در این مسئله شکی نیست که بسیاری از بچههای نسل ما با سینمای هالیوود خاطره بازی میکنیم و بزرگ شدهایم. اگر خیلی بخواهیم به دیگر سینماها حال بدهیم، میتوانیم از فیلمهای جکی چان و بروسلی (سینمای چین) و فیلمهای بالیوود هم یاد کنیم. اما استخوانبندی بسیاری از ما هالیوود است و فیلمهای تارانتینو و نولان و اسکورسیزی و فینچر و هیچکاک و بسیاری دیگر از بزرگان تپههای هالیوود که با فیلمهای خود سنگ بنای خاطرههای بسیاری را گذاشتهاند. برخی فیلمها هستند که دیگر برای همه ما تبدیل به نوستالژی شدهاند. مخصوصا فیلمهای نولان و فینچر. اما این روزها حال و هوای هالیوود اصلا خوب نیست. خبرهایی که میشنویم ندا از فیلمهای بد با بودجههای کلان میدهند که تازه پول کمپینهای تبلیغاتی و پوسترها و تیزرها و مسائل اینچنینیشان هم به صورت رسمی بیان نمیشوند. در این مطلب قصد داریم گوشه چشمی به مشکلات قوز بالا قوز هالیوود داشته باشیم.
چرا هالیوود دچار مشکلات متعددی شده است؟
اگر خیلی از مخاطبان (مانند ما و شما) هم جای روسای امثال کمپانیهای وارنر و مارول و دیزنی بودیم احتمالا وسوسه سودهای کلانی میشدیم که از فروش فیلمهایی نظیر فیلمهای دنیای سینمایی مارول به دست میآمدند. محصولات جانبی و درآمدهایی که از اکشن فیگورها و حق پخش و اسباببازیها و لوازم فانتزی و غیره به دست میآورند بماند. مردم هم که سر و دست میشکنند برای مجموعههای بزرگی نظیر هری پاتر و ارباب حلقهها و ماموریت غیر ممکن و سریع و خشن و… . کافی است بشنوند امتیاز ساخت یک فیلم بر اساس شخصیتی مانند نیتن دریک (بازیهای آنچارتد) یا جوکر به یک کمپانی رسیده است تا هیجانشان تا ته به سقف بچسبد و سقف را هم فرو بریزد. برخی کمپانیها مانند دیزنی هم وارد صحنه میشوند و انیمیشنهای قدیمی خود را به صورت فیلمهای لایو اکشن اکران میکنند. از دیو و دلبر گرفته تا سیندرلا و سفیدبرفی. اگر کنفرانس E3 را تماشا کنید، بیشتر مراسم به نسخههای جدید از مجموعه بازیهای با سابقه اختصاص دارد. بسیاری از اخبار هالیوود هم به اسپین آفهای جدید از عناوین بزرگ مانند بازی تاج و تخت میپردازند. چرا که سریالی مانند بازی تاج و تخت برای HBO مخاطب ساز و پول ساز است. دیدگاه بسیاری از سهامداران اینگونه است دیگر.
اما اینها را بهتر است مسائل سادهای در نظر بگیریم. مشکل اینها نیستند. مشکل از جایی شروع میشود که دیدگاه سطحی و ناآگاهانه مدیران و سهامداران و بدتر از آنها کارگردانان، فیلمها را نابود میکنند. بسیاری از ژانرهای سینما مانند اکشن و فانتزی و حتی ترسناک با روی کار آمدن تکنولوژیهای رنگارنگ کامپیوتری و CGI دستخوش تغییرات شگرفی شدند. مشخص است که این دست فیلمها آن اوایل با استقبال شگفتانگیزی مواجه شدند و موفقیتهای چشمگیری کسب کردند. اما در این موفقیتها، جلوههای ویژه بصری فقط یک ابزار و یک وسیله به شمار میرفت و هدف طور دیگری به دست میآمد. اگر یک مجموعه مانند هری پاتر یا ماتریکس موفقیتهای سرسام آوری به دست آورد، به دلیل ساخت و توسعه یک جهان منحصر به فرد با شخصیتهایی بود که ارتباط ویژهای با یکدیگر داشتند. آنتاگونیستهایی خلق شد که به معنی واقعی کلمه ما را میلرزاندند. قهرمانی روی کار میآمد که آن را با تمام وجود حس میکردیم. از آن همه میراث باارزش و آموزنده، فقط جلوههای ویژه باقی ماند و جلوههای ویژه باقی ماند و جلوههای ویژه. فیلمهای پوک که مانند طبل توخالی بودند. یک جعبه کادو پیچ شده زیبا و جذاب که هیچ چیزی با خود نداشت.
