امپراطوری رویا؛ سیری در انیمیشن (قسمت دوم)

6 May 2021 - 18:00

نام‌هایی در سینما هستند که به این مدیوم اعتبار دادند، آن‌هایی که متر و معیاری برای سنجش هستند و شمایلی آشنا در ذهن مخاطب را تداعی می‌کنند.  چه کسی است که وقتی نام سینمای کمدی را بشنود ناخوداگاه یاد چارلی چاپلین و شمایلش نیفتد؟ یا وقتی از سینمای پر تعلیق و دلهره‌ آور صحبت می‌کنیم یاد هیچکاک نیفتد؟ سینمای رزمی را به یاد دارید؟ بی شک بروس لی از اولین چهره‌هایی است که در ذهن هرکس تداعی می‌شود. حال بگذارید از شما سوال کنم اولین چیزی که با شنیدن انیمیشن به ذهنتان می‌آید چیست؟ بی‌شک، والت دیزنی اولین نام و تصویری است که به ذهن می‌آید، مردی که او را یکی از بزرگترین رویاپردازان و کارآفرین‌های قرن بیستم می‌دانند. دیزنی کسی  بود که انیمیشن را وارد جریان اصلی سینما کرد و به این مدیوم در سطح وسیع جهانی اعتبار بخشید. نگاهی به تاریخ استدیوی دیزنی، نگاهی به بخش عظیمی از پیشرفت و تحول انیمیشن و شناخت بسیاری از بزرگترین انیماتورهای تاریخ است. پس گزافه گویی نیست که اگر این قسمت از مقاله و یا حتی بخشی از قسمت بعدی «سیری در انیمیشن» را به این نابغه تمام عیار اختصاص دهیم.

 

والت دیزنی

جای تعجب نیست که سرگذشت خالق میکی ماوس، که یکی از شمایل‌های اسطوره‌ای دنیای انیمیشن است، در هاله‌ای از افسانه پوشیده باشد. آنچه که می‌توان به طور مستدل به آن مطمئن بود این است که میکی ماوس که  نمایشش در ۱۹۲۸ در شهر نیویورک آغاز شد، حاصل تلاش مشترک دیزنی و اوب ایورکس، یکی از  بزرگترین انیماتور‌های  آن زمان بود. هرچند که دیزنی پیش از میکی ماوس آثار دیگری چون: سیندرلا، موسیقی دانان شهر برمن، گیسوطلا و سه خرس، جک و لوبیای سحر آمیز، شنل قرمزی، گربه چکمه‌پوش و حتی سری آثار موفقیت آمیز ماجراهای اسوالد را ساخته بود، اما میکی ماوس  به دلیل ویژگی‌هایی که در طراحی و شخصیت پردازی قدرتمندش داشت، چیزی بیش‌تر از شخصیت‌های خامی بود که تا پیش از این تنها به وجه اغراق آمیز در طراحی تکیه کرده بودند. همچنین دست آورد‌های تکنیکی دیزنی با هر قسمت  از سری کارتون‌های میکی ماوس این شخصیت را جاودانه کرد. در آغاز تولید کارتون‌های میکی ماوس، صنعت سینمای ناطق هنوز در آشفتگی به سر می‌برد. دیزنی می‌دانست که پیوند صدا با تصویر انیمیشن چیزی نبود که بتوان با آن سرسری برخورد کرد. او می‌دانست که نمایش موجودات کارتونی، که با صداهای به دقت طراحی شده، سینک شده باشد از تاثیر بسیار زیادی برخوردار خواهد بود. بنابراین همراه با گروهش توانست با تنظیم تاکیدات تصویری با ضربات یک میزانه‌شمار، صدای خامی به انیمیشن ضمیمه کند. به این صورت که با صفحه‌ی ظهوری کار می‌کردند که هر خط آن یک فریم اکشن بود، که می‌شد جلوه‌های صوتی را طوری قطعه قطعه و تنظیم کرد که هر هشت، دوازده یا شانزده فریم یک بار، یک تاکید تصویری داشته باشد. مثلا در نقاشی دوازدهم، هر اتفاقی که داشت می‌افتاد تشدید می‌شد، این می‌توانست یک ضربه، به سر یا تصویر یک قدم یا هرچیز دیگری باشد، تا بدین طریق جلوه‌های صوتی با موسیقی همگام شود. بالا بردن سطح صداگذاری در انیمیشن، تنها یکی از دستآورد‌های والت دیزنی بود که به مرور نیز در سری کارتون‌های «سمفونی‌های احمقانه» silly symphony تکامل بیشتری یافت. یکی از اپیزودهای «سمفونی‌های احمقانه» به نام «گل‌ها و درختان» شور عجیبی در صنعت انیمیشن بر انگیخت، چرا که یک اثر تمام رنگی بود.

