نقد و بررسی فیلم Le Samourai: کلاه‌های‌ خیس، پالتوهای خونی

در پلان اول از سکانس اول سامورایی ما در اتاق- خانه – هستیم. اول از هر چیز دو پنجره که با ترکیب متقارن در قاب قرار گرفته‌اند و خط‌های عمود پنجره و معماری خانه و همینطور سایه خط‌های عمود پنجره بر دیوار، قفسی که در بین و پایین‌تر از دو پنجره قرار گرفته را می‌بینیم که خط‌های عمود و افقی‌اش جلوه می‌کنند و با قرار گرفتن در وسط و پایین دو پنجره ترکیب مثلثی را خلق می‌کند. ژست خوابیدن شخصیت طاق باز و افقی است که در تضاد با خط عمود پنجره است و با آن ژست دراز کشیدن، بی‌حرکت بودن بدن و لباس تیره بر تخت سفید انگار یک جنازه در اتاق است، دست راست بر بدن بی حرکت بر قلب (مانند جنازه های داخل تابوت) و دست چپ هر چند ثانیه سیگار را به لب‌ها می‌رساند ، دود سیگار حرکت رو به بالا و صعودی دارد، نور بیش‌تر از هر‌چیز به قفسه‌ی پرنده (درون شخصیت) تابیده می‌ شود و نور کمی به شخصیت که دراز کشیده می‌رسد، رنگ غالب در تصویر آبی، سیاه و خاکستری است که تصویری ملانکولیک می‌سازد. صدای امواج دریا و سوت پرنده تنها صداهایی هستند که شنیده می‌شوند.

جمله بر تصویر نمایش داده می شود : «تنها‌ترین انسان دنیا سامورایی است درست مانند ببری در جنگل» به نقل از کتاب بوشیدو (راه و رسم سامورایی به معیارهای اخلاقی و ارزش‌های طبقه سامورایی بعد از دوره‌ی ادو اشاره دارد. در ادامه به ارتباط اصول و مبانی این کتاب و فیلم ملویل خواهم پرداخت.)

موسیقی آغاز می‌شود چراکه حال ما می‌دانیم فیلم در باب یک سامورایی تنها است. ملویل جهان را می‌سازد و بعد شخصیت خود را که به‌ واسطه‌ی جهان ساخته شده توانستیم «فهم» کنیم و حال با ویژگی و هویت شخصیت، ما سامورایی را «حس» خواهیم کرد. این موسیقی نه صرفا برای جلوه‌ی صوتی بلکه برای ایجاد یک هارمونی و ساخت حس در باب سکانس است چرا که حالا ما تا حدودی می‌دانیم این شخصیت کیست و موسیقی که در تضاد با تصویر است (موسیقی پر شور و مضطرب و تصویر ایستا و آرام) که می‌توان از موسیقی برای نمایان کردن وجهی از درون شخصیت و اتاق و سکوتش به عنوان جهانی که در آن زبست می‌کند فکر کرد. بعد از پخش موسیقی دوربین کمی تکان می‌خورد، انگار همه چیز دوباره قرار است آغاز شود و کمی زوم این و زوم اوت می‌شود و در جایی که مستقر است کمی تکان می‌خورد ولی شخصیت همچنان ایستا و بی‌حرکت است، در همین حین پرنده‌ای در بیرون پرواز می‌کند و سایه‌اش برای لحظه‌ای بر سقف می‌افتد (زندگی به جریان می‌افتد) و حرکت شکل می‌گیرد. سامورایی تغییر پوزیشن می‌دهد و از حالت درازکش به نشسته و پشت به دوربین تغییر می‌کند ولی قفس پرنده رو به دوربین است!

