سینما در گذر زمان، قسمت دوازدهم: سینمای کلاسیک آمریکا: هاکس، فورد، هیچکاک، نوآر

23 October 2018 - 10:00

یکی از نکاتی که عموم سینماگران جوان و اشخاص علاقه‌مند به هنر از آن غافل می‌شوند آشنایی با تاریخچه مدیوم مورد علاقه‌شان است. آفتی که در هنرمندان تازه‌کار بسیار شایع است و می‌تواند سبب بروز مشکلات بزرگ‌تری در آینده شود. چگونه یک فیلمساز جوان می‌تواند بدون دیدن هیچکاک، تعلیق را درک کرده و از آن در فیلم خود استفاده کند؟ چگونه یک سینماگر تازه‌کار بدون دیدن مورنائو و شوستروم می‌تواند فرم بفهمد و در نتیجه اثری بسازد که فرم داشته باشد؟ از سویی دیگر تفکری خطرناک از سوی بسیاری از هنرمندان -خصوصا دوستان آلترناتیو و آوانگارد- در حال تزریق به جامعه جوان هنر ایران و مسموم کردن آن است، مبنی بر اینکه چه کسی گفته ما نیاز به خواندن تئوری و دانستن تاریخ سینما داریم؟ قوانین را به دور بریزید و الله بختکی فیلم بسازید. نتیجه این تفکر هم می‌شود خروار خروار فیلم تجربی که با کج و راست کردن بی دلیل دوربین و ادا درآوردن با آن به دنبال پوشاندن ضعف خود در فهم و درک اصول اولیه سینما و تاریخ این مدیوم عظیم هستند و فیلمسازانی که هنوز دوربین ساده و مستحکم جان فورد را درک نکرده، می‌خواهند با تکان دادن بی‌خود دوربین روی دست صحنه دلهره‌آور خلق کنند. در سری مقالات تاریخ سینما سعی من بر این خواهد بود که نگاهی کلی و نسبتا مختصر به تاریخچه عظیم سینما داشته باشم تا خوانندگان و علاقه‌مندانی که زمان یا حوصله خواندن کتاب های قطور تاریخی مانند تاریخ سینمای دیوید بوردول و یا تاریخ سینمای کوک را ندارند با خواندن این مقالات آشنایی نسبی با تاریخ سینما پیدا کنند. امید است که شما خوانندگان عزیز با نظرات خود مرا هر چه بیشتر در نگارش این مقالات یاری فرمایید.

تصویری به قدمت تمام تاریخ!

در قسمت پیشین سری مقالات سینما در گذر زمان به بحث سینمای نئورئالیسم ایتالیا، ریشه‌ها و تاریخچه آن و همچنین فیلمسازهای مهم این جنبش از جمله لوکینو ویسکونتی، روبرتو روسلینی و ویتوریو دسیکا پرداختیم. قسمت دوازدهم این مقاله به سینمای کلاسیک آمریکا می‌پردازیم. سینمای کلاسیک آمریکا یکی از طلایی‌ترین دوره‌ها در تاریخ سینماست و فیلمسازان بزرگ این دوره به قدری پرشمار و بزرگ هستند که کار را برای نوشتن خلاصه‌ای از آن بسیار سخت می‌کند. در سال‌های ابتدایی دهه ۴۰ سینمای آمریکا روی به ژانر‌های مختلف آورده بود و در نظام استودیویی وقت، انواع و اقسام آثار از کمدی و عاشقانه گرفته تا وسترن و جنگی و گانگستری ساخته می‌شد. در همین زمان‌ها بود که سینمای”نوآر” به شدت در آمریکا پا گرفت و به سرعت به یکی از محبوب‌ترین ژانرها بدل شد. سینمای نوآر که محصول مشکلات شدید اجتماعی، اقتصادی و ویرانی‌های جنگ جهانی دوم بود، نخستین بار توسط منتقدان فرانسوی به این نام نامگذاری شد. نوآر که به عنوان “سیاه” یا “تاریک” معنا می‌شود، حق مطلب را درباره این دست آثار ادا می‌کند. فیلم‌های نوآر آثاری بودند که عموما از ادبیات جنایی و پلیسی الهام گرفته می‌شدند و در آن‌ها کارآگاه و ضد قهرمان‌ها در فضایی خفه و تاریک نقش خود را ایفا می‌کردند. نورپردازی‌ها عموما سیاه‌مایه بود و از فیلمبرداری‌های ضد سنتی و عدسی‌های باز استفاده می‌شد. از دیگر ویژگی‌های مهم این ژانر حضور مستمر فم فتال (زن اغواگر) و تاثیر او روی روند داستان است. فساد اخلاقی و ضد قهرمان‌هایی که بسیاری از اخلاقیات را رعایت نمی‌کنند جزو مهم‌ترین اصول ثابت آثار نوآر هستند. در نخستین فیلم مهم این ژانر شاهین مالت (۱۹۴۱) اثر جان هیوستون است. فیلمی که مشخصا هم از مکتب اکسپرسیونیسم و هم رئالیسم شاعرانه الهام گرفته و بر مبنای رمانی به همین نام نوشته دشیل همت ساخته شده است. البته پیش از شاهین مالت، فیلم غریبه‌ای در طبقه سوم (۱۹۴۰) ساخته بوریس اینگستر که B مووی بود، مولفه‌های نوآر را داشت اما به نظر می‌رسد باید شروع این نوع سینما را با فیلم هیوستون بدانیم. غرامت مضاعف (۱۹۴۴) اثر بیلی وایلدر شناخته شده‌ترین فیلم نوآر به شمار می‌رود که فیلمنامه آن را ریموند چندلر، نویسنده بزرگ آثار ادبی کارآگاهی و جنایی از داستانی نوشته جیمز ام کین اقتباس کرده است. غرامت مضاعف روایتگر کارمند بیمه‌ای است که توسط زنی اغوا می‌شود تا شوهر او را بکشد و بتوانند از شرکت بیمه غرامت مضاعف دریافت کنند. این فیلم شاهکار که ساختاری فلش بک گونه دارد، ژانر نوآر را به اوج خودش رساند و منتقدان آن زمان فیلم را اثری بدون ذره‌ای عشق و شفقت نامیدند. به طور کلی نویسنده اکثر آثار بزرگ این ژانر ریموند چندلر است. یک سال پس از غرامت مضاعف ادوارد دیمتریک فیلم نوآر بدرود خوشگل من (۱۹۴۵) را بر اساس رمانی از او ساخت. رمان دیگری از چندلر نیز تبدیل به فیلم مهم خواب ابدی (۱۹۴۶) اثر جاودانه هاوارد هاکس با بازی همفری بوگارت و لورن باکال شد که ویلیام فاکنر نویسنده مشهور ادبیات، آن را برای فیلم هاکس آماده کرد. خود چندلر علاوه بر آثار بالا، فیلمنامه فیلم بانویی در دریاچه (۱۹۴۶) را برای رابرت مونتگمری به رشته تحریر در آورده است. فیلمی که در بیشتر دقایق از دید شخصیت اصلی فیلم و به صورت P.O.V فیلمبرداری شده است. فریتز لانگ، فیلمساز بزرگ آلمانی که به هالیوود مهاجرت کرده بود نیز، شروع به ساخت آثار با مولفه‌های نوآر کرد. او پس از ساخت وزارت ترس و زن پشت ویترین (هر دو ۱۹۴۴) فیلم موفق خیابان اسکارلت را بر مبنای رمان ماده سگ اثر ژرژ دولا فوشاردیه، که پیش از آن رنوار نیز آن را فیلم کرده بود، جلوی دوربین برد. پستچی همیشه دو بار در می‌زند (۱۹۴۶) نیز فیلمی از تی گارنت بود که اقتباسی موفق از رمان معروف جیمز ام کین به همین نام به شمار می‌آید. فریاد شهر (۱۹۴۷) اثر رابرت سیودماک، جنگل آسفالت (۱۹۵۰) از جان هیوستون و با بوسه بکش (۱۹۵۵) ساخته رابرت آلدریچ هم فیلم‌های مهم این سبک محبوب سینمایی به شمار می‌آیند.