چه کسی میگوید فیلمهای بدی به کمک جلوههای بصری ساخته شدهاند؟ کسی منکر آن نیست. جان ویک نتیجه تلفیق جذابی از جلوههای بصری و میدانی است. طراحی اکشنهای جذاب توسط یک تیم خلاق کاری است که همه از آن استقبال میکنند. حتی بالاخره به فیلمهای تمام اکشنی نظیر سریع و خشن هم نیاز داریم تا خوش بگذرانیم. اما بالاخره تمام سینما هم نمیتواند فقط جان ویک و فیلمهای یک خطی باشد که تجربههای فوق العادهای هستند. اما یکبار مصرف. بالاخره سینمای اکشن و فانتزی به چیزهای مهمتری نیاز دارد و یک زمانی اگر مرد عنکبوتی ساخته نمیشد، دلیلش فقط نبود امکانات بوده است. اما امروزه متاسفانه یکی از دلایل تکراری بودن «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» از یاد بردن اصالت سینما و تصویر و داستان و شخصیتهاست.
مشکل امروزه سینمای هالیوود فیلمهای درام نیستند. حتی در برخی نقاط فیلمهای ترسناک هم نیستند. اکثر این جنس فیلمها همه را مجذوب میکنند. پشت بسیاری از این دست فیلمها استعدادهای ناشکفتهای قرار دارند که عاشقانه فیلم میسازند و فیلم را درک میکنند و برای تجربههای جدید و دوست داشتنی آمادهاند. درامها نیاز به تکنولوژی خاصی ندارند. در نتیجه کسی که وارد این ژانر میشود، یا واقعا دوست دارد و میداند که میخواهد درام بسازد، یا مشکل روانی دارد. همین و بس. مشکل هالیوود آن اکشنها و فانتزیها و برخی ترسناکها هستند که به مشکلات بالا دچار شدهاند و هیچجوره در مغز هیچ انسانی فرو نمیروند. اگر «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» را دیده باشید، بهترین صحنههای آن، اکشنهای بی سر و تهش هستند که آسمان و زمین سیاهاند و بتمن و سوپرمن هرچیزی که دستشان میآید بر سر دیگری میکوبند. فیلم هیچ چیز دیگری ندارد. هیچ چیز دیگری! درنتیجه مصرفی میشود و مانند بسیاری از فیلمهای دیگر نظیر «لیگ عدالت» و مجموعه سریع و خشن، آن را میبینیم و سپس کنار میگذاریم. اکشنها، فانتزیها و ترسناکها ژانرهای بدی نیستند و فوق العادهاند. اما در حال حاضر اینگونه بیمار شدهاند. حتی هایپ این جنس فیلمها هایپ ماندگاری نیستند و پس از چند ماه بالاخره مانند خرس در زمستان میخوابند.