 

والت دیزنی

تکنی کالر در ۱۹۲۹ سیستمی با دو نوار معرفی کرده بود، یعنی دو نوار  فیلم از دوربین عبور می‌کرد، اما این سیستم، به دلائل معقول، از سوی استدیوهای بزرگ مورد توجه قرار نگرفته بود (مهم‌ترین محدودیت آن، عدم وضوح رنگ‌های تصویر بود). اما تنکی کالر در ۱۹۳۲ سیستمی با سه نوار درست کرد، که رنگ‌ها را بسیار دقیق‌تر نمایش می‌داد. دیزنی به سرعت مزایای آن را دریافت. تا اواسط کار «گل‌ها و درختان» این اثر به روش سیاه و سفید تهیه شده بود اما با آمدن این سیستم جدید، این فیلم‌ها دور ریخته شد و کل اثر مجدد به روش رنگی نقاشی شد. از آثار مهم دیگری که در مجموعه «سمفونی‌های احمقانه» وجود داشت می‌توان از این عناوین نام برد: خرگوش و لاک‌پشت، ملخ  و مورچگان، مرغ‌ دانای کوچولو و خصوصا انیمیشن سه بچه خوک (۱۹۳۳)، اثری که تاثیر بسزایی بر عموم مردم آمریکا داشت. ترانه اصلی فیلم (کی از گرگ بد گنده می‌ترسه؟) سرتاسر اذهان عمومی را فراگرفت. بسیاری این فیلم را دیدگاه افسانه‌ای دیزنی از رکورد اقتصادی امریکا می‌دانستند، اما انگیزه هرچه بود، پیشرفت بزرگی در امر قصه گویی و شخصیت پردازی محسوب می‌شد. دیزنی با پیشرفت قصه‌گویی سبک جدیدی در طراحی به وجود آورد.  انیماتورهایی که در دیزنی پرورش می‌یافتند برخلاف انیماتورهای استدیو‌های دیگر عمل می‌کردند. به اینگونه که  به جای کشیدن و حرکت شخصیت‌ها از نقطه الف  تا نقطه‌ی ب (کاری که در میان اکثر انیماتور‌های دیگر مرسوم بود)، حرکت  و حالات اصلی شخصیت را انتخاب می‌کردند، آن‌ها را طراحی کرده و بعد فواصل میان این حالات را پر می‌کردند. این به خوبی با سیستم جدید دیزنی برای همگام کردن انیمیشن و موسیقی تناسب داشت. آنان توانستند حالات اصلی را با تاکیدات موسیقیایی متناسب کنند.

