نقد و بررسی فیلم Under the Silver Lake؛ ویوا هالیوود

«زیر دریاچه‌ی نقره‌ای» بی‌شک شگفتی سال است، از آن فیلم‌هایی که شاید هر ده سال یک بار ساخته شوند و مخاطب سینما را عاشق خود کنند، فیلم‌هایی که گاه به علت بد فهمیده شدن و درک نکردن دنیای‌شان پوچ انگاشته می‌شوند و برای معناگراها، چنین فیلمی که معناگرایی را به سخره می‌گیرد قطعا آزاردهنده است. «زیر دریاچه‌ی نقره‌ای» برایندی از تاریخ سینما و فرهنگ پاپ است، فیلمی که مجموعه‌ای از تمام فیلم‌هایی است که دیده‌ایم و در عین حال شبیه به هیچکدام از آن‌ها نیست، فیلم دیوید رابرت میچل را به نظر من شاید بتوان منحصر بفردترین فیلم دهه‌ی اخیر سینمای آمریکا دانست، فیلمی که چنان هوشمند و بی‌پروا است و به ایده‌های خود مطمئن که مخاطب از این حجم جسارت در ایده‌پردازی لذت می‌برد. این سومین فیلم بلند دیوید رابرت میچل است، کسی که در سال ۲۰۱۴ با ساخت فیلم به شدت نوآورانه‌ی «دنبال می‌کند It Follows» قدرت کارگردانی خود را به رخ کشید و نشان داد که می‌تواند یکی از منحصر بفردترین فیلمسازان حال حاضر آمریکا باشد. فیلم اولین نمایش‌اش را در جشنواره کن سال ۲۰۱۸ داشت و با واکنش‌های ضد و نقیضی مواجه شد و در مورد این فیلم بی‌شک واکنش‌ها این‌گونه خواهد بود، چرا که فیلم بر همین اساس پایه‌گذاری و پرداخت شده است، معناگرایان جشنواره فرانسه نشسته‌اند و فیلمی می‌بینند که این معناگرایی را به سخره می‌گیرد و حتی نمی‌گذارد به جهان جذاب‌اش ورود کنند. معلوم است که جشنواره فیلم‌های پر ادعا و مثلا معناگرای «جنگ سرد» و «شاد مانند لازارو» را به جای این فیلم تحسین می‌کنند.

فیلم قبلی دیوید رابرت میچل، «دنبال می‌کند»، در باب دیدن و دیده شدن و دنبال کردن و دنبال شدن بود، فیلمی که جهان‌ مخوف‌اش را با ساده‌ترین چیزها و با توجه به المان‌های تماتیک ژانر ترسناک ساخته بود و آن را دگرگون می‌کرد و در پس خود یک لحن رادیکال نسبت به ژانر را نمایان می‌کرد. به راستی چرا دنبال می‌شویم و مهم‌تر از آن دنبال می کنیم؟ و همین طور چرا و چگونه چیزی را می‌بینیم و چرا و چگونه دیده می‌شویم؛ این‌ها بی‌شک مهم‌ترین موضوعات سینمای جذاب و ایده‌پرداز دیوید رابرت میچل است. فیلم با چشم‌چرانی شخصیت اصلی، سم (با بازی فوق العاده‌ی اندرو گارفلد)، آغاز می‌شود، ابتدا چشم‌چرانی به زن میان سال با ظاهر هیپی‌وار که طوطی‌ای در بالکن آپارتمانش دارد و آن طوطی چیزی می‌گوید که درست نمی‌شنویم (سم هم نمی‌شنود)، این چشم‌چرانی از سر کسالت و بی‌حوصلگی و یافتن یک سوژه جذاب است، در ادامه سم نگاهش را به دختری که تازه به آنجا آمده و می‌خواهد کنار استخر مسکونی آفتاب بگیرد و ضبط صوت موسیقی و سگ دارد تغییر می‌کند، نگاهی که برخاسته از نگاه خیره‌ی مردانه به جذابیت زنانه است، توجه کنید که هر دو سوژه‌ی سم زن بودند و اگر توجه کنید، در کل تاریخ سینما مگر سوژه‌ای جذاب‌تر از زنان وجود داشته است؟ مسئله‌ی حضور و بعد غیاب یک زنِ زیبا که شخصیت مرد داستان به تازگی ملاقات‌اش کرده است.

اول از همه یک نگاهی به شخصیت سم داشته باشیم؛ او یک جوان بیست و چند ساله است که با توجه به مکالمات‌اش با مادرش پشت تلفن متوجه می‌شویم که او برای کاری به لس‌آنجلس آمده است و حالا در قسمت شرقیِ هالیوود در آپارتمانی لاکچری زندگی می‌کند و پنج روز به پرداخت اجاره خانه‌اش مانده و با این که می‌داند پولی ندارد تلاشی هم در مورد این مسئله نمی‌کند، ما در مورد کار او چیزی نمی‌دانیم (انگار خود سم هم نمی‌داند)، سم یک مووی باز است، یعنی کسی که فیلم زیاد می‌بیند و عاشق فیلم است، خانه‌اش پر از پوسترهای فیلم کلاسیک، به خصوص آثار نوآر است، او بازی‌های ویدئویی می‌کند، یکی از اسطوره‌هایش کرت کوبین است، سبک لباس پوشیدن‌اش ما را یاد اندی وارهول و پاپ آرت می‌اندازند، با دخترها رابطه‌ی خوبی دارد و صرفا هم نگاهش به زن از سر میل نیست، بلکه زن را یک سوژه‌ی زیبا برای دیدن می‌داند، سم علاقه به نقش‌پذیری و فرار از انفعال دارد (انفعال پست مدرن‌گونه) و سعی در اکتیو بودن دارد. ولی مهم‌ترین ویژگیِ سم علاقه‌ی او به حل معما است، بک گراند داستان را هنگامی که با دختر حرف می‌زند و دختر از میز کنار تخت‌اش برگه‌هایی را می‌یابد می‌بینیم که سم در حال کشف رازهای پیام‌های شیطانی نهفته در آهنگ‌ها است، سم کسی است که به همه چیز شک دارد، او پارانویا دارد، برای همین وقتی سارا گم می‌شود مانند یک کارآگاه به دنبال او می‌رود، بی‌شک سم نسبت به سارا ابتدا حس کراش دارد (اشتباه نکنید عاشق سارا نیست) و وقتی دختر گم می‌شود به دلیل عشق‌اش به معما مانند یک کارآگاهی که پرونده‌ای بهش واگذار شده روز و شب دنبال سارا می‌گردد. ولی مهم‌ترین چیز این است که سم نماد انسان پست‌مدرن است‌، کسی که دچار ملال و ایستایی است و به هر قیمت برای ایجاد حرکت و یک دغدغه درجا می‌زند.

