نگاهی به فیلم اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر!

یکی از فقدان‌های اساسی در سینمای ایران کمبود کارگردان‌های جوانی است که سینما را بشناسند. این حرف شاید در ابتدا خنده‌دار و مبالغه آمیز به نظر برسد اما با کمی دقت می‌توان نتیجه گرفت در وهله اول کارگردانان جوان‌ “تاریخ”، سینما را به درستی نمی‌شناسند و در وهله بعدی “هنر” سینما را. مسئله‌ای که با دو تا بوردول خواندن و فیلم دیدن زیاد و در نتیجه آن ساختن ذهن سینمایی با آثار کلاسیک تا حد زیادی حل می‌شود. اما متاسفانه سینماگران جوان تا به امروز نشان داده‌اند که زرق و برق سینمای آلترناتیو و آوانگارد بودن چنان کورشان می‌کند که بدون یاد‌گرفتن قواعد در جهت شکستن آن بر‌می آیند. نتیجه این موضوع می‌شود حال و روز امروز سینمای هنر و تجربه ما! آلوده به انتلکتی با رد گهگاهی از سینما. اما گهگاه در میان سینماگران جوان چهره‌های شاخصی سر بر می‌آورند که هم دغدغه‌شان سینماست هم علمش را دارند و هم عرضه‌اش. نمونه یکی از همین افراد شهرام مکری است. با سینماگیمفا همراه باشید.

بعد از دیدن هجوم در یکی از سالن‌های سینما اولین جمله‌ای که راجع به فیلم گفتم این بود که هنر مهندسی نمی‌خواهد پرداخت می‌خواهد! همچنان هم به نظرم نماد‌ بازی‌های هجوم خارج از اثر می‌زد و نتیجه فیلم‌نامه مهندسی شده‌اش شخصیت‌های مکانیکی بود که حس نمی‌ساختند. البته لازم به ذکر است که به حدی آثار سال گذشته بد بودند که به عقیده من هجوم جزو سه فیلم برتر سال بود. اما بعد از دیدن سومین فیلم بلند شهرام مکری با وجود تمام کاستی‌هایی که داشت می‌شد به یک نتیجه اساسی رسید:‌ شهرام مکری به شدت فیلم‌بین و سینمایی است و سینما را می‌شناسد. همین موضوع آثار آوانگارد او را – بر عکس اکثر همکارانش – به سوی ابتذال نمی‌برد. مکری در دو فیلم اخیرش فرمی ثابت برای خود یافته – و فارغ از این‌که به روایت می‌خورد یا خیر – در حال تکرار آن است. او دو فیلم “‌ماهی و گربه” و “هجوم” را با برداشت های بلند پلان سکانسی – موسوم به لانگ تیک – می‌گیرد و در پیاده‌سازی این فرم اهتمام شدیدی می‌ورزد. می‌توان ساعت‌ها به بحث و بررسی بینش او در آثارش از حقیقت و واقع نمایی به سبک آندره بازن پرداخت و در مورد دوربین این دو اثر صحبت کرد اما به عقیده من کار بیهوده‌ای است چون بحث پیرامون این آثار به وفور انجام شده است و تمام بحث‌ها از این‌جا به بعد تکرار مکررات است. به همین دلیل تصمیم گرفتم به سراغ فیلم اولش بروم. فیلمی مهجور و کمتر دیده شده‌تر که در سال ۱۳۸۶ جلوی دوربین برد. اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر فیلمی است که مانند نامش نامتعارف است.

اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر – که زین پس برای اختصار آن را اشکان… می‌خوانیم- یک اثر سینمایی به تمام معنا است. یعنی فارغ از مشکلاتش و خامی بی حد و حصرش در بسیاری از مواقع – که در اثر تازه‌کاری فیلمساز است – المان‌های اساسی مدیوم سینما را دارد. مکری می‌داند که نه مدیومش رمان است نه فلسفه و نه چیز دیگری. پس سعی می‌کند یک سری داستان ساده و عامه پسند را سینمایی کرده و به شکل یک منظومه که آغازش به انتهایش وصل است – گویی از همان زمان به ساختار دایره‌وار علاقه خاصی داشته است – به خورد مخاطب بدهد. در طی این اتفاق مشخصا مکری تحت تاثیر شدید تارانتینو و پالپ فیکشن است و دقیقا می‌خواهد همان نقش را برای سینمای ما ایفا کند. در اشکان … تعدادی خرده داستان داریم که هر کدام از این‌ها جدا و بی‌ربط به نظر می‌رسند و فیلم سعی می‌کند با تدوین و ساختار زمانی موازی‌اش تاثیر هر کدام از این داستان‌ها بر یک‌دیگر را نشان‌دهد. داستان با یک مجسمه‌ساز شروع می‌شود و با همین مجسمه‌ساز نیز به پایان می‌رسد. مجسمه‌ساز، جوانی است شکست‌خورده که کسی کار‌هایش را نمی‌خرد و حال مشغول نقل‌مکان است. او از فروش نرفتن آثارش به شدت در‌ هم شکسته و حتی اعتقاد دارد دو مجسمه‌ای که به فروش رسانده نیز نامزدش خریده است. رفیق هم صحبتش در میان جملاتش به او می‌گوید من مطمئنم روزی مردم در مقابل مجسمه تو زانو می‌زنند و سجده می‌کنند. دیالوگی که با پایان بندی فیلم قرابت دارد و پس از پایان فیلم ابعادش برای مخاطب بیشتر گسترده می‌شود. بعد از این سکانس و تیتراژ‌ آغازی آرام آرام شخصیت‌های قصه‌های در هم تنیده فیلم به ما معرفی می‌شوند. شخصیت‌ اصلی فیلم‌ را می‌توان اشکان (سینا رازانی) دانست. اشکان فردی شکست خورده است. به حدی شکست خورده که حتی دکتر روانپزشک او نیز دیگر قطع امید کرده و از او می‌خواهد که به دفترش پا نگذارد. او همواره در حال خودکشی است اما هیچ یک از خودکشی‌هایش به سرانجام نمی‌رسد. در یک سکانس جالب او به اتاق هتل می‌رود تا با طناب خود را دار بزند که باز‌ هم طبق معمول موفق نمی‌شود اما با دو دزد نابینا آشنا می‌شود که درصدد انجام سرقتی بزرگ هستند و به یک همراه نیاز‌ دارند. اشکان نیز به شرط اینکه در جریان سرقت کشته شود قبول می‌کند که به آن‌ها کمک کند.

در فیلم دو دزد نابینا داریم، یک جوان که می‌خواهد خودکشی کند اما هر بار ناکام می‌شود، یک افسر پلیس عاشق و شخصیت‌های بی ارتباط دیگری از این دست که تمام این افراد با جادوی مونتاژ کنار هم جمع‌ می‌شوند. و همین نکته جالب توجه این فیلم است. یعنی مکری فیلم اولش را با مونتاژ‌ و به پیروی از شکل‌گراها می‌سازد به طوری که این تدوین است که زمان فیلم را پیش می‌برد و این‌ موضوع که کدام صحنه بعد از کدام صحنه قرار بگیرد تاثیر زیادی در روند فیلم دارد. اما از سویی دیگر در دو فیلم بعدی ایده واقع‌گرایی بصری را با سکانس‌های لانگ تیک به عنوان فرم روایی انتخاب می‌کند و مونتاژ را کنار می‌گذارد. اشاره کردیم که مکری فیلم بین است و این موضوع را دو جا اثبات می‌کند. هم در روایت و هم در ارجاعات بی‌نظیرش به آثار معروف تاریخ سینما. در باب روایت به مانند آثار دیگر از این دست، در سکانس‌های بسیاری از اشکان … ما به سکانسی که قبلا دیده‌ایم و یا محلی که قبلا در آن بوده‌ایم باز می‌گردیم و این بار وقایع را از نگاه کارکتر دیگری مشاهده می‌کنیم. همین نوع خاص روایت باعث می‌شود اشکان … در دیدار اول برای مخاطب گنگ و نامتعارف جلوه‌ کند و مخاطب عملا تا نیمه فیلم بیشتر اتفاقات و ارتباط آن‌ها را متوجه نمی‌شود. اما پس از اتمام اثر است که با باز شدن گره‌های فیلم‌نامه میل به دیدن دوباره فیلم در مخاطب بیدار می‌شود به طوری که می‌توان گفت اشکان … در دیدار دوم جذاب‌تر است. یکی دیگر از موضوعات جالب در این فیلم ارجاعات سینمایی گاه و بیگاه مکری است. به راستی شهرام مکری تروفوی ایران است. عشق‌بازی مکری با تاریخ سنیما از جنس عشق بازی است که شخصیت آنتونی در فیلم چهارصد ضربه تروفو با پوستر تابستان با مونیکای برگمان می‌کند. همان‌قدر سینمایی، همان‌قدر پاک. مکری به ادیسه کوبریک، سامورایی ملویل، تارانتینو و خیلی فیلم‌ها و کارگردانان دیگر ادای دین می‌کند و از آن‌ها تاثیر می‌‌گیرد. به عقیده من هیچ‌ چیز از این مهم‌تر نیست که فیلم‌ساز، سینمایی و از جنس سینما باشد. مکری دقیقا از همان جنس‌های سینمایی است که از فیلم‌سازی لذت می‌برد.

