مرثیه‌ای تلخ | نقد و بررسی فیلم The Equalizer 2

28 November 2018 - 13:00

قسمت دوم فیلم اکولایزر، میان‌تُهی‌ترین، نامفهوم‌ترین و درعین‌حال کلیشه‌ای‌ترین دنباله‌ی فرساینده و ابلهانه از جریان رو به افول و فُروپاشی قهرمان‌پروری ژانر اکشن کلاسیک سینمایی است که در این چند سال اخیر در دنیای زواردررفته و مُضحمل هالیوود، ساخته‌وپرداخته شده است و دگردیسی مُزمن و استحاله‌ی مُشمئزکننده‌ی یک اکشن خوش‌ساخت، ساختارمند و قوی ـ قسمت اول اکولایزر ـ به یک فیلم بی‌دروپیکرِ بی‌مغز، شُعارزده و به‌غایت مُستأصل و عقیم در قسمت دوم، حقیقتاً از آن دست‌کارهای غیرمُمکن، نامُحتمل و مُمتنعی است که به وقوع پیوستن دراماتیک آن، حقیقتاً شبیه به یک مُعجزه‌ی معکوس و وارونه می‌ماند و از این بابت، باید به آنتُوان فوکوآ ـ کارگردان این اثر ـ تبریک گفت که به‌عنوان پیامبر دروغین و قُلّابی نوشتار ما، توانسته است این مُعجزه‌ی تراژیک به‌غایت باورنکردنی را رقم بزند و در نهایت شگفتی و بُغض، اثری خلق نماید که از بُلندای شُکوهمند افتخار به ژرفای مخوف درّه‌ی نیستی و تباهی سقوط کند.

قسمت اول فیلم اکولایزر که همین آنتُوان فوکوآ بر روی صندلی کارگردانی آن نشسته بود، بدون اندک لحظه‌ای تردید و مُبالغه‌ی بیهوده، یکی از غافلگیری‌های بُهت‌آور و سورپرایزهای خوش‌ساخت ۲۰۱۴ میلادی بود که با استقبال شورانگیز تماشاگران و البته تمجید و تحسین نسبی مُنتقدان سینما روبه‌رو گردید ولی این شور و شعف مُتلاطم و هیجان شوریده‌حال دوام و ثُبات چندانی نداشت و با اکران قسمت اول اکشن فوق‌العاده‌ی جان ویک، جایگاه مُستحکم اکولایزر اندکی مُتزلزل و سُست گشت و از مرکز توجه‌های عموم و هیاهوی رسانه‌ها خارج گردید اما همچنان توانست جایگاه بُلندمرتبه‌ی خود را به‌عنوان یک حریف سرسخت و رقیبی رام نشدنی و خطرناک برای جان ویک، با چنگ و دندان نگه دارد و این دو اثر پرداخت‌شده و نظام‌مند در کنار یکدیگر، بهترین، جذاّب‌ترین و ساختارمندترین فیلم‌های اکشن سال را تشکیل دادند. البته اگر بخواهیم نگاهی مُنصفانه، هوشمندانه و ژرف داشته باشیم، قسمت اول جان ویک اثر دیوید لیتچ و چاد استاهلسکی، ازلحاظ فُرم ساختاری و درون‌مایه‌ی مُحتوایی از اکولایزر حداقل یک سر و گردن بالاتر قرار می‌گرفت و شاید اصلاً مقایسه‌ی این دو اثر، به مذاق برخی از خوانندگان خوش نیاید اما به گمانم اکشن نوستالژیک و درعین‌حال مُتفاوت و استثنایی، روایت ساختارمند بصری ـ فُرمیک چشم‌نواز، داستان‌پردازی بی‌شیله‌وپیله و مُنسجم و درنهایت نمایش چشم‌نواز و درعین‌حال کرخت‌کننده و گزنده‌ی دنزل واشینگتن، عناصر و مؤلفه‌هایی بود که اکولایزر را در مقام مقایسه با فیلم جان ویک، مُتمایز و برجسته می‌ساخت و البته با افسوس جانکاه و اندوه وصف‌ناشدنی باید بگویم که همه‌ی این پُتانسیل‌ها، توانمندی‌ها و خاطرات شگرف به باد فنا و اضمحلال رفته است و قسمت دوم اکولایزر، مرثیه‌ای تلخناک برای یک رؤیای ازدست‌رفته است.

