نقد و بررسی Star Wars The Last Jedi

جنگ‌های ستاره‌ای یا Star Wars که در ایران با نام جنگ ستارگان شناخته می‌شود قطعا یکی از پرطرفدار‌ترین و خاطره‌انگیز‌ترین‌های تاریخ سینماست. حال با اینکه ۴۰ سال از تولد جنگ ستارگان می‌گذرد، اما هنوز طرفدارهای پر و پا قرص خود را دارد؛ از نوجوان های دوازده، سیزده ساله گرفته، تا افراد مسن و پا به سن گذاشته، و هر روز بر تعداد طرفدارانش افزوده می‌شود. محبوبیت بسیار سری جنگ ستارگان باعث شد که سرنوشت آن در سینما به سه‌گانه‌های جورج لوکاس ختم نشود. و اخیرا هم که آخرین جدای، هشتمین اپیزود مجموعه اکران شد و بازهم بر روی پرده‌های نقره‌ای سینما خوش درخشید. آخرین جدای باز هم شما را در دنیای عجیب و جذابش غرق می‌کند و اجازه می‌دهد به خاطره بازی با دنیای ۴۰ ساله اش بپردازید. همراه سینما گیمفا با نقد و بررسی اپیزود هشتم جنگ ستارگان یعنی آخرین جدای باشید.

اپیزود هفتم یعنی نیرو بر‌می‌خیزد بدون تعارف یک شکست بزرگ برای فرانچایز جنگ ستارگان محسوب می‌شد که مهمترین دلیل آن دور شدن از حقیقت و ریشه جنگ ستارگان است؛ و اگر قرار بود اپیزود هشتم مانند اپیزود قبلی باشد وضعیت جنگ ستارگان مثل فرانچایزهایی می‌شد که به مرور زمان ضعیف‌تر می‌شدند و نهایتا شکست می‌خوردند. اگر رایان جانسون نبود، احتمالا سرنوشت جنگ ستارگان چیزی جز این نبود. آخرین جدای پایان بر تمام اشکالات عجیب نیرو بر‌می‌خیزد و بازگشت به حال و هوای دهه هفتادی جنگ ستارگان است. اما از این نظر تفاوت‌هایی با سه گانه‌های قبلی دارد که به راحتی قابل درک است؛ اگر با توجه به زمان‌بندی دنیای جنگ ستارگان حساب بکنیم، تقریبا داستان ۳۰ سال بعد از اپیزود ششم جریان دارد. خب منطقی است که این دنیای گسترده دچار تغییراتی بشود. خودتان مقایسه کنید، دنیای ما از ۱۰ سال پیش تا به حال تغییرات بسیار زیادی به خودش دیده‌است. پس بعید نیست که جنگ ستارگان طی ۳۰ سال دچار تغییرات عظیم نشود. در واقع چنین ایده داستانی و شخصیت‌هایی برای آینده جنگ ستارگان، ایده کارگردان اپیزود هفتم یعنی جی‌جی‌آبرامز بود. اما متاسفانه در اپیزود هفتم به خوبی نمایش داده‌نشد، ولی آخرین جدای اکثر این موارد را جبران کرده است.
خب بهتر است با مهم‌ترین رکن فیلم یعنی داستان آن شروع بکنیم. آخرین جدای داستانی کم نظیر و جذاب را روایت می‌کند و این قابل انکار نیست. داستانی که با عقیده بنده بعد از امپراطوری ضربه می‌زند، بهترین داستان جنگ ستارگان است. زیرا در کنار پردازش به هسته اصلی داستان و هدفش، به شخصیت های قصه نیز بیش از پیش می‌پردازد و این قابل تحسین است. داستان دقیقا بعد از اپیزود هفتم، یعنی زمانی که ری لوک اسکای‌واکر را در جزیره پنهان جدای ملاقات می‌کند جریان دارد.
ری شمشیر لیزری پدر لوک، یعنی آناکین را به او می‌دهد اما لوک با یک حرکت، بیننده را میخ‌کوب می‌کند؛ لوک شمشیر آناکین را به سویی پرت می‌کند و از ری دور می‌شود. هر چه که جلوتر می‌رویم، از دلایل حرکت عجیب لوک بیشتر آگاهی پیدا می‌کنیم و متوجه می شویم لوک اسکای واکر، دقیقا نسخه پیر همان جدای کله‌شق، باحال و شجاع خودمان است. فقط به دلایلی که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم از مسیرش منحرف می شود اما خیلی زود دوباره خودش را پیدا می‌کند. لوک اصرار دارد که ری از جزیره برود و بیخیال او بشود، اما مقاومت های ری سرانجام باعث قانع شدن لوک می‌شود، البته فراز و نشیب ها تازه از اینجا شروع می‌شوند. داستان فیلم روی روال درست و منطقی پیشروی می‌کند و خوشبختانه از لحاظ داستانی مثل خیلی از بلاک باستر ها بی سر و ته نیست.