اما اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر ضربه خود را از خامی می‌خورد. فیلم علی رغم ایده‌های جالبش اما در تمام ارکان خود خام است. مشخص است فیلم اولی است اما از طرفی مشخص است که نبوغ دارد. فیلم حتی در فیلم‌نامه‌ خام است و شخصیت و اتفاقات زائد کم ندارد. برای مثال عشق بین افسر پلیس – با بازی رضا بهبودی که همین چند روز پیش برای بازی در فیلم بسیار بد شَنل جایزه گرفت – و زن فروشنده نه پرورش می‌یابد و نه حتی به نتیجه می‌رسد. حتی خود شخصیت افسر از اواسط فیلم رها می‌شود و دیگر هم به او پرداخته نمی‌شود. دیالوگ‌ها هم خامند و از آن بدتر اینکه به عقیده من مکری نتوانسته از هیچ یک از بازیگرانش بازی خوبی بگیرد. اجراها تقریبا هیچ کدام باورپذیر نیست و حتی اگر فیلم را فانتزی بدانیم باز هم این موضوع غیر قابل توجیه است. اما از خامی که بگذریم یکی از نکات مثبت اشکان … کمدی آن است که در لحن کاملا با فیلم همراه است. حتی می‌توان اشکان … را فیلمی کمدی دانست. یکی از بهترین دقایق فیلم جایی است که استادی در اتاق تشریح برای دانشجویانش نحوه قتل جسد را به شکل شرلوک هولمز وار بازسازی می‌کند اما در تصویر موازی می‌بینیم که اصل ماجرا چیز بسیار احمقانه‌تری بوده و اصلا قتلی در کار نبوده است. یک مورد استفاده خلاقانه دیگر در اشکان … از موزیک بوده است. موسیقی‌های فیلم همه به درستی انتخاب شده و به درستی نیز روی فیلم می‌نشینند. برای مثال صحنه خودکشی اشکان یا صحنه پایانی فیلم به عقیده من سکانس‌هایی هستند که جذابیت خود را وامدار موسیقی بی‌نظیر روی تصاویر هستند که به درستی و در لحظه درست پخش می‌شود و حس مخاطب را آرام آرام می‌سازد. به عنوان آخرین نکته به تدوین فیلم اشاره ‌می‌کنم. اشکان … از آن‌ دسته فیلم‌هایی است که کاملا به تدوین خود وابسته است و سیر روایت فیلم اساسا با تدوین مشخص می‌شود. تدوینی که کار آرش رصافی است و او نیز از عهده کار خود به خوبی بر آمده است.

روی هم رفته فیلم اول مکری با وجود تمام کاستی‌ها و خامی‌ها اگر با دید یک فیلم اولی تماشا شود اثری بسیار جذاب و حتی برای سینمای ایران نخبه گرایانه می‌نمایاند که هنوز هم دیدنش جذاب است.

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.