نمایی از همفری بوگارت در فیلم نوآر شاهین مالت

هاوارد هاکس که اشاره کردیم با فیلم خواب ابدی یکی از شاهکار‌های ژانر نوآر را ساخت، یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین فیلمسازان سینمای کلاسیک هالیوود است. مردی که تقریبا در هر ژانر و هر سبکی فیلم مطرحی دارد و آثار او عموما متکی بر دنیایی مردانه و تمرکز بر ویژگی‌های اخلاق حرفه‌ای و شجاعت است. نخستین اثر مهم هاکس صورت زخمی (۱۹۳۲) است که تبدیل به یکی از شاخص‌ترین آثار ژانر گانگستری شد. اگر برگ برنده صورت زخمی دی پالما آل پاچینو باشد، برگ برنده صورت زخمی هاوارد هاکس این است که در همه ارکان و المان ها فیلم بی نظیری است. کارگردانی هاکس و فیلمنامه بن هکت دست به دست هم می‌دهند تا با ساخت این اثر تاثیر گسترده ای بر روی ژانر گنگستری پس از خود بگذارند. شخصیت های فیلم به شدت دقیق پرورش یافته اند و مولف مانند شطرنج بازی ماهر به موقع آنها را جایی از صفحه شطرنج بزرگ اسکار فیس جا می دهد. فیلم هم لحظات اکشنش در می آیند هم لحظات دراماتیکش و هم پایان به شدت تاثیر گذارش. برای قدرت کارگردانی هاکس صحنه های بسیاری را می توان مثال زد. از سوپر ایمپوز شاهکاری که تورق روز ها را به وسیله شلیک مسلسل نشان می دهد گرفته تا نمای پایانی فیلم از تابلویی که چراغ هایش خاموش می شوند و مفهوم فیلم را به ذهن متبادر می کنند. تروفو جایی در مورد این فیلم گفته بود : ادبیات نیست. شاید شعر یا رقص باشد ولی قطعا سینماست. پس از آن هاکس قرن بیستم (۱۹۳۴) را می‌سازد که با تکیه بر دیالوگ‌های سریع و ریتم تندش، الگویی برای کمدی‌های خل بازی می‌شود. فیلم ضد جنگ راه افتخار (۱۹۳۶) اثر بعدی هاکس در ژانر جنگی است. فیلمی درباره ناملایتی‌های جنگ جهانی اول و در جهت مذمت آن که فیلمنامه‌اش توسط نویسنده ادبی بزرگ ویلیام فاکنر به رشته تحریر در آمد و گرگ تولند نیز فیلمبرداری آن را بر عهده گرفت. فقط فرشتگان بال دارند (۱۹۳۹) با بازی کری گرانت هاکس را به عنوان استاد سبک تداومی هالیوود معرفی کرد. او کمدی ناطق و سبک تداومی را در منشی همه کاره‌ (۱۹۴۰) با فیلمنامه بن هکت به اوج خود رساند. سپس دو فیلم با همکاری همفری بوگارت و لورن باکال می‌سازد. او نخست ملودرام داشتن و نداشتن (۱۹۴۴) را بر اساس رمان ارنست همینگوی مقابل دوربین می‌برد و پس از آن نوآر بزرگ خواب ابدی (۱۹۴۶) را می‌سازد. پس از آن هاکس بیشتر به سمت ساخت آثار وسترن گرایش پیدا‌ می‌کند و نام خود را به عنوان یکی از اساتید ژانر وسترن مطرح می‌کند. رود سرخ (۱۹۴۷) یکی از معروف‌ترین وسترن‌های تاریخ است که توسط هاکس که جان وین در آن به ایفای نقش می‌پردازد. سه وسترن آخر عمر هاوارد هاکس تشکیل یک سه گانه می‌دهند که این سه گانه جزو معروف‌ترین تریلوژی‌های تاریخ است. ریوبراوو (۱۹۵۹) نخستین قسمت و مطرح‌ترین آن‌هاست و پس از آن هاکس به ترتیب ال دورادو (۱۹۶۶) و ریولوبو (۱۹۷۰) را ساخت که در هر سه جان وین بزرگ نقش اصلی فیلم را بر عهده دارد. وسترن‌های هاکس در عین سادگی، بسیار غنی و مفرح هستند و از دیگر ارزش سینمایی بالایی دارند. برای مثال یکی از بهترین نمونه‌های روانشناسی بین شخصیت‌های یک اثر را می‌توان در فیلم ریوبراوو دید. هانری لانگلوا، منتقد فرانسوی درباره هاکس چنین می‌نویسد :

