سینما در گذر زمان، قسمت هفدهم: سینمای نوین دنیا

26 December 2018 - 22:00

یکی از نکاتی که عموم سینماگران جوان و اشخاص علاقه‌مند به هنر از آن غافل می‌شوند آشنایی با تاریخچه مدیوم مورد علاقه‌شان است. آفتی که در هنرمندان تازه‌کار بسیار شایع است و می‌تواند سبب بروز مشکلات بزرگ‌تری در آینده شود. چگونه یک فیلمساز جوان می‌تواند بدون دیدن هیچکاک، تعلیق را درک کرده و از آن در فیلم خود استفاده کند؟ چگونه یک سینماگر تازه‌کار بدون دیدن مورنائو و شوستروم می‌تواند فرم بفهمد و در نتیجه اثری بسازد که فرم داشته باشد؟ از سویی دیگر تفکری خطرناک از سوی بسیاری از هنرمندان -خصوصا دوستان آلترناتیو و آوانگارد- در حال تزریق به جامعه جوان هنر ایران و مسموم کردن آن است، مبنی بر اینکه چه کسی گفته ما نیاز به خواندن تئوری و دانستن تاریخ سینما داریم؟ قوانین را به دور بریزید و الله بختکی فیلم بسازید. نتیجه این تفکر هم می‌شود خروار خروار فیلم تجربی که با کج و راست کردن بی دلیل دوربین و ادا درآوردن با آن به دنبال پوشاندن ضعف خود در فهم و درک اصول اولیه سینما و تاریخ این مدیوم عظیم هستند و فیلمسازانی که هنوز دوربین ساده و مستحکم جان فورد را درک نکرده، می‌خواهند با تکان دادن بی‌خود دوربین روی دست صحنه دلهره‌آور خلق کنند. در سری مقالات تاریخ سینما سعی من بر این خواهد بود که نگاهی کلی و نسبتا مختصر به تاریخچه عظیم سینما داشته باشم تا خوانندگان و علاقه‌مندانی که زمان یا حوصله خواندن کتاب های قطور تاریخی مانند تاریخ سینمای دیوید بوردول و یا تاریخ سینمای کوک را ندارند با خواندن این مقالات آشنایی نسبی با تاریخ سینما پیدا کنند. امید است که شما خوانندگان عزیز با نظرات خود مرا هر چه بیشتر در نگارش این مقالات یاری فرمایید.

تصویری به قدمت تمام تاریخ!

