نقد و بررسی فیلم Solo A Star Wars Story

1 November 2018 - 10:00

بیش از چهل سال پیش، جورج لوکاس (George Lucas) با به جان خریدن ریسکی عظیم، دست به ساخت فیلمی علمی‌تخیلی زد که بخاطر شدت تمایز آن نسبت به آثار هم سبکش، موفقیت خود را در هاله ای از ابهام قرار داه بود. اما تاریخ بار دیگر ثابت کرد که همین تفاوت‌ها باعث ایجاد تحولات عظیم و مثبت خواهند شد. حال جنگ ستارگان، مخلوق لوکاس به یکی از پُرسود‌ترین و محبوب‌ترین فرانچایز‌های سینما تبدیل شده است و خاطرات به یادماندنی آن برای متولدان دهه هفتاد و هشتاد میلادی، شیرین‌تر از حد تصور است. شاید والت دیزنی (Walt Disney) با استفاده از رایت جنگ ستارگان گند‌های متعددی بالا آورده باشد، اما تاثیرات ادامه‌سازی آن بر این سری مشهور اکثرا مثبت بوده‌اند؛ که البته موجب خلق شاهکاری همانند آخرین جدای (The Last Jedi) شده‌اند. روان شدن جویی از فیلم ها و سریال‌های فرعی جنگ ستارگانی، بعد از موفقیت نخستین اسپین‌آف مجموعه یعنی یاغی یک داستانی از جنگ ستارگان (Rogue One A Star Wars Story)، کاملا تضمین شده بود. حال دیزنی و لوکاس با ساخت دومین اسپین‌آف جنگ ستارگان یعنی سولو داستانی از جنگ ستارگان (Solo A Star Wars Story) که راوی سرگذشت خلبان سرکش و جذاب، هان سولو است؛ راهی که با یاغی یک آغاز شده بود را ادامه می‌دهد. از قلم نیاندازم که قبل از تماشای سولو، نباید دلتان را برای تماشای یک جنگ ستارگان تمام‌عیار صابون بزنید، چرا که این فیلم در حال و هوایی متفاوت از قسمت های اصلی این سری جریان دارد. البته اینها دلیل بر آن نیست که سولو ساخته‌ای تماما ضعیف باشد. در سینما‌گیمفا بخوانید.

هان سولو (Han Solo) بدون شک یکی از پرطرفدار‌ترین کاراکتر های سری جنگ ستارگان است، که آنرا هم بایستی مدیون بازی محشر هریسون فورد (Harrison Ford) و شخصیت‌پردازی درست و درمان جورج لوکاس بود. دیزنی نیز با توجه به بودن اوضاع شهرت این فرانچایز بر وفق مراد، فیلم پیش‌زمینه‌ای از هان سولو را تایید کرد. پس از فراز و نشیب‌های بسیاری که این پروژه تجربه کرد، ران هاوارد (Ron Howard) به کارگردانی این فیلم منسوب شد. اما آیا تمامی تلاش های این کمپانی برای موفقیت این فیلم موثر بوده است؟

فیلم، گذشته‌ای دور را به عنوان نقطه آغازین خود برمی‌گزیند که راوی چگونگی شکل‌گیری شخصیت هان سولو است. مشخصه‌ای که در حقیقت جنگ ستارگان را به آنچه که امروز هست بدل کرد، حال و هوای علمی-فانتزی، غریب و متفاوت آن بود؛ ترکیبی از المان های فانتزی و اساطیری با حالتی بخصوص از علمی‌تخیلی که به خودی خود سینمای علمی‌تخیلی را چندین قدم رو به جلو راند. اما سولو داستانی از جنگ ستارگان، چندان هم آن عناصر آشنا و بنیادین را به ارث نبرده است. سولو پیش از اینکه به یاد آورنده هریسون فورد و سکانس‌های کلنجار رفتنش با میلِنیوم فالکون (Milleneum Falcon) باشد، حکم ورژن نه‌چندان ضعیف‌تر نگهبانان کهکشان (Guardians Of The Galaxy) را دارد! در نگهبانان کهکشان، محصول استدیوی مارول (Marvel Studios) شاهد جدال صریح بین خوب و بد که مشابه آنرا می‌شد در دیگر آثار همین کمپانی یافت کرد، نبودیم؛ بلکه مارول با سنت‌شکنی توانست سطح تنوع در میان آثارش را بالا برده و به گسترش جهان کیهانی‌اش بپردازد. سولو نیز با پی‌رَوی از این قانون سعی بر افزایش وسعت جهان بی‌کرانش دارد، اما فراموش می‌کند که نبود برخی از شاخصه‌ها شکست این اثر را محتمل‌تر می‌کنند. سولو یک شکست فاجعه بار نیست، ولی همزمان به اندازه نگهبانان کهکشان، جذاب و ضدکلیشه‌ای هم نیست. هرچند نگهبانان کهکشان از دید کلی شباهت چندانی به انتقام‌جویان نداشت، اما از آن جایی که هر دو ریشه در یک جهان داشتند مخاطب می‌توانست به راحتی وجوه مشترکی میان آنان پیدا کند، و در عین حال با چشیدن فرمی متفاوت از داستان‌گویی تجربه‌ای لذت بخش را برای خود به ارمغان بیاورد. سولو، با وجود اینکه تعداد قابل‌توجهی از کاراکتر های آشنای این مجموعه را در خود جای می‌دهد، ابدا در ذهن مخاطب چیزی به نام “جنگ ستارگان” را تداعی نمی‌کند. تنها نکته‌ای که شاید ذره‌ای یادآور گذشته این فرانچایز باشد، موسیقی آن است که اصولا، اکثریت قطعات آن بازنوازی موسیقی فیلم‌های گذشته مجموعه هستند و آنچنان، چنگی به دل نمی‌زنند.