از طرفی در نقطه دیگر کهکشان، شورشیان را داریم که همواره در حال فرار از دست First Order یا فرقه نخست هستند. پو و یارانش در عملیاتی فداکارانه تعداد زیادی از سفینه های فرقه نخست را به آتش می‌کشند و زمینه فرار شورشیان را فراهم می‌کنند؛ اما بیشتر یاران پو در این عملیات کشته می‌شوند مثل خواهر شخصیت رز. حالا که صحبت از رز شد بهتر است کمی درباره او نیز صحبت کنیم. شاید تعجب بکنید اگر بگویم شخصیت پردازی رز از فین، قوی تر و بهتر است. بله، رز یک شخصیت
با پیشینه ای جالب و پیچیدگی های خودش است در هر شرایطی دست از انجام وظیفه بر نمی‌دارد. غم از دست دادن خواهر رز، به خوبی توسط بیننده قابل درک است و این نشان دهنده مهارت کارگردان در پردازش به شخصیت ها و وقایع داستان است. البته نباید بازی بسیار خوب کلی ماری‌ترن را در این نقش نادیده گرفت. شخصیت پو حقیقتا پیشرفت خاصی نسبت به قبل داشته و بیننده، تلاشش را برای نجات، کنترل و رهبری شورشیان به چشم می‌بیند و به خوبی آنرا درک می‌کند. و نکته جالب توجه این است که پو، کله‌شق‌تر از اپیزود هفتم و کمی عجول است و این به تکامل شناخت ما نسبت به این شخصیت کمک به‌سزایی کرده است. به همین دلیل ارتباط بین بیننده و کاراکتر راحت تر برقرار می‌شود.
حالا می رسیم به استورم تروپر سرکش خودمان یعنی فین. در اپیزود هفتم فین شخصیتی ساده بیش نبود که در بخش های زیادی از فیلم دچار اختلال هویت غیرعادی می‌شد. اما رایان جانسون با زیرکی تمام، گزیده ای از ویژگی های جالب فین از اپیزود هفتم را جدا کرد، مواردی به شخصیتش اضافه کرد و نهایتا باعث شد فین از یک شخصیت بدون پیشینه و بی‌هدف به یک مبارز هدف‌دار با شخصیت پردازی نسبتا خوب تبدیل شود که قطعا بهتر از شخصیت پردازی او در نیرو بر‌می‌خیزد است. اما فین، با همه اینها باز هم کاراکتری بی‌نقص یا عالی نیست و همچنان مشکلاتی نظیر شخصیت‌پردازی دارد که اینها بیشتر برمی‌گردد به اوریجین آن شخصیت. فین در آخرین جدای هدفش را پیدا می‌کند و مثل نیرو برمی خیزد، دچار اختلال هویت متداوم نمی شود. متاسفانه همه اینها هم باعث شد که فین به خوبی دیگر شخصیت های فیلم نباشد و نهایتا به کاراکتری نه چندان خوب تبدیل شود.