فیلم با گم شدن سارا آغاز می‌شود ولی اگر فکر کنیم فیلم از همان پلان اول و نوشته‌ی معکوس «مواظب سگ‌کش باش» روی شیشه‌ی مغازه آغاز شده است، ما فکر می‌کنیم فیلم در مورد سارا است و ما قرار است یک فیلم جناییِ رئالیستی ببینیم (اگر کسی با این دید فیلم را ببیند هم به خود هم به فیلم خیانت کرده است) ولی فیلم همان اول وقتی که جمله‌ی ابزورد «مواظب سگ‌کش باش» را نشان می‌دهد و بعد هم سقوط راسویی از آسمان جلوی پای سم، واقعا باید دیگر فهمیده باشیم با فیلم متعارفی مواجه نیستیم. فیلم پر از خرده داستان است، داستان‌هایی که به گونه‌ای جلو می‌روند که ما فکر کنیم قراره به یک نتیجه (معنا) برسیم ولی قصد دیوید رابرت میچل فراتر از این حرف‌ها است و جهان فیلم‌اش چندین قدم از سم (مخاطب) جلوتر است و درست وقتی مخاطب در حال پر کردن قطعات پازل فیلم است، دیوید رابرت میچل میچل آن پازل را به صورتمان پرت می‌کند و پازل جدیدی جلویمان قرار می‌دهد.

دوربین «زیر دریاچه‌ی نقره‌ای» سابژکتیو (نگاه سم به شیشه) آغاز می‌شود و با حرکت ۳۶۰ درجه و آرام دوربین به سم می‌رسیم و ابژکتیو می‌شود، فیلم با همین منطقش را می‌سازد جهانی ابژکتیو که با روایت سابژکتیو شخصیت سعی می‌شود این جهان ادراک شود، دیوید رابرت میچل با قاب‌هایی که با هم‌گونی با موسیقی کلاسیکِ ژانر معمایی جهان معما را می‌سازد این جهان شلوغ خود را می‌سازد و با فیلمبرداری اسکوپ سینه فیل‌ها را عاشق خود می‌کند. فیلم «زیر دریاچه‌ی نقره‌ای» یک نئونوآر به شدت تجربی و نو است، فیلمی که با اغراق و اگزجره کردن المان‌های ژانر نئونوآر خود را به یک اثر کالت تمام عیار تبدیل می‌کند، المان‌هایی چون یک کارآگاه تنها، معماها و رازهای متفاوت، عقب بودن کارآگاه در فهم جهان پیرامون‌اش و پایانی که کاملا متفاوت از ادراک کارآگاه در طول فیلم است. فیلم همان ابتدا که سم دوربین را به دست می‌گیرد ما را یاد «پنجره عقبی» هیچکاک می‌اندازد، وقتی که پلان‌های تعقیب با ماشین را عینا مانند «سرگیجه» دکوپاژ می‌کند ما را باز هم یاد هیچکاک می‌اندازد (جایی در فیلم قبر هیچکاک را هم می‌بینیم)، فیلم اول از همه یک ادای دین تمان عیار و سبک‌پردازی شده به سینمای هالیوود و نوآر است ولی اصل فیلم برخورد و رویکرد پست مدرن خود با آن‌ها است، این که در جهانی که دولت بر تمام افکار ما تسلط دارند و ایدئولوژی، باورها و اسطوره‌های‌مان را برای‌مان انتخاب می‌کند تنها کاری که می‌توان کرد پناه بردن به گذشته و آثار گذشته است، دست کشیدن بر سر مجسمه‌ی جیمز دین و نشستن زیر مقبر نیوتون!

فیلم دیوید رابرت میچل فیلمی است که شاید امسال در حاشیه ماند و نسبت به فیلم‌های پر افاده‌ی جنگ سرد و رما و شاد مانند لازارو دیده نشد ولی فیلمی است که مخاطبان جدی سینما را به خود جذب می‌کند و تا سال‌ها این فیلم باقی خواهد ماند چرا که به شدت فرم شخصی به کار می‌گیرد و ما را در جهان ملال‌انگیز پست مدرن به درون زیرزمین‌ها، کلاب‌ها و عجایب این دنیا می‌برد، جواب معماها را در آخر از همان طوطی خانه بقلی بیابید: ویوا هالیوود!

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • نوید says:

    واقعا یکی از زیبا ترین و پر رمز و راز ترین فیلمی بود ک دیدم و از رابرت میچل واقعا ممنونم برای ساختنش و بازی شگفت اور اندرو گارفیلد ک مثال زدنیه