در فاصله دهه شصت و هفتاد همچنان سینمای ایتالیا جزو قطب‌های اصلی صنعت سینما بود و فیلمسازان بسیار بزرگی در خاک این کشور فعالیت می‌کردند. یکی از مهم‌ترینِ این کارگردانان پیر پائولو پازولینی بود که می‌توانیم او را به عنوان میوه درخت نئورئالیسم بشناسیم. در واقع پس از پایان نهضت نئورئالیسم او یکی از مهم‌ترین فیلمسازانی بود که نام خود را مطرح کرد و توانست با آثار خاص و شاعرانه‌اش نام خود را به عنوان کارگردانی بزرگ جاودانه کند. پازولینی بین اهالی جدی سینما همواره به عنوان اندیشمندی مبارز شناخته می‌شود که جان خود را در راه سینما فدا کرد و از این رو می‌توان او را “شهید راه سینما” دانست. او پیش از این که فیلمساز شود در درجه اول به عنوان شاعر و سپس به عنوان فیلمنامه نویس به فعالیت پرداخت و فیلمنامه آثار بسیار بزرگی مانند شب‌های کابیریا اثر جاودانه فدریکو فلینی را به رشته تحریر درآورد. همچنین علاوه بر این فعالیت‌ها پازولینی نظریه پردازی مطرح در زمینه سینما نیز بود و مقاله سینمای شعر او همچنان به عنوان یکی از مقالات مهم حوزه مبانی نظری سینما تدریس می‌شود. او که فیلم را فعالیتی مولف گونه و نه گروهی می‌دانست تصمیم گرفت خود به کارگردانی روی بیاورد و در نتیجه فیلم آکاتونه (۱۹۶۱) را به عنوان نخستین اثر خود ساخت. این فیلم که در بیغوله‌های پیرامون شهر رم می‌گذشت روایت زندگی جوانی – با بازی فرانکو چیتی – بود و به شکلی مستقیم وامدار سینمای نئورئالیسم بود. خود پازولینی درباره آکاتونه و فضای تلخ و فقیرانه‌اش گفته بود: “اینجا نه ناهار و شامی است و نه خوشی‌ای. در پرسه گردی‌های بی پایان در کوچه‌های فقر باید مثل سگ قوی باشی”. پازولینی پس از تجربه آکاتونه فیلمی در همان حال و هوا به نام ماماروما (۱۹۶۲) را جلوی دوربین برد که مشخصا از لحاظ کارگردانی فیلمی پخته‌تر از آکاتونه به حساب می‌آمد. پازولینی در فیلم بعدی خود یعنی انجیل به روایت متی (۱۹۶۴) از سبک دو فیلم قبلی خود فاصله گرفت و به سمت سینمای وریته روی آورد. این فیلم که به زندگی حضرت مسیح می‌پردازد از او شخصیتی کاملا زمینی می‌سازد که در پی انجام رسالت خود است. فیلم را اثری مستندگونه می‌دانند و در بسیاری از لحظاتش از دوربین سینما-حقیقت موسوم به دوربین ژیگا ورتوفی استفاده می‌شود. بهترین نمونه از این دوربین را می‌توان در صحنه دادگاه مسیح مشاهده کرد. پازولینی برای فیلم بعدی خود به سراغ توتو – کمدین معروف ایتالیایی – رفت و پرندگان بزرگ و پرندگان کوچک (۱۹۶۶) را با همکاری او ساخت. خود پازولینی این فیلم را یک ایدیو کمیک یا کمدی نظرورزانه می‌دانست. پرندگان کوچک و بزرگ اظهار نظری سیاسی، اجتماعی و مذهبی است که به مسائل مختلفی که ذهن پازولینی را مشغول کرده بودند می‌پردازد. ادیپ شهریار (۱۹۶۷) فیلم بعدی پازولینی درباره شخصیت اسطوره‌ای ادیپ و بر مبنای نمایش‌نامه پرآوازه و تراژیک سوفوکل بود. فیلم بعدی پازولینی تئورما (۱۹۶۸) نام داشت که اثری ضد بورژوا بود و انتقاداتی بسیار تند را به طبقه سرمایه‌داری وارد می‌کرد. در این فیلم غریبه‌ای – با بازی ترنس استمپ – وارد خانواده‌ای بورژوا می‌شود و باعث سقوط افراد این خانواده می‌شود. بعد از تئورما پازولینی خوکدانی (۱۹۶۹) را با بازی ژان پیر لئو و ان ویازمسکی ساخت که فیلمی بود اپیزودی بود. اپیزود نخست این فیلم در قرن هجدهم و اپیزود دوم آن در زمان حال می‌گذرد. تکنیک پازولینی در این فیلم از نوعی خویشتنداری بونوئلی برخوردار استو چشم‌اندازهای پوچ جامعه‌ای در حال تلاش برای برجستگی را به تصویر می‌کشد. مده آ (۱۹۶۹) فیلم بعدی پازولینی بود که در آن از یکی از آوازهای اکبر گلپایگانی خواننده ایرانی استفاده کرد و همین موضوع باعث شکایت گلپا و در نهایت پرداخت غرامت از سوی پازولینی به او شد. بعد از این فیلم پازولینی به سراغ ساخت سه گانه خود رفت که بعدها به نام سه گانه زندگی یا سه‌گانه قرون وسطایی پازولینی مطرح شد. نخستین فیلم این سه گانه دکامرون (۱۹۷۱) نام داشت که خود پازولینی در نقش یک نقاش به بازی در این فیلم پرداخت. دکامرون فیلمی هشت اپیزودی بر اساس داستان‌هایی نوشته جیووانی بوکاچیو است. این داستان‌ها به مسائل مختلفی از جمله عشق، روابط جنسی و مذهب می‌پردازد. دکامرون با جمله بی نظیری به اتمام می‌رسد که از زبان پازولینی بیان می‌شود:‌ “چرا یک اثر هنری خلق کنم وقتی رویای خلق آن شیرین‌تر است؟” دومین فیلم این سه گانه حکایت‌های کانتربری (۱۹۷۲) بود که بر مبنای داستان‌هایی نوشته جفری چاسر ساخته شد. واپسین فیلم این تریلوژی نیز داستان‌های هزار و یک شب (۱۹۷۴) بود که پازولینی برای ساخت آن به ایران سفر کرد و از مسجد جامع اصفهان به عنوان لوکیشن فیلم خود استفاده کرد. بعد از این تریلوژی پازولینی تصمیم داشت به سراغ ساخت یک سه گانه دیگر به نام سه گانه مرگ برود و نخستین فیلم این سه گانه را نیز با نام سالو یا صد و بیست روز در سودوم بر اساس کتاب معروف سادومازوخیستی مارکی دوساد جلوی دوربین برد. فیلم نمایشی دو ساعته از شکنجه‌های جسمی و روحی عده‌ای جوان توسط چهار نفر بود و منتقدان تمام ادوار آن را به عنوان یکی از مشمئزکننده‌ترین و در عین حال یکی از بهترین آثار آوانگارد تاریخ نامگذاری کرده‌اند. نمایش سالو همچنان پس از گذشت سال‌ها از زمان انتشار در بسیاری از کشورها ممنوع است و جزو جنجالی‌ترین فیلم‌های تاریخ شناخته می‌شود. عده بسیاری قتل پازولینی را در ارتباط با این فیلم دانسته‌اند. پازولینی در سالو انتقادات بسیار تندی را به فاشیسم مطرح کرد و چند روز بعد از اکران این فیلم به طرزی وحشیانه کشته شد و جسد مثله شده‌اش در ساحل پیدا شد. عمر پازولینی کفاف نداد تا تریلوژی مرگ را کامل کند اما توانست به عنوان فیلمسازی مارکسیست در تاریخ سینما جاودانه شود، مردی که جانش را در راه سینما فدا کرد.