مشکل بعدی، از زمانی شروع شد که مارول روی کار آمد. در واقع آن زمان کار مارول شاهکار به حساب میآمد. هنوز هم شاهکار است و از آن با خاطره خوش یاد میکنیم. اما ذره ذره مارول هم مشکلاتش بیرون آمد. چه مشکلاتی؟ شیوع فیلمهای کمیک بوکی به ویروسیترین شکل ممکن. که آنها البته به شکلی دیگر به سرنوشت اکشنها و فانتزیها (پوک و خالی شدن) دچار شدند. در این جنس فیلمها، مارول که پرچمدار است حتی پس از ده سال یک ذره تغییر هم در فرمول ساخت این فیلمها نداده است بالاخره کمی خلاقیت و تنوع در فرمول ساخت فیلمها مورد نیاز است و ما همش شاهد تکرار مکرراتیم. و حال دیگر شرکتها هم ترغیب شدهاند که فیلمها و سریالهای کمیک بوکی بسازند. سریال واچمن قرار است ساخته شود و دیسی از سال ۲۰۱۱ وارد شده است که پشت سر هم شکست میخورد. (منهای واندر وومن و البته مرد پولادین با کمی تخفیف) حداقل امیدواریم سازندگان واچمن دوباره تغییرات بزرگی در فیلمهای کمیک بوکی ایجاد کنند و این ژانری که دیگر برای همهمان خستهکننده شده است را از بحث «تکرار» خارج کنند. در واقع مارول و دیگر شرکتها با این کار درحال کاهش گستره انتخاب مشتری هستند و بدتر از اینکه تکراری هستند، فضای ژانرهای دیگر را هم تسخیر میکنند و اجازه رشد و فعالیت به ژانرهای دیگر و موضوعات دیگر را نمیدهند.
انتظار ما از هالیوود چیست؟
با توجه به انتهای پارگراف قبلی، انتظار ما از هالیوود، گسترش یافتن ژانرهای مختلف است. اینکه بتوانیم هر روز شاهد ریسکهای متنوعی باشیم. یا حداقل اگر محافظهکار پیش میروند، ژانرهای دیگر را فراموش نکنند. سود برای هالیوود به دست نمیآید. مگر با تولید تنوع در فیلمهایشان. ایجاد حق انتخاب برای مخاطب، خلق انواع و اقسام جهانهای گوناگون در سینما، و صد البته با کیفیت مطلوب. یکی از این فضاهایی که میتواند خلق تنوع کند، اما ذره ذره درحال جان سپردن است، انیمیشن است. اوضاع دیزنی به گونهای است که گویا به فیلم راضیتر است تا به انیمیشن. چند سال به چند سال شاهد انیمیشن از دیزنی هستیم که آنها هم بگیر نگیر دارند. یکی خوب میشود و دیگری ممکن است خوب نشود. پیکسار هم با برنامه پیش میرود. اما شاید تنها استودیوی درست حسابی انیمیشن ساز است که میتوان به آن اعتماد کرد. پارامونت و دیگر شرکتها هم مانند دیزنی چند سال به چند سال انیمیشن میسازند و رقیب جدی پیکسار محسوب نمیشوند. یکی از لحظات خندهدار هرسال جوایز آکادمی (اسکار) لحظه اهدای جایزه بهترین انیمیشن سال است. اگر پنج انیمیشن نامزد باشند، کلا پنج انیمیشن مهم در طول سال ساخته شدهاند! نامزدی در بخش بهترین انیمیشن سال دیگر مانند گذشته افتخار خاصی برای سازندگان ندارد. چرا که تولید انیمیشن به شدت کاهش یافته است. چیزی که ما از هالیوود انتظار داریم، آثار متنوع و تجربیات گوناگون در زمینههای گوناگون است که جذاب باشند و کیفیت مطلوبی داشته باشند. فعلا، همین و دیگر هیچ.
