دوشنبهی گذشته سومین قسمت از فصل هشتم و پایانی سریال Game of Thrones یا همان «بازی تاجوتخت» منتشر شد. قسمتی که قبل از پخش این فصل هم حرف و حدیثهای زیادی پیرامون آن وجود داشت. حرف و حدیثهایی که همگی از هایپ فراوان صورت گرفته برای آن شروع شده بودند. گفتههایی که به ما نشان میداد این قسمت نهتنها طولانیترین قسمت سریال خواهد بود، بلکه قرار است طولانیترین جنگ تاریخ سینما و تلویزیون را به تصویر بکشد. در ادامه با سینما فارس و نقد و بررسی قسمت سوم این سریال پرطرفدار همراه باشید تا ببینیم این قسمت تا چه اندازه توانسته انتظارات را برآورده کند.
هشدار: ادامهی متن دارای اسپویل بسیار شدید است و داستان این قسمت را لو میدهد.
اپیزود سوم از فصل هشتم که با نام «شب طولانی» منتشر شد، یکی از پرخرجترین و عظیمترین قسمتهای کل سریال از نظر ابعاد و اتفاقات آن است که بسیاری مدتها انتظار آن را میکشیدند. بسیاری قبل از پخش «شب طولانی» آن را بزرگترین جنگ تاریخ سریال دانستند و حتی آن را با نبرد عظیم و فراموشنشدنی هلمز دیپ در ارباب حلقهها مقایسه کردند. هرچند بعد از پخش اپیزود، مشخص شد که این ادعای گزافی بوده و چیزی که در این اپیزود شاهدش هستیم، حتی نزدیک به سطح کیفی نبردی مانند هلمز دیپ نیست. البته این وعده که قرار است طولانیترین نبرد تاریخ سینما و تلوزیون را ببینیم، به حقیقت پیوست و شاهد یکی از بزرگترین نبردهای کل سریال هم بودیم؛ هرچند بهترین آنها نه. چیزی که اپیزود سوم این فصل را برجسته میکند و سکانسهای مهم و بهیادماندنی از آن میسازد، کارگردانی و البته موسیقی فوقالعادهی و بینظیر آن است. میگل ساپوچنیک، کارگردان این اپیزود، در گذشته با کارگردانی چند تا از بهترین قسمتهای سریال از جمله هاردهوم، نبرد حرامزادگان و… که از قضا دو تا از بهترین جنگهای سریال بودهاند، ما را شگفتزده کرده بود. ساپوچنیک در این قسمت هم مهارت و توانایی خود در خلق یک اکشن نفسگیر و جذاب را بار دیگر به رخ میکشد و برای چندمین بار نشانمان میدهد که میتوانیم بر روی تکنیک سینمایی او در این سریال تکیه کنیم. البته او در این قسمت چند تصمیمهای عجیبی هم گرفته که به تجربهی اکشن سریال لطمه زده است که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد. موسیقی سریال هم شاید به جرئت و با خاطری آسوده بتوانیم بگوییم با همهی فراز و نشیبهای سریال طی تمامی فصلها، موسیقی تنها عاملی بوده که استوار مانده و لغزشی نداشته و گاه نیز آنگونه که انتظارش را نداشتهایم، ما را غافلگیر کرده است. کاری که در این اپیزود و به خصوص در یکی از ترکهای پایانی آن انجام میدهد. موسیقی ترک نایت کینگ در اواخر اپیزود رسماً ناجی آن است و فراتر از داستان و حتی کارگردانی ساپوچنیک پیش میرود و به جرئت میتوان گفت در نبود آن، تاثیر سکانس یا مرگهای آن کمتر هم میشد. اما به طور کلی نکتهای که برای من در مواجه مخاطبان با این قسمت سریال قابل توجه بود، نگاه صفر یا صدی به آن است. عدهای از طرفداران آن را هیجانانگیزترین و بهترین نبرد سریال و شاید حتی یکی از بهترین قسمتهای یک سریال تلویزیونی میدانند و عدهای دیگر دقیقاً بالعکس آن. اما چیزی که دربارهی این اپیزود میتوانم بگویم، این است که با یک اپیزود قوی، پرهیجان و تنشزا از نظر سینمایی مواجه هستیم که البته ضعفهای داستانی قابلتوجهای دارد و عدم پرداخت و اجرای مناسب بعضی سکانسها مثل اندینگ، بر روی تجربهی آن تاثیر میگذارد. با وجود تمام سکانسهای پراهمیت و گاه کماهمیت، چیزی که عیان است این است که این قسمت نه عرش سریال بوده و نه فرش آن.