نوبتی هم که باشد، نوبت شخصیت‌های منفی فیلم و به عبارتی، اعضای فرقه نخست است. شاید اولین چیزی که پس از شنیدن فرقه نخست به شما یادآور می‌شود، چهره عجیب و خشن اسنوک است. چهره اسنوک آنقدر خفن هست که ابهت فرقه نخست را یکباره در خود داشته‌باشد. صدای خوفناک و جسه نسبتا غول‌آسایش جذابیت خاصی دارد و شاید از لحاظ چهره‌پردازی، نسبت به پالپاتین نیز برتری داشته باشد. به شخصه معتقدم که اسنوک پتانسیل این را داشت که یک شرور تمام‌عیار باشد و حتی از پالپاتین و دارث ویدر هم خفن تر باشد. اما متاسفانه پردازش بسیار کم به این شخصیت باعث شد که این امر اتفاق نیافتد. پردازش کم به آنتاگونیست ها، دردی است که امروزه سینما گرفتار آن شده و اینکه چه زمانی از این درد خلاص می شود، خدا می‌داند. اما با همه اینها، اسنوک همچنان یک آنتاگونیست قابل قبول است که شاید در خیلی از نقاط فیلم، بیننده را جذب خود بکند. برای مثال زمانی که اسنوک به کایلو رن گفت:

تو یک بچه ترسویی، پشت یک ماسک

دیالوگ تاثیرگذار اسنوک شاید هنوز در گوش کایلو رن تکرار می‌شود. در واقع این جمله بود که خشم کایلو رن را برانگیخت و کایلو رن واقعی را ساخت و نهایتا منجر به تبدیل شدنش به یک شرور تمام‌عیار شد. کایلو رن از همان اپیزود هفتم یک کاراکتر جذاب و شروری کم‌نظیر بود. و این روند در این اپیزود هم بهتر و بیشتر از قبل
ادامه پیدا می‌کند. در آخرین جدای به مهمترین سوآل بینندگان پاسخ داده می‌شود؛ اینکه چگونه بن سولو به کایلو رن تبدیل شد. در واقع لوک اسکای واکر باعث این اتفاق شد. چگونه؟ در واقع به لوک اسکای واکر الهام شده بود که خطری قرار است از سوی فرقه نخست کهکشان را تهدید بکند. به همین دلیل افراد با استعدادی را از بین مردم سرتاسر کهکشان، دور هم جمع کرد که به آنان آموزش جدای بدهد، که بن سولو هم یکی از آنان بود. لوک اسکای‌واکر متوجه شد که بخش تاریکی از نیرو در وجود بن هست که ممکن است خطرناک باشد. لوک ترسید، ترسید که بخش تاریک نیرو وجودش را فرا بگیرد و نهایتا به ضرر همه تمام بشود. به خاطر همین شبی کنار تخت خواب بن ظاهر شد. لحظه‌ای حسی به لوک می‌گوید که بن را بکشد و به همه این قضایا پایان بدهد. او شمشیرش را فروزان می‌کند، لحظه ای بعد سریعا به خود می‌آید؛ اما دیگر دیر شده است. بن با لوک مقابله می کند، او را شکست می‌دهد و همه شاگردان جدای را می کشد. اینطوری بود که کایلو رن به وجود آمد. در طول قصه بیننده تلاش کایلو رن برای رسیدن به قدرت برتر را به خوبی درک می‌کند. کایلو رن با بازی فوق العلاده آدام درایور بدون تعارف بعد از دراث ویدر، برترین شرور دنیای جنگ ستارگان است.

