«ام را به نشانه مرگ بگیر» یکی از هیچکاکیترین فیلمهای آلفرد هیچکاک است. هیچکاک را به عنوان استاد مسلم تعلیق در تاریخ سینما میشناسیم. در این فیلم نیز آنچه بسیار بارز و برجسته است، تعلیقهای میخکوب کننده و جذاب فیلم هستند.
در تعریف تعلیق در کتاب «داستان» رابرت مککی میخوانیم که هرگاه آنچه را شخصیتها میدانند، بدانیم و موقعیت بر اساس همین دانستن، ما را وادار به دنبال کردن ادامهی داستان بکند، تعلیق صورت گرفته است. تعلیق هیچکاکی اما یک گام از این هم جلوتر است به طوری که اطلاعات ما حتی بیشتر از شخصیت اصلی است. راوی دانای کل، همه چیز را به ما نشان میدهد و پنهانکاری چندانی نمیکند و هنر در همین چگونگی خلق انتظار است. انتظار برای دنبال کردن ادامهی اتفاقات بسیار مهندسی شده در فیلم.
برای مثال بیایید اتفاقات منجر به قتل در این فیلم را ببینیم. ابتدا یک نقشه روی کاغذ داریم که تونی (شخصیت اصلی) برای کشتن بدون نقص همسرش آماده کرده و در سکانس گفتگوی او با همکلاسی دوران دبیرستانش، کاملا برای مخاطب ترسیم میشود و جا میافتد. اما طبق قاعدهی «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» از همان ابتدای کار، دردسرهایی بر سر اجرای نقشه به وجود میآید که همگی هندسهی تعلیق هیچکاک را بنا میکنند.

در سکانس عزیمت تونی و مارک به مهمانی (تا در لحظهی قتل، مارگوت تنها باشد) یک گره بر سر رغبت مارگوت برای نماندن در خانه شکل میگیرد که نوید میدهد این قتل بدون دردسر نخواهد بود. گرهی که البته زود گشایش میشود و در قیاس با گرهها و تعلیقهای دیگر فیلم، خفیفتر است. در همان سکانس، زمانی که تونی، مارک را برای تاکسی گرفتن به سراغ نخود سیاه میفرستد و میخواهد کلید خانه را از کیف همسرش بردارد، باز یک تعلیق شکل میگیرد بر این مبنا که مارک زودتر از زمان مورد انتظار تونی باز میگردد و حضورش مانعی برای قرار دادن کلید در زیر موکت است. میزانسن هیچکاک در آن لحظه، به خوبی استیصال و نگرانی تونی را برجسته میکند.
در سکانس انجام قتل، داستانک خواب رفتن ساعت تونی باعث میشود که باز تعلیقی بر سر موفقیت یا عدم موفقیت نقشه قتل شکل بگیرد.تونی نمیداند که ساعتش درست کار نمیکند اما ما میدانیم و در دلمان دلهره میفتد که سرنوشت عملیات چه خواهد شد؟ این دلهره آنقدر تشدید میشود تا به بزنگاهی میرسد که سوان (قاتل) نا امید شده و در حال خروج از خانه است و بالاخره تونی موفق میشود تماس بگیرد تا علامت بدهد. یک پیرمرد هم در این سکانس با حضور در تلفنخانهی هتل بر شدت این تعلیق میافزاید. مشابه این سکانس، سالها بعد در فیلم آرگو هم وجود داشت که مامور فرودگاه برای اطمینان از هویت فراریها به استودیو زنگ میزد و در آخرین لحظات، تلفن جواب داده میشد. باز در همان سکانس موقعی که مارگوت گوشی را بر میدارد، بارها پشت تلفن میگوید الو و میخواهد بداند پشت خط کیست، این تکرار افراطی، خودش یک تعلیق دیگر میسازد چون اولا تایم بزنگاه بسیار مهم فیلم را طویل میکند و ثانیا سوان را پشت سر مارگوت میبینیم که هر لحظه میخواهد جوراب را دور گردن مارگوت بیندازد و او را خفه کند، در چنین وضعیتی سوان با ادامهی الو گفتن مارگوت روبهرو میشود که تمرکز او را را به هم میزند و جلوی انجام عملیات را میگیرد. این شاید دلهرهآورترین لحظه کل فیلم باشد.

