چرخه‌ی شوم تکرار | نقد و بررسی فیلم The Commuter

19 April 2018 - 10:00

فیلم مسافر همیشگی، یک اکشن ژولیده‌وار، کم‌فروغ و بی‌رمقِ به‌غایت تکراری و تهوّع‌آور است که شالوده‌ی ساختاری ازهم‌گسسته، متزلزل و ناپایداری دارد و شیوه‌ی روایت داستانی و قصه‌پردازی مفهومی آن، کاملاً بر مبنای بافتاری باطل، پوچ و تاریخ‌مصرف‌گذشته است که از هرگونه جذابیّت بصری، خلاقیّت روایی و نوآوری محتوایی، عاری و میان‌تُهی است و چنان در مُرداب ژرف و باتلاق مخوف هذیان‌گویی، چرندیات‌پردازی و اضمحلال و تباهی تکرارشونده‌ی مضمون، فرورفته که سرتاپای آن را لایه‌ای سُست اما چسبناک از لجن، کثیفی و چرک‌آلودی مشمئزکننده‌ای فراگرفته است و همچون گم‌شده‌ای سرگردان و پریشان میان برهوت و بیابانی سوزان و بی‌آب‌وعلف، جریان روایی فیلم چنان لنگان‌لنگان، درمانده و زهواردررفته پیش می‌رود و گام برمی‌دارد که درنهایت، هنگامی‌که پایان‌بندی فیلم را می‌بینیم؛ کلیّت بُنیادین فیلم، از شدّت تشنگی و گرسنگی – یا همان بی‌محتوایی مزمن و فقدان چهارچوب ساختاری منظّم – اندوهگینانه و روان‌رنجورانه، روی زانو اُفتاده و ثانیه‌ای بعد، درمانده و ازهم‌گسیخته، از پا درمی‌آید و جنازه‌ی متعفّن آن، روی زمین پخش می‌گردد. بله فیلم مسافر همیشگی، چنین سرنوشت تراژدیک‌واری دارد. مسافر همیشگی، فیلمی است که شاید در ظاهر هیجان‌انگیز، خوش‌ساخت، پُرتنش و مُلتهب و سرشار از تعلیق به نظر برسد اما این هیجان پژمرده و کم‌فروغ، در جریان روایت دژاووپندارانه‌ی ماهیّت شکننده‌ی آن، آرام‌آرام رنگ‌باخته و هرز می‌رود و تماشاگر بخت‌برگشته با انبوهی لبریز از خاطرات بصری به‌هم‌ریخته، شوریده‌حال و معجون‌وار از فیلم مسافر همیشگی، فیلم بدون توقف و سایر فیلم‌های ژائومه کولت‌سرا – کارگردان – تنها و بی‌یاور باقی می‌ماند که گاه به شکل دیوانه‌وار و فرساینده‌ای، تفکیک و تمایز آن‌ها – از حیث شباهت ساختاری و محتوایی خیره‌کننده – از یکدیگر بسیار دشوار و بغرنج می‌گردد و این اتفاق عجیب‌وغریب، همچون اختلال اسکیزوفرنی، روان تباه‌شده‌ی تماشاگر را از هم می‌گسلد و فرآیند عقلانی – هیجانی منطق او را، به شکل ویرانگری از هم فرومی‌پاشد و این پیامدِ رسوایی دردناک فیلمی است که هویّت ثابت، شخصیّت یگانه و سرشتی اصیل و یکپارچه ندارد و صرفاً روایتی دل‌مُرده، ناموزون و شلخته از چند صحنه و سکانس رونوشت شده و نسخه‌برداری‌شده از فیلم‌های قبلی ژائومه کولت‌سرا است و چرخه‌ی شوم باطلی است که از تکرار کسالت‌بار و مستهلک‌کننده‌ی یک ایده‌ی نخ‌نما، ایجادشده است. با سینماگیمفا همراه باشید.