همانطور که در پاراگراف قبل متذکر شدیم، سولو سعی در برهم زدن سنت‌های گذشته این مجموعه، مشمول جدال صریح میان خوب و بد را دارد تا بتواند به اثری متفاوت و سنت‌شکن در میان محصولات این فرانچایز بدل شود و تجربه ای مشابه آثار سرقت‌محور و هیجان‌انگیز را برای مخاطبانش رقم بزند. اولین قدمی که کارگردان باید برای وفا به عهدش طی کند آن است که هیچیک از کاراکتر‌هایش، خصوصا هان سولو را نماد نیکی و یا پلیدی قرار ندهد منجر به شکل‌گیری شخصیتی خاکستری در ذهن مخاطب شود. سولو در این زمینه تا حدودی موفق بوده اما وابستگی نابجا به برخی کلیشه های این فرانچایز، در جایگاه اثری که قرار است به نگهبانان کهکشان دنیای جنگ ستارگان تبدیل شود ضربه بد و سنگینی وارد کرده است. چراکه شخصیت‌های که بایستی اصولا تنها برای پول با یکدیگر همکاری می‌کنند و ثروت را جان یکدیگر ترجیح دهند، اما در نقاط مختلفی از اثر شاهد حالتی در تضاد با معنای حقیقی که بایستی تعریف‌کننده فرم و ساختار شخصیت‌پردازی آن باشد، هستیم. از طرفی نمی‌توان امتیازات مثبتی را که اثر در این بخش از آن خود کرده را نادیده گرفت (خطر لو رفتن داستان) که از جمله آنها می‌توان به صحنه دوئل هان سولو و بکت (Beckett) با بازی تحسین‌برانگیز وودی هارلسون (Woody Harlson) و صحنه قال گذاشته شدن هان و یارانش توسط لاندو (Lando) با بازی دونالد گلاور (Donald Glower) اشاره کرد (پایان خطر لو رفتن داستان). مورد استفاده قرار دادن این فرمول در چنین فیلمی، عملی کاملا بجا بود اما نسنجیدگی موجود در بافت‌های داستانی و روایی فیلم و در واقع، نبود توازن بین اجرای سنت‌های بنیادین جنگ ستارگان و روایت داستانی واقع‌گرایانه با شخصیت‌های خاکستری؛ باعث شده تا سولو توانایی برآورده کردن انتظارات را نداشته باشد.

از اصلی‌ترین نقاط ضعف این فیلم، شیمی های عاطفی توخالی و آبکی‌اش است. رومَنس های بی‌محتوی که امروزه امان آثار بلاک‌باستری را بریده‌اند، به جنگ ستارگان هم رحم نمی‌کنند و آنرا نیز گریبان‌گیر خود کرده‌اند. شاید بخاطر بازی مستعدانه آلدن اِرنریچ (Alden Ehrenreich) و اِمیلیا کلارک (Emilia Clarke)، بتوان تا حدودی در حق آن ارفاغ کرد و از مشکلاتش چشم‌پوشی کرد؛ اما وای به حال روزی که مشکل از فیلم‌نامه باشد. شاعر می‌گوید:

“خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می‌رود دیوار کج”

