رؤیای تغییر | نقد و بررسی فیلم Brexit: The Uncivil War

29 January 2019 - 22:00

فیلم برکسیت: یک جنگ غیرداخلی، محصول شبکه‌ی تلویزیونی خوش‌نام HBO، یک درام تاریخی ـ زندگینامه‌ای جمع‌وجور و درعین‌حال بسیار خوش‌ساخت و مُتفکّرانه است که با نمایش خیره‌کننده، چشم‌نواز و به‌غایت مُتفاوت بندیکت کمبربچ و ارائه‌ی نظام‌مند روایتی پُخته و پرداخت‌شده، به‌خوبی توانسته است کیفیّت خُوشایند فُرم بصری ـ مُحتوایی خود را در مقام مُقایسه با سایر آثار نمایشی تلویزیونی ـ و حتّی آثار طراز اول سینمایی ـ بدون کم‌ترین جدال و چالش فرساینده‌ای به منصه‌ی ظهور برساند و برای اثر فاخر و کم‌بضاعتی در مدیوم تلویزیون که هیچ‌گونه ادعای عجیب‌وغریبی من‌باب مفهوم‌پردازی پُرپیچ‌وخم داستانی و شخصیت‌پردازی چندلایه ندارد، چنین نتیجه‌گیری تأمّل‌برانگیزی، یک افتخار شُکوهمند و بی‌بدیل است.

فیلم برکسیت، یک روایت بی‌شیله‌وپیله، ساختارمند و البته اندک مقداری جانب‌دارانه و مُغرضانه از ماجرای واقعی خروج تاریخی بریتانیا از اتحادیه‌ی اروپا در سال ۲۰۱۶ میلادی است و بخش قابل‌توجّهی از روایت هدفمند و موزون داستان، به تصویر کشیدن ملموس و واقع‌گرایانه‌ی کُنش‌های پُرفرازونشیب کمپین‌های مُوافق و مُخالف این جُدایی می‌پردازد و جمع‌بندی پایانی فیلم، همانا برگزاری همه‌پُرسی سراسری در بریتانیا من‌باب جُدایی از اتحادیه‌ی اروپا یا باقی ماندن در آن است که این موضوع، درنهایت چنانچه همه از آن آگاه هستیم با پیروزی مُتزلزل و شکننده‌ی جُدایی‌طلبان به پایان رسید و فیلم برکسیت، با تمرکّز روی شخصیت پیچیده‌ی دومینیک کامینگز ـ به‌عنوان مغز مُتفکّر کمپین جُدایی ـ درصدد است زوایای مُبهم و سایه‌وار این روایت تاریخی بُنیادین را به تصویر بکشد و درعین‌حال، گریزی شُسته‌ورُفته و گاه مُفصّل به تفکّرات و استدلال‌های طرفین درگیر در این قضیه نیز بزند و همین روایت خوش‌فُرم و درعین‌حال جامع و حساب‌شده، سبب شده است که برکسیت در مقام یک فیلم تلویزیونی، اثری مُوفق، خوش‌ساخت و درعین‌حال شایسته جلوه کند.