مسافر همیشگی، به‌خودی‌خود فیلم ازهم‌گسسته، کسل‌کننده و بی‌محتوای بربادرفته‌ای نیست که هیچ مؤلفه و عُنصر جذّاب، قابل‌ستایش و هیجان‌انگیزی نداشته باشد بلکه بدون اغراق، جریان روایی فیلم حاوی جذابیّت‌ها، تعلیق‌های تنش‌زا و هیجان‌های مورمورکننده‌ی مخصوص به خود است که ذهن کنجکاو تماشاگر را حسابی مشتاق و دلواپس کرده و او را سرحال می‌آورد و باعث می‌شود که برای لحظات و ثانیه‌هایی هرچند اندک، نفس در ژرفنای سینه‌اش حبس شود و با چشمانی مضطرب و مبهوت، پیگیر حریصانه‌ی صحنه‌ها و سکانس‌های پی‌درپی فیلم که مخصوصاً با تدوین شلوغ‌پلوغ و فیلم‌برداری پُرجنب‌وجوش روی دست، سطح تنش و تعلیق آن، دوچندان شده است، باشد اما مشکل اساسی مسافر همیشگی، به شکل تراژدیکی، هیچ‌گونه ربط و ارتباطی به ذات ماهوی این فیلم ندارد و اگر کلیّت فیلم را به‌مثابه‌ی یک انسان مفلوک در نظر بگیریم، باید بگویم به شکل عجیب و شاید ناراحت‌کننده‌ای، روح و روان این انسان بدشانس و بی‌چاره از این دشواری‌ها، نقایص و ایرادات بُنیادی، بی‌خبر و بی‌اطلاع است. بله مشکل اساسی فیلم مسافر همیشگی، در شیوه‌ی شیردوشی و تجاری‌مآبانه‌ی ژائومه کولت‌سرا نهفته است که به شکل مرض طاعون‌واری، به تاروپود و شالوده‌ی سرشتی این فیلم نفوذ کرده و سبب تباهی و فروپاشی فُرم بصری- محتوایی آن شده است.

ژائومه کولت‌سرا به‌عنوان کارگردان این اثر، به اعماق خوفناک پرتگاه ایستایی تهوّع‌آور، در جا زدن ماسیده‌وار و پرت‌وپلاگویی بیمارگونه، سقوط کرده است. کولت‌سرا هرسال، یک ایده‌ی نخ‌نما و کلیشه‌ای را با اعتمادبه‌نفس مثال‌زدنی برمی‌دارد؛ سپس گردوخاک این ایده را سخاوتمندانه می‌تکاند؛ اندکی شاخ، برگ، گُل و خار به آن می‌دهد؛ روایت سرراست و بی‌شیله‌وپیله‌ی داستانی را با پیچاندن‌ها و ابهام‌افکنی‌های بیهوده و الکی، مثلاً اسرار‌آمیز و رازآلود می‌کند؛ تعدادی کاراکتر نچسب و مقوایی به آن اضافه می‌کند؛ به‌عنوان چاشنی طعم‌دهنده، تعدادی صحنه‌ی اکشن آبکی و CGI بی‌کیفیّت و گاه قوی، ضمیمه‌ی فیلم می‌کند و درنهایت نقش اول را به لیام نیسون پیر – قهرمان خسته – می‌دهد و تمام! فیلم آماده است! مسافر همیشگی، به‌عنوان یک فیلم مستقل، اگر نیم‌نگاهی به سایر آثار کولت‌سرا نداشته باشیم، به‌تنهایی فیلم خوب و سرگرم‌کننده‌ای است و با وجود ایرادات و نقایص عدیده‌ای که دارد اما بازهم اثر آبرومند و قابل قبولی محسوب می‌شود که می‌تواند در این زمانه‌ی پُرپیچ‌وخم، گلیمش را هر جور که شده است، از آبِ گل‌آلود هالیوود بیرون بکشد اما وقتی آن را در کنار سایر آثار کولت‌سرا مخصوصاً فیلم Non-Stop قرار می‌دهیم، تازه متوجه می‌شویم که با چه فاجعه‌ی نابخشودنی و فضاحت‌باری روبه‌رو هستیم. مسافر همیشگی، یک رونوشت محض و ناشیانه از فیلم بدون توقف است و درواقع، بیش از آن‌که شبیه یک فیلم مستقل باشد، بیشتر به یک ریبوت یا بازسازی از فیلم بدون توقف شباهت دارد که صرفاً فضاسازی، برخی خُرده عناصر داستانی و جزئیات روایی آن تغییر کرده است اما کلیّت محتوایی داستان و نظام ساختاری آن، شباهت عجیب‌وغریب و البته مشمئزکننده‌ای با فیلم بدون توقف دارد و این موضوع، یادآور همان روال برنامه‌ریزی تجاری کمپانی‌های هالیوودی است که به یک فرمول جواب پس‌داده و موفق می‌چسبند و تا آخرین قطره، عُصاره‌ی آن را بی‌رحمانه و استثمارگرانه می‌دوشند و می‌مکند و درنهایت، پس از لوث شدن قضیه و بالا آمدن افتضاح و خرابکاری، آن را به گوشه‌ی تاریخ – کُنج استودیو – می‌اندازند.