پیر پائولو پازولینی

در کنار پیر پائولو پازولینی برناردو برتولوچی – که چند روز پیش از نگارش این مقاله به عنوان آخرین فیلمساز دوران طلایی ایتالیا از دنیا رفت – جزو مهم‌ترین فیلمسازان نوین این کشور به حساب می‌آید. او کار خود در سینما را با دستیاری برای پازولینی در آثار اولیه او مانند آکاتونه آغاز کرد. سپس نخستین فیلم خود را با فیلمنامه‌ای از پازولینی به نام درو تلخ (۱۹۶۲) جلوی دوربین برد. سپس پیش از انقلاب (۱۹۶۴) را ساخت که به نوعی سرگذشت خودش بود. استراتژی عنکبوت (۱۹۶۷) برداشتی آزاد از کتاب در باب خائن و قهرمان نوشته خورخه لوییس بورخس به حساب می آید که ساختاری فلش بکی دارد. این فیلم روایت‌گر داستان دختری است که گمان می‌کند پدرش قهرمانی ضد فاشیست بوده، اما پی می‌برد که واقعیت چیز دیگری بوده است. دیوید بوردول درباره این فیلم نوشته است: “شکل ظاهری شخصیت‌ها در زمان حال همان چیزی است که سی سال پیش بوده است و آن‌ها از گذشته با کسی در زمان حال سخن می‌گویند.” منتقدان این فیلم را بررسی فیلسوفانه‌ای از فاشیسم دانسته‌اند. برتولوچی در فیلم بعدی خود، دنباله رو (۱۹۷۰) به همین مسئله فاشیسم باز می‌گردد و رشد فاشیسم را ریشه‌یابی می‌کند. فیلم نمونه‌ای از سینمای هنری سیاسی است و به شکلی خلاقانه از رنگ استفاده می‌کند. پس از این فیلم برتولوچی مطرح ترین فیلم خود، آخرین تانگو در پاریس (۱۹۷۲) را با بازی مارلون براندو جلوی دوربین برد. این فیلم در زمان اکران خود به دلیل صحنه‌های بی پروای خود تبدیل به یکی از بحث برانگیزترین آثار دهه ۷۰ شد و پس از آن نیز بحث‌های بسیار زیادی پیرامون تجاوز حین فیلمبرداری به ماریا اشنایدر، بازیگر زن نقش اصلی آن، باعث حواشی بی پایانی برای برتولوچی شد. آخرین تانگو در پاریس از منظر بازی جزو یکی از بهترین‌ آثار کارنامه کاری براندو است. ۱۹۰۰ (۱۹۷۶) فیلم بعدی برتولوچی با بازی رابرت دنیرو و تم همیشگی فاشیسم بود. این فیلم چونان دیوار گسترده‌ای است که از راه دنبال کردن زندگی دو دوست به قدرت رسیدن فاشیسم را نشان می‌دهد. برتولوچی برای اثر بعدی خود به سراغ بحث اعتیاد در جوانان رفت و فیلم ماه (۱۹۷۹) را بر مبنای این موضوع ساخت. در همین سال‌ها بود که برتولوچی علاقه زیادی به فرهنگ مشرق زمین پیدا کرد و چندین سال بعد در فیلم تاریخی آخرین امپراطور (۱۹۸۷) زندگی پویی آخرین امپراطور چین را به تصویر کشید. این فیلم طولانی برنده نه جایزه اسکار و تبدیل به یکی از موفق‌ترین آثار برتولوچی در جشنواره‌ها شد. او سپس آسمان سرپناه (۱۹۹۰) را بر اساس کتابی نوشته پیتر بولز و بودای کوچک (۱۹۹۲) را به عنوان آخرین قسمت از سه گانه درام‌های تاریخی‌اش بعد از دو فیلم پیشین، بر مبنای زندگی سیدارتا ریاضت کش هندی ساخت. آخرین فیلم مهمی که برتولوچی ساخت رویابین‌ها (۲۰۰۳) بود که درباره حوادث شورش‌های ۱۹۶۸ فرانسه بود. فیلم داستان زندگی سه جوان عاشق سینما و روابط عجیب بین آن‌ها را روایت می‌کرد و ادای دین‌های بسیاری به فیلمسازان بزرگ سینما داشت. برای مثال در یکی از سکانس‌های آن شخصیت‌های فیلم با تقلید از سکانسی از فیلم از نفس افتاده گدار در موزه لوور می‌دوند. برتولوچی به عنوان آخرین فیلمساز بزرگ از نسل طلایی ایتالیا همواره جایگاه والایی در تاریخ سینما دارد.

