریات “لنین” پیرامون مقوله فلسفی “ماده و ماده‌باوری” است.
لنین مفهوم ماده را به مثابهٔ یک مقولهٔ فلسفی توضیح می‌دهد و روشن می‌کند که مقصود از آن تمامی واقعیت عینی است که انسان به‌وسیله آن یعنی با این واقعیت، توسط حواس پنج‌گانهٔ خویش آشنا می‌شود. واقعیت عینی، مستقل از حواس وجود دارد ولی توسط حواس منعکس می‌شود. پس، آن شاخص‌های اساسی و عام که در همه اشیاء و پدیده‌ها مشترک‌اند و توسط مقولهٔ “ماده” بیان می‌گردند عبارت‌اند از آن که:
۱_ همهٔ آن‌ها مادی هستند، به‌طور عینی و مستقل از شعور آدمیت وجود دارند.
۲_همگی از طریق خواص مختلف خود (نظیر رنگ و بو، مزه و صدا و حرارت و ابعاد و غیره) روی ارگان‌های حسی تأثیر می‌گذارند و متناسب با آن احساس ویژه‌ای را به وجود می‌آورند.
بدیهی است که با اتکا تمام گزاره‌های مذکور، مفهوم ماده به مثابهٔ یک مقولهٔ فلسفی را نباید با خود ماده که عبارت از واقعیت عینی مستقل از احساس انسان و مستقل از هر گونه مفهوم و مقولهٔ فلسفی است، اشتباه گرفت.

ماتریکسِ مارکسیستی
در میان پرداخت‌های درون‌مایه‌ایِ متعدد سه گانه ماتریکس همچون “نگرش‌های فلسفی”، “تفسیر مذهب‌گرایی”، “کارکردهای مدرنیسم و پست مدرنیسم” و … آنچه در طول فیلم بر جامعیتی “اجتماعی _اقتصادی” تاکید می‌ورزد، نگرش‌های رادیکالیستی علیه بهره برداری از کارگران و هواخواهی از بردگان سیستم ستم‌گر “کاپیتالیستی” است. در این راستا سومین قسمت از اَبَر ساخته خواهران واچوفسکی را مالامال از تلمیحات و جستارهای مارکسیستی در می‌یابیم. این جستارها غالبا در فرم دکوپاژ و دیالکتیک پرداخت گشته در پسِ نماهای فیلم عرضه می‌شوند به‌طوری‌که برآیندشان لحن تماتیک فیلم را از شعار های ضد “سرمایه داری” و علیه”از خود بیگانگی جمعی” آمیخته می‌سازد. پس فرم نقشی حیاتی در به کرسی نشاندن این تلمیحاتِ اجتماعی _ اقتصادی ایفا می‌کند. در جای جای فیلم نماهایی پوششی واید شات و فول شات از کارگران شهر زایان را می‌بینیم که در تدارک تجهیزات و گلوله‌های جنگی مدام به حمل دستی محموله‌ها می‌پردازند. یا برنامه‌نویسان‌ و هکر‌های سفینه‌های زایان که به‌ هنگام ورود داده‌ها کلوزآپ‌های ضربه دستانشان بر صفحه کلید بر دقیقه شمارده می‌شود. و یا نماهای ترکینگ از کارکنان و شهروندان جهان ماتریکس که عملا جلوه‌ای نظارتی داشته و بر نمایندگان تحت نظارتِ خدمات پس از فروش کالا ها تاکید می ورزد. این‌ها همگی همان بیان ضمنی فیلم نسبت به مفاهیم مارکسیستی را می‌رسانند.

