یادداشتی بر فیلم First Reformed: نجات‌دهنده انسان است

تجربه‌ی تماشای فیلم جدید شریدر جدا از شگفت‌انگیز بودن وی در خلق چنین فیلمنامه‌ی خلاقانه‌ای و بازاندیشی وی در مورد چگونه گفتن مضامین تکراری، تکنیک‌ها و آهستگی روایت فیلم هم که ما را یاد سینمای تارکوفسکی، برسون و برگمان می‌اندازد قابل توجه است. شریدر را اهالی سینما با فیلمنامه فیلم‌های «راننده تاکسی»، «گاو خشمگین»، «بیرون آوردن جنازه» و «آخرین مصائب مسیح» که همگی توسط مارتین اسکورسیزی ساخته شده‌اند می‌شناسند ولی از دهه‌ی هفتاد به امروز شریدر در مقام کارگردانی آثار متفاوت و زیادی را ساخته است که می توان به «میشیما، زندگی در چهار پرده» و فیلم بازسازی شده‌ی «مردم گربه‌ای» اشاره کرد.

فیلم جدید شریدر فیلمی است در باب باور داشتن و نداشتن، امید داشتن و نداشتن، زندگی کردن و نکردن، عاشق بودن و نبودن، تهی بودن و لبریز بودن. فیلم ما را با مسیح بحران‌زده و حتی می‌شود گفت مسیح روشنفکری که در باور به خدا شک کرده و به بحران اگزیستانسیالیستی دچار شده مواجهه می‌کند. فیلم در عین حال هیچکدام از این ها هم نیست یا در واقع عیان نمی‌کند.

فیلم با قاب‌های متقارن، میزانسن‌های خالی، اینسرت شات‌های فراوان از چیز‌هایی که حرکت می کنند، دگرگون می‌شوند، صدا میکنند و یا در دیگری حل می‌شوند فضاسازی می‌کند. خلق پرسوناژ به واسطه‌ی سکوت و تظاهر در «بیرون» و سکوت در «درون»، مونولوگ گویی‌های فراوان و تاکید بر بحران و تنهایی، قرار دادن شیشه‌های مشروب در قاب به هنگامی که شخصیت کشیش لباس مذهبی خود را به تن دارد، فریاد سکوت و اتمسفر خلسه گونه، تناسخ و دوپارگی و کنده شدن از زمین، خلق موقعیت به واسطه‌ی تاثیر مکان، سکوت و ازدحام، تنهایی و در تصرف دیگری بودن ماهیت خود را می‌سازد و با یک ریتم کاملا آرام و با حوصله داستان نامتعارف و حیرت‌انگیز خود را تعریف می‌کند و همگی این شاخصه‌ها در اثر دیدنی شریدر جلب توجه می‌کنند.

فیلم با نمایی متقارن از کلیسا شروع می‌شود و با ترکینگ شات و بعد دالی شات به خانه‌ (درون) می رود. صدای راوی (کشیش تولر) شنیده می‌شود که در حال نوشتن در یک دفترچه خاطرات است، فرم روایی که شریدر در راننده تاکسی هم بکار بست ولی در این فیلم به شکلی خلاقانه‌تر، چرا که شخصیت کشیش در بیرون یک آدم با ایمان و با‌نگیزه است و در درون یک کشیش بحران زده‌ی منفی‌گرا که الکل می‌خورد و سرفه‌های خونین می‌کند. شریدر حتی از این هم فراتر می‌رود، آنچه ما از تولر به عنوان صدای راوی می‌شنویم و لحن در واقع به گونه‌ای است که ما کلمات نوشته شده برایمان خوانده می‌شود ولی در چندین اینسرت شات از دفترچه متوجه می‌شویم حتی آنچه تولر می‌نویسد و آنچه می‌خواند متفاوت است. در واقع ما سه باور و سه شخصیت از تولر می‌بینیم: آنچه در روز برای مردم موعظه می‌کند، آنچه می‌نویسد و آنچه به صورت راوی اول شخص می‌گوید.

