فیلم Annihilation با کتاب آن چه تفاوت‌های بنیادینی دارد؟

26 February 2018 - 13:01

فیلم Annihilation «نابودی» به کارگردانی الکس گارلند (Alex Garland)، سازنده‌ی فیلم Ex Machina «فرا ماشین» در سال ۲۰۱۴، براساس رمانی به همین نام به قلم جف وندرمیر (Jeff VanderMeer) است. اگرچه فیلم همان پیش‌فرض این رمان علمی‌تخیلی را دنبال می‌کند اما تفاوت‌های بنیادینی بین منبع اصلی و اثری که براساس آن به فیلم تبدیل شده است وجود دارد. با سینماگیمفا در ادامه‌ی مطلب همراه باشید.

داستان «نابودی» حول گروهی از دانشمندان زن می‌گردد که به مکانی فرستاده می‌شوند که با عنوان منطقه‌ی ایکس (Area X) شناخته می‌شود (در فیلم نام این منطقه شیمر (The Shimmer) است). مأموریت آن‌ها این است که از اتفاقات اسرارآمیزی که در این منطقه در حال وقوع است سر در بیاورند، راهی برای متوقف کردن این اتفاقات بیابند و مانع از گسترش تهدید آن به دیگر مناطق کشور شوند. کتاب، داستان کاراکتر اصلی که در فیلم توسط ناتالی پورتمن (Natalie Portman) ایفا می‌شود را دنبال می‌کند، کسی که به این مأموریت می‌آید تا کشف کند که چه بلایی سر همسرش که عضوی از گروه اکتشاف قبلی بوده، آمده است. در طی این سفر او و دیگر دانشمندان این گروه با تعدادی از رویدادهای غیرطبیعی مواجه می‌شوند که باعث می‌شود تا درک خود را از واقعیت به پرسش بگیرند.

«نابودی» فیلمی براساس یک کتاب است اما یک اقتباس نیست. گارلند به جای اقتباس، حس‌های اضطراب و وحشتی که متن وندرمیر خلق می‌کند را می‌گیرد و از آن‌ها در خلق لحن و سبک بصری فیلم استفاده می‌کند. این‌ها تغییرات بزرگی هستند که اعمال شده‌اند:

در کتاب کاراکترها برای کنار آمدن با یکدیگر هیچ تلاشی نمی‌کنند

در کتاب کاراکترها تنها از طریق حرفه‌شان وصف می‌شوند. گروه آن‌ها متشکل از این افراد است: یک زیست‌شناس (پورتمن)، یک روان‌شناس (که در فیلم توسط جنیفر جیسون لی (Jennifer Jason Leigh) ایفا می‌شود)، یک انسان‌شناس و یک نقشه‌بردار. یک زبان‌شناس نیز قرار است تا به گروه آن‌ها ملحق شود اما در آخرین دقایق تغییر عقیده می‌دهد. هیچ توصیف فیزیکی‌ای درباره‌ی آن‌ها وجود ندارد و تنها اطلاعات شخصی درباره‌ی آن‌ها مربوط به زیست‌شناس است که خود او به زبان می‌آورد. گارلند گفته که دلیل انتخاب پورتمن و لی که بازیگرانی سفیدپوست هستند نیز همین بوده است. آن‌ها نقش‌هایی را ایفا می‌کنند که در کتاب به ترتیب آسیایی و بومی‌آمریکایی وصف شده‌اند. اطلاعاتِ بیش‌تر درباره‌ی کاراکترها در رمان دوم به نام Authority داده می‌شود که گارلند آن را نخوانده و در ساخت فیلم از آن استفاده نکرده است.

در کتاب رابطه‌ی بین این دانشمندان زن بسیار خصومت‌آمیزتر است. در حالی که فیلم آن‌ها را به گونه‌ای نشان می‌دهد که تلاش دارند جو صمیمانه و رفیقانه‌ای بین خود حاکم کنند و افکارشان را با یکدیگر در میان بگذارند. اما کتاب از همان آغاز تخاصم بین آن‌ها را نشان می‌دهد. هیچ‌کدام از آن‌ها به دیگری اعتماد ندارند. آن‌ها از انگیزه‌های دیگر افراد برای آمدن به منطقه‌ی ایکس بی‌اطلاع‌اند؛ منطقه‌ای که بسیار رازآمیز و ناشناخته است. حس خصومت به طرز پرتنشی انباشته می‌شود و نهایتا به جایی می‌رسد که زیست‌شناس، نقشه‌بردار را می‌کشد.