مسافر همیشگی، نمایانگر زندگی طاقت‌فرسای یک مرد درمانده و مستأصل است که در محاصره‌ی فشارهای خُردکننده‌ و ویرانگر زندگی قرارگرفته و به ناگاه و ناخواسته وارد یک وضعیت توطئه‌آمیز و دسیسه‌ی خطرناک می‌شود که هیچ‌گونه راه فراری از آن ندارد و باید با فداکاری و ایثار، وارد این بازی شوم شده و عده‌ای – خواه خانواده‌اش و خواه مردم عادی – را نجات دهد. می‌بینید؟ این شیوه‌ی روایت، برای ما بسیار آشنا و مأنوس است زیرا همین ترکیب شخصیت‌پردازی و روایت محتوایی را به نحو دژاووگونه – آشناپندارانه – و مشابه‌ای در فیلم بدون توقف نیز تماشا کرده‌ایم که با اندک تغییرات جزئی، قبلاً به شکل جذّاب‌تر و هیجان‌انگیزتری برای ما تعریف، تبیین و توصیف‌شده است و صرفاً در مسافر همیشگی، این روایت چندپاره، رنجور و آشفته‌وار، به شکل گندیده و تعفّن‌آوری نُشخوار شده و برای خالی نبودن عریضه، لوکیشن فیلم نیز از هواپیما به‌ قطار شهری تغییر کرده است! نکته‌ی عجیب‌تر این است که همین شخصیت‌پردازی و چینش محتوایی را با غلظتی که گاه فواره می‌زند و گاه کاستی می‌یابد، در فیلم‌های دیگر کولت‌سرا یعنی Run All Night و Unknown نیز مشاهده کرده‌ایم و عناصر و مؤلفه‌های مشترک فراوانی – چه در فُرم بصری و ساختاری و چه در فُرم روایی و محتوایی – در میان این فیلم‌ها وجود دارد که خبر از دوشیدن دیوانه‌وار و بی‌وقفه و چلاندن ظالمانه‌ی یک ایده‌ی تکراری تا حد مرگ و نیستی می‌دهد.