برناردو برتولوچی

در همین زمان در آمریکا فرانسیس فورد کاپولا با ساخت فیلم تو حالا پسر بزرگی هستی (۱۹۶۶) شروع به فیلمسازی کرد. این فیلم اثری کمدی بود که رگه‌هایی از فیلم‌های لندن پر جنب و جوش را به نمایش می‌گذارد. پس از آن کاپولا اهالی باران (۱۹۶۹) را ساخت که نمونه‌ای از فیلم‌های شاخص آمریکایی به سبک آثار اروپایی نیمه دوم قرن بیستم بود. اما مشهورترین و موفق‌ترین فیلم کاپولا پدرخوانده ۱ (۱۹۷۲) است که کاپولا آن را بر اساس رمان ماریو پوزو جلوی دوربین برد. فیلم درخشان پدرخوانده تحولی بزرگ در تاریخ سینمای گانگستری به حساب می‌آید و تا به امروز نیز به عنوان یکی از بهترین آثار تاریخ سینما از آن یاد می‌شود. مارلون براندو و آل پاچینو دو اسطوره بازیگری، در این فیلم با ایفای نقش‌هایی بی نظیر جایگاهشان را به عنوان ستاره‌های تاریخ بازیگری محکم کردند. موسیقی جاودانه نینو روتا برای پدرخوانده نیز یکی از عوامل موفقیت این فیلم تاریخ ساز به شمار می‌آید. بعد از موفقیت پدرخوانده کاپولا به فکر ساخت دنباله‌ای برای آن با تمرکز بر شخصیت مایکل کورلئونه – آل پاچینو – افتاد و پدرخوانده ۲ (۱۹۷۴) نیز تبدیل به یکی از بهترین دنباله‌های تاریخ سینما شد. در این فیلم کاپولا از رابرت دنیرو برای نقش جوانی مارلون براندو استفاده کرد. بعد از موفقیت این دو فیلم کاپولا مکالمه (۱۹۷۴) را با تاثیر از آگراندیسمان آنتونیونی ساخت. او در این فیلم از عناصر سکوت و صدا استفاده ویژه‌ای می‌کند و همین امر مکالمه را تبدیل به یکی از خاص‌ترین آثار کاپولا می‌کند. اینک آخرالزمان (۱۹۷۹) فیلم بعدی کاپولا با محوریت تم جنگ ویتنام بود که بر اساس فیلم‌نامه‌ای از جان میلیوس و خود کاپولا بر اساس رمان دل تاریکی نوشته جوزف کنراد ساخته شد. مارلون براندو در یکی از به یاد ماندنی ‌ترین نقش‌هایش در این فیلم به ایفای نقش پرداخت. از صمیم قلب (۱۹۸۱) فیلمی با تم موزیکال بود که یادآور موزیکال‌های درخشان وینسنت مینه‌لی و رقص‌های جین کلی است. کاپولا سپس بر اساس رمانی از ا.ا.هینتین دو فیلم حاشیه‌ نشینان (۱۹۸۳) و ماهی مهاجم (۱۹۸۳) را جلوی دووربین برد که ماجرای چند نوجوان در دهه ۶۰ را روایت می‌کردند. سپس با فیلم کاتن کلاب (۱۹۸۴) توانست دو ژانر موزیکال و گنگستری – که هر دو جزو ژانرهای مورد علاقه‌اش بودند – را با هم ترکیب کند. چندین سال بعد کاپولا تصمیم گرفت آخرین قسمت از سری پدرخوانده را جلوی دوربین ببرد و در نتیجه فیلم پدرخوانده ۳ (۱۹۹۰) را ساخت که به اواخر زندگی مایکل کورلئونه می‌پرداخت. این فیلم که پایانی بر افسانه پدرخوانده به حساب می‌آید نتوانست به موفقیت دو فیلم دیگر نزدیک شود و در نهایت نیز اثر خوبی از آب در نیامد. کاپولا پس از آن چندین فیلم دیگر ساخت که هیچ کدام از آن‌ها موفقیت آثار پیشینش را تکرار نکردند اما همواره به عنوان فیلمساز مهمی از سینمای نوین آمریکا شناخته می‌شود.