تفاوت بزرگ دیگر از حیث کاراکتر، به شخصیت زیست‌شناس مربوط می‌شود. در کتاب او خیلی درون‌گراتر و بی‌احساس‌تر است. او مراوده‌ی اندک با مردم را ترجیح می‌دهد و رابطه‌ی بسیار پرتنشی با همسرش دارد. زیست‌شناس با کنجکاوی شدیدش پیش رانده می‌شود. پس از بازگشت همسرش او برای رفتن به منطقه‌ی ایکس داوطلب می‌شود چراکه می‌خواهد بداند از منظر علمی چه بر سر او آمده است. در کتاب، همسر او همچون دیگر اعضای گروه اکتشافی، اندکی پس از بازگشت از منطقه‌ی ایکس به دلیل سرطان جان خود را از دست می‌دهد. در فیلم احساس گناه کاراکتر پورتمن، او را به پیش می‌راند چراکه او در غیاب همسرش، رابطه‌ی عاشقانه‌ای داشته است. اعمال او بیش‌تر از آن‌که از تمایلات شخصی‌اش نشئت بگیرد، برآمده از رابطه‌ی او با همسرش است.

فیلم یک پیرنگ مهم را حذف می‌کند

یکی از پیرنگ‌های مرکزی و اسرارآمیز «نابودی» در فیلم حذف شده است. در کتاب، زیست‌شناس حین کاوش در منطقه‌ی ایکس تونلی کشف می‌کند که آن را برج می‌نامد. زیست‌شناس دائما به این مکان می‌رود تا هدف حقیقی آن را کشف کند. این برج تا اعماق زمین ادامه دارد و بر روی دیواره‌های آن کلماتی توسط یه ماده‌ی گیاه‌مانند که زنده به نظر می‌رسد، نوشته شده‌اند. وقتی او خیلی به این گیاهان نزدیک می‌شود آن‌ها بذری را پخش می‌کنند که او را دچار عفونت می‌کند و در عین حال حواس او را نیرومندتر می‌کند. این باعث می‌شود تا بدن او تغییر و با محیط آن‌جا تطبیق پیدا کند. اما در فیلم همه‌ی کاراکترهای درون این منطقه آلوده می‌شوند.

این برج و موجود داخل آن و نوشته‌های روی دیواره‌های آن در فیلم غایب هستند. به جای این در فیلم، کاوش‌گران می‌خواهند خود را به فانوس دریایی برسانند و منبع منطقه‌ی شیمر را کشف کنند. آن‌ها همچنین از حیوانات عجیبی می‌گریزند. فیلم بیش‌تر از جنس بقای هیولایی است در حالی که کتاب آرام‌تر است و زمان بیش‌تری را برای خودنگری و شگفتی در اختیار می‌گذارد.

فیلم با وجود ریتم بالا، از طریق صدا و موسیقی‌اش همان حس هراس رمان را می‌آفریند. درست است که آن حیوانات عجیب و غریب در کتاب نیستند اما به حس وحشت که در سراسر فیلم حس می شود افزوده‌اند. حمله‌ی خرس به آنیا (Anya) صحنه‌ی پرتنش ویژه‌ای در فیلم است که در آن خرس هنگام تعقیب شکارش صدای قربانی قبلی‌اش را تقلید می‌کند.

معنای «نابودی»

«نابودی» دقیقا به چه معناست؟ کتاب و فیلم هر کدام پاسخ‌های متفاوتی به این پرسش می‌دهند. در کتاب روان‌شناس می‌تواند دیگران را هیپنوتیزم کند. نیرویی که او از آن برای مطیع ساختن و تحت فرمان درآوردن دیگر اعضای گروه استفاده می‌کند. او عبارات خاصی را برای هیپنوتیزم کردن اعضا به کار می‌برد. او مشخصا واژه‌ی «نابودی» را به کار می برد تا یکی از اعضای گروه را به خودکشی وا دارد. زیست‌شناس از این توانایی او مطلع و شدیدا آشفته می‌شود. او انگیزه‌های روان‌شناس را به پرسش می‌گیرد و از او درباره‌ی این‌که چقدر درباره‌ی منطقه‌ی ایکس می‌داند جویا می‌شود.

در فیلم، «نابودی» توسط دکتر ونترس (Dr. Ventress) این‌گونه تعریف می‌شود: بدن‌های‌مان و ذهن‌های‌مان به کوچک‌ترین تکه‌ها خُرد خواهند شد. آن‌هایی که منطقه‌ی شیمر را تجربه می‌کنند، حس ازهم‌پاشیدگیِ جسم و روح، نهایتا آن‌ها را به جنون می‌کشاند. هر کاراکتری واکنش متفاوتی به این تغییر دارد. روان‌شناس سعی دارد با این وضعیت بجنگد. جوسی تامپسون (Josie Thompson) تصمیم می‌گیرد که آن را در آغوش بگیرد و به جزئی از دنیای درونی شیمر تبدیل شود. لینا (پورتمن) تلاش می‌کند آن را درک کند و خیلی بیش‌تر از آن چیزی که برایش آماده است نصیبش می‌شود.

