نقد فیلم Indiana Jones And The Last Crusade | همان همیشگی!

29 August 2021 - 22:36

یکی از محبوب‌ترین فرانچایزهای قدیمی در تاریخ سینما، فرانچایز «ایندیانا جونز» است. همان باستان‌شناس و مورخ چالاکی که عاشق جست‌و‌جو برای یافتن اشیای مرموز و اسرارآمیز باستانی است. شخصیتی که برای خالقش سناریوهای مهیج و جذابی در گونه‌ی ماجراجویی-اکشن به ارمغان آورده است. حقیقتا جورج لوکاس در خلق مختصات کلی شخصیت‌های فانتزی استاد است و استیون اسپیلبرگ نیز هیولای ساختن فیلم‌های بیگ پروداکشن و شلوغ با آورده‌ی مالی بالاست.

بنابراین عجیب نیست که همکاری این دو فیلمساز/صنعتگر بزرگ هالیوودی، فرانچایز محبوبی مثل ایندیانا جونز را به همراه داشته باشد.

ایندیانا جونز از آن دسته اکشن‌هایی نیست که به دلیل وابستگی به جلوه‌های ویژه در مرور زمان کهنه می‌شوند. آنچه در این فرانچایز برجسته است، جهان جذاب اثر می‌باشد که با شخصیت‌پردازی همدلی‌برانگیز از این باستان‌شناس دوست داشتنی و بنا کردن تعلیق و کشمکش و غافلگیری بر بستر هالیوودی‌ترین موقعیت‌های دراماتیک، همراه است.

همین عامل نیز کمک کرده تا هر قسمت از این مجموعه، برای مخاطبان همچنان خوشمزه و جذاب باشد و هنوز حتی پس از قریب به چهل سال، کمپانی‌ها بی‌خیال این مجموعه نمی‌شوند و قرار است به زودی شاهد اکران قسمت پنجم فیلم نیز باشیم.

من البته چون معیار خلاقیت و نوآوری را در قضاوتم لحاظ می‌کنم، معمولا از قسمت‌های بعدی یک فیلم خوش ساخت استقبال نمی‌کنم. درباره ایندیانا جونز نیز بر همین مبنا، از قسمت‌های متاخر مجموعه اندکی امتیاز کم می‌کنم گرچه در کل همه را می‌پسندم.

درباره قسمت سوم این مجموعه یعنی «ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی» تمام نکاتی که پیش‌تر گفتم، صدق می‌کند. یک فیلم مهیج هالیوودی مناسب برای غروب یک روز تعطیل. از همان فیلم‌هایی که خوردن پاپ کورن هنگام دیدنشان تجویز می‌شود و صفحه‌ی کوچک موبایل یا لپ‌تاپ با هندزفری برای دیدن آن‌ها مناسب نیست.

این فیلم نیز مثل بقیه مجموعه‌ی ایندیانا جونز، یک ایده‌ی دو خطی ساده دارد. تلاش برای یافتن جام مقدس عیسی مسیح. همان جامی که در شام آخر مسیح از آن برای نوشیدن استفاده کرد. باز هم مثل قسمت اول مجموعه یعنی «مهاجمان صندوق گمشده»، آدم بدها نازی‌ها هستند که برای جاودانگی ارتش خود به این جام نیاز دارند. در نتیجه یک معادله‌ی دو مجهولی شکل می‌گیرد که پروتاگونیستش ایندیانا جونز و دوستان باوفایش هستند و آنتاگونیستش، نازی‌ها. پلات فیلم مثل بقیه قسمت‌های ایندیانا جونز نبرد خیر و شر است؛ اینجا برای دستیابی به جام مقدس. همچون سیبی که به هوا پرتاب می‌شود و دائما چرخ می‌خورد تا به زمین برگردد، خیر و شر نیز در این فیلم یکی در میان مغلوب یا غالب می‌شوند. ابتدا ایندیانا آن صلیب طلایی را در تعقیب و گریز به چنگ می‌آورد، بعد داناوان با آمدن کلانتر صلیب را پس می‌گیرد، دوباره در فلاش فروارد، ایندیانا بعد از انفجار کشتی، صلیب طلایی را به دست می‌آورد و همین بده بستان درباره‌ی نقشه‌ی رسیدن به جام مقدس نیز تا انتها تکرار می‌شود. همان الگوی محبوب همیشگی با پیروزی خیر بر شر. شری که به خاطر طمع و بدطینتی از خیر شکست می‌خورد. قهرمانی که برای رسیدن به هدف دائما با مانع و چالش جدیدی رو‌به‌رو می‌شود و هر بار با زیرکی می‌تواند بر آن فائق بیاید.