خب راه حل چیست؟
بیایید اول تکلیفمان را با بلاک باسترها و اکشنها و ترسناکها و فانتزیها و فیلمهایی از این قبیل که با بودجههای چند ده میلیون دلاری و گاها چند صد میلیون دلاری ساخته میشوند مشخص کنیم. هیچ مشکلی با این فیلمها نداریم! مخاطب نیازمند فیلم سرگرم کننده خوب است. مخاطب نه روشنفکر و متفکر است که تماما فیلمهای سنگین ببیند، نه علاقهای به این کار دارد. برای سرگرم شدن، چه کسانی بهتر جز دیزنی و کمپانیهای بزرگ؟ مشکل ما خود فیلمها نیست. بلکه شیوه ساخت فیلمها است. اگر شما دارید یک فیلم با داستان یک خطی مانند جان ویک میسازید، تا دلتان میخواهد اکشنهای مو سیخ کن بگذارید که عضلههای پا را شل میکند. اما اگر ادعای شخصیت و داستان در سر دارید، ارجعیت دادن به جلوههای ویژه، خیانت به خودتان و به مخاطب است. توجه کنیم که بلاک باسترها انتظار زیادی ازشان نمیرود. لزوما نمیخواهیم که یک فیلم عجیب و غریب مانند شوالیه تاریکی از زک اسنایدر ببینیم. نمیخواهیم به جای انتقام جویان، تلقین از مارول ببینیم. قصد ما استانداردهاست و خوش گذراندن با فیلم و حال کردن با شخصیتهایش. اگر ددپول را دوست داریم، به خاطر این است که در استانداردها قرار میگیرد و وظیفهاش را به خوبی انجام میدهد. بلاک باستر ابدا چیز بدی نیست. واژه استاندارد نیز ابدا چیز بدی نیست. در هنر، استاندارد یعنی خلاقیت و ارائه یک چیز نو که حداقل انتظارها را برآورده کند. و امثال جان ویک همین کار را انجام میدهند. پس بلاک باستر باید جایگاه ویژه و خاصی در سینما داشته باشد و البته دارد تا مخاطب درون سینما حفظ شود. هدف مخاطب است و البته این بار، شیوه آن هم مهم است و باید استاندارد و جذاب باشد.
اما بالاخره با وجود تمام این سرگرمیها و بلاک باسترهای چشم نواز، سینمای هنرمندانهتری باید وجود داشته باشد که دو کارکرد گوناگون دارد. در مرحله اول، قشری را راضی و خشنود میکند که ذره ذره از سینمای پر خرج هالیوود خسته شدهاند و نیاز به یک سینمای بهتر و هنرمندانهتر دارند. سینمایی که شاید توجه همه را جلب نکند، اما برای آن قشر محدود جذابتر از یک فیلم بلاک باستری برای یک مخاطب عام است و آنها را خالصانه گرد هم میآورد. در مرحله دوم سینمای هنری، بلاک باسترها را تغذیه میکند. بالاخره همانطور که گفتیم، از بلاک باسترها انتظار زیادی نمیرود. آنها از مولفان الهام میگیرند و فقط در قالبی که بتواند مخاطب را راضی کند کار بیرون میدهند. درنتیجه باید یک سطح سینمای عالیتر مولف وجود داشته باشد تا سینمای جریان اصلی را تغذیه کند. یک سطح سینمای تجربی. پس درنتیجه هالیوود باید تواناییها و قدرتهای سینمای تجربی را درک کند و به ایدههای نو و جوانتر اجازه نمایش و خلق آثار جدیدتر دهد. در این صورت هنر هفتم در هالیوود روز به روز پیشرفت قابل توجهی میتواند داشته باشد و از حالت ایستایی که امروزه به آن بیمار شده است خارج میشود. کاش این درک شود که تولید سرگرمی اگر با خلاقیتهای تجربی و متفاوت صورت بگیرد، میتواند خودش یک جریان متفاوت را شکل دهد و میتوانیم در کنار احیای عناوین قدیمیتر، عناوین جدیدی را عرضه کنیم که راه و روش یک مدیوم را میتوانند تغییر دهند.
البته فیلمهای تجربی همیشه در هالیوود جایگاه ویژهای دارند. یعنی در فصل جوایز. هنگامی که پاییز و زمستان فرا میرسد، دانه دانه باید منتظر بارش فیلمهای تجربی باِشیم که آمدهاند تا در اسکار و گلدن گلوب و دیگر مراسم هالیوود اسم و رسمی برای خود رقم بزنند. اما مشکل اینجاست که نه کمپینهای تبلیغاتی ویژهای دارند و نه سر و صدای زیادی در اخبار به پا میکنند. ناگهان در اسکار میشنویم که چند فیلم گمنام نامزد شدهاند و یکی از این فیلمها برنده است. اگر کمپینهای تبلیغاتی ویژهتری برای این جنس فیلمها برگزار شود و به آنها اجازه دیدن شدن و اکران در فصول دیگر سال نیز داده شود، احتمال شکفتن و ترکیدن چنین تجربیاتی نیز وجود دارد. پس چرا همیشه باید حس کنیم فقط در پاییز و زمستان با این فیلمها باید سر و کله بزنیم و تازه این در صورتی است که ریزترین اخبار را که به گوش هرکسی نمیرسد باید دنبال کنیم؟ هالیوود میتواند این مسائل را برطرف کند.
