نقد فیلم The Nun؛ فاجعه‌ای تمسخرآمیز

“راهبه” (The Nun) نه‌تنها کوچک‌ترین چیز تازه‌ای به شناخت مخاطب نسبت کاراکتر راهبه اضافه نمی‌کند، بلکه با داستان‌سرایی بی‌در و پیکر، بلاتکلیف و تمسخر‌آمیزش اُبهت او را زیر پای گذاشته و گویی جهان سینمایی “احضار” (The Conjuring) را به کلی به مسخره می‌گیرد. ساخته‌ی کوین هاردی (Kevin Hardy) در عین اینکه می‌توانست با آفریدن اتمسفری گوتیک و رعب‌آور پای حال و هوایی تازه از ژانر وحشت را به فرانچایز “احضار” باز کند و ابعاد تازه‌ای از آنتاگونیست قصه‌اش یعنی راهبه را برای مخاطب فاش کند، اما چنان پوچ و ملال‌آور است که شاید ساخته نشدنش بهتر از ساخته شدنش بود. در سینمافارس بخوانید.


چرای دیده شدن، موفقیت و بدل شدن “احضار” (The Conjuring) به رعب‌آور‌ترین و وحشتناک‌ترین فیلم سینمایی سال ۲۰۱۳ میلادی، ممانعت و دوری از گردهم‌آوردن عناصر تکراری و کلیشه‌ای برای تولید فیلمی با این مضمون و به خرج دادن خلاقیت و نوآروی در غالب کردن رعب و ترس بر مخاطبان بود. غیرمنتظره ظاهر شدن فیلم در لحظات و سکانس‌های بسیار و برگزیدن شیوه‌ای تازه برای ترساندن مخاطب، و نحوه‌ی باورپذیر داستان‌سرایی آن که موجب جمع‌آوری موج عظیمی از طرفداران سینه‌چاک و خوره‌های سینمای وحشت شد نیز، در حقیقت حکم مهر تاییدی بر ادامه یافتن این سری بودند. علی رغم شکست عجیبی که نخستین اسپین‌آف مجموعه یعنی آنابل (Annabelle) در سال ۲۰۱۴ با آن مواجه شد، دنباله‌های این فیلم‌ها به نتایج امیدوارکننده و ثمر‌بخشی دست پیدا کردند. پس از معرفی شخصیت راهبه به عنوان آنتاگونیست تازه‌ی فرانچایز در دنباله‌ی “احضار” و محبوبیت عجیبی که برای این مجموعه به ارمغان آورد، ساخته شدن اسپین‌آفی با محوریت او اجتناب‌ناپذید به نظر می‌رسید. البته که این فیلم می‌توانست با فضا‌های بسته و نفس‌گیر در آن کلیسای قلعه‌گونه در رومانی، شکل و شمایل تازه‌ای از وحشت را در این فرانچایز ارایه دهد و با آمیختن آن با فرمول جالب و رایج در جهان سینمایی “احضار” با ساختار روایی خاصش، به محصولی نو و لایق احترام تبدیل شود. اما نتیجه‌ی کار آنقدر پوچ و تهوع‌آور است که یاد و خاطر کابوسی چون قسمت نخست “آنابل” را برای ما زنده می‌کند.