شریدر از مکان میزانسن‌های مفهومی بدون حضور شخصیت می‌سازد و بعد با قرار دادن انسان در مکان (کلیسا و خانه) پرسوناژهای خود را خلق می‌کند و از مکانیکی به ارگانیک می‌رسد.

تولر مرد میان سالی است که در گذشته بخاطر میهن‌پرستی بیش از اندازه باعث کشته شدن فرزندش شده است و به خاطر خیانت به همسرش از وی جدا شده است و حالا این موقعیت (مقام کشیش) به وی داده شده است تا با ایمان و باور دوباره بازسازی شود و در واقع دوباره «امیدوار» شود. در سکانسی از فیلم که با زن حامله ای به نام مری و مرد بدبین و ناامیدی به نام مایکل مواجه می‌شود و باید با موعظه و صحبت با ایمان «مایکل» را از سقط جنین منصرف و به دنیا امیدوار کند، این سکانس و پیامد آن در ادامه به شدت قابل توجه است. تولر موعظه می‌کند، از قدرت انسان می‌گوید، از ایمان می‌گوید، از بخشش و امید می‌گوید، امیدی که خود باور به آن ندارد، در شب به خود می‌گوید «دارم به امروز فکر می‌کنم، به حرف‌هایی که گفته شد، به حرف هایی که نباید گفته می‌شد، به حرف‌هایی که باید گفته می‌شد و فرم‌های متفاوتی که می‌شد آن کلمات را ادا کرد.» و در ادامه جمله‌ای از کشیش بحران‌زده و محبوبش که دیگر اثری ازش در کلیسا‌ها نیست می‌خواند «من از امید خود ناامیدم…»، مایکل در سکانس بعدی با ضربه‌ی تیر خودکشی کرده است، کسی که قبل از مرگ از پایان دنیا و واقعیت های علمی دال بر آخرالزمان می‌گفت و در خانه کیفی حاوی بمب داشت. نقش مایکل در داستان بیشتر از هر چیز برای پرداخت شخصیت تولر و ایجاد بحران در وی است.

شریدر در مصاحبه ای اظهار داشته که از دو فیلم «نور زمستانی» از برگمان و «خاطرات یک کشیش روستایی» از برسون الهام گرفته است. دو فیلمی که شخصیت اصلی آن‌ها هم کشیش است. کشیش برسون مریض و در حال مرگ است و کشیش برگمان هم به یاس فلسفی رسیده است و در آخر وجود خدا را نفی می‌کند. با این حال کشیش شریدر هم شبیه به کشیش‌های برسون و برگمان است و هم بسیار متفاوت با آن‌ها و در واقع کشیش شریدر بسیار شخصی‌تر و در مدرن‌تر است.

یکی از نکات بسیار مثبت فیلم بازی تحسین برانگیز اتان هاوک است که بی‌شک بهترین حضور وی مقابل دوربین است.

به راستی که ما برای چه زندگی می کنیم و اصلا بهتر بگوییم چه چیز باعث می‌شود با وجود آگاهی به آینده‌ی سیاه بشریت ما همچنان بودن را بر نبودن ترجیح دهیم؟ ایمان؟ امید؟ خدا؟ بهشت؟ مبارزه؟ سرمستی؟ عشق؟

سکانس پایانی فیلم شریدر به تنهایی یک فیلم کوتاه شاهکار و ماندگار است. سکانسی که تمام آلنرناتیو‌های ممکن و دیالتیک‌های موجود در باب بودن و نبودن بررسی می‌شود ولی هیچکدام با قاطعیت نیست جز سکانس آخر و تولر که با دیدن مری به سمت او می‌رود و او را در آغوش می‌گیرد و بین مرگ، انتحار، ایمان، دین و خدا در آخر در آغوش گرفتن و عشق را انتخاب می‌کند و دوربین شریدر با چرخیدن به دور دو شخصیت خود و موسیقی مذهبی که در حال پخش است، باور‌های رایج را به درجه‌ی والا‌تر و عرفانی‌تری سوق می‌دهد.

باید منتظر شد و دید امسال فیلم‌های شاخص و مهم چه برای مخاطب دارند ولی تا به الان بی‌شک این بهترین فیلم سال است.

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.