مُهم‌ترین و بُغرنج‌ترین مُشکل اساسی قسمت دوم اکولایزر، شُعارزدگی مُفرط، مُزمن و گاه تهوّع‌آور شالوده‌ی روایتی فیلم است و این شُعارزدگی و سانتی‌مانتالیسم افراطی و پوچ‌گرایانه، حسابی به بُنیان محتوایی فیلم آسیب‌زده است. تک‌تک صحنه‌ها و سکانس‌های فیلم، حاوی مفهوم‌پردازی‌های بی‌سروته و ناخوشایندی است که به شکل مشمئزکننده‌ای تماشاگر بخت‌برگشته را با نصیحت‌ها، توصیه‌ها و اندرزهای سخیف، نچسب و بی‌مایه‌ی خود می‌آزارد و این حجم بادکرده از شُعارزدگی بی‌محتوا، کلیشه‌ای و البته آبکی، تماشاگر را بیشتر به یاد سریال‌های مُناسبتی صداوسیمای ایران می‌اندازد که در آن روایت نظام‌مند و هدفمند داستان، به‌خودی‌خود معنا و مفهومی ندارد مگر آن‌که در خدمت پیام‌های اخلاقی ـ شلخته‌واری ـ قرار بگیرد و البته این مُشکل، صرفاً مُختص قسمت دوم اکولایزر نیست و قسمت اول آن نیز، کمابیش از این مُشکل و مسئله‌ی نامطبوع در عذاب فرساینده‌ای بود و اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، مشکل اساسی و بُنیادین قسمت دوم اکولایزر، به پیام‌های اخلاقی اعصاب‌خُردکن، سانتی‌مانتال و به‌غایت میان‌تُهی آن بازمی‌گردد که با صراحت مورمورکننده‌ای در تک‌تک صحنه‌ها و سکانس‌های فیلم به عینی‌ترین شکل ممکن ارائه می‌شود و فقدان ظرافت، خلاقیّت و ساختارمندی در پرداخت زیرپوستی و ژرف این مضامین، سبب می‌گردد که روان ازهم‌پاشیده‌ی تماشاگر انباشته از احساس دل‌زدگی و بیزاری احمقانه‌ای بشود و این رویداد نچسب، خبر از یک مفهوم‌پردازی روایتی ضعیف، بی‌سروته و مُستهلک‌شده می‌دهد.

پرداخت ناموزون، شُل‌ووِل و شُعارزده‌ی روایت داستان، گاهی چنان به شکل تراژیک‌واری ادامه پیدا می‌کند که شخصاً هرلحظه و ثانیه از فیلم، بی‌صبرانه و مُشتاقانه انتظار می‌کشیدم که دنزل واشینگتن ـ رابرت مک‌کال ـ بی‌خیال جریان روایتی فیلم گردد و درحالی‌که به شکل غافلگیرکننده‌ای رو به دوربین می‌کند و با همان نگاه جدّی، دغدغه‌مند و مُتفکّرانه‌اش، سرتاپای تماشاگر حیرت‌زده را می‌پاید، با گفتن چند جُمله‌ی تکان‌دهنده و سنگین من‌باب فلسفه‌ی اخلاق انسانی و فطرت پاک بشر، حُجّت را بر تماشاگر تمام نماید! بله برای فهم میزان شُعارزدگی افسارگسیخته‌ی فیلم فقط لازم است نگاهی دوباره به صحنه‌ها و سکانس‌های تعامل و گفت‌وگوی رابرت با پسرک هُنرمند علّاف بیندازید و دیالوگ‌های ردوبدل شده بین آن‌ها را واکاوی کنید تا به عُمق فاجعه بهتر پی ببرید. اصولاً تک‌تک صحنه‌هایی که رابرت در حال تعامل و خوش‌وبش با دیگران است ـ به‌جز دشمنانش ـ ما همین مسئله‌ی آزاردهنده را مُشاهده می‌کنیم که او در نقش یک انسان اندیشمند ظاهرشده و درحالی‌که ژست غریب پیامبرگونه و فردی صالح و دلسوز به خود گرفته است، در نیکی کردن و یاری‌رسانی به دیگران، اصلاً کم نگذاشته و اتفاقاً از جان‌ودل هم مایه می‌گذارد!

