نقد فیلم First They Killed My Father – انحطاط اخلاق در استرداد اشباح

25 September 2018 - 10:00

آنجلینا جولی بازیگر و فیلمساز سرشناس آمریکایی، امسال سومین فیلمش را کارگردانی کرده است. “اول پدرم را کشتند” فیلمی بیوگرافیکال (زندگی‌نامه‌ای) بر اساس کتابی به همین نام نوشته‌ی لونگ آونگ می‌باشد که به زندگی واقعی نویسنده در زمان کودکی‌اش در اردوگاه‌های کار اجباری دولت خِمِرهای سرخ در کشور جنگ زده ی کاموج می‌پردازد.

جولی به مانند فیلم اولش “سرزمین خون و عسل” که به معضلات جنگ در کشور بوسنی می‌پرداخت، اینبار به سراغ یک ملودرام تلخ جنگی دیگر رفته است. “اول پدرم را کشتند” با تم تاریخی‌اش به بازه‌ی زمانی فاجعه‌باری در جنوب شرقی آسیا در دهه‌ی ۷۰ می‌پردازد که نهایتا به یک نسل‌کشی جنون‌آمیز و وحشیانه منجر گشت. کشور کامبوج پس از وضعیت خونبار ویتنام در دهه‌ی ۵۰ و ۶۰، گرفتار جریان‌های رادیکال و غیر انسانی کمونیست – مائویست‌های آن زمان قرار گرفت. خِمِرهای سرخ نام یک گروه انقلابی کمونیستی در کامبوج بود که به مانند ویت کنگهای ویتنامی به دنبال سرنگونی حکومت پادشاهی و به زعم خودشان، کوتاه کردن دست امپریالیسم و سرمایه‌داری غربی بودند. آنها پس از چیره شدن بر منطقه برای ایجاد توازن میان اوتوپیای خود با مردم عامه‌ی کشور، دست به جنایت‌های فاجعه‌باری زدند که رد خونین آن برای همیشه در تاریخ ماندگار می‌ماند. در این راستا برای پیاده شدن ایدئولوژی افراطی خِمِرها، بر اساس آمارهای جهانی در حدود ۴ سال در کامبوج حدود ۲ میلیون انسان بی‌گناه اعم از مرد و زن و کودک و سالخورده بر پای بسط این تفکر نیمه کمونیستی و نیمه فاشیستی قربانی شدند که این اصلاح سیاسی آنها جهان را تکان داد.
حال در این بازه زمانی خونبار که زنده ها بر مردگان حسادت می‌کردند، زندگی واقعی دختر بچه‌ای بنام لونگ آونگ بهانه‌ای می‌شود برای ساختن درامی اثرگذار و تلخ. فیلم روایتش را به صورت سر راست از لحظه‌ی ورود نیروهای انقلابی خِمِرها به داخل کشور آغاز می‌شود و مخاطب در سفری اودیسه‌وار از جنس برزخی انسانی، همراه خانواده ی آونگ شده و در محور روایت هولناک زندگی این خانواده‌ی مهنت زده، تاریخ کامبوج جنگ‌زده برای ما با تمام واقعیت‌های جنایت بارش روشن می‌گردد. شروع فیلم با نماهایی مستندوار از سخنرانی نیکسون رئیس جمهور آمریکا در اوج جنگ ویتنام و کشتارهای مردم بی‌گناه آغاز می‌گردد. سپس با یک جامپ کات وارد پیرنگ اثر می‌شویم. نوع شخصیت‌پردازی فیلم که حول پرسناژ بسیار خوب درآمده‌ی دختر بچه (لونگ آونگ) جریان پیدا می‌کند، درام را به صورت پله به پله تئوریزه نموده و اصطلاحا دست مخاطب را می‌گیرد و از گذرگاه‌های پیچ در پیچ اتمسفر جنگ زده‌اش عبور می‌دهد. در این بین روابط دراماتیک و بسیار تاثیرگذار خانواده با یکدیگر، بخصوص نزدیکی گرم پدر و دختر بدون سانتی مانتالیسم و اغراق در بستر فیلم به یک ساختگرایی فرمیک رسیده و نقطه‌ی مرکزی نگاه اثر برای مخاطب، از سوی دختر بچه‌ی بشدت سمپاتیک ماست.