فرانسیس فورد کاپولا

دیگر فیلمساز مهم سینمای آمریکا که به نوعی فیلمسازی مولف به حساب می‌آید، وودی آلن است. فیلم‌های او همواره دارای طنزی گزنده و تلخ است که دیدگاه او را نسبت به مسائل مختلف زندگی نشان می‌دهد. این کمدین بزرگ در بسیاری از آثارش خود در نقش اصلی ایفای نقش کرده است و شخصیت سینماییش به عنوان مردی نسبتا منفعل با دغدغه‌های فراوان و برخی مشکلات روانی به تصویر کشیده شده است. وودی آلن استاد ارجاعات به تاریخ سینماست و از این حیث رکورددار است. او تقریبا در همه آثار مهمش اشاراتی مستقیم به فیلم‌ها و فیلم‌سازهای مورد علاقه‌اش می‌دهد. نخستین فیلم آلن پول را بردار و فرار کن (۱۹۶۹) نام داشت. بعد از این فیلم او دیوانه (۱۹۷۱) را ساخت که به هجو انقلاب‌های سوسیالیستی و جنگ‌های داخلی آمریکای لاتین می‌پرداخت. ادای دین‌ها و ارجاعات فراوان در آثار آلن با همین فیلم در سکانسی که به پله‌های ادسا اشاره می‌کند، شروع شد. با فیلم آنی هال (۱۹۷۷) آلن وارد دوره جدیدی از کارنامه کاری خود شد که آثارش مشخصا تحت تاثیر اینگمار برگمان فیلمساز بزرگ سوئدی بود. در این دوره فیلم‌های وودی آلن بیشتر دغدغه‌های فلسفی داشت و از بار کمیک آن‌ها کاسته شد. در آنی هال وودی آلن خود در نقش اصلی ایفای نقش کرد و نقش مقابل را نیز به دایان کیتن محول کرد. در این فیلم به انواع و اقسام موضوعات مختلف پرداخته می‌شود و تقریبا به هر مسئله‌ای از دین و مذهب گرفته تا روابط انسان‌ها ناخنک زده می‌شود. وودی آلن که علاوه بر برگمان به شدت به فدریکو فلینی ارادت داشت در آنی هال مشخصا به او ادای دین می‌کند و اشاره‌ای به فهمیده نشدن آثارش توسط بسیاری از انسان‌های به اصطلاح هنری دارد. منهتن (۱۹۷۹) را ستایش آلن از شهر محبوب خود، نیویورک می‌دانند. سپس در خاطرات هتل استار داست (۱۹۸۰) با الهام از هشت و نیم فلینی اثری اتوبیوگرافیک‌وار تولید کرد که مانند فیلم اشاره شده مرز بین رویا و واقعیت در آن رنگ می‌بازد. او الهام گرفتن را با فیلم کمدی شبی نیمه تابستان (۱۹۸۲) که برداشتی از نمایش‌نامه شکسپیر بود، به اوج خود رساند و در این فیلم از آثاری مثل لبخند‌های یک شب تابستان برگمان، پیک نیک در دهکده و قاعده بازی هر دو از رنوار تاثیر گرفت. فیلم بعدی او رز ارغوانی قاهره (۱۹۸۵) نام داشت که از شرلوک جونیور (۱۹۲۴) اثر باستر کیتن الگو گرفته است. در ادامه راه وودی آلن با برداشتی از نمایش نامه سه خواهر اثر آنتوان چخوف فیلم هانا و خواهرانش را جلوی دوربین برد که ماکس فون سیدو بازیگر بسیاری از آثار برگمان در آن ظاهر شد. سپس فیلم روزهای رادیو (۱۹۸۷) را ساخت که حال و هوای آن به شدت یادآور آمارکورد فلینی بود. علاقه شدید آلن به برگمان در فیلم‌های بعدی او به طرز شدیدتری عیان شد و در فیلم زنی دیگر (۱۹۸۸) به شکلی مشخص در صدد بازآفرینی فیلم‌های برگمان بر آمد. در فیلم بعدی خود یعنی جنایت و جنحه (۱۹۸۹) بار دیگر به سینمای برگمان ادای دین کرد. آلن با تاثیر از سینمای اکسپرسیونیسم آلمان فیلم سایه‌ها و مه (۱۹۹۲) را ساخت که روایت یکه‌تازی قاتلی بی رحم در دهه ۱۹۲۰ است. در این فیلم ارجاعات بسیاری به آثار سینمای اکسپرسیونیسم مثل M اثر فریتس لانگ و همچنین آثار برگمان از جمله مهر هفتم و خاک اره و پولک وجود دارد. در قصه جنایی منهتن (۱۹۹۳) او با داستانی برگرفته از پنجره عقبی هیچکاک او فیلمی را ساخت که ادای دین‌های بسیاری به آثار قدیمی از جمله بانویی از شانگهای، غرامت مضاعف و سرگیجه دارد. وودی آلن پس از گلوله‌های برودبری (۱۹۹۴) و آفرودیت توانا (۱۹۹۵) فیلم همه می‌گویند دوستت دارم (۱۹۹۶) را جلوی دوربین برد که موزیکالی کمدی با ادای دین به دوران طلایی ژانر موزیکال بود. بعد از این آلن فیلم‌های بسیاری را تولید کرد که مهم‌ترین آن‌ها نیمه شب در پاریس (۲۰۱۳) به حساب می‌آید. او در این فیلم به شدت نوستالژیک‌وار اشارات بسیاری به شخصیت‌های بزرگ هنری در پاریس دهه ۲۰ از جمله سالوادور دالی و لوییس بونوئل دارد. در یکی از سکانس‌های بی‌نظیر فیلم شخصیت‌ اصلی با بونوئل ملاقات می‌کند و ایده فیلم ملک‌الموت را به او می‌دهد. وودی آلن هم اکنون در سن ۸۳ سالگی به سر می‌برد و همچنان نیز به فیلمسازی ادامه می‌دهد.