اما باید به خاطر داشته باشیم که این مُوفقیّت، لزوماً به معنای بی‌عیب‌ونقصی و پُختگی اندیشمندانه‌ی فیلم نیست و نقایص، ایرادات و ضعف‌های برکسیت مخصوصاً ازلحاظ روایت مفهومی و نیز برخی سوگیری‌های مُحتوایی، همچون سدّ بُتنی مُحکمی مانع از تکامل فُرم مُحتوایی ـ ساختاری آن شده و درنهایت رویکرد و چشم‌انداز کاملاً مُثبت و خُوش‌بینانه‌ی تماشاگر را از کلیّت بُنیادین فیلم، عقیم و بی‌حاصل باقی می‌گذارد. برای مثال، چنانچه پیشتر گفتم برکسیت، در مورد اندیشه‌ها و استدلال‌های مُخالفان و مُوافقان باقی ماندن در اتحادیه اروپا، روایت بصری چشم‌نوازی را به نمایش می‌گذارد اما مُتأسفانه این پرداخت و موشکافی به‌ظاهر منطقی و تیزبینانه، جانب‌دارانه و مُتعصّبانه به نظر می‌رسد و به گمانم سازندگان و عوامل اجرایی فیلم، خود جز مُخالفان جدایی از اتحادیه اروپا هستند و همین عدم رعایت بی‌طرفی، سبب شده است که اندکی ـ و شاید بیشتر ـ به جبهه‌ی مُوافقان نزدیک شوند و از هر فریب و حربه‌ای برای تحت تأثیر قرار دادن مُخاطب و اقناع‌سازی او ـ گاه با استدلال‌های آبکی ـ استفاده کنند و شوربختانه این حربه‌ها، گاه بیش‌ازحد کودکانه، ناپُخته و احساس‌گرایانه ـ سانتی‌مانتالیسم ـ جلوه می‌کند. هرچند در پایان‌بندی فیلم، با سکانس فُوق‌العاده و به‌یادماندنی سُخنرانی دومینیک در هیئت تحقیق و تفحّص، این فضای مُغرضانه‌ی غیرقابل‌قبول تا حد بسیار زیادی تلطیف و مُتعادل می‌شود اما در طول روایت داستان، این عدم بی‌طرفی حسابی به ذوق می‌زند و گاه این‌گونه به نظر می‌رسد که انگار با یک فیلم سفارشی روبه‌رو هستیم اما همه‌ی این موارد، به گمانم نه‌تنها قابل‌اغماض و چشم‌پوشی بلکه می‌تواند قابل‌بخشش هم باشد و باید پذیرفت که چنین سوگیری‌ها، قضاوت‌ها و نتیجه‌گیری‌های دلبخواهی زیرکانه، بخشی از واقعیت شومی به نام قُدرت جهت‌دهی رسانه‌ها به افکار عمومی به‌عنوان مُهم‌ترین ابزار انتقال پیام است. من به‌هیچ‌وجه اشتیاق و علاقه‌ای برای وارد شدن به بحث‌های سیاسی ـ اجتماعی کم‌ارزش و میان‌تُهی را ندارم و اصولاً درهم‌آمیخته شدن بحث‌های هُنری به مسائل پوچ و بی‌فایده‌ی این‌چنینی را روندی به‌غایت مذموم، ناپسند و در تضاد با ذات زیبایی‌شناختی هُنر می‌دانم و صرفاً نیت و منظورم از بیان چنین موضوعی، این است که اخطار و هُشداری به مُخاطب داده باشم تا در تله‌های مذبوحانه‌ی رسانه‌ها به دام نیفتد و هر چیزی را که آن‌ها، حاضر و آماده و نُشخوار شده به خُوردش می‌دهند، بدون درنگ و تأمل، قُورت ندهد و حالا بهتر است از این بحث‌ها فاصله بگیریم و نگاهی به شالوده‌ی ساختاری ـ مُحتوایی برکسیت داشته باشیم.

درنهایت تأسف، فیلم برکسیت بسیار مُبهم و لنگان‌لنگان شروع می‌شود. جریان روایت در یک‌سوم آغازین فیلم، چنان گیج‌کُننده، زواردررفته و به‌غایت ابهام‌آلود است که به‌راحتی می‌تواند به‌عُنوان یک مُؤلفه‌ی خطرناک، همچون ماری سمّی، پیامدهای مُهلک و مرگباری بر شالوده‌ی بُنیادین فیلم و دیدگاه کلّی بیننده داشته باشد و تماشاگر عجول و بی‌حُوصله‌ی امروزی را حسابی دل‌زده، کسل و خسته نماید ـ چنانچه من هم باوجوداینکه اصولاً خودم را فردی بسیار صبور می‌دانم درنتیجه‌ی تماشای برکسیت تا آستانه‌ی کسالت و خواب‌آلودگی پیش رفتم و حتّی به شکل مُتهورانه‌ای قصد رها نمودن ادامه‌ی تماشای فیلم را نیز داشتم ـ و مُشکل اساسی برکسیت این است که انتظار دارد تماشاگر، با اطلاعات و دانش نظام‌مند قبلی به تماشای این فیلم بنشیند و پیش‌فرض خودش را روی این مبحث گذاشته است که با تماشاگران فرهیخته، آگاه و دانشمندی روبه‌رو است که از تمام جُزئیات مسائل سیاسی ـ اجتماعی روز باخبر هستند و همین موضوع، باعث می‌شود که در نیم ساعت آغازین، چنان حجم انبوهی از اطلاعات داستانی مفهومی، شخصیت‌پردازی‌ها و مسائل ریزودرشت سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی ارائه گردد که برای یک تماشاگر معمولی پاپ کورن به دست، بسیار مُستهلک‌کننده و درعین‌حال خفه‌کننده جلوه کند و حتّی گاهی اوقات این‌گونه به نظر می‌رسد که انگار سازندگان، صرفاً این فیلم را برای جامعه‌ی انگلیسی‌زبان بریتانیا ساخته‌اند و برای سایر بینندگان از سایر جوامع و ملیت‌ها، اهمیّت چندانی قائل نبوده‌اند، هرچند جذابیت و خوش‌آهنگی روایت این بخش ابتدایی از فیلم، حتّی برای بریتانیایی‌ها هم جای ابهام و پُرسش اساسی دارد. امّا درنهایت خُوشبختانه، این بُحران خودساخته صرفاً همان سی دقیقه‌ی ابتدایی را در برمی‌گیرد و پس از گذشت لاک‌پُشتی این دقایق زجرآور، به ناگاه جریان سیّال روایت به بهترین شکل مُمکن روی ریل می‌اُفتد و تا آخرین لحظات و ثانیه‌ها نیز به‌جز در برخی موارد معدود که ریتم روایی از مسیر اصلی خود خارج می‌شود و اصطلاحاً به جاده خاکی می‌زند، در باقی دقایق کاملاً شورانگیز، پُرهیجان و هدفمند ادامه پیدا می‌کند.