البته که لحن فیلم به‌غیر از توسل به دکوپاژ، با نوعی پارادوکس‌نمایی از مفهوم کلاسیک و مدرن برده‌داری‌ هم به مهمِ مارکسیستی شدن دست می‌یابد. در رساله مارکس، ساعتی که بر سر در ورودی محل کار کارمندان قرار دارد به نشانه سرکوب و ظلم سرمایه‌داران باز‌خوانی می‌شود. در ماتریکس اما نرم افزار و ماشین‌های مدرنِ امروزی کارکردی مشابه اما متفاوت از جنبه “نظارت” و “ستم ” را ارائه می‌کنند. زبان‌آوریِ مضمونیِ فیلم بر کنترل روز افزون کارگران به‌وسیله ماشین‌ها با اشارات “ضد آرمان شهری” و “دیستوپیایی” واکنش‌های نفی‌گرایانه نشان می‌دهد. این رویکرد اما در میانه راه روایت فیلم به ویژه در آخرین فیلم از سه‌گانه ماتریکس رفته‌رفته به شعاری شدن هم کشیده می‌شود. در طول فیلم می‌بینیم که کارگران (شهروندان ماتریکس) تحت سلطه‌ و کنترلِ کاپیتالیسم کامپیوتری (ماشین‌ها) از رابطه کار (بیگاری) شان با سرمایه‌ای که “تولید” می‌کنند (تولید انرژی به‌وسیله فعالیت حرارتی برای ماشین‌ها) بی‌خبراند، که این بی‌خبری نوعی “الیناسیون” جمعی را بر فضای تماتیک فیلم تحکیم می‌کند. به واقع ماتریکس، با سیاه‌نمایی در دستیابی به رستگاری به‌وسیله نگرش مارکسیسم این‌گونه استدلال می‌کند که کارگران در لباس پرسوناژهای پردازنده رایانه ها خارج از سیستم برابری مارکسیستی، تماما استعمار می‌شوند، در انتخاب، اختیار و چگونگی کار کردن توانایی ندارند. چرا که چارچوب‌های شغلی و بهره‌برداری استعماری به‌صورت پیش‌فرض و دیکته‌شونده از سوی صاحبان سرمایه بر نظام کارگران تحمیل شده‌اند.
در فیلم “ماتریکس: انقلاب” از میان بردن ستم و برده‌داری حاکم بر جامعه ماتریکس در گرو راه‌حلی به‌نام مکتب عقیدتی “کمونیسم” ارائه می‌شود.
در جامعهٔ کمونیستی، که دایرهٔ آزادی هر فرد بیش از همیشه است و وی می‌تواند در رشتهٔ مورد علاقه به موفقیت دست پیدا کند، جامعه فرایند تولید را کنترل می‌کند و بنابراین فردی مثل نئو یا هر شخص دیگری می‌تواند امروز کاری انجام دهد و فردا کار دیگری، صبح شکار کند، بعدازظهر ماهیگیری کند، شب گله را به چرا ببرد، بعد از شام هم به انتقاد بپردازد، همان چیزی که در ذهنش است را اجرا کند بدون آنکه شکارچی، ماهیگیر، چوپان یا نقاد باشد. این تئوری بنیادین “کمونیسم” درست در پرداخت شخصیتی مردمان رادیکال شهر زایان هویداست. چرا که آنها بیش از هر چیز تشنه ازادی‌اند، رهایی از استعمار ماشین‌ها و دستیابی به توازن در ادامه مسیر زندگانی. بدیهی است که این نگرش آرمانی همان‌گونه که مارکس هم می‌گوید، نیازمند حرکت آن جامعه، به‌سوی کشمکش و یا استفاده از یک جنبش انقلابی برای رسیدن به هدف است.
کشمکش و انقلاب فیلم هم میان دو طبقه “پرولتاریا”(بازماندگان زایان و بردگان ماتریکس) و “بورژوا” (ماشین‌ها و شیفتگان سیستم کاپیتالیستی) می‌انجامد.

از دیدگاه مارکسیسم، دو طبقهٔ پرولتاریا و بورژوازی به صورت مستقیم و دائم درگیر جدال طبقاتی هستند که در آن سرمایه‌دار درصدد سوء استفاده از کارگران هستند و در موضع مخالف، کارگران در برابر سوء استفاده مقاومت می‌کنند. چراکه کارگران که به صورت مستقل دارای امکانات تولید نیستند و برای کسب درآمد به استخدام سرمایه‌دار در می‌آیند. آنها برای سرمایه‌دار مشغول به تولید کالا یا خدمات می‌شوند و سرمایه‌دار صاحب این کالا یا خدمات می‌شود. سرمایه‌دار این اقلام را در برابر پول می‌فروشد و از آن پول مزد کارگران، هزینهٔ تولید و سود (مازاد تولید) به دست می‌آورد. بدین صورت سرمایه‌دار می‌تواند بدون کار یا با کار کمتر از مازاد تولید کارگران سود به دست آورد. در نظریه‌های مارکسیستی، ثروت فقط از طریق کار به وجود می‌آید و از این رو، اگر کسی بدون کار کردن ثروت بدست بیاورد، این ثروت را به قیمت سوء استفاده از کار دیگران ایجاد کرده‌است. ماشین‌ها از فعالیت و بقای انسان‌های وانمود شده در جهت تامین انرژی لازم برای بقای خود استفاده می‌کنند. به همین جهت زندگی را برای انسان در جهان ساختگی ماتریکس بازنمایی می‌کنند. در مقابل مزد انسان وانمود شده(کارگر) بهره‌بردن از امکانات همین جهان ساختگی است و نه بیشتر.
این تئوری را آشکارا در یک سوم پایانی “ماتریکس انقلاب”، می‌بینیم که نئو در میان حصاری تکثیریافته‌ از بعد فیزیکی منفی خودش(مامور اسمیت) اسیر شده است. هزاران اسمیت شیک‌پوش و کراوات زده او را به مبارزه می‌طلبند. اینها دقیقا به مثابه همان سرمایه‌داران تئوری مارکس می‌مانند. نئو اما از اقلیت طبقه‌ای به‌نام کارگر در برابر آنان ایستاده و به مقاومت می‌پردازد.