وودی آلن

دیگر فیلمساز بزرگ آمریکایی مارتین اسکورسیزی است. او با فیلم کیست که در می‌زند (۱۹۶۹) به دنیای سینما معرفی شد و سپس پایین شهر (۱۹۷۳) را با بازی رابرت دنیرو و هاروی کیتل ساخت. اما نقطه عطف بزرگ کارنامه مارتین اسکورسیزی فیلم راننده تاکسی (۱۹۷۶) با فیلمنامه‌ای از پل شریدر بود که یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های دهه هفتاد در بحث خشونت اجتماعی بود. ضد قهرمان این فیلم، تراویس بیکل – با بازی رابرت دنیرو – همواره به عنوان یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های سینمایی در طول تاریخ شناخته شده است. این فیلم آخرین کار برنارد هرمان، آهنگساز بزرگ تاریخ سینما و آثار هیچکاک، به شمار می‌آید. فیلم نیویورک، نیویورک (۱۹۷۷) نخستین اثر تمام استودیویی اسکورسیزی است که در ژانر موزیکال طبقه بندی می‌شود. او سپس دست به ساخت مستندی به نام آخرین والس (۱۹۷۸) زد که مستندی از ضبط آخرین اجرای گروه راک باند بود. حرکت‌های پیچیده دوربین در این فیلم مستقیما از آثار لوکینو ویسکونتی برگرفته شده است. گاو خشمگین (۱۹۷۹) فیلم مهم دیگری در کارنامه اسکورسیزی بر اساس فیلم‌نامه‌ای از پل شریدر است که به شکل سیاه و سفید فیلمبرداری شده است. در این فیلم دنیرو در نقش جیک لاموتای مشت زن ایفای نقش می‌کند. همکاری‌های دنیرو و اسکورسیزی در فیلم سلطان کمدی (۱۹۸۲) نیز ادامه پیدا کرد. در این فیلم جری لوییس کمدین نیز به ایفای نقش پرداخت. فیلم بعدی اسکورسیزی آخرین وسوسه مسیح (۱۹۸۸) با فیلم‌نامه‌ای دیگر از پل شریدر است که بر اساس رمان پرآوازه‌ای به همین نام نوشته نیکوس کازانتزاکیس ساخته شد. رفقای خوب (۱۹۹۰) با بازی رابرت دنیرو با فیلم‌نامه‌ای از نیکلاس پیگلی بر مبنای رمان قالتاق از خود او که اثر اتوبیوگرافیک است جلوی دوربین رفت. فیلم بعدی اسکورسیزی تنگه وحشت (۱۹۹۱) نام داشت که بازسازی فیلمی به همین نام ساخته جان لی تامپسن است. موسیقی این اثر را المر برنستاین بر اساس نت‌های برنارد هرمان – که سازنده موسیقی متن فیلم اصلی بود – ساخت. از آن زمان به بعد اسکورسیزی آثار بسیاری را جلوی دوربین برد که کازینو (۱۹۹۵) و جزیره شاتر (۲۰۱۰) با بازی دی کاپریو مهم‌ترین آن‌ها هستند.