در مورد نمایش تأثیرگذار و درخشان بندیکت کمبربچ در نقش دومینیک کامینگز، فقط باید بگویم که در یک‌کلام فُوق‌العاده، خیره‌کننده و به‌غایت رئالیستی ـ واقع‌گرایانه ـ ازکاردرآمده است. گریم عجیب و درعین‌حال سنگین کمبربچ، به باورپذیری و ملموس بودن بیشتر کاراکتر کامینگز کمک دوچندانی کرده است و کمبربچ برای تبدیل‌شدن به دومینیک کامینگز، حقیقتاً از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نکرده است و به گمانم نُقطه‌ی اُوج روایت داستان، با کاراکتر دومینیک کامینگز پیوند ناگسستنی خورده است؛ جایی که او در هیئت تحقیق و تفحّص، در اُوج فشار و تنش روان‌شناختی همراه با نوعی احساس نااُمیدی، یأس و ناکامی، از اقدامات خویش دفاع می‌کند و آن سخنرانی صریح، جذّاب و به‌غایت مُتفکّرانه و تراژیک را ارائه می‌دهد، حقیقتاً انسان مات و مبهوت و سرگردان می‌ماند که مرز بین فردیّت و هُویت واقعی یک انسان با بازیگری و ایفای نقش کُجاست؟ سخنرانی شُکوهمند پایانی دومینیک کامینگز، جز بهترین سکانس‌هایی است در این چند وقت اخیر، در فیلم‌ها مُشاهده کرده‌ام و بدون اغراق می‌گویم که تا به امروز بیش از ده مرتبه، آن را تماشا نموده و هر دفعه نیز بیشتر مُتعجّب و انگشت‌به‌دهان مانده‌ام و این همان مُعجزه‌ی شگرف بندیکت کمبربچ و توانمندی ستودنی او در بازیگری است.

درنهایت این‌که فیلم برکسیت: یک جنگ غیرداخلی، اثری آبرومند، قابل‌احترام و ساختارمند است. برکسیت، درام تحسین‌برانگیزی است که باوجود فرازوفُرود‌ها و اُفت‌وخیزهای گاه اعصاب‌خُردکن در طول داستان‌پردازی و نیز ارائه‌ی روایتی نسبتاً تحریف‌شده و جانب‌دارانه از تاریخ، اما بازهم سرگرم‌کننده و شگفت‌انگیز ظاهرشده است و اگر سی دقیقه‌ی مُضمحل ابتدایی آن را نادیده بگیریم، برکسیت آن‌قدری جذّاب و هُوشمندانه، سرهم‌بندی و آرایه‌پردازی شده است که‌ بتواند تماشاگر را تا انتها پای ثابت فیلم نگه دارد و برخی مفهوم‌پردازی‌های روایتی و شخصیت‌پردازی‌های مُنسجم نیز به این موضوع کمک دوچندانی کرده است. به گمانم برکسیت، بیش از آن‌که یک روایت تاریخی از رویداد سیاسی ـ اجتماعی بُغرنج و پیچیده‌ای باشد، داستان مقطعی هرچند کوتاه و گذرا از زندگی مرد اندیشناک، مُتفکّر و به‌غایت عُصیانگری است که برای یک ملّت دل‌خسته و خشمگین، رؤیای تغییر و دگرگونی آرمان‌گرایانه‌ای در ذهن می‌پروراند امّا ناخواسته و ناخودآگاه به درون منجلاب ژرف و باتلاق شوم سیاست و سیاست‌بازی‌ها، کشیده می‌شود؛ منجلاب راکد و باتلاق ایستای نفرت‌انگیزی که خود او با موج سهمگین و ویرانگری از شور، شگفتی و هیجان، آن را به راه انداخته بود و هنگامی‌که همه‌چیز از تب‌وتاب و نفس می‌اُفتد و سکوت سرد و نمور تاریخ، به شکل تهوّع‌آوری سایه می‌اندازد، از موج خُروشان خوش‌بینانه‌ی او جز باتلاق مُتعفّن و لزج مُرداب‌گونه‌ای، چیز دیگری باقی نمی‌ماند و اکنون کامینگز، فریب‌خُورده‌ترین و مأیوس‌ترین مرد تاریخ است و سرنوشت تراژیک و به‌غایت تلخ و مالیخولیایی او، باید زنگ هُشدار ـ و شاید نُقطه‌ی پایانی ـ بر تمام آرمان‌ها و رؤیاهای اُمیدوارانه‌ی انسان ساده‌دل و محجوب امروزی باشد که مبادا در عالم مرموز، بی‌رحم و به‌غایت مکّاره‌ی سیاست، سعادت و خوشبختی خویش را جُست‌وجُو نماید.

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.