نکته بعدی که به شدت اعصاب خرد کن است، فراموشی اصالت مدیوم سینما در مورد آثار اقتباسی است. من با تکرار مکررات مارول که ده سال به طول انجامیده است مخالفم. اما مارول بخشی از باارزشترین اقتباسهای سینمایی از میان آثار کمیک بوکی و ویدئو گیمی انجام داده است. چرا؟ چون مفهوم سینما را درک کرده است. سینما زبانی متفاوت با کمیک بوک و ویدئو گیم دارد. یادم میآید هایپ مردم با تریلر جوخه انتحاری و خندههای بیپروای جوکر به سقف چسبیده بود. با فیلم اسسینز کرید (Assassins Creed) هم همینطور. اما چرا این آثار به موفقیت مارول نمیرسند؟ به خاطر شوخیها و جوکهای نه چندان جالب مارول؟ نه. بلکه باید بفهمیم اگر قرار است جوکر یا یک آدمکش را به پرده سینما بیاوریم، چگونه آن را به زبان سینما ترجمه کنیم؟ خندههای جوکر جذاباند. اما اگر به همان اندازه که در کمیکها جوکر میخندد در فیلمها هم بخندد، تبدیل به لودگی میشود. اگر قرار باشد همانقدر که در بازیها، شخصیتها یکدیگر را به در و دیوار میکوبند، در فیلمها چنین باشد، تبدیل به فشنگهای خالی از باروت میشوند. در سینما دیگر مانند ویدئو گیم، کنترل شخصیتها دست ما نیست. دیگر مانند پلانهای خوش رنگ و لعاب کمیکها، با نقاشیهای طراحان چیره دست مارول و دیسی رو به رو نیستیم تا خودمان در ذهنمان آنها را به حرکت درآوریم. بلکه تخیل مخاطب به صفر میرسد و این وظیفه کارگردان و نویسنده و دیگر اعضای تیم است که یک تجربه از پیش تعیین شده جذاب برای مخاطب رقم بزند. اگر جوکر قرار است بخندد، پس باید خنده او غیرکلیشهای و درعین حال جذاب باشد. اگر قرار است فیلم اسسینز کرید را تماشا کنیم، باید ببینیم شخصیتهایش و داستانش را چگونه میتوانیم به مخاطب نشان دهیم، طوری که عاشقشان شود و ارتباط باهاشان برقرار کند؟ قرار نیست ما اکشنها و تعقیب و گریزها را نشان دهیم، آنها هدف نیستند. بلکه وسیله به شمار میآیند. اگر هالیوود میخواهد یک اقتباس ساز دوست داشتنی شود، باید بتواند مترجم خوبی شود و کمیکها و بازیها را به بهترین شکل ترجمه کند. مارول این کار را شروع کرده است و کماکان منتظریم تا ببینیم چه کسی میتواند این راه را همانند مارول، دوست داشتنی و تحسین برانگیز ادامه دهد.
تلویزیون وارد شده است.