اما نوع سبک دوربین و چینش میزانسن‌ها در برخی از سکانس‌ها به منطق روایی اثر نمی‌خورد و می‌توان همین امر را نقطه‌ی ضعف “اول پدرم را کشتند” دانست. برای مثال در سکانس‌های آغازین حرکت‌های گیج و حیران دوربین روی دست و تراکینگ شات‌های هوازی، به نوع درام‌پردازی روایت نمی‌خورد و به مخاطب مجال مکث نمی‌دهد. با اینکه خیلی راحت می‌شد چنین نماهایی را با میزانسن‌هایی ایستا و دوربین ثابت گرفت تا حداقل منطق روایی درام برای ما ساخته می‌شد. با اینکه فیلم با چنین سرگردانی نقطه‌ی دیدی، استارت می خورد اما در ادامه ساختمان اثر به انسجام کافی رسیده و نقطه نظرهای دوربین در قسمت‌های اردوگاه و نمایش جنون‌آمیز کمونیست‌های رادیکال به خوبی از پس درام نمایشی اش بر می‌آید.

“اول پدرم را کشتند” اتمسفر تلخ و بسیار اخلاق‌گریزی را در پس تصویر خود دارد و هسته‌ی خانواده در پس نمایش بدون رنگ و لعاب‌های هالیوودی در فرم، بسیار سمپاتیک در می‌آید. رابطه‌ی لونگ با پدرش یکی از فاصله‌گذاری‌های فرمیک بجا و سازنده‌ی فیلمساز در بستر روایتش می‌باشد که مخاطب را تکان داده و در پس بازی درخشان آن دختر بچه کامبوجی، فضایی می‌آفریند که جهان به وجود آمده‌اش بشدت رنگ و بوی بزرگسالانه دارد و گویی دیگر دنیای کودکی مرده است. لونگ ابتدا در دنیای منحصر بفرد خود کودکی معصومانه اش را می‌گذراند ولی روز بعد او در همان بچگی به پیری زودرس می‌رسید. کار کردن، جنگیدن، خشونت و برده بودن، تمام موهبت آزادگی ایدئولوژیک برای لونگ است. فیلمساز در روایت این درام زندگی‌نامه‌ای‌اش برده داری خِمِرهای سرخ از انسانها را به تصویر کشیده و اعمال آنها به طور جالبی پیوند نزدیکی با افعال جنون‌آمیز نازیست‌ها در اردوگاه‌های داخائو و آشوویتس دارد. مراکز کشتار جمعی این کمونیست‌های تندرو بجای اینکه به سمت شعار بغلتد، بیشتر نمایشی سمپاتیک برای مخاطب خلق نموده و میزانسن‌ها و بخصوص نگاه ناظرانه‌ی لونگ ما را در حیطه‌ی یک شاهد نسبی گرا قرار می‌دهد.

یکی دیگر از کارهای جالب فیلمساز در ساختار روایتش، ایستادن در مقابل حدس اولیه‌ی تماشاگر است. چون اولین توقع ما از فیلم، همانطور که از نامش بر می‌آید، مرگ پدر می‌باشد. یعنی تماشاگر از همان ابتدا در انتظار نمایش قتل پدر بوده اما روند پیرنگ، این نقطه‌ی اثرگذاری دراماتیک را به تعویق انداخته و در پایان ما فقط در پلانی سوبژکتیو در ذهن لونگ، اعدام پدر را می‌بینیم و سپس در ادامه سکانسی قائم بر نمایش مرگ خواهر و برادرهای لونگ هم دیده نمی‌شود.

اساسا فیلمساز با این کار جهان ذهنی کودک را به دنیای خودآگاه ما پیوند زده و این تصویرسازی را به ناخودآگاه مخاطب می‌سپارد. این عمل به عنوان موتیف خودافشاگر معروف است. البته می‌توان در اینجا عملکرد “سیر آشنا زدایی” در بدنه‌ی فرم را هم مورد بررسی قرار داد. “اول پدرم را کشتند” یکی از فیلمهای تاثیرگذار و خوب این سالهاست که نقطه نظرش کاملا از سوی یک کشور جهان سومی بوده و حتی آنجلینا جولی در پایان تیر خلاص را به ایدئولوژی میلیتاریسمی آمریکایی می‌زند. ابتدای فیلم با سخنرانی نیکسون شروع شده و در پایان، فیلم با ارائه ی گزارشی از بمباران‌های هوایی ارتش ایالات متحده از این کشور دفاع نمی‌کند و انتهای اثر را با دست ناجی‌گون آمریکایی‌ها نمی‌بندد، درست برعکس آثار فیلمسازانی همچون ایستوود و اسپیلبرگ.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.