این بیت، روایت‌گر وضعیت حال سینما است، چراکه اگر ضعف در کارگردانی و فرم قصه‌گویی آن باشد دیگر بزرگترین ستارگان سینما نیز نمی‌توانند آن فیلم را از منجلاب شکست و پشیمانی بیرون بکشند. از نمونه بارز اینگونه آثار که به تازگی از تنور تولید خارج شده، می‌توان ونوم (Venom) را یادآور شد که با وجود اسطوره‌ای مانند تام هاردی (Tom Hardy)، همچنان به عنوان یکی از مفتضاحانه ترین آثار ژانر خود تلقی می‌شود. روابط احساسی کاراکتر‌های داستان آنقدر ساده و سطحی نمایش داده می‌شود که اصلا نمی‌تواند حس خاصی را به بیننده القا کند. در کنار این مسئله، رومَنس اِل-۳ و لاندو نه‌تنها به طرز واضحی و مبرهنی، فقط جهت پرکردن دقایق و ثانیه‌های فیلم برنامه‌ریزی شده است، بلکه از شدت تمسخرآمیز و مضحک بودنش بیننده را به تعجب و شگفتی وا می‌دارد! کسی نیست بگوید آخر محض رضای خدا، چگونه علاقه یک انسان به یک ربات را می‌توان دستمایه به تصویر کشیدن یک رومنس قرار داد؟ اگر نظر من را بخواهید، علاقه آدمی به یک ربات بیش از اینکه احساسی باشد، نوعی اختلال روانی است. سولو داستانی از جنگ ستارگان، می‌خواهد جدی گرفته شود اما خود با با مورد تمسخر قرار دادن مسائل جدی (خواسته یا ناخواسته) و دامن زدن به حقایق به دور از منطق؛ خویش‌تن را به سخره می‌گیرد. بگذریم که کارگردان از پس مرتکب شدن این حرکت اشتباه نیز برنیامده است. از لحاظ فنی، روابط احساسی در فیلم ایفاکننده نقش خاص و یا مفیدی نیستند و به جای باورپذیر جلوه دادن شخصیت‌هایشان، شناختشان برای مخاطب دشوارتر می‌کنند.
هر چه سولو در روایت داستانی جذاب، و یا خلق شخصیت‌های به یادماندنی لنگ می‌زند، به هیچ وجه از حیث بازیگری زمین نخورده است. بازیگران این اثر به طرز تحسین‌برانگیزی از وظایفی که بهشان محول شده بود برآمدند و بر روی به چشم‌نیامدن بعضی از مشکلات فیلمنامه و شخصیت‌پردازی، تاثیر به سزایی داشته‌اند. آلدن ارنریچ (Alden Ehrenreich)، ابدا در حد و اندازه بازیگر بزرگواری همچون هریسون فورد نیست، اما توانسته به خوبی از پس نقش ورژن جوان هان سولو بر بیاید. وودی هارلسون (Woody Harrelson) نامزد چندین دوره اسکار که به ایفای نقش کاراکتر بکت پرداخته، در نشان دادن یک جنایتکار واقعی گل کاشته و فراتر از انتظارات ظاهر شده، چراکه دورویی بخصوص بکت را قابل درک و فهمیدن باطن حقیقی کاراکتر مشخصه را به مسئله‌ای چالش برانگیز برای تماشاچیانش تبدیل می‌کند. اِمیلیا کلارک (Emilia Clarke) ستاره بازی تاج و تخت (Game Of Thrones) با انتخاب شخصیتی متفاوت و در مواردی در تضاد با نقش‌های قبلی‌اش، خود را برای بازی در سولو، به چالش کشیده بود؛ البته قابل انکار نیست که به خوبی درخت موفقیت را به ثمر رسانده است. البته ناگفته نماند که برخی از بازیگران حاضر در این اثر، نقش خود را بهتر از بازیگران اوریجینال و قبلی آن ایفا کرده اند و این خود امتیاز بزرگی برای این اثر است؛ همانند دونالد گلاور (Donald Glover) که دست بازیگر قدیمی این نقش را به وسیله ایفای نقش واقع‌گرایانه‌اش، از پشت بسته است!

آثار سینمایی جنگ ستارگان حتی در بدترین و شکست خورده‌ترین حالت، همچنان دست از فضاسازی و گسترش جهان لایتناهی‌شان برنمی‌دارند و بلااستثنا در افزایش دورنما و گستره دید مخاطب نسبت به کیهان بی کرانشان به شدت موفق ظاهر می‌شوند. سولو داستانی از جنگ ستارگان نیز از این قاعده مستثنی نیست. تک تک لحظات فیلم بدون وارد کردن صدمه ای به بخش های اصلی اثر و یا تحت تاثیر قرار دادن آنها، از پردازش به دنیایش سر باز نمی زند و دقت بالایی را برای به انجام رساندن هدفش به خرج می‌دهد. تعداد بسیار ایستراگ‌ها و نشانه‌های مرتبط با آثار گذشته این فرانچایز نیز، ثابت‌کننده و نشان‌دهنده دقت بالایی است که سازندگان در دنیاسازی این فیلم به خرج داده‌اند.