در ادامه نیز وقتی تونی باز میگردد و نقشه قتل خراب میشود، یک تعلیق مهم بر سر باز گرداندن کلید در کیف مارگوت پیش میآید که اتفاقا تنها اشتباه تونی هم در همان موقع است. یک تعلیق با شیطنت هیچکاک نیز در همان جا داریم که قبل از آنکه تونی موفق شود کلید را سر جایش بگذارد، مارگوت را میبینیم که در کیفش به دنبال چیزی میگردد و در آن لحظهی پر تنش، دلهره در دلمان میفتد که نکند مارگوت متوجه فقدان کلیدش شود. اینجا البته جا داشت مکث بیشتری بر تعلیق ببینیم ولی هیچکاک برای طبیعی شدن سکانس، سریع گره را اینگونه میگشاید که مارگوت به تونی بگوید دنبال قرص سردرد میگردد.
ایدهی اصلی پرورش داستان این فیلم در همان «افتاد مشکلها» خلاصه میشود. یعنی فاصلهی میان آنچه روی کاغذ ترسیم شده و آنچه در عمل رخ میدهد. ایدهای که خیلی جالب در اوایل فیلم از زبان مارک هالیدی که داستاننویس جنایی است بیان میشود و استخر درام را گود برداری میکند. دردسرهای بعدی تونی که خیلی از آنها پایهی تعلیقهای مهندسی شدهی هیچکاکی میشوند، در همین ایدهی محوری فیلم است. اینکه مارگوت در هنگام گلاویز شدن با سوان به قیچی دسترسی پیدا میکند، اینکه در محاسبات تونی جایی برای رد گل و لای کفش سوان در نظر گرفته نشده، خواب رفتن ساعت مچی تونی، اینکه در ابتدا مارگوت میخواهد به سینما برود و در خانه نماند، پرسش مارگوت از تونی درباره علت زنگ زدنش به مارگوت و … همگی در راستای همین ایدهی داستانی هستند.
یک ویژگی دیگر در این فیلم که البته همیشه مورد تاکید هیچکاک بوده، «تمهید تفنگ چخوف» است. به طور خلاصه به این معناست که هر چیزی در فیلم میبینیم و هر مولفهای به آن اشاره میشود، باید حتما تاثیری در پیشبرد داستان یا دادن اطلاعات داشته باشد، به طوری که چیز عبث و بیربطی نباید در فیلم ببینیم. قاعدهای که البته بیشتر در سینمای کلاسیک معنا دارد و در سبکهای جدیدتر، گاهی عمدا نقض میشود که در جای خودش اشکالی هم ندارد. در این فیلم هم مولفههای به ظاهر بیاهمیتی مثل آن قیچی که مارگوت با آن روزنامه دیواری میسازد، بسیار وجود دارد که در تکوین قصه تاثیر میگذارند. یا مثلا آن نمای تاکیدی هیچکاک از موکت که زیر آن کلید دیده میشود و بعدتر میفهمیم اصلیترین عامل افشای دروغهای تونی نیز همان کلید است.
البته بعضی ویژگیهای فیلم به دلیل گذر زمان و پیشرفت تکنولوژی ساخت فیلم امروز، دیگر کهنه به نظر میرسد. مثلا لحظهی گلاویز شدن مارگوت با ساوان که قیچی در کمر ساوان فرو میرود، با نگاه تماشاگر امروز، خیلی تصنعی به چشم میخورد و انگار قیچی وزنی ندارد و به سادگی در کمر ساوان فرو میرود بدون اینکه خونی بیرون بریزد یا حتی نیاز به تقلایی باشد. کشته شدن ناگهانی ساوان نیز با یک قیچی ساده، اغراقآلود به نظر میرسد. با این حال کلیت فیلم به خصوص در میزانسنهای هیچکاک چنان عمیق و پخته است که هنوز هم پس از دههها، تعلیق فیلم تازگی دارد و مخاطبش را میخکوب میکند.
نظرات