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

پاسخ به دیدگاه علیرضا هنگوال لغو

Your email address will not be published.

  • آرین says:

    سلام، خیلی خداقوت!
    پایان سه‌گانه رو هنوز نفهمیدم (سکانس آخر، فکر کنم بین خانم پیشگو و طراح ماتریکس) به‌علاوه جایی در قسمت دوم فکر کنم که نیو می‌ماند بین نجات ترینیتی یا… (در مقابل طراح ماتریکس که تصمیمش هم انگار نجات ترینیتی‌ست.)
    فکر کنم در پایان فیلم به رستگاری نمی‌رسیم و فیلم می‌گه که در همین چرخه گیر کردیم.
    این سه‌گانه بعضی جاها درسی است برای نمایش محتوا، بعضی که اصلا به پیام و محتوا در فیلم چندان توجه و اعتقاد ندارند ولی کسانی که دارند بنظرم این اثر براشون باید شاخص باشد، اثری که کارش فقط حرف زدن نیست و در الف تا ی فیلم اون محتوا گنجانده شده. مثل ماتریکس خوبه نه اینکه صرفا چهارتا شیء رو نشون بده و بگه اینا نمادن و…

    پیوست
    ۱٫”ساختار در واقع جایگاهی است که ماده همچون لباس، اسلحه و ملزومات جنگی پدیده‌های انرژی مانند نور یا صدا را در بر نمی‌گیرد.”
    اون فعل آخر فکر کنم اشتباهی منفی شده.

    ۲٫”مردمان رادیکانِ شهر زایان”
    یک لام جاافتاده.

    سلامت باشید و تندرست!
    در پناه حق

    • علیرضا هنگوال says:

      قربانِ شما محبت دارید. پیش از هر سخن باید بگویم درودِ پرچمدارانِ حقیقیت بر شما! شما از آن دست مخاطبان هوشمند ماتریکس بوده‌اید و صرف چهار صحنه و سکانس اکشن و اسلومو پای دیدن فیلم ننشسته‌اید. آنچه اهمیت دارد این است که فیلم کدام گزاره را در سیر استدلالی پوچ‌انگاری تبیین می‌کند. به‌طور کلی در یک‌سوم پایانی مانریکس انقلاب، بیش از هر چیز همان گزاره اختیار و اراده آزاد به چشم می‌آید. چرا‌که نئو در دو راهی انتخاب است. اما این اختیار چه عایدی را در پی دارد؟ اوراکل به طراح ماتریکس می‌گوید: “تا جایی که بتونیم به این ازادی ادامه می‌دیم. خب فعل “توانستن” به خودی خود دلالت بر “حد و محدودیت” دارد. در واقع فیلم تاکید می‌کند، رستگاری برآمده‌ از اختیار و آزادی، پیش‌آمدی “مطلق و مانی” نیست. در نتیجه این می‌تواند نوعی نفی مفهوم اختیار هم باشد. چراکه در نهایت این جبر است که تعیین کننده است. سپاس فراوان از همراهی گران قدرتان.
      از بابت واژگانی هم ‌‌که متذکر شدید بسیار سپاس‌مندم.

      • آرین says:

        سلام
        لطف دارید بسیار! ممنونم. درود بر شما! واقعا من که در صف حقیقت‌ طلبان، نفر آخرم و شاگرد آخر.
        ولی باز فیلم بقولی خیلی سیاه نمی‌شود، خیلی ناامیدکننده نمی‌شود و خیلی تلخ‌زبانی نمی‌کند. بنظرم به ما می‌گوید که، مهم نیست می‌شود یا نه، می‌توانیم یا نه، آزاد هستیم یا می‌شویم یا اصلا نمی‌شویم و… ما باید تلاش کنیم و شاید آزادی ما، همین تلاش کردن ما است.
        در پناه خدا

        • علیرضا هنگوال says:

          بسیار هم برداشت قابل احترام و جذابی دارید. ممنون که این نگاه ارزشمند‌ات را در میان گذاشتی. در مسیر یافت حقیقت پاینده، آزاد و پر توان باشی.