طبق انتظار از ژانر ماجراجویی، دائما لوکیشن و اقلیم عوض می‌شود. دائما محیط تقابل و کشمکش عوض می‌شود. یک بار در کوهستان خشک و بی‌آب و علف، یک بار در ونیز پر آب، یک بار در برلین، یک بار در شمال آفریقا و…

اصل تعقیب و گریز نیز همواره هست اما ابزارش تنوع دارد، یک جا با اسب، یک جا در قطار، یک جا با هواپیما، یک جا با قایق و… حتی در جایی از فیلم که انتظار داریم ایندیانا و پدرش با قایق فرار کنند، نویسنده برای تنوع به ما رودست می‌زند و آن‌ها را با موتور سیکلت فراری می‌دهد چون فرار با قایق را قبل‌تر تجربه کرده بودیم!

همین داستان را درباره جانوران موذی می‌بینیم. موتیفی که در تمام فیلم‌های این مجموعه حضور دارد. اینجا هم در قطار سیرک، واگن مارها و خزندگان و واگن شیر را می‌بینیم و در زیرزمین کتابخانه نیز کوهی از موش‌های کثیف بر دلهره‌ی ما می‌افزایند؛ یا موتیف زنی خوش سیما که به ایندیانا علاقه‌مند است و در تمام قسمت‌ها به طرق مختلف حضور دارد و با خلق یک رمانس کمرنگ، از شدت زمختی و خشونت فیلم می‌کاهد.

طنز مینیمالی نیز در کل مجموعه ایندیانا جونز وجود دارد که در این فیلم نیز دیده می‌شود. جنس طنز ایندیانا جونز به باور من امضای خود اسپیلبرگ است و از علاقه‌ی او به سینمای کودک و نوجوان سرچشمه می‌گیرد. همان طنزی که در «غول بزرگ مهربان»، «اگه میتونی منو بگیر» و «ترمینال» هم هست. مثلا به یاد بیاورید آن سکانسی را که ایندیانا با کوباندن اهرم بر سنگ کف کتابخانه، آن را می‌شکند. آنجا فیلمساز همزمان تصاویری از پیرمرد کتابدار نشان می‌دهد که بر کتاب‌ها مهر می‌زند و صدای کوبیدن مهر با کوبیدن ایندیانا هماهنگ می‌شود و پیرمرد را شگفت‌زده می‌کند؛ یا ناشیگری پدر ایندیانا در استفاده از فندک برای سوزاندن طناب که اتاق را به آتش می‌کشد! پدری که ما را به یاد کلیشه‌ی دانشمند احمق می‌اندازد و در جای دیگری هم موقع تیراندازی اشتباهی دم هواپیمای خودش را هدف می‌گیرد!

یک کلیشه (بخوانید ضعف) رایج در فیلم‌های اکشن، این است که قهرمان همچون یک هرکول شکست ناپذیر، در هر کتک‌کاری یا تیراندازی یا موقعیت بغرنج گیر افتادن، به سادگی حریف را ناک اوت می‌کند. در ایندیانا جونز نیز چنین داستانی داریم و مثلا هرگاه آدم بدها به سمتش تیراندازی می‌کنند، هیچ تیری به او اصابت نمی‌کند و یا در آن گرهی که سربازان آلمانی وارد اتاق پدر ایندیانا می‌شوند، ایندیانا به آسانی سربازان مسلح را کتک می‌زند و از دست‌شان خلاص می‌شود.

بعضی گره‌گشایی‌های فیلم نیز آبکی است. مثلا آنجا که هواپیمای جنگی آلمانی برای کشتن ایندیانا و پدرش به سمت آن‌ها می‌آید، پدر چترش را باز و بسته می‌کند و پرندگان همچون قصه‌ی ابابیل به طرف هواپیمای آلمانی یورش می‌برند و با شکستن پنجره‌ها، کنترل آن را بر هم می‌زنند و باعث سقوطش می‌شوند! آنقدر این موقعیت، شاذ و غریب است که پدر آن را به معجزه‌ی خدا تشبیه می‌کند.

شیوه‌ی رسیدن ایندیانا به جام مقدس هم بیش از حد معجزه‌وار است. دقیقا سر بزنگاه به ذهنش می‌رسد که باید زانو بزند و اینگونه از تیغ‌های وحشتناک پنهان در غار نجات می‌یابد و یا کشف اتفاقی پل مخفی بین دره‌ی مرگبار که تمهیدی دم دستی است. به راستی که کارگردانی اسپیلبرگ و بازی هریسون فورد از فیلمنامه‌ی این فیلم جلوتر است.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.