«نابودی» چیزی است که نمی‌توان کنترلش کرد. چیزی است که بر شما حادث می‌شود، حالا یا از طریق شخصِ دیگری یا با ورود به شیمر. در فیلم هر کدام از کاراکترها دلایل خود را برای انتخاب «نابودی» دارند.

کتاب و فیلم پایان‌بندی‌های بسیار متفاوتی دارند

فیلم و کتاب «نابودی» به پرسش ترک منطقه‌ی ایکس (یا شیمر) پاسخ‌های بسیار متفاوتی می‌دهند. در پایان فیلم لینا به سادرن ریچ (Southern Reach) بازمی‌گردد تا داستانش را برای دانشمندان آن‌جا تعریف‌ کند، اگرچه چگونگی بازگشت او جای تفسیر دارد. نمای پایانی از چشم‌های پورتمن فاش می‌کند که شاید این زیست‌شناس آن‌قدرها هم در شکست دادن شیمر موفق نبوده است. پایان‌بندی فیلم بدشگون است و فضای زیادی را برای گمانه‌زنی درباره‌ی اتفاقات آتی برجای می‌گذارد. این‌ها سوالاتی هستند که احتمالا هرگز پاسخ داده نمی‌شوند چراکه گارلند هیچ برنامه‌ای برای ساختن یک دنباله ندارد.

پایان کتاب اما امیدوارکننده‌تر است. زیست‌شناس پس از پیدا کردن یادداشتی از همسرش که در آن جزئیات برنامه‌هایش را برای سفر بیش‌تر در منطقه توضیح داده است، تصمیم می‌گیرد بماند و او را دنبال کند. زیست‌شناس می‌داند که آن نسخه‌ای از همسرش که به خانه بازگشت همانی نیست که قبلا بود. زیست‌شناس با یک هدف جدید و حسی از اکتشاف تصمیم می‌گیرد که او را پیدا کند. چون این کتاب اولین قسمت از یک سه‌گانه است پس این پایان ماجرا در آن نیست و هنوز چیزهای بیش‌تری برای مکاشفه وجود دارد.

الکس گارلند «نابودی» را به روشی معمول اقتباس نکرد

فیلم «نابودی» یک اقتباس صفحه‌به‌صفحه نیست. گارلند مضامین اصلی و برخی از پیرنگ‌های کتاب را گرفته و از آن‌ها به عنوان نقطه‌ی آغازی برای شکل دادن به لحن فیلم استفاده کرده است. کتاب و فیلم هر دو داستانی تفکربراگیز با اکشنی مهیج را به شیوه‌های متفاوتی روایت می‌کنند. کتاب سوالاتی را مطرح می‌کند و لزوما پاسخی به آن‌ها نمی‌دهد. چراکه کتاب از منظر دفترچه یادداشت زیست‌شناس روایت می‌شود و خواننده فقط به اندازه‌ی او می‌داند. داستان پر است از احساسات و تفکرات علمی او درباره‌ی اتفاقات عجیبی که در منطقه‌ی ایکس در حال وقوع است. او از هرگونه نتیجه‌گیریِ واقع‌گرایانه و حتی توضیح کامل آن‌چه که تجربه می‌کند عاجز است.

فیلم همان پرسش‌های کتاب را مطرح می‌کند اما به نظر می‌رسد که سعی دارد به برخی از آن‌ها پاسخ بدهد. فیلم برملا می‌کند که دلیل اتفاقات منطقه‌ی شیمر به فانوس دریایی مربوط است و همه‌ی این وقایع زمانی آغاز شده‌اند که شهابی آسمانی به این منطقه برخورد کرده است. فیلم نوع زندگی حاکم در این منطقه را بیگانه می‌نامد. عنصر خطر را با اضافه کردن حیواناتی عجیب و غریب افزایش می‌دهد، حیواناتی که اغلب دانشمندان را می‌کشند. فیلم نسبت به کتاب که بسیار علم‌محور است، خیلی اکشن‌محورتر است.

فیلم و کتاب «نابودی» مکمل یکدیگر هستند. می‌توان از یکی بدون دیگری لذت برد اما آن‌ها با هم تجربه‌ی والاتری را می‌سازند. گارلند از طریق ویژگی‌های بصری، موسیقی و طراحی صدای فوق‌العاده‌اش به گونه‌ای متفاوت‌تر از توصیف‌های وندرمیر، بیننده را در خود مستغرق می کند. فیلم گارلند موفق می‌شود که ضمن حفظ روح رمان تجربه‌ی منحصربه‌فردی را خلق کند.

منبع:ScreenRant

برچسب‌ها:

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.