او نماینده انسان مدرن است. فیلم‌هایش به طرز شگفت انگیزی زمانه او را بازتاب می‌دهند. او مسلما یک آمریکایی است که چیزی از گریفیث و کینگ ویدور کم ندارد؛ اما روح و ساختار کالبدی آثار او زاده آمریکای معاصر اوست، و در حقیقت آمریکا را از طریق آثار او بهتر و کامل‌تر می‌توان شناخت؛ چه از نظر انتقادی و چه با نگاهی تحسین آمیز.

هاوارد هاکس

اما استاد مسلم سینما جان فورد است. او که به سنت آمریکایی پایبند است، همواره آثارش را حول محور رویای آمریکایی می‌سازد. جان فورد یکی از پرکارترین فیلم‌سازان تاریخ سینماست که تعداد آثارش از ۱۵۰ فیلم تجاوز می‌کند اما تعداد بسیاری از آن‌ها گم شده و دیده نشده است. فورد بهترین نمونه استفاده از دوربین را در آثارش به کار می‌برد و فیلم‌های بزرگ او همواره از دوربینی مستحکم و کاربردی بهره می‌برند. بیشتر آثار او حول محور مطالعه رفتاری گروهی از انسان‌ها – بعضا گروهی ناهمگون – در شرایط خطرناک است. او طرفدار بزرگ سینمای روایی بود و از سینمای مجلسی آلمان و سینمای سوئد تاثیر زیادی گرفته بود. در اکثر آثار بزرگ او جان وین، بازیگر بزرگ آمریکایی، به ایفای نقش پرداخته است. فیلم‌های نخست او آثار صامتی هستند مثل شلیک از رو به رو (۱۹۱۷) و عزم راسخ (۱۹۱۸) که هر دو نبوغ ذاتی فورد را در گرفتن چشم انداز‌های طبیعی نشان می‌دهند و او در آثار بعدی‌اش نیز اثبات می‌کند که استاد گرفتن نماهای لانگ شات زیبا از چشم اندازهای طبیعی است. او پس از اسب آهنین (۱۹۲۴) که فیلمی صامت درباره خط راه آهن سراسری آمریکا بود و شب گرد سیاه (۱۹۲۹)  که از مورنائو تاثیر گرفته بود، خبرچین (۱۹۳۵) را درباره مبارزه‌های انقلابی گروه شین فین در ایرلند با دوربین ذهنی و نگاتیو با دانه‌های میانه ته رنگ خاکستری می‌سازد که موفق می‌شود تمام جوایز اسکار را برای او درو کند. در آقای لینلکن جوان (۱۹۳۹) با هوشمندی تمام زمان داستان خود را به زمانی می‌برد که آبراهام لینکلن – با بازی هنری فوندا – هنوز معروف نشده بود و به زندگی او پیش از معروفیت می‌پردازد. دلیجان (۱۹۳۹) وسترن شاهکار فورد با بازی جان وین است که باعث شد پس از آن فورد به عنوان متخصص ساخت آثار وسترن شناخته شود. آندره بازن، منتقد بزرگ فرانسوی، دلیجان را نمونه‌ای از بلوغ یک سبک می‌داند که به کمال خود رسیده است. دلیجان درباره گروهی ناهمگون از افراد مختلف است که مجبور می‌شوند برای هدفی یگانه با یکدیگر همکاری کنند. این فیلم درخشان خلاقیت و نبوغ فورد را در استفاده از صدای خارج از قاب، فوکوس سطحی، تدوین، شکستن خط فرضی با کارکرد و بسیاری از تکنیک‌های دیگر نشان می‌دهد. در خوشه‌های خشم (۱۹۴۰) او دوباره با هنری فوندا همکاری می‌کند و رمان مشهور جان اشتاین بک را تبدیل به فیلمی درخشان درباره دوران بحران و رکود اقتصادی آمریکا می‌کند. فیلمبرداری این فیلم شاهکار نیز گرگ تولند است. دره من چه سرسبز بود (۱۹۴۱) فیلمی پر از لحظات عاطفی است که در آن فورد استفاده از عمق صحنه در آثارش را به اوج خود می‌رساند. او سپس روانه جنگ می‌شود و در آن‌جا مستندی به نام نبرد میدوی (۱۹۴۲) می‌سازد که در حین فیلمبرداری آن از ناحیه بازوی چپ زخمی شد. آن‌ها دور ریختنی بودند (۱۹۴۵) تصویری بی پیرایه از قهرمانی ارائه می‌کند و نسبت به آثار جنگی دیگر کمتر کینه جویانه بود. پس از آن فورد بار دیگر به وسترن بازمی‌گردد و کلمنتاین عزیزم (۱۹۴۶) را درباره زندگی وایات ارپ با بازی درخشان هنری فوندا می‌سازد. فیلمی که هنری فوندا با موتیف معروف تکیه دادن پاهایش به لبه ستون خصوصیات بی ادب بودن و پایین شهری بودن مرد‌های آثار فورد را به اوج خود رسانید. سه پدرخوانده (۱۹۴۸) بازسازی فیلمی قدیمی از خود جان