هاکس که یکی از ژنرال های ارتش فرقه نخست است، در اپیزود هفتم شخصیتی نچسب و توخالی بود که بیننده بایستی با سعی و تلاش فراوان متوجه می‌شد که او با کایلو رن رقابت دارد و می خواهد برای اسنوک از جایگاه مهم تری نسبت به کایلو رن برخوردار باشد. اما اپیزود هشتم یعنی آخرین جدای، این مفهوم را صریحا و به درستی به بیننده منتقل می کند. به لطف رایان جانسون، پردازش به هاکس بهتر و بیشتر از قبل شد و به بیننده کمک کرد تا آسان تر، او و انگیزه هایش را درک کند.
آخرین جدای از لحاظ فضاسازی و هنری هم خیره‌کننده ظاهر می‌شود و در این زمینه نسبت به تمامی اپیزود‌های قبلی برتری دارد. و این، زمانی که شورشیان از دست فرقه نخست به سیاره‌ای پناه می‌برند به اوج خود می‌رسد؛ زیرا که خاک آن سیاره سفید است، اما خاک زیر آن رنگ قرمز دارد و با برخورد سفینه‌های شورشی به آن رنگ قرمز پدیدار می‌شود و در محیط پخش می‌شود. خب جای تعجب ندارد، زیرا کارگردان هنری آخرین جدای، در واقع کارگردان هنری فیلم بلید رانر ۲۰۴۹ بوده؛ که از هرلحاظ خصوصا از نظر هنری، خیره کننده ظاهر شد. آخرین جدای شاید به رنگارنگی بلید رانر یا فیلم های امثال آن نباشد، اما تلفیق جالب و هنرمندانه رنگ‌هایش با یکدیگر باعث می‌شود که آخرین جدای از نظر ظاهری، شما را مجذوب خود بکند. اما زیبایی کهکشان جنگ ستارگان در اپیزود هشتم به این مورد ختم نمی‌شود. سیاره مخفی جدای یا مکانی که لوک در آن پنهان شده‌بود، در نوع خودش جالب بود و با فضای فیلم، کاملا هم‌خوانی داشت. جُدای از این موضوع، حیوانات جنگ ستارگان هم در نوع خودشان جالب ظاهر می‌شوند که در صدر آنها پورگ ها قرار دارند، موجوداتی بامزه و باحالی که می شود گفت، ترکیبی از جوجه پرنده و پنگوئن محسوب می‌شوند. و البته این را هم نباید فراموش کرد که دیزنی، با فروش اسباب بازی هایشان سود خوبی به جیب زده‌است. حضور نسبتا کوتاهشان در فیلم، می تواند لحظات جالب و خنده‌داری را برای بیننده رقم بزند. همانند صحنه‌ای که بیننده، آنان را در وضعیتی می‌بیند که در سفینه هان سولو لانه ساخته‌اند و تقریبا از نظر ظاهری، آنرا به گند کشیده‌اند. و مثال دیگری برای چنین موجوداتی می توان به حیواناتی اشاره کرد، که در سیاره کاسینو زندگی می‌کردند و افراد پولدار آن سیاره، از آنها برای تفریح استفاده می کردند؛ که البته این موضوع باعث آزار دیدن آن حیوانات می‌شد.

در بخش های مختلفی از فیلم شاهد ارتباط جالب و تلپاتیک بین ری و کایلو رن بودیم. که به نوع خودش جالب بود و به پیشروی داستان و البته جالب تر شدن آن، کمک به سزایی کرده‌است. و مسئله ای که این موضوع را هیجان انگیز تر می‌کند، این است که اسنوک تمام این مدت ارتباط بین آنان را برقرار کرد تا بتواند از آن طریق ری را به سمت خودش بکشد. حتی در بخشی از فیلم ری و کایلو اینقدر به یکدیگر نزدیک می شوند که می‌توانند دست های یکدیگر را لمس کنند. ارتباطات اینگونه ری و کایلو رن شاید شما را به یاد نوع ارتباط برقرار کردن الِوِن با دنیای وارونه در سریال Stranger Things یا چیز های عجیب و غریب بیاندازد.