سولو مشکلی اجتناب‌ناپذیر و ناشیانه دارد، اینکه نمی‌داند چگونه مخاطبش را غافلگیر و شگفت‌زده کند. در کنار این اشکال بزرگ که برای بلاک‌باستری مانند سولو که نام جنگ ستارگان یا یدک می‌کشد به شدت مایه تاسف است، فیلم توانمندی جلوگیری از افشا شدن ادامه فیلم را هم ندارد و به طرز عجیبی قابل پیش‌بینی است! شاید موارد معدودی استثنا وجود داشته باشد (که همیشه وجود دارد)، اما قصه سولو، قصه همان آش هست و همان کاسه. غافلیگیری یعنی ریختن ناگهانی آب سرد بر روی بیننده، طوری که خنکای آن وجود وی را فراگیرد و قبل از آنکه بتواند حرکتی بکند، از شدت سرما و لرز از حال بیافتد. غافلگیری یعنی رویاهای چندگانه تلقین (Inception)، غافلگیری یعنی کشتار ناگهانی انتقام‌جویان جنگ ابدیت (Avengers Infinity War)، غافلگیری یعنی پنبه کردن تمامی نخ هایی که در طی تماشای فیلمی چون جزیره شاتر (Shutter Island) بافته شده است. آنگاه که این آثار شما را حیرت‌زده می‌کنند، تازه آگاه می‌شوید که کارگردان سرنخ‌هایی برای کنار کشیدن پرده‌های ابهام برای شما به جا گذاشته بود اما بدون توجه از آن گذر کردید و آه افسوس می‌خورید. ولی سولو، آشکارا رویداد های پراهمیت را قبل از رخ دادن، لو می‌دهد و ایجاب می‌کند تا هنگام به وقوع پیوستن آن، با خود بگویید؛ خب که چه؟ سولو داستانی از جنگ ستارگان، با تکرار بزرگترین اشتباه اپیزود دوم، چندین قدم از موفقیت کمال و تمام دور می‌شود.

جنگ ستارگان همیشه از ابعاد فنی و هنری در صدر جدول های مربوط به خود قرار می گرفت و ناگفته نماند، که بایستی پیشرفت سطوح جلوه‌های ویژه تا به امروز را مدیون جهش حیرت آور و ناگهانی گرافیکی و انیمیشنی در سری جنگ ستارگان دانست که بیش از چهل سال پیش، به وقوع پیوست. سولو نیز حداقل در این بخش، بزرگی و عظمت گذشته خود را به ارث برده است و کم و کاستی در این بخش به چشم نمی‌خورد.

به لطف اسطوره صنعت موسیقی، جان ویلیامز (John Williams) کبیر و بزرگوار، جنگ ستارگان دارای یکی از برترین موسیقی‌های متن در سینما شد و به الگو و اُسوه خیلی از فعالان این رشته بدل شد. مایکل گیاکشینو (Michael Giacchino) در یاغی یک (Rogue One) با خلق موسیقی جذاب و در عین حال وفادار به عناصر تشکیل‌دهنده مخلوق جان ویلیامز، توانست از پل رستگاری بگذرد. اما جان پاول (John Powell) نتوانسته در سولو، کار چندان خاص و تازه‌ای را ارایه بدهد و با آفرینش سبکی تازه از موسیقی، تنوع ترانه‌های حاشیه را در این سری افزایش دهد، چرا که اکثریت و حجم عظیمی از قطعه‌های موسیقی این اثر را، نسخه‌های بازنوازی شده‌ی ترک‌های خلق شده توسط جان ویلیامز تشکیل می‌دهند.

سولو داستانی از جنگ ستارگان (Solo A Star Wars Story) را می توان به عنوان یک اسپین‌آف و فیلمی که قرار است به نگهبانان کهکشان دنیای جنگ ستارگان تبدیل شود پذیرفت و با وجود امتیازات منفی بسیاری که دارد، از تماشایش لذت برد. ابدا انتظار چیزی مشابه اپیزودهای اصلی مجموعه جنگ ستارگان را، از سولو نداشته باشید؛ چراکه جدای از تمایز فراوان آن با فیلم‌های قبلی مجموعه و به ارث نبردن هیچیک از خصلت‌های آنان، بخاطر اشکالات عجیب و غریبش انگشت‌های اشاره به بسیاری را به سوی خود فراخوانده است. سولو فیلم بدی نیست، اما نمی‌توان بیش از دو روز آنرا به خاطر سپرد و از یاد نبرد.

شما چه فکر می‌کنید؟ از مطالعه مقاله لذت بردید؟ نظرتان در رابطه را سولو داستانی از جنگ ستارگان چیست؟

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.