اکنون بگذارید کمی جزییتر نگاه کنیم و مصداق این خوبیها و بدیها را بیشتر بشکافیم. با توجه به همهی زمینهچینیهایی که در فصلها و اپیزودهای قبلی از نایت کینگ و ارتش عظیمش دیده بودیم، ساپوچنیک بهخوبی در دقایق آغازین اپیزود با یک سکوت مستدام میان شخصیتها، آوای بلند ترس را به مخاطب و شخصیتهای داستان منتقل میکند. سریال بهدرستی در اینجا و در بسیاری از لحظههای این قسمت، تعلیق را اجرا میکند؛ به گونهای که برای مخاطبش قابل لمس باشد. این حس تا جایی ادامه دارد که ناگهان با یک سکانس فوقالعاده ملیساندره سوار بر اسبی به وینترفل میآید. ملیساندره ورودش همانگونه است که از یک جادوگر قدرتمند و مرموز در یک دنیای فانتزی انتظار داریم و نقشش در این اپیزود شاید یکی از برجستهترین نقشهای او در کل سریال باشد. اولین نبرد مهم، یورش سوارهنظام دوتراکی به ارتش وایتواکرها بود. این سکانس را از دو منظر میتوان نگاه کرد. اگر بخواهیم از نظر تاکتیک نظامی بررسی کنیم، درست است که کار سوارهنظام همین است اما مسئله اینجاست که در اینجا نه موقعیت دشمن در تاریکی عظیم شب برای ارتش دوتراکی آشکار بود و نه ارتش وایت واکرها و تعداد آنها. اما اگر از دید دراماتیک و ایجاد حس ترس به قضیه نگاه کنیم، سکانس بهطرز عجیبی فوقالعاده عمل میکند. در واقع کارگردان از این قلعوقمع شدن دوتراکیها بیشتر بهعنوان حربهای برای ایجاد یک ترس واقعی استفاده کرده است. جایی که خطر ارتش نایت کینگ برای شخصیتهای داستان بیش از پیش آشکار میشود و بیننده استرس خاصی میگیرد. این لحظه مهمی است که قهرمانان داستان به واقع ترس را احساس کرده و متوجه میشوند با چه دشمنی سر و کار دارند.
با شروع نبرد هرچند کارگردان توانسته تا حدی این هیجان و تنش را منتقل کند، اما یک ضعف مهم اپیزود نمایان میشود. ضعفی که در بسیای از لحظههای آن تداوم دارد. درست است که نبرد در شب و قبل از طلوع آفتاب رخ میدهد، ولی نورپردازی بهحدی عجیب و تاریک است که رسماً مخاطب را از بسیاری از سکانسهای اکشن دور میکند و عملاً بهگونهای است که بعضی چیزها را بهسختی میبینیم. نمیدانم کارگردان گمان میکرده این مسئله باعث ترس و جذابیت بیشتر مبارزات میشود یا صرفاً با کمبود بودجه برای جلوههای ویژه بهتر همراه بوده و این تصمیم را برای پوشاندن این مشکل در نظر گرفته. مسئله این است که دلیلش هر کدام بوده باشد، اشتباه بوده و به این اپیزود ضربه وارد کرده است. در میان همهی نبردها، یکی از آنها نهتنها به شدت هیجانانگیز است، بلکه مشابهاش را در سریال ندیده بودیم. نبردی که برای آن کسانی سری کتابهای «نغمهی یخ و آتش» را خواندهاند، بهعنوان ادای دینی به «رقص اژدهایان» محسوب میشود؛ نبرد عظیمی میان اژدهایان که در تاریخ وستروس جایگاه پراهمیتی دارد. سکانس نبرد دروگون و ریگال (اژدهایانی که دنریس و جان سوار بر آن بودند) در مقابل ویسیریون (اژدهای نایت کینگ) بهشدت جذاب و پر جنبوجوش بود و به معنای واقعی نبرد میان چند اژدها را به تصویر میکشد. این همان نبردی بود که توانست هر کسی را در این اپیزود بهوجد آورد.