 

والت دیزنی

جاه طلبی‌های دیزنی چه در ابداعات جدید تکنیکی و چه در قصه‌گویی هرچه بهتر پایانی نداشت. او از ۱۹۳۴ به طور جدی به فکر یک فیلم بلند انیمیشن افتاد، او می‌خواست داستان سفید برفی و هفت کوتوله Snow White and the Seven Dwarfs را به یک فیلم بلند تبدیل کند. در ۱۹۲۶ شارلوت رینیگر و مکس فلیشر هر دو انیمیشن‌های بلندی را ساخته بودند، اما هیچکس تا آن زمان انیمیشن بلندی نساخته بود که بتواند با فیلم‌های اکشن زنده به رقابت بپردازد و اکثر دست‌اندرکاران نیز، توفیق در این امر را غیرممکن می‌دانستند.  دیزنی به استخدام سیصد نقاش پرداخت، همچنین یک گروه داستان نویسی بزرگ تشکیل داد، اما مشکل اصلی برای ساخت، در موارد تکنیکی بود. تمام نقاشی‌های آن زمان روی کاغذ‌های ۹/۵*۱۲ اینچی کشیده می‌شدند. زمینه تصاویر نیز متناسب با همین ابعاد تهیه می‌گشت، سپس نقاشی‌ها ترسیم می‌شد و پیش از آنکه به همراه زمینه تصاویر به بخش عکسبرداری فرستاده شود، روی ورق‌های سلولوییدی، با همان قطع رنگ آمیزی می‌شد. دوربین برای عکسبرداری از کل تصویر، به جز حاشیه‌های آن و یا بخش‌ کوچکی از آن تنظیم می‌شد. منطقه مورد نظر برای عکسبرداری را به عنوان میدان می‌شناختند. اندازه ورق انیمیشن مشخص کننده‌ی حداکثر اندازه میدان (با عنوان ۵ میدان) بود. از زمانی که تولید سفید برفی آغاز شد، سازندگان متوجه شدند که چنین اندازه‌ای برای بسیاری از صحنه‌های فیلم ناکافی است. چنانچه صحنه‌هایی که قرار بود سفید برفی به همراه هفت کوتوله یا با ۵۰ حیوان دیگر، نمایش داده شود، یا با همان ورق‌های انیمیشن قدیمی کار کنند، لازم می‌شد که هر شخصیت در مقایس کوچک‌تری ترسیم شود و این موضوع کار را برای نقاش صحنه مورد نظر بسیار مشکل و حتی غیر ممکن می‌‌کرد. برای غلبه به چنین مشکلی اندازه میدان جدیدی (۶/۵ میدان) معرفی شد، بدین معنی که باید سری کامل و جدیدی از تابلو‌های انیمیشن، تابلو‌های حرکت سل (cel sliding boards) تابلو‌های وارسی (checking boards)  و تابلو‌های جوهر زنی و رنگ آمیزی، طراحی، ساخته و نصب ‌می‌شد؛ همچنین باید دوربین‌های انیمیشن به تناسب این اندازه جدید میدان، اصلاح می‌گشت.  برای تجسم عمق میدانی دقیق دیزنی دست به ابداع دوربین مولتی پلنی کرد که بتواند به طور همزمان از چندین لایه اکشن و تصویر زمینه، عکسبرداری کند. این لایه‌ها به طریقی از هم جدا شده بودند  که حس دقیقی از وجود عمق میدان را القا می‌کرد.

 

والت دیزنی

این موارد تنها بخشی از ابداعات دیزنی برای ساخت این اثر بود و دیزنی همواره برای بهتر کردن آثارش از تکنیک‌ها و روش‌های جدیدی استفاده می‌کرد. سفید برفی و هفت کوتوله سر انجام با هزینه‌ی کلی ۱/۵۰۰/۰۰۰ دلار کامل شد و به فروش حیرت انگیز حدود ۴۰۰ میلیون دلار دست یافت. فیلم چهار روز پیش از تعطیلات کریسمس، برای اولین بار در سینمای میدان کارثی هالیوود نمایش داده شد. مخاطبان میخکوب شدن و منتقدان نقد‌های شور انگیز و تحسین کننده‌ای را در موردش نوشتند و البته و مهم‌تر از همه فصل جدیدی در دنیای انیمیشن آغاز شد.

برچسب‌ها: ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.