فورد به نام مرد‌های نشان‌دار (۱۹۱۹) بود که روایتگر گروهی سه نفره از دزد‌ها بود که در صحرایی بی آب و علف بچه‌ای را پیدا می‌کنند و پیش از مرگ مادرش با او عهد می‌بندند که از او مراقبت کنند. سپس فورد سه گانه سواره نظام‌اش را ساخت که بیان‌گر اشتیاق نوستالژیک او به روز‌های آزادی دوران غرب وحشی آمریکاست. این سه گانه شامل دژ آپاچی (۱۹۴۸)، دختری با روبان زرد (۱۹۴۹) و ریوگرانده (۱۹۵۰) بود که جان وین در هر سه فیلم به ایفای نقش می‌پرداخت و نگارش فیلم‌نامه این تریلوژی نیز بر عهده فرانک نوجنت بود. مرد آرام (۱۹۵۲) اثر روستایی جان فورد است که روایت گر ورود مردی مدرن – با بازی جان وین – به روستای سنتی زادگاهش در ایرلند و تلاش‌های او برای تطابق با سبک زندگی در آن‌جاست. مرد آرام با یکی از سبک سرانه‌ و سرخوشانه‌ترین آثار جان فورد است که از لحاظ مضمونی نزدیکی‌های بسیاری با نمایش‌نامه رام کردن زن سرکش از شکسپیر دارد. جویندگان (۱۹۵۶) مطرح‌ترین وسترن فورد با بازی درخشان دیگری از جان وین است که همواره از آن به عنوان‌ خوش‌ ساخت‌ترین وسترن تاریخ یاد‌ می‌شود. جویندگان فیلمی در مورد شرف و اخلاقیات است و تقریبا تمام ویژگی‌های اصلی آثار فورد را در خود دارد. پس از جویندگان فورد گروهبان راتلیج (۱۹۶۰) می‌سازد که درامی دادگاهی بر مبنای رمانی از جیمز وارنر بلا است که بر اساس فلش بک روایت می‌شود. پس از آن در کنار هنری هاتاوی و جرج مارشال یکی از اپیزودهای وسترن اپیزودیک چگونه غرب تسخیر شد (۱۹۶۲) را به نام جنگ داخلی کارگردانی کرد. مردی که لیبرتی والانس را کشت (۱۹۶۳) جذاب ترین اثر جان فورد است. تعامل و برخورد و روانشناسی بین سه کارکتر جان وین و جیمز استوارت و لی ماروین – لیبرتی والانس- به حدی دقیق و در بسیاری از موارد جذاب است که هر عاشق سینمایی را با خود همراه می کند. از نام فیلم مشخص است که هیچ غافلگیری در کار نیست. پس فورد از ابتدا تکلیفش را با ما مشخص می کند که نه حقه ای در کار است نه غافلگیری احمقانه ای. لیبرتی والانسی وجود دارد و کشته خواهد شد. بحث سر این است که چه کسی او را کشته است؟ حتی قتل لیبرتی والانس در نزدیک به اواخر فیلم اتفاق می افتد که از همین موضوع مشخص است که نه خود اتفاق بلکه پرداخت و ماجرای آن و پیامد های پس از آن است که برای مخاطب اهمیت می یابد. جان وین و جیمز استوارت به شدت در برخورد ها با یکدیگر دقیق هستند. رقابت ناخواسته بر سر دختر فیلم بین این دو با نوعی رفاقت از جنس خشن اما وفادارانه همراه است. ابتدای کار سمت قدرت و تسلط این رابطه دو طرفه جان وین است اما با گذشت زمان انگار آرام آرام کفه ترازو به سمت استوارت سنگینی می کند. در نهایت جان وین است که با جوانمردی از سمت رقابت این رابطه دو طرفه کنار می کشد و گویی خود را جاودانه می کند. با این که فیلم با استوارت آغاز و پایان می پذیرد و او افتخار مشهور شدن به عنوان مردی که لیبرتی والانس را کشت دارد و بعد ها نیز یکی یکی پله های ترقی را طی می کند اما قهرمان همیشگی و جاودانه و اسطوره ای این وسترن اکسپرسیونیستی، جان وین است. فورد که همواره نسبت به سرخپوست‌ها بد گمان است و حتی برخی او را به این دلیل فیلم‌سازی نژاد پرست می‌دانند در پاییز قبیله شاین (۱۹۶۴) از عقاید پیشین خود دست می‌کشد و مواضع پیشینش نسبت به سرخپوست‌‌‌ها را ترک می‌کند. واپسین آثار فورد کسیدی جوان (۱۹۶۵) درباره زندگی جان کسیدی نمایش نامه‌نویس و هفت زن (۱۹۶۵) هستند که طراوت آثار پیشین استاد را نداشتند. به طور کلی جان فورد فیلمسازی اخلاق‌گرا، مذهبی و سنتی است که جهان بینی آثارش بر ارزش‌های سنتی در یک جامعه بسته اشتراکی است؛ مبتنی بر شرف، وفاداری، انظباط و شهامت.