پلان اول تمام می‌شود و کات می‌خورد به اینسرت شاتی از روزنامه (اینسرت شات از روزنامه – پل ارتباطی شخصیت و جهان- در تمام آثار ملویل وجود دارد) و بعد کات به شاتی که بواسطه‌ی قرار‌گیری قفس در سمت چپ و نزدیک به قاب و قرار گرفتن سامورایی در عقب کادر یک عمق میدان شکل می‌گیرد و با گذاشته شدن بطری مشروب خالی‌، زیر سیگاری و دیدن شخصیت با موهای ژل زده و کت‌و‌شلوار و خط نگاهش به پرنده در هنگام بلند شدن، شخصیت پردازی شکل می‌گیرد. سامورایی بلند می‌شود، راه می‌رود‌، پالتو‌اش را می‌پوشد، دکمه‌هایش را می‌بندد، کمبربندش را می‌بندد، نگاهی به «خانه» می‌اندازد و بعد کلاهش که هویت او و کیستی‌اش در عالم «بیرون» را نمایان می‌کند را بر سر می‌گذارد، کلاهش را میزون می‌کند، سرش را پایین می‌آورد، با یک دست پشت کلاه و با دست دیگر لبه جلوی کلاه را می‌گیرد و بعد با دست راست دستی بر لبه‌اش می‌کشد، انگار او حالا از حالت جنازه بودن در آمده است و با کلاه و پالتو‌اش «وجود» خود را پس گرفته است، به خود در آینه نگاه می‌کند، خود را می‌بیند و «وجود» خود را تماشا می‌کند، او آماده‌ی بیرون رفتن و «حضور» داشتن است.

‍ دوربین ملویل در اولین «حضور» شخصیت‌اش در جهان بیرون به او نزدیک و در نمای کلوزآپ است و با سکوت شخصیت و استفاده از موسیقی که از اضطراب «درون» می‌گوید اولین تقابل او (دزدیدن ماشین) را نشان می‌دهد. نگاه‌ها، بیش‌تر از هر‌چیز در روایت و کنش صحنه فیلم‌های ملویل و بخصوص سامورایی دیده می‌شود. سامورایی نگاه می‌کند و در نگاهش ما متوجه ادراک‌اش می‌شویم، نگاهش به پلیسی است که کمی عقب‌تر در حال جریمه کردن است (موسیقی در این لحظه به اوج می رسد) ، سامورایی شروع به حرکت می‌کند، باران در حال باریدن است، آسمان دل مرده است، رنگ آبی و خاکستری و سیاه جلوه می‌کند، در سمت چپ و عمق میدان ما شلوغی جمعیت را می‌بینیم ولی در سمت راست کادر که سامورایی است مکان خلوت‌تر است و تک افتادگی شخصیت بیشتر القا می‌شود. در این سکانس ما آرامش و ایستایی در جهان‌های آن آدم‌ها و اضطراب درون و اکت «آرام بودن» از سامورایی برای اینکه کسی متوجه حضورش نشود را حس می‌کنیم. پلان بعدی در ماشین است‌، اول ما قطره‌های آب باران را می‌بینیم و ماشین خالی که بعد سامورایی وارد کادر خالی می‌شود و با بسته شدن در کشمکش داستان و تقلای سامورایی برای روشن کردن ماشین را داریم. ملویل از نیم‌رخ تیلت دَون می‌زند به دست‌ها و دسته کلید و سامورایی که نگاهش رو به جلو است و با دستانش در حال تلاش برای پیدا کردن کلید درست است. حالا کات به چهره و نگاه‌های پر از استرس سامورایی از پشت شیشه‌ی بخار گرفته که از اضظراب شدید او می‌گوید. این همان شخصیتی است که چند نمای قبل به مانند جنازه و بدون هیچ حسی در حال سیگار کشیدن بود و حال با بیرون آمدن و «وجود داشتن» در جهان بیرون و زیست آن و تقابل با آن، ما می‌بینیم که با مجموعه‌ای از ری‌اکنش‌ها و میمیک‌ها و حس‌ها و در واقع ما با یک «انسان» همراه می‌شویم که هم از جهان درون و هم جهان بیرونی که او با آن زیست می‌کند شناخت پیدا کرده‌ایم. ملویل در فیلم هایش از تکنیک ترکینگ‌شات و زوم‌این بسیار استفاده می‌کند و از محیط به کلوز‌آپ از چهره و نگاه‌ها می‌رسد و سعی می‌کند به با پرداخت پرسوناژی که به واسطه‌ی میمیک و نگاه در موقعیت رخ می‌دهد درام خود را جلو ببرد.

