روزی روزگاری، پسری از طبقه متوسط جامعه آمریکا، با هوش و ذکاوت فوقالعادهاش و تلاشهای بیحدومرز بزرگ خانواده (پدر)، به بهترین دبیرستان ایالت برای ادامه تحصیل فرستاده میشود. پس از فارغالتحصیل شدن، او اشتیاق فراوانی برای کسب پول، ثروت و قدرت دارد و با همراه کردن عدهای از دوستانش، وارد کسبوکار اقتصاد میشود. همهچیز آن طوری که پسر درگذشته خیالپردازی میکرد، پیش میرود تا اینکه با پا گذاشتن در یک قدم اشتباه، زندگی پسر ثروتمند داستان را ذره ذره نابود میکند. با خواندن چند سطر بالا، کاملاً میفهمیم که این یک سناریو تکراری است که در فیلمهای وال استریت (WallStreet)، اتاق جوش (Boiler Room)، رکود بزرگ (The Big Short) و گرگ وال استریت (The Wolf Of WallStreet) که بر موضوعات اقتصاد ، بحران اقتصادی آمریکا و راههای سریع چگونه پولدار شدن تأکید دارند، دیدهایم. گرچه باشگاه پسرهای میلیاردر سناریو تکراری دارد و تقلیدی از فیلم گرگ وال استریت است، اما فیلمی سرگرمکننده و قابلتحمل است که در خشکسالی تابستان فیلمهای مهیج و جذاب، ارزش تماشا کردن را دارد. با سینماگیمفا همراه باشید.
باشگاه پسرهای میلیاردر فیلمی به کارگردانی جیمز کاکس (James Cox) که بر اساس داستان واقعی از شرکت سرمایهگذاری به همین نام است که در دهه ۸۰ میلادی، اعضای این شرکت، یکشبه راه صدساله را طی میکنند و به ثروتمندترین افراد بورلی هیلز تبدیل میشوند. این شرکت توسط دو دوست با نامهای جو هانت ( با بازی آنسل الگرت) و دین کارنی (تارون اگرتون) اداره میشود که به خانه و ماشینهای شیک، دخترهای جذاب و کسب و کار عالی دست پیدا میکنند تا اینکه وقتی متوجه میشوند که نقشههای آنها به سمتوسوی ناهمواری پیش میرود، جو و دین را مجبور میسازد که کارهای وحشتناکی انجام بدهند. همانطور که اعلام کردم، فیلم شباهت زیادی به گرگ وال استریت دارد اما «گرگهای» باشگاه پسرهای میلیاردر، ناخودآگاه گاهی اوقات دست به عمل کشتن هم میزنند.
نکته جالب اینجاست که در سال ۱۹۸۷، مینی سریالی از همین داستان باشگاه پسرهای میلیاردر ساختهشده بود که نقش جو هانت را جود نلسون (Judd Nelson) بازی کرده بود که در نسخه سینمایی هم حضور کوتاهی دارد (او این بار در نقش پدر جو ظاهر شده است.)
از نکات قابل توجه فیلم، بازیهای خوب تارون اگرتون و آنسل الگرت است که شخصیتهایشان مکمل یکدیگر هستند. آنسل الگرت بهخوبی ثابت کرده است که هم میتواند نقش آدمهای بیمار و عاشق (The Fault in our Stars) را به نحو احسن بازی کند و هم مانند بچه راننده (Baby Driver)، به جای وراجی، مرد عمل باشد. تارون اگرتون نقشآفرینی متفاوتی دارد؛ آدمی که بعضی اوقات از تصمیمات عجیب و ناگهانی جو، دچار دلهره شدید میشود و بعضی اوقات که در وضعیت مطلوبی قرار دارد، به عیش و نوش و مصرف دخانیات رو میآورد. شخصیت دین شباهت ریزی به شخصیت جردن بلفورد در فیلم گرگ وال استریت دارد.
اما جنجالیترین بخش فیلم، هنرنمایی کوین اسپیسی است. جای بسی خوشحالی است که کارگردان و تهیهکننده تصمیم به حذف سکانسهای هنرنمایی کوین اسپیسی نگرفتند. همانطور که در جریان هستید، کوین اسپیسی در سال گذشته به دلیل برملا شدن رسوایی جنسی و اخلاقیاش، از حضور در فصل نهایی مجموعه خانه پوشالی و فیلم All the Money in the World منع شد. در فیلم ریدلی اسکات، سکانسهای بازی کوین توسط کریستوفر پلامر دوباره فیلمبرداری شد. اگر مسائل بیرون از پرده نقرهای را کنار بگذاریم، کوین اسپیسی همچنان بازیگر توانمندی است که حتی در یک فیلم ضعیف هم بازی میکند، هنرنمایی وی، نقطه عطف فیلم تلقی میشود. حضور کوتاه اما قابلتوجه کوین اسپیسی، شباهتی به خود شخص واقعیاش دارد؛ او راحت دروغ میگوید، کلاهبرداری میکند، دستور میدهد، خونسرد است و حتی باعث میشود که رفتارش بیننده را هم آزار دهد.