اگر بخواهیم با دوستانمان در سینمای هالیوود روراست باشیم، تلویزیون کار و کاسبی سینما را بدجور کساد کرده است. درست است که سینما و تلویزیون داستانهای متفاوتی دارند و نمیتوان آنها را با یکدیگر مقایسه کرد. درست است که تلویزیون داستانگویی باحوصلهتر و پختهتری دارد. درست است که از تلویزیون پخش میشود، اما فیلم از سینما، و به همین دلیل زمین تا آسمان تفاوت دارند. درست است که رمانی مانند نغمه یخ و آتش در تلویزیون خیلی بهتر جواب میدهد تا سینما. اما مهمترین برتری تلویزیون نسبت به سینما، این است که خودش را پیدا کرده است. هنوز مانند سینما دنبال برندسازی و درآمدزایی حریصانه نیست و هنوز دنبال کشف پتانسیلهای خودش است و تجربه کردن چیزهای جدید. مسئله این است که تلویزیون با سینما رقابت میکند. آن هم رقابتی مثال زدنی و پر از حاشیه که هر روز هر کارگردانی که در هر یک از این دو مدیوم کار میکند، از مدیوم خودش سعی میکند به شاعرانهترین شکل ممکن دفاع کند و پرچم خودشان را بالا نگه دارد. اما مسئله این است که اگر بخواهیم اینگونه فکر کنیم که سینما با تلویزیون رقابت دارد، سالیان سال است که رقابت را باخته است. تلویزیون درست است که از سینما سن کمتری دارد، اما بالاخره سن یک نوزاد را هم ندارد، سالیان سال است که روی کار آمده است و هماکنون در جذب مخاطب از جلوتر است. حتی کمپانیهای بزرگی مانند اپل سعی میکنند با تلویزیون وارد عرصه سرگرمی شوند. نه با سینما. و برخی دیگر مانند وارنر درحال تبدیل فیلمهایشان به سریال هستند (ارباب حلقهها). پس آیا واقعا میتوانیم امیدوار باشیم که سینما تلاش کند خود را از میان مشکلاتی که در آنها گرفتار شده است رها کند و بالاخره با تلویزیون دست به یقه شود و تلاش کند تا تلویزیون را زمین بزند؟ تنها زمان به این سوال پاسخ خواهد داد.
نظرات
خوشبختانه تلویزیون در این سال های اخیر به جایگاه واقعی خودش رسیده زمانی سریال ها برای اتلاف وقت اضافی بود اما با اومد سریال هایی چون friends و سوپرانو و wire جرقه های مهاجرت از سینما به پای تلویزیون زده شد و با اومدن نتفلیکس رو بورس دیگه مردم با یک کلیک فیلم مورد علاقه خودشونو نگاه می کردن و دیگه نمی خاستن نه مسافتی طی کنن نه زمانی برای رفت و امد تلف کنن و این به ضرر سینما بود. خوشحالم که سریال ها روزبه روز به محبوبیتشون اضافه میشه چون همونجور هم خودتون گفتید سینما تبدیل شده به بلک باستر های پر خرج بی مغز که همون لحظه از سینما خارج شدی شروع به فراموشیش می کنی. هالیوود می بینه یه فیلم خوب فروش میکنه رو هوا قسمت بعدی رو تایید می کنه یکی نیست بگه درسته فیلم مورد نظر خوب فروش کرده باشه و لی شاید دنباله سازی به درد این فیلم نخوره. یکی از این شرکت ها دریم ورکس هست که به جای کشف داستان های جدید میره سراغ تکرار فیلم های پرفروش مثلا ساخت troll 2 زندگی شخصی حیوانات ۲ و sing 2.
کاش مردم جهان همان جور که برا فیلم های پاپ کرنی دست و پا میشکونن یکم هم به فیلم های هنری کم خرج ماندگار بها بدن
خوشبختانه با وجود اینکه نسل ما نتونست از نزدیک طعم سینمای کلاسیک رو بچشه، طعم تلویزیون رو خوب چشید. ما الان تو دوران اوج تلویزیونهای آمریکا و ژاپن هستیم. یه هفته میگذره میبینی نقدهای جدید از یه سریال مجبوب جدید از یه شبکه باسابقه منتشر شدن. به همین سرعت درحال ساختن سریالهای متفاوتن، و البته سریالهای خوب.
رو اعصابتر از دنبالههای بعضی فیلما میدونی چیه؟ اسپینآفها! چهارتا سریال اسپینآف برای بازی تاج و تخت؟ مگه شوخیه؟ انگار دارن از بالای کوه هی تخته سنگ گرد قل میدن بیاد پایین. پشت سر هم. امیدوارم حداقل مثل خود سریال، اینا هم بترکونن خوب بشن. که خیلی بعید میدونم.