شاید یکی از نقاط قوت فیلم، حضور دروید هایش است. درویدی که جدیدا به مجموعه اضافه شده یعنی BB-۸ مثل قبل بامزه، باحال و البته زرنگ ظاهر می شود. و نکته جالب این است بعضی اوقات، برخی مسائل را زودتر از دیگران مسائل را حل می‌کند! اما شاید یکی از مهم ترین مواردی که حس نوستالژی جنگ ستارگان دهه هفتادی را در بیننده زنده می‌کند، موسیقی آن است. به لطف جان ویلیامز، اسطوره موسیقی آخرین جدای از حیث موسیقی بی‌نظیر ظاهر شده، زیرا با الهام از برخی عناصر
موسیقی های فیلم های قبلی جنگ ستارگان و ترکیب آن با موسیقی تازه و امروزی، ترکیبی جذاب و خاطره انگیز را رقم می‌زند. در واقع جان ویلیامز موسیقی را طوری برای این فیلم ساخت، که هم به مزاج طرفداران سن و سال دار مجموعه خوش بیاید، و هم طرفداران جوان یا نوجوان خود را راضی کند. اصلا جای تعجب ندارد که چرا آخرین جدای نامزد بهترین موسیقی در جشنواره اسکار شد.
داستان مثل اپیزود هفتم منحرف نمی‌شود و به‌هیچ وجه از مسیر خود بیرون‌نمی رود و به عبارتی به جاده‌خاکی نمی‌زند. در اپیزود هفتم شاهد بودیم که داستان آنقدر سراغ مسائل جزئی‌تر می‌رفت که بیننده بعضی اوقات دچار سردرگمی می‌شد، اما خوشبختانه دیگر شاهد چنین مشکلاتی در آخرین جدای نیستیم. شاید مهم ترین شخصیت این فیلم، آخرین جدای یعنی ری باشد. شخصیتی که قرار است جای لوک اسکای واکر را پر بکند و به عنوان بک جنگجو و یک جدای ظاهر شود. بگذارید کاملا رک بگویم؛ ری به اندازه عبارت آخرین جدای، خفن نیست اما شخصیتی خوب است و بیننده می‌تواند آنرا به عنوان یک جدای تازه‌کار و البته با استعداد بپذیرد؛ اما نه به‌عنوان آخرین جدای و کسی که قرار است تعادل را به نیرو برگرداند. ری به اندازه لوک و آناکین اسکای واکر در سه‌گانه های جورج لوکاس، عالی نیست اما شخصیتی قابل درک و خوب است که بیننده از تماشای او در فیلم لذت می برد. اما دارای پیچیدگی خاصی نیست و در واقع، ما فقط یک روی سکه از شخصیتش را در اپیزود هفتم و هشتم دیده ایم و هنوز شناخت کاملی نسبت به ری، پیدا نکرده ایم و مهمترین نکته‌ای که او را از اشخاصی همچون لوک و آناکین جدا می‌کند باورپذیر نبودن اوست. آخرین جدای، در کنار روایت داستانی هیجان‌انگیز، چیز‌هایی با بیننده یاد می‌دهد؛ مواردی که در زندگی واقعی ما نیز وجود دارند و بسیار مهم هستند. البته نمی‌خواهم بگویم آخرین جدای فیلم پیچیده یا فلسفی است؛ و چنین انتظاری نیز از فیلمی مثل آخرین جدای نمی‌رود، زیرا فضای دنیای جنگ ستارگان اصلا اینگونه نیست و با فیلم های پیچیده و فلسفی مثل بلید رانر یا تلقین،ساخته کریستوفر نولان، فرسنگ ها فاصله دارد. و راستش دور بودن از این فضا نهایتا به نفع این فیلم و جنگ ستارگان است زیرا جنگ ستارگان در نوع خودش منحصر به‌فرد است و نیاز نیست به پیچیدگی فیلم های دیگر باشد.

یکی از مهمترین اهداف آخرین جدای، نشان دادن این است که افراد زیادی هستند که هر کدام راه هایی را در زندگیشان دنبال می‌کنند؛ بعضی ها نادرست، و بعضی ها صحیح هستند. و اینکه گاهی اوقات تشخیص این دو راه، بخاطر احساسات یا مسائلی دیگر برای ما سخت است و برای درک آن، .بایستی راه های سخت و نسبتا طولانی را طی کنیم هر کاری، برای اینکه خوب یا حتی بهتر به نظر برسد، نیازمند یک جمع بندی و پایان مناسب است. و آخرین جدای نیز از این قاعده مستثنی نیست. به قول یکی از دوستان، پایان آخرین جدای شباهت خاصی به واقعه عاشورا دارد؛ از بس که حماسی، جالب و تاثیرگذار است. اسنوک مرده و کایلو رن، اکنون رهبر فرقه نخست است. شورشیان از سوی فرقه نخست شناسایی شده اند، دیگر چیزی نمانده بود که شکست بخورند اما ناگهان نور امید ظاهر شد. لوک اسکای‌واکر آمده بود. آمده بود، تا شورشیان را نجات بدهد، دیدار او با خواهرش یادآور دوران جوانی آنان است. لوک اسکای‌واکر تنها جلوی لشکر فرقه نخست می‌ایستد، کاری که خودش قبلا آنرا امری محال می‌دانست. لوک با کایلو رن مبارزه می‌کند اما شورشیان باید چه کنند؟ پو متوجه می‌شود که به لطف لوک، توجه کل فرقه نخست از شورشیان منحرف شده و آنان فرصت فرار دارند. پو این را به بقیه می‌گوید اما قانع نمی‌شوند. و پو جمله ای تاثیرگذار و البته جالب می‌گوید :