مارتین اسکورسیزی

استیون اسپیلبرگ دیگر فیلمساز موفق سینمای نوین آمریکا به حساب می‌آید. او که لقب پسر نابغه هالیوود را یدک می‌کشد فیلمسازی را با دوئل (۱۹۷۱) آغاز کرد که اثری درخشان با موضوع دنیای ماشینی بود. او در فیلم آرواره‌ها (۱۹۷۵) با استفاده از شگرد معروف سرگیجه هیچکاک نشان داد خود را به عنوان تکنسین قابلی در سینما جا انداخت. سپس برخورد نزدیک از نوع سوم (۱۹۷۷) را ساخت که فرانسوا تروفو فیلمساز و منتقد بزرگ فرانسوی در آن به ایفای نقشی کوتاه پرداخت. او با ساخت مهاجمان صندوق گمشده (۱۹۸۱) که نخستین فیلم از سری ایندیانا جونز بود، به سمت تولید آثار فانتزی روی آورد و سپس فیلم ئی تی (۱۹۸۲) را جلوی دوربین برد. سپس ایندیانا جونز و معبد مرگ (۱۹۸۴) را ساخت که هجویه‌ای بر جادوگر شهر زمرد اثر ویکتور فلمینگ بود. فیلم بعدی اسپیلبرگ (۱۹۸۵) رنگ ارغوانی نام داشت که فیلمی با مضمون نژاد پرستی بود و بر مبنای رمان ستایش شده آلیس واکر ساخته شد. پس از آن اسپیلبرگ تعدادی فیلم فانتزی دیگر از جمله ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی (۱۹۸۹) و سپس فیلم محبوب پارک ژوراسیک (۱۹۹۳) را بر اساس رمانی از مایکل کرایتن ساخت. پارک ژوراسیک از دید جلوه‌های ویژه فیلمی پیشرو در زمان خود به حساب می‌آید. سپس اسپیلبرگ معروف‌ترین اثر خود یعنی فهرست شیندلر (۱۹۹۳) را با به کارگیری عناصری سانتی مانتال و بر اساس جنگ آلمان و لهستان ساخت. فیلم درباره مظلومیت قوم یهود در زمان نازی‌هاست و به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شد. نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) دیگر فیلم مهم اسپیلبرگ با بازی تام هنکس و مت دیمون است که میزانسن سکانس مشهور آغازین آن از عکس‌های رابرت کاپا الگو گرفته است. اسپیلبرگ سپس پروژه‌ای نیمه‌ تمام از استنلی کوبریک فیل هوش مصنوعی (۲۰۰۱) را ساخت که نسخه به روز شده‌ای از پینوکیو است. اگه می‌تونی منو بگیر (۲۰۰۲) فیلم دیگری از اسپیلبرگ با داستان زندگی فرانک و. آباگنیل جونیور، کلاهبردار حرفه‌ای و بین المللی است. استیون اسپیلبرگ با وجود نزدیکی بیش از حدش به سینمای تجاری و گیشه‌ای همواره مورد شماتت اهالی جدی‌تر سینما بوده است، اما به واسطه دانش تکنیکی بالا در امور مربوط به کارگردانی به عنوان تکنسین و فیلمسازی مطرح شناخته می‌شود.

استیون اسپیلبرگ

در آلمان ویم وندرس را می‌توان مهم‌ترین فیلمساز سینمای نوین این کشور دانست. منتقدان او را فیلم‌سازی می‌دانند که “دوربین پرهیزگارش” تاثیرپذیر از روبر برسون و کارل درایر بوده است. از سوی دیگر از دید توجه به مکان استعاری و فضای بیرون قاب،‌کارهای او را الگو گرفته از آثار یاسوجیرو اوزو دانسته‌اند. بسیاری از آثار وندرس در ژانر سینمای جاده‌ای طبقه بندی می‌شوند. نخستین اثر مهم او ترس دروازه‌بان از ضربه پنالتی (۱۹۷۱) نام داشت که نخستین اقتباس او از آثار پیتر هانتکه به شمار می‌آمد.  آلیس در شهرها (۱۹۷۴) فیلم بعدی وندرس بود که درون مایه آن را غربت در جهان، احساس ناشی از اضطرابی روان‌شناختی و بی مکانی ناشی از زندگی در دنیای مدرن توصیف کرده‌اند. این فیلم اولین قسمت از سه‌گانه جاده به حساب می‌آید. در حرکت اشتباه (۱۹۷۴) او همکاری خود با هانتکه را ادامه داد و بر اساس فیلم‌نامه او دومین قسمت از سه گانه جاده را ساخت. قسمت پایانی این تریلوژی سلاطین جاده (۱۹۷۶) نام داشت که از غریب‌ترین فیلم‌های سینمای جاده‌ای در تاریخ است.  پس از این فیلم ویم وندرس به سراغ ساخت فیلمی بر مبنای رمان بازی ریپلی نوشته پاتریشیا های اسمیت رفت و در نتیجه دوست آمریکایی (۱۹۷۷) را جلوی دوربین برد. در این فیلم که فضایی نوآرگونه دارد، کارگردانانی مثل دنیس هوپر، ساموئل فولر و نیکلاس ری به ایفای نقش پرداخته‌اند. سپس در فیلم رعد و برق بر فراز آب (۱۹۸۰) به طور مستقیم به زندگی نیکلاس ری و آخرین روزهای زندگی او پرداخت. او مستند سازی راجع به بزرگان هنر را ادامه داد و در همت (۱۹۸۲) به زندگی دشیل همت، جنایی نویس بزرگ قرن بیستم پرداخت. پس از این وندرس موفق شد مشهورترین اثر داستانی خود، پاریس، تگزاس (۱۹۸۴) را بر اساس فیلم‌نامه‌ای از سام شپارد بسازد. پاریس، تگزاس یکی از بهترین آثار ژانر جاده‌ای به حساب می‌آید که با مضمون عدم امکان پاک کردن گذشته ساخته شده است. او دوباره با ساخت توکیو-گا (۱۹۸۵) به ساخت مستند درباره یزرگان سینما دست می‌زند. این فیلم وندرس یک یادداشت روزانه فیلم‌برداری شده درباره شخص خودش به حساب می‌آید که در جست و جوی توکیوی مفقود شده در آثار یاسوجیرو اوزو است. سپس در آسمان برلین (۱۹۸۷) دوباره به همکاری با پیتر هاندکه فیلمنامه نویس می‌پردازد و اثری پست مدرن و فانتزی را درباره گذشته و آینده آلمان و برلین می‌سازد. داستان فیلم درباره دو فرشته است که تنها کودکان آن‌ها را می ‌بینند. در آخرین نمای این فیلم وندرس فیلم را به فرانسوا تروفو، یاسوجیرو اوزو و آندری تارکوفسکی تقدیم کرده است. فیلم بعدی وندرس تا پایان جهان (۱۹۹۱) نام داشت که اثری علمی تخیلی بود و داستانش در سال ۱۹۹۹ می‌گذرد. پس از آن وندرس دست به ساخت ادامه‌ای برای آسمان برلین زد و فیلم چنان دور، چنین نزدیک (۱۹۹۳) را جلوی دوربین برد. از آن زمان وندرس بیشتر دست به ساخت مستند زده است که در این بین می‌توان از مستند‌هایی مانند بوئناویستا سوسیال کلوب (۱۹۹۹) درباره نوازندگان کوبایی همراه با ری کودر گیتاریست، پینا (۲۰۱۰) درباره رقصنده‌ای آلمانی و نمک زمین (۲۰۱۴) درباره سباستیائو سالگادو عکاس برزیلی نام برد.