درواقع، کولت‌سرا در فیلم مسافر همیشگی، کم‌ترین زحمت، تقلّا و دشواری به خود برای پایه‌ریزی و بسط یک داستان ساختارمند، آفرینش مضامین خلاقانه و نوآوری فُرم بصری نداده است و صرفاً با نشخوار و ترکیب معجون‌وار آثار قبلی‌اش و به‌هم‌آمیختگی برخی عناصر داستانی، بازآفرینی مؤلفه‌ها و پس‌وپیش کردن روایت‌ها، به خیال خود داستان میخکوب کننده و قصّه‌ی اکشن جدیدی را برای تماشاگر تعریف کرده است اما زهی خیال باطل! شاید برای تماشاگر سهل‌انگاری که با سایر آثار کولت‌سرا آشنایی چندانی نداشته باشد و صرفاً برای سرگرم شدن و رهایی آنی از دغدغه‌های فرساینده‌ی دنیا، تماشای این فیلم بسیار لذّت‌بخش و هیجان‌انگیز جلوه کند اما برای یک تماشاگر مطّلع و هدفمند، مسافر همیشگی یک روایت تباه‌شده و یک فرصت به هدررفته است که جز تکرار خواب‌آور یک فرمول کهنه‌شده و کسل‌کننده، درون‌مایه و محتوای قابل‌توجه دیگری ندارد و خاطره‌ی خوب آخرین فیلم کولت‌سرا، یعنی The Shallows هرگز تکرار نخواهد شد. فیلم آب‌های کم‌عمق با وجود بهره‌گیری از کلیشه‌ها و ارائه‌ی یک روایت ساده و شاید آبکی، بدون اغراق اثری موفق، قابل‌تحسین و دیدنی محسوب می‌شود زیرا که کولت‌سرا در این فیلم توانسته است با هوشمندی و درایت تمام در یک ساختار و بافتار جامع و نظام‌مند، از عناصر تنش و تعلیق، شخصیت‌پردازی مناسب و فضاسازی هولناک به شکل موشکافانه و دقیقی بهره گیرد که کمتر ایراد و نقصی به فُرم بصری و محتوایی آن وارد است و این یک امتیاز مثبت برای ژائومه کولت‌سرا است که متأسفانه این روند، در فیلم مسافر همیشگی ادامه پیدا نکرده است.

حال مجدداً به فیلم مسافر همیشگی برمی‌گردیم و به بازیگر نقش اول آن می‌پردازیم. لیام نیسون، بازیگر برجسته‌ی آمریکایی ایرلندی‌الاصل، بازهم نشان داده است که بازیگری قهّار، شایسته و توانمند است و باوجوداینکه نزدیک به شصت‌وپنج سال از سنش می‌گذرد، همچنان شاداب، سرزنده و مقتدر در حال ایفای نقش‌های اکشن، چالش‌انگیز و نسبتاً دشوار است اما این صحبت‌ها و تمجیدهای شاید مبالغه‌آمیز لزوماً به معنای تأیید و تصدیق شیوه و تکنیک بازیگری او نیست بلکه در این زمینه، انتقادی جدّی و قابل‌تأمّل نیز به نیسون وارد است و آن انتقاد و سرزنش، این است که متأسفانه و شوربختانه لیام نیسون هم به اعماق چرخه‌ی بی‌انتهای تکرار مُزمن و بی‌حاصل یک نقش کلیشه‌ای سقوط کرده است. در یک دهه‌ی اخیر، اکثریت مطلق نقش‌های ایفا شده توسط نیسون، نمود عینی یک مرد خسته، ناگزیر و شبه‌قهرمان است که در پس رنج‌های مُضمحل‌کننده و محنت‌های تیره‌وتار روزگار، در پی عوض کردن و تغییر دادن مکافات بغرنج و طاقت‌فرسای زندگی است؛ مردی که شاید یک قهرمان واقعی و کلاسیک نباشد اما با فداکاری‌ها و ایثارگری‌هایش، نمایی مُبهم از یک قهرمان فراموش‌شده را به نمایش می‌گذارد. البته انصاف ایجاب می‌کند که این نکته را خاطرنشان سازم که در فرآیند تکرار بیمارگونه‌ی یک نقش، لزوماً خود بازیگر مقصّر نیست بلکه این موضوع به مقدار زیادی به هوشمندی و درایت کارگردان، انتظارات او از بازیگر و توانمندی‌اش درگرفتن یک بازی واقع‌گرایانه، استثنایی و پُرجزئیات از بازیگر، بستگی دارد و به قولی کارگردان یک اثر در استخراج شالوده‌ی نبوغ و بیرون کشیدن عُصاره‌ی استعداد و موهبت ذاتی بازیگر، حرف اول و آخر را می‌زند و به همین دلیل است که در فیلم شاهکار Silence، پس از مدّت‌ها و شاید سال‌ها، یک نقش‌آفرینی جذّاب، ملموس و بسیار پرداخت‌شده از نیسون را می‌بینیم زیرا که کارگردان حرفه‌ای و برجسته‌ای نظیر مارتین اسکورسیزی در پشت‌صحنه‌ی آن حضور دارد و حتّی در فیلم The Grey نیز وضعیت به همین منوال است و شاهد یک ایفای نقش قابل‌تأمل، باورپذیر و درعین‌حال کم‌نظیر از لیام نیسون هستیم و این موضوع نشانگر آن است که جو کارناهان – کارگردان – به‌خوبی توانسته است از نیسون بازی بگیرد و الماس درخشان و کمیاب درونش را شکوفا سازد و حال این وضعیت را با نوع بازیگردانی کولت‌سرا مقایسه کنید که چگونه به حداقل‌ها و کمترین‌ها رضایت داده و برای تغییر سبک و شیوه‌ی بازیگری نیسون، هیچ تلاش و کوششی نمی‌کند و برای گرفتن یک بازی ارزشمند، شاخص و به‌غایت هُنرمندانه از او، هیچ راهکار به‌دردبخور یا پیشنهاد حرفه‌ای ارائه نمی‌دهد و درنتیجه، لیام نیسون هم به شکل مُستهلک‌کننده‌ای، یک نقش فرسوده را تکرار می‌کند؛ تکرار تراژدیک‌وار و مُزمن یک نقش کلیشه‌ای و به‌غایت ازهم‌پاشیده‌ی ملال‌آور که جز تلخ‌کامی زهرآگین طبع تماشاگر و برجای گذاشتن اندوهی فرساینده و جان‌فرسا بر روان او، فایده و سود دیگری ندارد.