من اصلاً و ابداً مُشکلی با تعبیه و جایگذاری پندها و نصایح اخلاقی در لابه‌لای مفهوم‌پردازی داستانی ندارم و اصولاً فلسفه‌ی سینما، بر پایه‌ی همین پیام‌های ضمنی و نهفته‌ی درون فیلم‌ها شکل‌گرفته است اما آنچه از اهمیّت بالایی برخوردار است، شیوه‌ی پرداخت مفهومی و ارائه‌ی این پیام‌های بُنیادین است و اگر قرار باشد که این پیام‌ها به ناپُخته‌ترین، شلخته‌ترین و عینی‌ترین شکل مُمکن در بافتار سطحی و ظاهری روایت داستانی، آرایه‌پردازی شود و تک‌تک پیام‌ها و اندرزها، همچون یک سیخ‌داغ گُداخته به چشم تماشاگر و ذهن سرگردان او فرورود، پس یک فیلم بدون مُحتوا و فاقد ساختار نظام‌مند داستانی ـ مانند بسیاری از فیلم‌های ژانر اسلشر ـ بالطبع خیلی خوش‌ساخت‌تر و هدفمندتر از چنین فیلم‌های شُعارزده، کلیشه‌ای و از پای‌بست ویران است و ارائه‌ی صریح و عینی پیام‌های اخلاقی در بستر روایت، نه‌تنها شالوده‌ی اساسی داستان‌پردازی را تباه و ویران می‌سازد بلکه درنهایت ساختار فُرمیک فیلم را نیز از هم می‌گسلد. این‌که کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس یک اثر، بتوانند پیام‌های خود را در بطن و در ژرفای لایه‌های تودرتوی داستانی فیلم قرار بدهند و بدون آن‌که اشاره‌ی عینی و روشنی به آن‌ها داشته باشند، تماشاگر بتواند با اندیشه‌ورزی و تفکر ژرف این پیام‌ها را از اعماق پیچ‌درپیچ روایت استخراج کند و اصطلاحاً هدف غایی پیام‌ها را بگیرد، خود نشان‌دهنده‌ی توانمندی، درایت و کاردانی مُضاعف آنان است و به نظر می‌رسد که آنتُوان فوکوآ و گروه نویسندگان اکولایزر در قسمت دوم این اثر، اندکی بی‌مُبالاتی، سهل‌انگاری و بی‌پروایی به خرج داده‌اند که نتیجه‌ی پایانی، چنین آش شله‌قلمکاری ازکاردرآمده است.