We are the spark That will light the fire

ما جرقه ای هستیم که می تونه آتیش رو روشن بکنه

یعنی اگر این تعداد از شورشیان باقی بمانند و فرار کنند همانند جرقه‌ای هستند که می‌تواند آتشی را فروزان کنند و Rebelion جدید را تشکیل بدهند و کهکشان را از ظلمت فرقه نخست رهایی دهند. اما آخرین جدای کم صحنه و دیالوگ تاثیر‌گذار ندارد. بدون شک تاثیرگذار ترین صحنه فیلم، لحظات بازگشت لوک اسکای‌واکر و مبارزه‌اش با کایلو رن است. لوک با کایلو رن مبارزه می‌کند و جمله هایی بیان می‌کند که بیننده را از هیجان سر جایش میخ‌کوب می‌کند و چیز‌هایی می‌گوید که بیننده در کل زمان فیلم، می خواست آنرا از زبان لوک بشنود :

Rebelion is reborn

War is just beginig

And I’ll not be the last jedi

ربلیون دوباره متولد شده

جنگ فقط آغازه کاره

و من آخرین جدای نخواهم بود

این لحظه، نه تنها یکی از بهترین لحظات فیلم های جنگ ستارگان است؛ بلکه یکی از بهترین صحنه های تاریخ سینما محسوب می‌شود، خصوصا برای طرفداران جنگ ستارگان. کایلو رن سعی می‌کند لوک را ازبین ببرد، اما ناگهان متوجه می‌شود که لوک واقعا آنجا نیست، بلکه فقط تصویر سه بعدی لوک بود که توسط لوک و به وسیله نیرو کنترل می‌شد. لوک با این حرکت خواست به کایلو رن بفهماند که خشم، سرانجامی جز شکست و سرافکندگی ندارد که این‌ها هم سبب به وجود آمدن خشم بیشتر می‌شوند. و نهایتا انرژی زیادی که لوک صرف جابجایی خود کرد، باعث شد که به نیرو بازگردد و به عبارتی دار فانی را وداع گوید؛ البته با افتخار.

آخرین جدای در کنار داستان اصلی، داستانک‌های خوبی را ارایه می‌دهد که نهایتا به یک مسیر ختم می‌شوند. کارگردان، داستانک‌های این فیلم را نهایتا به طرز ماهرانه‌ای به یکدیگر مرتبط می‌کند و در یک مسیر قرار می‌دهد. در کنار همه این‌ها آخرین جدای مثل نیرو برمی‌خیزد دست به سوزاندن ناگهانی ریشه مجموعه نمی زند و چه شخصیت ها و چه فضای دنیای جنگ ستارگان، در اپیزود هشتم وفادار به ریشه ها و عناصر جنگ ستارگانی هستند. جنگ ستارگان آخرین جدای، فیلمی تاثیرگذار و جذاب است که شما را جذب قصه‌گویی جالبش می‌کند و با اینکه بی نقص نیست، اما طرفداران قدیمی خود را راضی نگه می دارد و می‌توان آن را یک تجربه جنگ ستارگانی تمام عیار دانست. اشخاصی همچون مارک همیل در نقش لوک اسکا یواکر، دِیزی ریدلی در نقش ری، آدام درایور در نقش کایلو رن و دیگر بازیگران فیلم، همه در موفقیت این فیلم نقش مهمی ایفا می‌کنند. آخرین جدای فیلمی است که جُدای از داستانش، دنیایی خوش رنگ و لعاب دارد و باعث می شود بیننده از تماشای آن لذت ببرد. این فیلم توسط رایان جانسون نوشته و کارگردانی شده است. امید است جی‌جی‌آبرمز، کارگردان اپیزود نهم نیز از اشتباهات اپیزود هفتم و هشتم درس بگیرد و بتواند فیلمی عالی مثل آخرین جدای و یا بهتر از آن ارایه دهد.

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.