لازم است اندکی در مورد زوایای فنی و تکنیکی فیلم صحبت کنم. سبک فیلم‌برداری و قاب‌بندی زوایای تصویری فیلم، معمولی و متوسط است و امتیاز یا نکته‌ای برجسته یا شاخص ندارد که قابل‌بحث و واکاوی باشد. بیش از هشتاد درصد از زمان‌بندی قصّه در محیط بسته و در حال تلاطم قطار می‌گذرد و در بعضی مواقع حرکات دوربین، القاکننده‌ی نوعی وضعیت کلاستروفوبیک یا تنگناهراسانه است و استفاده از تکنیک دوربین روی دست، به‌خوبی توانسته است سطح تنش، تعلیق و التهاب روایت را نشان دهد و حتّی آن را تشدید نماید ولی نکته‌ی منفی فیلم، تدوین شلوغ، بی‌نظم و گاه پُرآشوب آن است که سبب می‌شود حسابی اعصاب تماشاگر در لحظاتی از فیلم به هم بریزد و این اتفاق بد، در سکانس از ریل خارج شدن قطار به اوج خود می‌رسد و در باقی صحنه‌ها و سکانس‌ها نیز کم‌وبیش وجود دارد. حال بهتر است اشاره‌ای هم به جلوه‌های ویژه‌ی فیلم داشته باشم. فیلم مسافر همیشگی، باوجوداینکه در ژانر اکشن قرار می‌گیرد اما فیلم خلوت، سوت‌وکور و کم‌حادثه‌ای است و فاقد لحظات اکشن خالص و پُر زدوخورد، نظیر آنچه در مأموریت غیرممکن یا سه ایکس مشاهده کرده‌ایم، است و تنها سکانس اکشن ناب فیلم، لحظه‌ی از ریل خارج شدن قطار است که کیفیّت CGI خوب و پرداخت هُنری قابل‌قبول و زیبایی دارد اما ازلحاظ ماهوی، بیش‌ازحد به سمت انیمیشن میل می‌کند و این امر باعث می‌شود که به تماشاگر احساس غیرواقعی بودن و پوچی دست بدهد و این موضوع، منجر به یأس و نااُمیدی تماشاگر شده و او را مغموم و دلسرد می‌کند.