جان فورد

بحث درباره تاریخ سینما همیشه با یک نام بزرگ گره خورده است. نامی که اکثرا از او به عنوان بهترین فیلمساز تاریخ یاد می‌کنند و بسیاری از آثارش در صدر تمام نظرسنجی‌ها توسط منتقدان و کارشناسان دیده می‌شود. آلفرد هیچکاک، ماشین فیلمسازی، استاد مسلم سینمای دلهره، استاد تعلیق و در نهایت استاد سینماست. فیلم‌های او به خوبی روی لبه تیغ سرگرمی و هنری بودن قدم بر می‌دارند و همان طور که خودش گفته “سرگرمی بهایی است که در سینما برای هنر باید پرداخت. هیچکاک در ژانر‌های متفاوتی به ساخت فیلم پرداخت و از این نظر یکی از متنوع‌ترین کارنامه‌های کاری بین تمام فیلمسازان را دارد. گناه و جبر دو تمی هستند که در اکثر موارد بر آثار هیچکاک سایه می‌اندازند و به نظر می‌رسد یکی از دغدغه‌های مهم او در ساخت فیلم این دو موضوع باشد. او مشخصا تحت تاثیر مکتب اکسپرسیونیسم و همین طور کامرشپیل مورنائو است و از آن‌ها الهامات زیادی گرفته است. اندرو ساریس منتقد بزرگ فیلم هیچکاک را تنها فیلمسازی می‌داند که دو سنت متفاوت کلاسیک یعنی رهیافت مورنائو و نظرگاه مونتاژ آیزنشتین را به هم پیوند زده است. او ابتدا در انگلستان به فیلمسازی پرداخت و نخستین اثر موفقش به نام مستاجر (۱۹۲۶) را که فیلمی صامت بود درباره انگلیس زمان ویکتوریا و یکه تازی جک قاتل ساخت. او برای نخستین بار در این فیلم خود برای لحظه‌ای ظاهر شد؛ همان ظاهر شدنی که بعدها به امضای مهم او تبدیل شد. سپس حق السکوت (۱۹۲۹) را بر اساس نمایشنامه چارلز تبت ساخت که به عنوان نخستین فیلم ناطق او نام گرفت و استفاده خلاقانه‌ای از صدا و کمبود تکنولوژی داشت. ۳۹ پله (۱۹۳۵) که برگرفته از رمان جان باکان بود تبدیل به یکی از نمونه‌های خوب روایی و مونتاژ کلاسیک است که با صحنه‌های تعلیق دار و تعقیب خود هنوز بعد از سال‌ها برای مخاطب تازه می‌نمایاند. سپس هیچکاک خرابکاری (۱۹۳۶) را بر اساس رمان مامور مخفی نوشته جوزف کنراد ساخت که روایت‌گر سینماگر آنارشیستی بود که بمب‌گذاری می‌کند. فیلم دو سکانس معروف دارد که هنوز در بسیاری از کلاس‌های پلان به پلان تاریخ سینما تدریس می‌شود. نخست سکانسی که به طور موازی تدوین شده است و لحظات پیش از انفجار بمب را به لحظاتی بسیار پر استرس و با تعلیقی کم نظیر بدل می‌کند و بعد سکانس معروف قتل سینماگر توسط همسرش بعد از نگاهی به صندلی خالی فرزندش. خانم ناپدید می‌شود (۱۹۳۸) فیلمی در ظاهر بسیار سرگرم کننده، مفرح و در بسیاری از موارد کمدی است که در لایه‌های زیرین خود ظهور نازیسم را هشدار می‌دهد و فیلمی نیمه سیاسی در کارنامه هیچکاک به شمار می‌رود. هیچکاک به عنوان آخرین فیلم خود در انگلستان مهمان خانه جامائیکا را از تریلر گوتیک دافنه دو موریه ساخت و پس از آن به هالیوود مهاجرت کرد. در هالیوود او اقتباس‌های خود از رمان‌های دافنه دو موریه را ادامه داد و ربکا (۱۹۴۰) تبدیل به نخستین فیلم هالیوودی او و تنها فیلمی از او شد که اسکار گرفت. سپس در سوءظن (۱۹۴۱) برای نخستین بار از کری گرانت بازی گرفت، بازیگری که همکاری خود را با او در بسیاری دیگر از آثارش ادامه داد. آقا و خانم اسمیت (۱۹۴۱) جزو فیلم های مفرح جمع و جور و کوچک تر هیچکاک به حساب می آید. آثاری که حتی بعضا فیلم های درجه دو هیچکاک نامیده می شوند اما معمولا فیلم‌ هایی شدیدا جذاب و سرگرم کننده هستند. آقا و خانم اسمیت کمدی ای کوچک به سبک آثار کاپرا و لوبیچ است که از همان اول