من همیشه دارن آرونوفسکی را برای ساخت فیلم به‌غایت شُکوهمند Requiem for a Dream از ژرفای ذهن و روان ازهم‌گسسته‌ام ستوده‌ام که در عین ناباوری و بُهت، توانسته است در مورد پیامدهای خانمان‌سوز و ویرانگر اعتیاد و سوءمصرف مواد، فیلم خوش‌ساخت، تراژیک و به‌غایت پرداخت‌شده‌ای بسازد که حتّی اندازه‌ی نوک یک سوزن ـ تأکید می‌کنم اندازه‌ی نوک یک سوزن ـ شُعارزدگی کسل‌کننده، احساس‌گرایی کم‌عُمق و روایت داستانی کلیشه‌ای در آن، جایی نداشته باشد و ساخت اثری با موضوع بالقوه شُعارزده‌ی فرازوفرود‌های اعتیاد و رنج‌های طاقت‌فرسای آن، بدون آن‌که در ورطه‌ی شوم سانتی‌مانتالیسم بیفتد، حقیقتاً از آن دست‌کارهای بکر و فکورانه‌ای است که نمود واقع‌گرایانه‌ی آن در زندگی روزمره، همانند خورشیدگرفتگی‌های شگفت‌انگیز و درعین‌حال هولناکی است که هرچند ده سال ـ و شاید یک قرن ـ به وقوع می‌پیوندد و فیلم مرثیه‌ای برای یک رؤیا اثر دارن آرونوفسکی، یک کلاس درس ابدی برای کارگردانان و نویسندگان تاریخ سینما است که چگونه می‌توان بدون هیچ‌گونه شُعارزدگی مُفرط و شانتاژ اعصاب‌خُردکن پیام‌های ارزشی، یک روایت به معنی واقعی کلمه اخلاق‌گرایانه و سرشار از عبرت و اندیشه ساخت و تماشاگر مغموم را در بُهت جان‌فرسایی فروبُرد و این موضوع، یک شُکوه مسحورکننده‌ی تمام‌عیار است.

«پاراگراف زیر حاوی اسپویل روایت داستان است. در صورت عدم تماشای فیلم، به پاراگراف بعدی بروید»

اکولایزر، ازلحاظ فُرم ساختاری ـ بصری، مشکل قابل‌ذکری ندارد و جریان روایتی فیلم، باوجودآنکه اندکی کُند، پُرپیچ‌وخم و سُست به نظر می‌رسد اما چندان مُشکل‌ساز و بُغرنج پیش نمی‌رود ولی درزمینه‌ی روایت ساختاری داستان و مُحتوای قصه‌پردازی، شالوده‌ی فیلم به‌کلی لنگ می‌زند و مسئله‌ی شُعارزدگی سخیف فیلم، صرفاً نوک کوه یخ پهناوری است که از آب مُنجمد اُقیانوسی ژرف بیرون آمده است و بُنیان محتوایی فیلم اکولایزر چنان از مشکلات ریزودُرشت و نقایص کوچک و بزرگی در رنج و محنت است که شناخت و فهم تیزبینانه‌ی آن‌ها، احتمالاً بسیار زمان‌بر و خسته‌کننده خواهد بود. برای مثال، یکی از بدترین، نامفهوم‌ترین و بی‌خاصیّت‌ترین آنتاگونیست‌های فیلم‌های چند سال اخیر ـ پدرو پاسکال ـ در این فیلم قرار دارد. الآن که در حال نگارش این نقد هستم، هنوز هم چندان دقیق مُتوجه و اصطلاحاً شیرفهم نشده‌ام که پدرو پاسکال، دقیقاً از اقداماتش چه هدف بُنیادینی را دنبال می‌کرد و چرا یک‌باره تصمیم گرفت از یک مأمور دولتی خدمتگزار تبدیل به یک آنارشیست عُصیانگر شود و اصلاً از این روزگار فانی و روبه‌زوال، چه چیزی را طلب داشت که این‌گونه بی‌رحم عمل می‌کرد؟ یکی از دلایل این سردرگمی و ابهام پُرپیچ‌وخم در شناخت و فهم آنتاگونیست قصه، به نامشخص بودن و در سایه بودن کاراکتر او بازمی‌گردد که نزدیک به شصت درصد از زمان فیلم، غایب و پرداخت‌نشده است و در چهل درصد باقیمانده نیز شخصیت‌پردازی مفهومی خاصی از زیروبم کاراکتر او صورت نمی‌پذیرد و درنهایت هیچ‌گاه از اهداف، افکار و آرمان‌های او آگاه نمی‌شویم و این رویداد، آسیب و نقص جُبران‌ناپذیری به روایت نظام‌مند فیلم زده است و همچنین ضعف مُفرط و نابخشودنی فیلم در پرداخت هوشمندانه‌ی اکشن‌های خاص اکولایزری ـ همانند اکشن‌های استثنایی قسمت اول ـ و روایت سردرگم و شلخته‌ی این اکشن‌ها و درگیری‌ها، حسابی اصالت فیلم را زیر سؤال برده است و به نظر می‌رسد که سطح خشونت فیلم نیز نسبت به قسمت اول آن، کاهش چشمگیر و قابل‌توجهی داشته است و تمرکز مُنقطع و گُسسته‌ی روایت بر روی عناصر داستان‌گویی و شخصیت‌پردازی که در آن ناکام، عقیم و به‌غایت ناموفق نیز بوده است، به قیمت هدر رفتن و تباهی پُتانسیل و توانمندی بالقوه‌ی فیلم در به نمایش گذاشتن اکشن‌های شُکوهمند خشونت‌آمیز تمام‌شده است.