از بین تمام شخصیتهای اصلی و فرعی این اپیزود، ملیساندره یکی از شخصیتهایی بود که نقش بسیار کلیدی و مهمی را ایفا میکرد. یکی از بهترین سکانسهای او، لحظهای بود که خندق دور قلعه را شعلهور کرد. کارگردان با کلوزشات چهرهی ملیساندره و بعد مدیوم شات نبرد، آن لحظه را به بهترین شکل به تصویر میکشد. کلوز آپ چهرهی ملیساندره، به خوبی حس او را نشان میدهد. او ابتدا با خونسردی و آرامش کامل یک جادوگر که به ارباب خود ایمان کامل دارد، از ارباش تقاضا میکند. اما در عین حال و بعد از ناکامی پس از چند بار، این خونسردی و آرامش با یک تردید و نگرانی در چهرهی او ترکیب میشود و شک و تردید پررنگتر میشود تا جایی که خندق شعلهور میشود و ملیساندره بالاخره پس از چند فصل آتش را در وینترفل از نزدیک مشاهده میکند و باورش قویتر میشود. این در حالی است که در کنار او هم نبرد با ریتم درستش جریان دارد. این از سکانسهایی است که همه چیز دست به دست هم داده تا یک ترکیب فوقالعاده خلق شود. البته ملیساندره در ادامه هم و در یکی از سکانسهای مهم نقش اساسی داشت که حاصل آن مهمترین و شاید جنجالیترین اتفاق این اپیزود بود.
بعد از آن سکانس آریا در کتابخانه که علیرغم کارگردانی خوبش کاملا خارج از فضای این اپیزود است و بیشتر شبیه یکی از ماموریتهای یک بازیویدیویی در سبک مخفیکاری میماند، او در دردسر میافتد و بریک دونداریون و سندور کلگین او را نجات میدهند. اما شروع مهمترین رویداد این قسمت پس از مرگ تاثیرگذار بریک دونداریون و جملهای که ملیساندره پس از آن میگوید، آغاز میشود. وقتی میفهمیم که همهی شش مرتبهای که بریک به زندگی بازگشته به خاطر نجات آریا بوده است، از نقش بسیار مهم آریا در ادامه داستان و این نبرد آگاه میشویم. پس از آن هم جادوگر سرخ به او پیشگویی قدیمیاش را یادآوری میکند. همهی این زمینهچینیها که در آخر اپیزود مقصودش مشخص میشود، میخواهد توجیه مناسبی برای کشتهشدن نایت کینگ به دست آریا استارک باشد. آن هم وقتی که متوجه میشویم نایت کینگ با احتمالاً مهمترین خنجر وستروس کشته شده است. خنجری که پیتر بیلیش برای ایجاد آشوب در وستروس از آن استفاده کرد و بعدها باعث مرگ خودش شد و دست آخر توسط برن به آریا داده شد. هرچند بعضی از این دلایل قابل بحث هستند و میتوان تا حدی آنها را زیر سوال برد اما حداقل نویسنده برای توجیه این مسئله تلاش کرده این دلایل را بگوید. طبیعتاً اگر من قصد نوشتن فیلمنامه را داشتم، آریا را برای کشتن نایتکینگ انتخاب نمیکردم، اما مسئله این است که انتخاب نویسنده اینگونه بوده است و چیزی که من با آن مواجه هستم، این است؛ نه چیزی که انتظار داشتم آنگونه باشد و خودم میخواستم. با این حال، از دو منظر میتوان این قضیه را بررسی و به آن ایرادات جدی وارد کرد. نخست، اینکه با انتخاب آریا برای این کار، به آرک داستانی شخصی مثل جان اسنو لطمه وارد شده است و عملاً دویدن او در انتهای اپیزود برای رسیدن به برن و رو در رویی با نایت کینگ بیخاصیت میشود. دومین نکته که مهمترین ایراد است، نحوهی اجرای مرگ نایت کینگ است که عجولانه و بدون پرداخت دقیق انجام شده است. حال که سریال به یک بستر فانتزیتری وارد