فیلمی که گویا ترسناک‌ترین و وهم‌آور‌ترین آنتاگونیست مجموعه را یدک می‌کشد و قرار است میراث “احضار” را برایمان احیا کند و خلاصه، ما را تا سرحد مرگ بترساند؛ نه‌تنها اصلا و ابدا ترسناک نیست، بلکه به طرز دیوانه‌واری خنده‌دار است. چنان خنده‌دار که حین تماشایش بخاطر پتانسیل‌هایی که توسط سازندگان گرامی هدر رفته شدیدا احساس افسوس کردم و دلم به حال “راهبه” که به شکل ناراحت‌کننده‌ای در این فیلم خوار و حقیر شده، سوخت. و البته تماشای این فیلم، این نگرانی و اضطراب را که ژانر وحشت نیز قربانی زیاده‌خواهی کمپانی‌ها و اهداف اقتصادی آنان شود و به جزئی از سینمای بلاک‌باستر شود به شدت افزایش یافت. زیراکه آنچه در سینمای بلاک‌باستر و آثار پرخرج هالیوودی واگیردار شده، بی‌اهمیتی به ارزش و هنر سینمایی است که ظاهرا در حال سرایت کردن به تولیدات ژانر وحشت نیز هست. شاید از خود بپرسید که واقعا چه چیزی موجب شده که چنین فیلمی در برخی از سکانس‌ها خنده‌دار به نظر برسد؟ حقیقتش دلایل فراوانی هم برای اثبات این مسئله وجود دارد که در طول مقاله آنها را بیان خواهیم کرد. اما نخستین خصوصیت اثر که در اعطا شدن ویژگی مبارک خنده‌دار به آن تاثیر به‌سزایی داشته، کلیشه‌زدگی افراطی آن و قابل پیش‌بینی بودنش است. نخست کارگردان می‌کوشد با نشان دادن سکانس‌هایی از قسمت دوم “احضار” و نقش بستن جمله‌ی “داستان این فیلم برگرفته از واقعیت است” بر روی اسکرین، قصه‌گویی‌اش را با انداختن لرزه بر اندام مخاطبانش آغاز کند. البته که دست و پا زدن هاردی برای به تحقق پیوستن این امر چندان بی‌تاثیر هم نبوده، اما ریتم فیلم در ادامه و به مرور چنان سقوط می‌کند که گویا در لحظات پایانی آن در حال تماشای مبارزه‌ی عده‌ای ابرقهرمان با شروری ‌مسخره و تکراری هستیم که قصد دارند یک بلاک‌باستر توخالی و آبکی دیگر بر این‌گونه آثار سینمایی، بیافزایند. داستان فیلم از این قرار است که روزی روزگاری در دهه‌ی پنجاه میلادی، راهبه‌ای در کلیسایی در رومانی، ظاهرا دست به خودکشی می‌زند و یک کشیش به همراه راهبه‌ای دیگر به آن منطقه مراجعه می‌کنند تا معما را حل کنند. لازم به ذکر است که کاراکتر‌های قصه عموما پردازشی خاصی را از سوی سازندگان دریافت نمی‌کنند و تنها شخصیت پدر برک (Father Burke) تا حدودی به لطف نقش‌آفرینی خوب دیمین بِشیر (Demian Bichir) تا حدودی قابل درک و تامل است، علی رغم اینکه از این قاعده مستثنی نیست و همچنان مشکلات غیرقابل اقماضی را یدک می‌کشد. بدترین چیز این است که فیلم به حد قابل توجهی به شخصیت‌هایش فرصت و مجال اینکه خودی نشان بدهند را نمی‌دهد و آنها را بلافاصله تحت‌الشعاع وقایع عجیب و ماوراء‌الطبیعه قرار می‌دهد؛ که شخصیت خواهر آیرن (Sister Irene) با ایفای نقش تیسا فرمیگا (Taissa Farmiga) بیش از دیگران از این عجله و بی‌اهمیتی اثر آسیب دیده است و سبب شده که بازیگر مربوطه نیز مجالی برای به نمایش گذاشتن توانایی‌هایش نداشته باشد.