آقای اسمیت و خانم اسمیت را به سرعت شخصیت پردازی می کند. شوخی های پر تعداد فیلم همچنان سرپا و تاثیرگذار است در حدی که می توانیم به جرئت بگوییم فیلم همچنان با مخاطب کار می کند. خانم اسمیت ته دل مایل به ازدواج است اما از سوی دیگر حس می کند شوهرش مانند گذشته به او علاقه ندارد. پس با دوست شوهرش روی هم می ریزد که نقطه مقابل آقای اسمیت است. او فردی مودب – زیاده از حد – و جنتلمن است که حتی مشروب نمیخورد. با کسی که به زنش دست درازی کرده گلاویز نمی شود و نمونه کمیک یک فرد مبادی آداب است. از سوی دیگر آقای اسمیت شخصیتی است که داد و هوار می کند و به وقتش با مردم درگیر هم می شود. او فرد خجالتی و محجوبی نیست و یک جور بی ادبی – نه به معنای بد – بر اخلاقش حاکم است و در بسیاری از مواقع با زیر آبی رفتن کارش را پیش می برد. در بین این دو شخصیت متضاد هیچکاک مشخصا سمت شخصیت اسمیت می ایستد. شخصی که جذاب تر است و سمپاتی مخاطب را جذب می کند. هیچکاک مشخصا مردِ کمی خرده شیشه دار را از مردِ منفعلی مثل دوست اسمیت برتر می داند. در نهایت نیز برنده این کشمکش جذاب بر سر خانم اسمیت آقای اسمیت است. این فیلم، فیلم مهمی در شناخت مرد‌های آثار آلفرد هیچکاک است. فیلم مهم بعدی هیچکاک سایه یک شک (۱۹۴۳) نام دارد که بر مبنای داستانی از گوردون مک دانل ساخته شد و روایت‌گر دختری جوان است که متوجه می‌شود دایی محبوبش قاتل زن‌های بیوه است. در این فیلم هیچکاک با فیلمبرداری در محل واقعی نوعی حس میان مایگی شهرستانی آفرید و آن را با جنایات شخصیت خبیث فیلم مقایسه کرد. خود او این فیلم را بهترین اثر کارنامه کاری‌اش می‌داند. سپس هیچکاک قایق نجات (۱۹۴۴) را بر اساس داستانی از جان اشتاین بک آفرید و آن را نمونه کوچک و فشرده شده دنیای جنگ در یک قایق دانست. تمام طول فیلم در قایقی کوچک می‌گذرد و به همین دلیل هیچکاک بر خلاف آثار دیگرش نمی‌توانست در این فیلم حضور لحظه‌ای داشته باشد. پس این بار عکس او را در قالب یک آگهی لاغری در روزنامه می‌بینیم. تریلر روانشناسانه طلسم شده (۱۹۴۵) با بازی اینگرید برگمن حاصل همکاری سالوادور دالی و هیچکاک است. این فیلم که نماد‌های فرویدی بسیاری دارد درباره یک جانی فراموش‌کار است که مثل بقیه فیلم‌های هیچکاک مورد ظن قرار گرفته می‌شود. صحنه P.O.V خودکشی این فیلم بسیار معروف است. بدنام (۱۹۴۶) اثری جاسوسی با بازی اینگرید برگمن و گری کوپر و فیلمنامه‌ای از بن هکت است که آن را کلاس درسی برای کاربرد سینمایی اشیا می‌دانند. پس از ساخت این فیلم هیچکاک تجربی‌ترین فیلم کارنامه‌ کاری خود یعنی طناب (۱۹۴۸) را ساخت که فیلمی پلان-سکانس و بدون کات بود. البته این فیلم به دلیل کمبود تکنولوژی مجبور بود تعدادی قطع داشته باشد که هیچکاک به آن‌ها را با برشی نامرئی پنهان کرده است. فیلم بر مبنای نمایشنامه‌ای از پاتریک همیلتن و درباره دو جوان است که بر اساس نظریه آدم برتر نیچه دوست خود را به قتل می‌رسانند. با این که خود هیچکاک این فیلم را یک اشتباه می‌دانست، هنوز از آن به عنوان اثری مهم در مطالعات سینمایی نام برده می‌شود. بیگانگان در ترن (۱۹۵۱) اثری درخشان با فیلم‌نامه‌ای از ریموند چندلر است که آن را بر اساس رمانی از پاتریشیا های اسمیت نوشته است. فیلم‌ از تدوین موازی بسیار فشرده‌ای به قصد ایجاد همدلی مابین کارکتر قهرمان و خبیث فیلم بهره می‌برد. این فیلم را آغاز دوران شکوفایی دوم هیچکاک می‌دانند.