سریال ها الان دوران اوجشون هستند اما با توجه به صحبت های شما سریال ها در مدیوم تلویزون هم شروع به اسپین اف سازی دنباله سازی برای پول بیشتر کردن هرجا ساخت فیلم یا سریالی برای پول شروع شد هنر از در دیگر خارج شد نمونه بارزش همین ۱۳ دلیل چرا هست عجب فصل یک معرکه داشت و عجب دنباله ناقص و ناکاملی
بله درسته. اکثر مواقع هنر هم به قول شما از در دیگه خارج میشه. البته تو تلویزیون خیلی کمتره نسبت به سینما. تلویزیون پر از ایدههای جدید و تازهست که این کارها رو جبران میکنه. سینما متاسفانه دیگه باید دل ببندیم به فیلمسازهای خوب فقط و استودیوهای بسیار خاص مثل پیکسار. امیدوارم حداقل سینما با موفقیتهای تلویزیون تحریک بشه برای ساختن آثار خوب، که متاسفانه هنوز به خودش نیومده.
البته من هنوز فصل دوم ۱۳ رو ندیدم و در اسرع وقت میبینم. ولی هم نظر مثبت شنیدم و هم نظر منفی. امیدوارم خودم ازش خوشم بیاد.
خب باید بگم که این پوچی که سینما توی اون ژانرهایی که بهش گفتی رسیده؛ سینمای ژاپن هم یه چند وقتی هست در سبک رومنس به همون پوچی رسیده. انیمه هایی که جدیدا توی سبک رومنس میان بیرون، اغلب چرت و پرت خالصن و اصلا نمیشه ازشون لذت برد. نشون دادن دو تا عاشق که وسط داستان از هم جدا میشن که نشد یه انیمه عاشقانه! برسیم به هالیوود. زیاد ازش سر در نمیارم و به لطف همین سایت تازگی ها یکم به دنیاش وارد شدم. ولی خب جدیدا نمیتونم یک فیلمی رو پیدا که نظرم رو به صورت کامل جلب کنه و قشنگ برای دیدنش هایپ بشم. روی تریلرها که اصلا حساب نمیکنم؛ چون کلا فیلم و تریلر قابل مقایسه نیستن! تریلرها بعضی موقع اونقدر شلوغ و با اهنگ های هیجانی ان که ادم حتی اگر درست حسابی هم تریلر رو نبینه واسش دیدن فیلم اصلی هایپ میشه. در انیمیشن ها هم که دیگه همه الان بهشون ثابت شده که کمپانی های بزرگ دارن به بیراهه میرن. من دلم میخواد حداقال چندین اثر با ارزش داشته باشیم توی سال؛ اما فقط انیمیشن هایی فروش میکنن که با رنگ ها مخاطب هارو گول میزنن. یعنی تا میتونن محیط و جهان انیمیشن رو خوب درست میکنن و اون وسط چند تا شخصیت هم میندازن توی زمین بزنن توی سر و کله ی هم. اخرین انیمیشنی که یکم من رو امیدوار کرد COCO بود. این انیمیشن به خوبی از پتانسیل هاش استفاده کرد و قشنگ به همه فهموند که یک انیمیشن واقعی باید چه ویژگی هایی داشته باشه. امیدوارم که وضعیت یکم بهتر بشه و شاهد آثار قوی تری باشیم توی چه سینما و چه تلوزیون.
راجب مقاله هم بگم که مثل دفعه پیش خیلی لذت بردم و حسابی من رو طرفدار قلمت و به خصوص تیکه های طنز توی مقالاتت کردی. خیلی وقت بود دلم واسه بحث های سالمه این چنینی زیر مقالات تنگ شده بود. تشکر.