آنچه بیش از پیش تماشای “راهبه” را به امری عذاب‌آور تبدیل می‌کند، اصرار بی‌دلیل و بی‌جهت آن بر ممانعت از بهره‌گیری از پتانسیل‌ها و موقعیت‌هایش است. چراکه حین تماشایش تنها عطشی بی‌خود در باب رویارویی با جامپ‌اسکیری عظیم و لحظاتی حیرت‌آور در مخاطب به وجود می‌آید. اما یا اصلا هیچ اتفاقی روی نمی‌دهد، و یا آن‌چنان قضایا کش پیدا کرده و دنباله‌دار می‌شوند که دیگر آش از دهن می‌افتد و هنگامی که ترس مخاطب ریخت، فیلم سعی می‌کند با چهره‌ی کریح موجودات خبیثش فضا را پر از تشویش و تنش کند، در صورتی که کار از کار گذشته و این کوشش بی‌خود برای به نتیجه رساندن کار، حکم نوشداروی پس از مرگ سهراب را دارد. اشتباه عظیمی که هاردی مرتکب شد متاسفانه هر چه که فیلم رو به جلو می‌رود، بیشتر فراگیر می‌شود تا اینکه موجب می‌شود فیلم به کلی از مسیر خود خارج شده و بی‌طرز مسخره‌ای بی‌قید و بند و مبهم جلوه کند. البته از قلم نیاندازم که سکانس‌های به ظاهر وحشت‌آمیز نیز نه‌تنها تماما فاقد نکات مثبت لایق ذکر هستند، بلکه اگر کمی دقت و توجه به خرج بدهید درمی‌یابید که همه‌چیز تا چه حد احمقانه و تمسخرآمیز بوده است. و البته همانطور که پیش از این اشاره کردیم، این انحراف بزرگی که اثر در ترسناک بودن پیدا کرده درمورد سکانس‌های مبارزه نیز به طرز دیوانه‌واری صادق هستند و مبارزات میان آنها به شکل عجیبی به درگیری‌های کاراکتر‌های اصلی در بلاک‌باستر‌های پرخرجی که فروش بسیار می‌کنند و چیز تازه‌ای در چنته ندارند، نزدیک و شبیه است. بگذریم که داستان‌سرایی در “راهبه” در موارد فراوانی در ابراز منطق و فلسفه‌ی اتفاقاتش مشکل دارد و عموما به دور از عقلانیت و خلاقیت است.

علی رغم اینکه فضاسازی و ساختار روایی “راهبه” حتی یک درصد از مهارت و نوآوری سری “احضار” را یدک نمی‌کشد و تا اندازه‌ی فاحشی پایین‌تر و ضعیف‌تر از آن است، بلکه همانگونه که در پاراگراف‌های پیشین گوشزد کردیم شدیدا اسیر کلیشه‌زدگی و کمبود خلاقیت شده که نهایتا منجر فاصله گرفتن فیلم از منطق و عقلانیت، و البته واقع‌گرایی می‌شود. قسمت‌های اول و دوم “احضار” جدای از القای حس ترس به شکلی تحسین‌برانگیز، آنقدر باورپذیر ظاهر شدند که پس از تماشایشان، غروب خورشید و فرارسیدن تاریکی شب برای برخی به کابوسی وحشتناک تبدیل می‌شد و اثر ترس غالب شده بر مخاطب که ناشی از تماشای فیلم بوده است، طی مدت‌زمان مدیدی در وجود او باقی می‌ماند و کوچک‌ترین لغزش و اضطرابی وی را به خود می‌لرزاند. اما “راهبه” علی رغم اینکه نگرش واقع‌بینانه‌ای به وقایع به ظاهرا برگرفته‌اش از واقعیت ندارد، بلکه به سادگی منطقی که در تمام طول این فرانچایز در ذهن مخاطب پرورش یافته بود را زیر پای گذاشته و به دیگر بلاک‌باستر‌هایی که از شدت پوچی و بی‌خود بودن بایست به سطل زباله می‌افتادند، ملحق می‌شود. به عنوان مثال، کوین هاردی در جایگاه گارگردان قصد دارد تا بار معنوی فیلمش را به واسطه‌ی یک سری دیالوگ‌ها و سکانس‌ها بهبود ببخشد. اما جُدای از اینکه گاها در عوض زیبا و آرمانی جلوه کردن به شدت خنده‌دار است و سکانس یافتن خون عیسی مسیح نیز مصداق بارز آن هست، در میان برخی سکانس‌ها تضاد و تناقض وجود دارد و سازنده به اشتباه عقاید و باور‌های مذهبی مسیحیان را می‌کوباند و پایمال می‌کند. برای مثال در یک سکانس شاهد راز و نیاز‌های متداوم و دیالوگ‌هایی حکیمانه هستیم، اما در سکانسی دیگر کاراکتر “راهبه” را در نظر داریم که آب مقدس و دعاهای مکرر اثری بر حجوم او ندارند و نمی‌توانند مانعش شوند، اما یک شلیک اسلحه شاتگان منجر به شکستش می‌شود. سپس نظاره‌گر هستیم که پدر برگ به کاراکتر فرنچی (Frenchie) با لحنی ملیحانه و نامانوس گوشزد می‌کند که شاتگان را همراه خود داشته باشد. حقیقتش انگار سازنده قصد داشته نه‌تنها دین مسیحیت و مذهب کاتولیک، بلکه عقل و شعور مخاطبش را به کلی زیر سوآل ببرد به طرز خنده‌داری به سخره بگیرد. در صورتی که هدف اساسی کوین هاردی در قرار دادن این سکانس در حقیقت افزایش جذابیت بوده، اما چنان بی‌جا و بی‌موقع بوده است که فیلم را به کلی از مسیر خود منحرف می‌کند و آنرا به بیراهه می‌کشاند. البته نادان فرض کردن مخاطب تنها در این بخش فراگیر نیست و در جای‌جای فیلم به طرز دیوانه‌واری شیوع پیدا کرده است.