ویم وندرس

سرگئی پاراجانف فیلمساز بزرگ گرجستانی را نمونه‌ای از این که در شوروی و سیستم فیلمسازی خفقان آور آن چگونه امر شخصی به امر سیاسی بدل می‌شد می‌دانند. آثار پاراجانف از شاعرانگی و زیبایی درویش مانندی بهره می‌برند که از زیست شخصی او بر می‌آیند. او با الهام از سینمای پازولینی موفق شد آثار فولکلور و بومی خود را تولید کند به طوری که تبدیل به مشهورترین فیلمساز ارمنی تاریخ شد. او پس از ساخت تعدادی فیلم داستانی و مستند که راجع به فرهنگ فولکلور اوکراین و هنر این کشور بودند، فیلم سایه‌های نیاکان فراموش شده ما (۱۹۶۵) را جلوی دوربین برد. پاراجانف داستان این فیلم را با الهام از لیلی و مجنون و رومئو و ژولیت و بر اساس رمان میخاییل کوزیوبینسکی نگارش کرد. طیف رنگ آمیزی این فیلم به شکلی هنرمندانه بر مبنای رنگ خاکستری چیده شده و خود پاراحانف  در جایی گفته برای کاربرد رنگ این فیلم، یک درام نگاری رنگ پدید آورده است. مهم‌ترین فیلم پاراجانف رنگ انار (۱۹۷۲) نام دارد. فیلمی بسیار عجیب و غریب با حال و هوای شاعرانه که هر سکانس آن را می‌توان تابلویی نقاشی دانست. در واقع این فیلم نوعی نقاشی متحرک است که دوربین در آن بیشتر نقش عنصری ثابت را دارد و میزانسن خلاقانه پاراجانف فیلم را پیش می‌برد. رنگ انار نوعی شرح حال از شاعر ارمنی سایات نووا است که به شکلی هنرمندانه پرداخت شده است. پس از ساخت این فیلم بود که پاراجانف سه سال به زندان افتاد. او در سیستم خفقان آور سینمایی شوروی همچنان سعی می‌کرد آثار خود را تولید کند اما به دلیل مشکلات فراوان تا سیزده سال پس از رنگ انار فیلمی نساخت. فیلم بعدی او پس از رنگ انار، افسانه قلعه سورام (۱۹۸۵) نام داشت که فیلمی در ستایش فرهنگ گرجی بود. آخرین اثر مهم پاراجانف عاشق غریب (۱۹۸۸) نام داشت که برداشتی از شعرهای میخائیل لرمانتوف شاعر روسی بود و قصه‌ای آذربایجانی داشت. پاراجانف این فیلم را به آندری تارکوفسکی، دوست نزدیکش که دو سال پیش فوت کرده بود تقدیم کرد.

سرگئی پاراجانف

نوشته فوق مختصری درباره فیلمسازان سینمای نوین دنیا بود. امیدوارم که از خواندن این مقاله لذت برده باشید.

______________________________________________________

نویسنده : دانیال هاشمی پور
منابع : تاریخ سینمای بوردول‌
تاریخ سینمای دیوید کوک
تاریخ سینمای ایتالیا ماریو وردونه
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف دکتر امیررضا نوری پرتو
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف عباس ملک محمدی

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.