باشگاه پسرهای میلیاردر، پر از دیالوگهای استعاره گونه و طعنه آمیزی است که به مسائل اقتصادی، پول و موقعیت افراد زده است که هرکدام میتوانند بعدها به عنوان دیالوگ ماندگار مورد استفاده قرار بگیرد:
بعضی وقتها گفتن حقیقت بهترین دروغ است. بذارید یک راز کثیف در مورد پولدار بودن را بهتون بگم. فقط راجع به پول نیست، راجع به این که مردم چطوری شما رو میبینند. جوری که خودت رو میبینی. گور پدر پول! واسه کسایی مثل جو هانت و من تنها چیزی که مهم است، احترامه!
همانند گرگ وال استریت و اتاق جوش، فیلم از راوی اول شخص برخوردار است که شخصیت دین کارنی، ماجرا را از دید خود برای بیننده تعریف میکند که رنگ و بوی متفاوتی به فیلم داده است. راوی اول شخص در سینما جلوههای گوناگونی دارد. گاه بخشهایی از یک فیلم به بهانه مرور خاطره یکی از شخصیتهای آن به تصویر در میآید و گاه وظیفه روایت کل قصه فیلم به یکی از شخصیتها سپرده میشود: تایتانیک(جیمز کامرون)، افسانه ۱۹۰۰( تورناتوره)، ماه تلخ (پولانسکی)(جالب است که قصه این سه فیلم به دریا و کشتی مربوط میشود!!)، ادوارد دست قیچی ( تیم برتون) و … نمونههایی از هزاران فیلم بر این روال هستند. راوی اول شخص که بنا بر منطق متعارف انسانی و به سبب محدودیتهای انسانیاش نباید به همه گوشه و کنارهای داستان احاطه داشته باشد، در کمال شگفتی گاه بهجاهایی سرک میکشد که مطلقاً نمیتوانسته از آنها خبردار باشد. یک توجیه مورد قبول این است که راوی اصلی همان دانای کل و نگاه فیلمساز است که از خلال یک روایت اول شخص، قصه را گسترش میدهد و آن را از چارچوبهای محدود نگاه یک کاراکتر خارج میسازد. جدا از این کارکرد غیرمنطقی ولی پذیرفتهشده، حالتی را فرض کنید که راوی بنا بر محدودیتهای خود به همه گوشههای قصهای که میگوید اشراف نداشته باشد. حد اعلای چنین گرایشی را در دو فیلم آلن رنه ( سال گذشته در مارین باد و هیروشیما عشق من) میتوان مشاهده کرد. راوی خود جستجوگر است و همراه با مخاطب فیلم در حال سرک کشیدن به گوشه کنارهای یک ماجرای قدیمی است.
شناخته شده ترین تجربه راویهای اول شخص متعدد متعلق به راشومون (کوروساوا) است. محدودیت حوزه دانایی و آگاهی راویها و یا آلوده شدن روایت به نیت درونی آنها با پدید آوردن ناهمخوانی در روایتهای چندگانه یک ماجرا، فضایی از نسبیت و عدم قطعیت میآفریند. الگوی دیگری از روایتهای چندگانه را سالها بعد و در فیلم مظنونین همیشگی (برایان سینگر) میتوان دید که در آن، یک روایت بنابر مصلحت راوی به سود او تغییر میکند و محدودیت نگاه راویهای دیگر شگردی اساسی برای به تعویق انداختن گرهگشایی داستان است که شباهت فراوانی به همین فیلم باشگاه پسرهای میلیاردر دارد.
جدا از اینکه احساس میکنم که باشگاه پسرهای میلیاردر ، تقلید بیچون و چرایی از فیلم گرگ وال استریت کرده است، چند ایراد کوچک نیز دارد؛ میتوان از بازی دو بازیگر مؤنث داستان ایراد گرفت که اولی مربوط به هنرنمایی اما رابرتز (Emma Roberts) در نقش دوستدختر جوهانت است که قرار است همان مدل مارگو رابی در فیلم گرگ وال استریت باشد و دومی بازی سوکی واترهوس (Suki Waterhouse) است که در فیلم The Bad Batch، هنرنمایی قابل قبولی انجام داده بود، در فیلم نقش بیخودی دارد و فقط قرار است جذابیت ظاهری خود را به رخ شخصیت دین کارنی بکشاند.
اگر عاشق دانستن سرگذشت کسانی که از راههای گوناگونی (چه غیرقانونی و چه قانونی) ثروتمند شدند دارید، فیلم باشگاه پسرهای میلیاردر قطعا بهترین انتخاب برای شما است.
نظرات