آلفرد هیچکاک

هیچکاک دوره دوم شکوفایی‌ خود را با اعتراف می‌کنم (۱۹۵۳) بر مبنای نوشته‌ای از پل آنتلم آغاز کرد. اثری درخشان با همان تم همیشگی گناه و بی گناه مخصوص هیچکاک که روایت‌گر کشیشی بود که به اشتباه به عنوان قاتل محکوم می‌شود. فیلم را یکی از آثار دینی هیچکاک می‌دانند. پنجره عقبی (۱۹۵۴) شاهکار جاودانه هیچکاک و بر مبنای یک داستان کوتاه نوشته کورنل وولریچ ساخته شد. این فیلم را فیلمی درباره شهوت چشم نامیده‌اند که در آن خبرنگاری در تمام طول فیلم از نقطه نظرش با دوربینی سوبژکتیو ساختمان مقابل را دید می‌زند. فیلمسازان بسیار بزرگی مثل میکل آنجلو آنتونیونی در آگراندیسمان، فرانسیس فورد کاپولا در مکالمه و حتی خود هیچکاک در روانی از این فیلم الهام گرفته‌اند. دردسر هری (۱۹۵۴) نخستین همکاری هیچکاک و برنارد هرمان موزیسین بود که بعدها در بسیاری از آثار دیگر هیچکاک تکرار شد. دردسر هری کمدی به شدت سرخوشانه و نمایشگر زنده بودن کودک درون هیچکاک است. در این فیلم حتی مسئله تلخی مثل قتل به شکلی طنز و سرخوشانه و کودکانه نمایش داده می‌شود. دستگیر کردن یک دزد (۱۹۴۵) اثر بعدی هیچکاک راجع به یک سارق بزرگ طلا است که فرانسوا تروفو فیلمساز و منتقد بزرگ فرانسوی آن را چیزی در حد داستان‌های آرسن لوپن می‌داند. ام را نشانه قتل بگیر (۱۹۵۴) فیلمی با بازی ری میلاند است که به خاطر ایجاز و صحنه‌پردازی در عمق تصویر خود معروف است. پس از ساخت این فیلم در سال ۱۹۵۵ هیچکاک یکی از فیلم‌های قدیمی انگلیسی خود به نام مردی که زیاد می‌دانست را با بازی جیمز استوارت بازسازی کرد که برنارد هرمان آهنگساز نقش کوچکی در آن بازی کرد. دینی‌ترین فیلم هیچکاک را مرد عوضی (۱۹۵۶) می‌دانند. فیلمی نیمه مستند با بازی هنری فوندا و با همان تم همیشگی بی‌گناهی است که بر خلاف بقیه آثار هیچکاک، خودش در آن حضور نداشت و فقط پیش از آغاز فیلم در نمایی اکسپرسیونیستی به تعریف مقدمه‌ای می‌پردازد. فیلم مشهور‌ترین سوپرایمپوز تاریخ سینما را دارد یعنی سکانسی که هنری فوندا در حال دعا کردن است و ناگهان چهره حقیقی دزد روی صورت او می‌افتد. موفق‌ترین و مشهور‌ترین فیلم هیچکاک را می‌توان سرگیجه (۱۹۵۷) دانست. اکثر منتقدان این اثر را یکی از بهترین آثار تاریخ و از نظر دیداری شاعرانه‌ترین فیلم هیچکاک دانسته‌اند. این فیلم که بر اساس رمان در میان مردگان نوشته پی‌یر بوآلو و توماس نارسژاک ساخته شد، ساختاری حلزونی و مارپیچی دارد. فیلم درباره شخصی به نام اسکاتی با بازی جیمز استوارت است که به بیماری ترس از ارتفاع مبتلاست. سرگیجه اوج شکوه سینماست و از هر نظر فیلم کامل و الگویی به نظر می‌رسد که مدیوم سینما را با آن معرفی کنیم. فیلم تیتراژی بسیار معروف دارد که ساخته سال بال است. مطرح‌ترین سکانس فیلم جایی است که اسکاتی در ارتفاع دچار سرگیجه می‌شود. هیچکاک با نبوغ خاص خود و با استفاده از زوم به جلو و حرکت به عقب (زوم این و تراک اوت) حرکتی خلق می‌کند که بعدها بارها مورد استفاده قرار می‌گیرد. تکنیکی بی نظیر که احساس سرگیجه را برای مخاطب تداعی می‌کند. رابین وود منتقد بزرگ، در کتاب فیلم‌های هیچکاک بر این باور است که یک سوم پایانی فیلم سرگیجه از آزاردهنده‌ترین و دردناک‌ترین تجربه‌هایی است که سینما می‌تواند به دست بدهد. اثر بعدی هیچکاک فیلمی مفرح و بزرگ به نام شمال از شمال غربی (۱۹۵۹) بود که آن را بر اساس فیلم‌نامه‌ای از ارنست لیمن ساخت. فیلم در مورد مردی با بازی کری گرانت بود که هویت دوگانه پیدا می‌کند. فیلم سکانس بسیار معروفی دارد که در آن هواپیمای سم‌پاش با مسلسل در میان مزارع ذرت به قهرمان فیلم حمله می‌کند. پس از ساخت این فیلم هیچکاک به سراغ ساخت اثر روانشناسانه و معروف روانی (۱۹۶۰) رفت و آن را با فیلمنامه‌ای از جوزف استفانو و بر مبنای رمانی از رابرت پلاک جلوی دوربین برد. صحنه قتل در حمام این فیلم درخشان‌ترین و معروف‌ترین سکانس بین کل‌ فیلم‌های