حال به رفرنس‌های فیلم ملویل و اصول اصلی کتاب بوشیدو خواهم پرداخت که شاخصه‌های اصلی شخصیت را نمایان می‌‌کنند. هشت اصول اصلی بوشیدو برای سامورایی در فرهنگ ژاپن این است: وفاداری، حق شناسی، رشادت، عدالت، صداقت، ادب، متانت و شرافت.در فیلم وفاداری سامورایی نسبت به «رئیس» وجود ندارد و اولین نقطه تمایز جف کاستلوی ملویل با سامورایی فرهنگ ژاپن را می‌بینیم و ملویل آن آیین را به جهان خود، که در آن تنهایی و فردیت، بی وفایی و بی عدالتی وجود دارد و تنها شرافت فردی نه جمعی و ادب تنها در آن کس که به آن باور دارد وجود دارد و سامورایی ملویل با وجود داشتن شاخصه‌ی شرافت از آیین بوشیدو، «قوانین» شخصی خود را دارد و با آن زیست می‌کند.

جف کاستلو در فیلم با زنی دوست است و با جمله ی زن «‌همیشه دوست دارم وقتی نیاز داری پیش خودم می‌آیی» ما متوجه می‌شویم که سامورایی با وجود تنها بودنش، در این جهان اگزیستانسیالیستی توانایی ارتباط با آدم ها (جدا از دستور قتل گرفتن و کشتن) را دارد و آن نگاه‌هایش به زن خواننده‌ی رستوران بعد از اینکه زن او را نجات داده است، نگاه‌هایی استیصال‌گونه است که سعی دارد با وارفتگی‌اش «تشکر» کند چراکه این از قوانین جف کاستلو است.

کاستلو زخمی می‌شود ، توسط آدم‌های رئیس ، چرا که شکست خورده است، ردیابی شده است و حال هر لحظه از هر دو سمت‌، پلیس و گنگستر‌، یک طعمه است تا در تار آن‌ها گیر کند. در آیین بوشیدو آمده است که یک سامورایی به هنگام شکست باید «خودکشی»کند و همینطور «جوانمردانه» بجنگد. کاستلو در صحنه نبرد با آدمِ رئیس که تیر می‌خورد‌، تنها دست آن شخص را می‌پیچاند و اسلحه‌اش را دور می‌کند ولی او را نمی‌کشد‌، به پلیس خود را معرفی نمی‌کند تا شاید از مرگ رهایی یابد‌، زنی که او را دیده را تهدید به ساکت ماندن نمی‌کند.کاستلو در این بین تنها یک کار می‌کند‌، بعد از بستن زخم دست خود‌، به پرنده اش نگاه می کند‌، دست راستش را به قفس می برد‌، برای او غذای بیشتری قرار می‌دهد، به نوری که از پنجره می‌تابد نگاه می‌کند و آماده ی «مردن» می‌شود.

جف کاستلو وابسته نیست‌، ولی می‌خواهد تنها بودن و قدرت تنها بودن و بازنده نبودنش را به رخ بکشد‌، وقتی زنی که همیشه کمکش می‌کند را به آغوش می‌کشد‌، ولی کمی بعد که فکر می‌کند (دارد او را در خطر قرار می‌دهد) پس او را از خود جدا می‌کند و می‌گوید «خودم به تنهایی حلش می کنم»، در جایی دیگر می‌گوید «من هیچوقت نمی‌بازم» و این اصول ملویل و آیین ملویل برای سامورایی‌اش است. کسی که «وفادار» نیست ولی قاطع، تنها، باهوش و همیشه برنده است. در سکانس آخر وقتی جف بعد از اینکه کل سازمان پلیس را با زرنگی خود مورد تمسخر قرار می‌دهد، خود را در وضعیتی قرار می‌دهد که بمیرد‌، یک مرگ (خودکشی)که به دست خود است و اگر نمی‌خواست هیچگاه اتفاق نمی‌افتاد ولی جف خودکشی می‌کند ولی نه به آن صورت متعارف بلکه با نیشخندی بر پلیس‌‌هایی که اظهار دارند اگر آنها آنجا نبودن جف کاری می‌کرد ولی جف با اسلحه خالی و ایجاد انگیزه و دادن اجازه به مامورین می‌میرد و هیچگاه نمی‌بازد. یک خودکشی به سبک ملویل نه آنچه هاراکیری می‌نامند.

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.