جدی؟؟ چقدر جالب. هالیوود اونقدر روی اکشن تمرکز کرده بود که تو این ژانر به پوچی رسید. انیمهها هم فکر کنم همینطوری بودن و با تمرکز بیش از حد روی رومنس بود که به پوچی رسیدن. ما هم پس تنها نیستیم :)
کاملا درسته! برو از کسایی که قبل از اکران BVS روش حساب باز کرده بودن بپرس بعد از اکران چی شد. بتمن علیه سوپرمن به خیلیا یاد داد اصلا نباید سر تبلیغات فیلم هیجانزده شد. تریلراشون بمب بود واقعا. ولی اثر عین یه شعله کبریت. بین گیمرا هم انگار سر شرکت یوبیسافت همین بساطه. فیلم خوب میاد هرسال خوشبختانه. منتها یا اسمشون زیاد دیده نمیشه، یا تبلیغات درستی ندارن، یا یه ذره مخاطب خاصترن.
مسئله اینجاست بیشتر مردم هم دنبال فیلم جدید و به قول خودشون باحالن. همین میشه که مثلا فیلم (بازی ذهن) زیاد دیده نمیشه. این فیلمو ببین، اگه (جاذبه) هم ندیدی ببین که فکر میکنم دیده باشیش. دو سال پیش دیدمش، الان دوباره نگاهش کردم و واقعا فیلم خوبیه.
انیمیشن هم تو کامنت قبلم تو همین پست گفتم. پیکسار یه استودیوی بیرقیبه که COCO هم محصول اونه. منتها اونم داره کمکم به سرنوشت مارول و (تکرار فرمول) دچار میشه که امیدوارم اینطور نشه. متاسفانه استودیوی خوب مثل پیکسار نداریم و دیزنی هم انیمیشنهاش بگیر نگیر دارن. یکی میشه Frozen و یکی میشه Moana (انیمیشنی نبود که زیاد بگیره)
نظر لطفته :) ما هم مثل بقیه منتظر نقدهای انیمههای مهم ازت هستیم. هدف این مقالات هم به نظرم کامنت مخاطبانه. کامنتها خیلی جذاب و جالبن
Frozen مسخرهترین انیمیشنی بودش که من دیدم! البته بعد از این که به دنیای نقد و اینا وارد شدم دیدمش حالم بهم خورد. کسی که منتقد نیست و نقد نخونده فکر میکنه با یه شاهکار رو به رو شده اما وقتی میاد توی دنیای نقد میبینه چه آشغالی به خورد چشماش دادن! پرنسسهای آبکی! بدون هیچ داستانی! فقط یه چرت و پرت خالص به خورد بیننده میده! اما Moana انگار یه استارت دوباره برای دیزنی بود! هم داستان خوب بود! هم پرنسش یه پرنسس واقعی و شایسته بود. Frozen واقعاً شایسته اون همه فروش نبود! اما موآنا واقعا لایقش بود. ببخشید یکم کامنتم تند شد. ولی خب اصلا نمیتونم اون همه توجه به فروزن رو درک کنم.
اتفاقا مزه کار به همین کامنتهای تنده :)
فروزن البته یه بخشش خود انیمیشن بود. به نظر من مهمترین عاملی که تو ایران موفقش کرد، دوبله بچههای گلوری بود. اون دوبله مثل خیلی از دوبلههای دیگهشون یه دوبله فوق العاده بود. موزیکهای انیمیشن رو خیلی خوب به فارسی و اسپانیایی برگردونده بودن.
کانسپت انیمیشن و (ملکه برفی) هم یه کانسپتی بود که من شنیدم از یه انیمیشن دیزنی برداشته شده، ولی برعکس اون انیمیشن رفتار میکنه و السا که خواهر بزرگتر هست، ملکه برفی (خوب)ی هست. کلا تو اون انیمیشن یه حسی وجود داشت مبنی بر برگشتن به همون دیزنی قرن بیستم. انیمیشنهایی با فضای خاص و دلپذیر مخصوص دیزنی.
احتمالا چون شما آثار پویانمایی بیشتری (چه انیمیشن چه انیمه) تماشا کردی از فروزن بدت میاد. :) حالا تو بحث مقایسه فروزن و موآنا واقعا نظر خاصی ندارم، البته فروزن رو هم قبل از ورود به نقد تماشا کردم. شاید به خاطر همینه که ازش خوشم اومده بود و بعدش هم دوباره نگاهش نکردم
درکل کامنت شما قابل بحث و قابل تامله به شدت