درنهایت این‌که قسمت دوم فیلم اکولایزر، به‌مثابه‌ی دلقک نامُوفق، روان‌رنجور و بخت‌برگشته‌ای است که نه‌تنها دیگر تردستی‌ها، حُقه‌بازی‌ها و شُعبده‌بازی‌هایش، غافلگیری و مبهوت‌کنندگی گذشته‌ی فراموش‌شده را ندارد بلکه کارهایش به شکل تراژیک و افسرده‌واری، خیلی پیش‌پااُفتاده و کسل‌کننده نیز جلوه می‌کند و او که چنین احساس می‌کند دیگر مهارت و شگفتی قابل‌توجهی برای عرضه به عموم ندارد بنابراین تغییر شغل می‌دهد و به موعظه‌گری و اندرزگویی روی می‌آورد اما این بار، همان چند نفر تماشاچی او هم پراکنده می‌شوند و دلقک قصّه‌ی ما تا پایان عُمر تنها، مُستأصل و افسرده باقی می‌ماند و هیچ‌کس هم نیست تا به او بگوید که یک دلقک خندان و لوده، هیچ‌گاه موعظه‌گر خوبی نمی‌شود همان‌طور که یک موعظه‌گر اندیشناک، دلقک خوبی نخواهد شد و حکایت دردناک اکولایزر نیز در همین نکته‌ی ژرف نهفته است. قسمت اول اکولایزر، بر مبنای یک اکشن خشونت‌آمیز با روایت داستانی بی‌شیله‌وپیله اما مُنسجم، ساخته‌وپرداخته و شناخته‌شده بود و همین موضوع، شُهرت و محبوبیت آن را رقم‌زده بود اما قسمت دوم این دُنباله، مسیر اشتباهی در پیش‌گرفته است و سعی نموده است به‌جای تأکید و برجسته‌سازی هُویت و ماهیّت بُنیادین مؤلفه‌های ساختاری خودش، روی شخصیت‌پردازی و داستان‌پردازی ـ که هیچ‌گاه مُهم نبوده است ـ تمرکز کند اما همانند کلاغی که می‌خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد اما درنهایت راه رفتن خودش را هم فراموش کرد، اکولایزر نیز دچار این اختلال حافظه‌ی مُزمن و فرساینده شده است و نه‌تنها در روایت عناصر مُحتوایی، مُوفق و نظام‌مند ظاهرنشده است بلکه همان اکشن کلاسیک، جذّاب و خوش‌ساخت خود را نیز به نسیم سوزناک فراموشی سپرده است. بله قسمت دوم اکولایزر، چنین سرنوشت غم‌انگیز، ژولیده‌وار و اندوهباری دارد.

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.