درنهایت این‌که فیلم مسافر همیشگی، یک روایت نخ‌نمای تکراری است که داستان‌پردازی ضعیف، غیرقابل‌دفاع و کسل‌کننده‌ای دارد و ازلحاظ شخصیت‌پردازی نیز، سرشار از کاراکترهای کلیشه‌ای، نچسب و نتراشیده است که مثل ابر بهاری، می‌آیند و می‌روند و با بلغور کردن تعدادی دیالوگ و مونولوگ، جریان روایتی فیلم را رقم می‌زنند و حال بماند که اصولاً ماهیّت محتوایی و فُرم ساختاری فیلم، به‌طور بُنیادین و زیربنایی مشکل دارد و فقدان خلاقیّت، ابتکار و همان قضیه‌ی شیردوشی، حسابی به بافتار بصری- روایی فیلم آسیب‌زده است ولی همه‌ی این صحبت‌ها و انتقادهای تُندوتیز، به معنای طرد و تقبیح بی‌رحمانه‌ی این اثر نیست و اگر در طول عُمرتان اسم ژائومه کولت‌سرا نشنیده‌اید و فیلم‌های Non-Stop و Unknown و سایر آثار اکشن او را هم تماشا نکرده‌اید، پس ذات ناملایم و پُرپیچ‌وخم زندگی به کام شما است! همین‌الان بروید، یک بسته پاپ‌کورن کره‌ای بخرید و بدون معطلی، فیلم مسافر همیشگی را تماشا کنید و از یک اکشن هیجان‌انگیز، ابهام‌آلود و سرشار از تنش و تعلیق نفس‌گیر لذّت ببرید ولی اگر هم ژائومه کولت‌سرا را می‌شناسید و هم فیلم‌های قبلی او را تمام‌ و کمال دیده‌اید و یا بهتر بگویم جویده‌اید، نیاز نیست کار خاصی انجام بدهید بلکه فقط بروید آسوده‌خاطر در ژرفنای خواب فروروید که خواب نعمت و موهبت معجزه‌وار و شگفت‌انگیزی است که گاه از تماشای ده‌ها فیلم و سریال و مطالعه‌ی صدها کتاب، بسیار بهتر و قوی‌تر روح و روان‌ محزون، دل‌افسرده و پژمرده‌ی انسان درمانده‌ی امروزی را جلاء، آرامش و روشنایی آسمانی می‌بخشد و اگر احیاناً خوابتان نیامد و فکر مالیخولیایی فیلم مسافر همیشگی لحظه‌ای از جلوی ذهن‌تان به کناری نرفت و به‌جای آرامش، تشویش و اندیشناکی سراغتان آمد، آنگاه به این موضوع بیندیشید که اگر بیل مارکس – قهرمان فیلم بدون توقف – به‌جای هواپیمای مسافربری، در یک قطار شهری، درگیر توطئه‌، خیانت و دسیسه‌ای هولناک می‌شد، احتمالاً چه اتفاق غیرقابل‌پیش‌بینی، تکان‌دهنده و بُهت‌آوری به وقوع می‌پیوست؟ آیا در اصل روایت داستان، تفاوت بُنیادینی ایجاد می‌شد؟ پاسخ صریح و بی‌بروبرگرد به شما، یک خیر بزرگ است! پس هیچ‌چیزی فرق نمی‌کرد و شما چیزی از دست نداده‌اید، به همین راحتی. اکنون می‌توانید با خیال آسوده بخوابید.

برچسب‌ها:

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.