هیچکاک و شاید تاریخ سینماست. سکانسی که هنوز پس از گذشت سال‌ها در اکثر کلاس‌های درس فرم تدریس می‌شود. هیچکاک این فیلم را بر مبنای عقده‌ ادیپ و نظریه‌های جنسی فروید ساخته است و در بسیاری از موارد از آینه برای به تصویر کشیدن آشفتگی شخصیت اصلی فیلم استفاده کرده است. پس از این فیلم شخصیت قانل روانی، نورمن بیتس با بازی آنتونی پرکینز تبدیل به یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های آثار هیچکاک تبدیل شد و همین باعث ساخت تعدادی دنباله برای فیلم روانی شد که هیچ کدام آثار موفقی نبودند. پرندگان (۱۹۶۳) شاهکار هیچکاک بر اساس رمانی از دافته دو موریه است که به عنوان فیلمی استوار بر مونتاژ شناخته می‌شود. فیلم درباره حمله دسته‌جمعی و بی دلیل پرندگان به شهری به نام بودگا است. فیلم اثری درخشان در زمینه تعلیق است و بسیاری از سکانس‌های آن تعلیق بسیار دلهره آمیزی را برای مخاطب می‌سازد. هیچکاک در پرندگان از موسیقی استفاده نمی‌کند اما برنارد هرمان را به عنوان مشاور صدا در کنار خود دارد و از نوار و صدای الکترونیکی برای خلق صدای پرندگان استفاده می‌کند. طرح فیلم از تابلوی جیغ اثر بزرگ ادوارد مونک گرفته شده است. مارنی (۱۹۶۴) را آخرین اثر بزرگ هیچکاک می‌داند که در بحث رنگ فیلم مهمی به شمار می‌رود. در این فیلم مردی عاشق زنی می‌شود که جنون دزدی دارد. فرانسوا تروفو این فیلم را بزرگترین فیلم معیوب هیچکاک خوانده است. پرده پاره (۱۹۶۹) با بازی پل نیومن و توپاز (۱۹۶۹) دو اثر جاسوسی و ناموفق بعدی هیچکاک بودند که نشانی از شادابی آثار گذشته او را نداشتند. جنون (۱۹۷۲) فیلمی درباره منحرفی جنسی است که زنان را با کراوات خفه می‌کند و به قتل می‌رساند. این فیلم را از پیشگامان مهم فیلم‌های قاتلین زنجیره‌ای می‌دانند. توطئه فامیلی (۱۹۷۶) پنجاه و چهارمین و واپسین اثر هیچکاک بزرگ است و برای آخرین بار او را به صورت سایه‌ای بزرگ پشت دری شیشه‌ای می‌بینیم. به نظر می‌رسد هیچکاک فارغ از فرم بی‌نظیرش، دوربین مستحکم و دقیقش و تمام عناصر تکنیکی، دلیل اصلی‌ کامل بودنش دقت به یک موضوع است. همیشه برای شخص من سوال بوده است که چرا بین دعواهای فرمالیستی و واقع گرایی، بین گفتن از تئوری‌های بازن و آیزنشتین، بین تمام جنگ‌های تمام نشدنی سینمایی یک پرسش اساسی گم شده است. پرسش اساسی که شاید تامل در آن به طور کلی سیر سینمایی ما را عوض کند. به راستی چرا به سینما می‌رویم؟ چرا فیلم می‌بینیم ؟‌ تمام قدم‌هایی که جلو رفته‌ایم را به عقب بازگردیم تا ببینیم در ابتدا چه چیز ما را به این دنیای لعنتی کشانده است؟‌ چیزی غیر از جادوی پرده؟‌ چیزی غیر از شعف وصف نشدنی غرق شدن در دنیای فیلم‌ها و تکرار دیالوگ‌هایش؟ آیا قبل از تمام این ها از زمان فانوس خیال سینما چیزی است غیر از لذت و سرگرمی ؟ تماشاچی پیش از هر چیز و قبل از گرفتن تمام مفاهیم فیلم و تزریق آن‌ها باید “لذت”‌ببرد. لذت که فراموش شود سینما زایل می‌شود. با هیچکاک می‌بینیم، غرق می‌شویم، قصه را دنبال می‌کنیم و برای شخصیت‌هایش نگران می‌شویم، لذت می‌بریم و در مواجهه با فرم لعنتی‌اش تمام مفاهیم مورد نظر فیلم‌ساز با کوچک‌ترین حرکت دوربین از آن ما می‌گردد. این همان جادوی سینماست.

نمای مشهور هواپیمای سم‌پاش در فیلم شمال از شمال غربی

نوشتار فوق مختصری بود از نخستین بخش تاریخ سینمای کلاسیک آمریکا با محوریت هاوارد هاکس، جان فورد، آلفرد هیچکاک و سینمای نوآر. امیدوارم از خواندن آن لذت برده باشید.

______________________________________________________________

نویسنده : دانیال هاشمی پور
منابع : تاریخ سینمای بوردول‌
تاریخ سینمای دیوید کوک
تئوری های اساسی فیلم دادلی اندرو
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف دکتر امیررضا نوری پرتو
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف عباس ملک محمدی

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.