اجمالا سازندگان “راهبه” با بی‌توجهی به دلایل حقیقی موفقیت و عناصر ناب و بخصوص شکل‌دهنده‌ی آثار پیشین مجموعه، منجر به شکل‌گیری فیلمی می‌شوند که کوچک‌ترین نشانه‌ای از قصه‌سرایی و داستان‌پردازی رعب‌آور، پرجزئیات و واقع‌گرایانه‌ی سری “احضار” ندارد و با به سخره گرفتن عقل و شعور مخاطبش به فاجعه‌ای تمسخرآمیز بدل می‌شود. آنچه از چنین فیلم موردانتظاری یک آش شله‌قلم‌کار تمام‌عیار ساخته، بی‌اهمیتی به منطق و عقلانیت، اقدامات ناشیانه و آماتورگونه برای وحشت‌زده کردن مخاطب و سهل‌انگاری‌های مکرر و عجیبی است که به وجود اثر رخنه کرده و آنرا از ریشه نابود کرده‌اند. این فیلم شاید برای مخاطب عام و افرادی که با سینمای وحشت آشنایی ندارند جذاب باشد، اما “راهبه” چیزی جز یک ساخته‌ی مسخره و توخالی نیست که میراث فرانچایز خود را به باد می‌دهد.

شما چه فکر می‌کنید؟ آیا از تماشای این فیلم لذت بردید؟ آیا مطالعه‌ی مقاله برای شما مسرت‌بخش بوده است؟

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

پاسخ به دیدگاه امیرعلی محمدیان پور لغو

Your email address will not be published.

  • آرش بوالحسنی says:

    به نظرم کلا دوره فیلم‌های زیرژانر خانه جن زده سر اومده. جیمز وان هم به سبب مهارت های کارگردانیش تونست احضار ها رو به فیلم های خوبی تبدیل کنه هر چند به نظرم احضار ۲ هم کمی ناامیدکننده بود.

    • امیرعلی محمدیان پور says:

      کاملا باهاتون موافقم و حس می‌کنم ساخته شدن این‌طور فیلم‌ها و دست پیدا کردن‌شون به محبوبیت، برای ارزش و جایگاه هنری سینمای وحشت خیلی نگران‌کنندست. به امید روزی که سینما از منجلابی که هالیوود براش درست کرده نجات پیدا کنه.
      ممنون بخاطر کامنت :)

  • امیرحسین قربانی says:

    فیلم های احضار۱ و۲ خوب بودند ولی راهبه رسما گند زد