شده، میتوانست با بهرهگیری الگوهای بیشتری از این دست عناوین، اجرای به مراتب بهتری داشته باشد تا اینکه صرفا به فکر سورپرایز کردن باشد. بگذارید با یک مثال این را بهتر نشان دهم. در ارباب حلقهها که از چند نبرد مهم آن در این قسمت الگو گرفته شده، مرگ ویچ کینگ یا همان پادشاه جادوپیشه آنگمار را داریم. در آنجا هم ویچ کینگ توسط یک زن (ایووین) و یک هابیت جوان (مری) کشته میشود که کمتر کسی از آنها انتظار کشتن یکی از بزرگترین اهریمنهای داستان را داشت اما چیز که آن صحنه را به یکی از بهیادماندنیترین سکانسهای تاریخ آثار فانتزی در سینما تبدیل میکند، اجرای آن و همچنین پرداخت داستانی درست شخصیتها در هنگام رسیدن به آن نقطه است. این چیزی است که باعث میشود سکانس مرگ ویچ کینگ در تاریخ به ماندگار شود. در مقایسه، مرگ نایت کینگ در «شب طولانی» صرفاً بزرگترین دستاوردش جنجال و همینطور ناامیدی بسیاری از طرفداران بود.
بزرگترین ناامیدی این قسمت، باز هم به سیر داستانی آن باز میگردد. با همهی تهدیدها و هشدارهایی که سریال از فصل آغازین در مورد زمستان طولانی و وایت واکرها و بعدها در مورد نایت کینگ میداد، با نحوهی بد مرگ نایت کینگ همهی آنها به باد رفت. البته من طبیعتاً مخالف مرگ نایت کینگ نیستم اما قطعاً انتظار داشتم کمی بیشتر در مورد شخصیت نایت کینگ که اینقدر زمینه برای کرکتر او مهیا شده بود، بدانم. به جز توضیح کوتاهی که برن در اپیزود دوم داد، که آن هم چندان سودمند نبود، عملاً ما هیچ هدف و ایدهای از نایت کینگ و کارهایش نداریم. راستی، آن علامتها و نشانهای عجیبی که نایت کینگ پس از کشتن دشمنانش درست میکرد، به چه معنا بودند؟ نشانهایی که حتی در قسمت اول همین فصل هم آنها را دیدیم. یک شخصیت منفی با پرداخت داستانی قوی میتواند بسیار در پیشبرد داستان موثر باشد، با این حال در اینجا نایت کینگ نمیتواند سایهای از چیزی را که انتظارش را داشتیم و شخصیتش ظرفیت آن را داشت، به تصویر بکشد. اگر از پادشاه وایت واکرها بگذریم، دومین شخصی که از قوس داستانی او استفادهی درستی صورت نگرفته، برندون استارک است. برن بعد از همهی ماجراهای سخت و دشواری که داشته و با توجه به گفتههای خود سریال و شخصیتهایش، قرار بود نقش تاثیرگذاری در نبرد با نایت کینگ ایفا کند اما چیزی که ما در این اپیزود دیدیم، تقریباً هیچ بود. البته کرکتر او همچنان زنده است و ممکن است در ادامهی داستان سورپرایز بزرگی برای ما داشته باشد، هرچند نمیتوان در مورد این قضیه قطعی نظری داد و خیلی امیدوار بود. چیزی که ما را به شک میاندازد، در این اپیزود توجه بسیار زیادی به او صورت گرفت. وقتی او به کلاغها وارگ میکند، دوربین او و مسیر کلاغها را با وسواس دنبال میکند و وقتی به نایت کینگ میرسد، ناگهان کات میخورد. چند بار دیگر هم بر روی وارگ کردن او تمرکز میشود. این در حالی است که این قضیه در طول اپیزود ظاهراً تاثیری ندارد. اگر واقعاً برن در ادامهی داستان هم حرفی برای گفتن نداشته باشد و چیز خاصی را رو نکند، نهتنها این تمرکز و توجه بر روی او اضافی بوده، بلکه تا حد زیادی میتوان آن را احمقانه هم خواند. با این حال، ترجیح میدهم که کمی صبر کنم و تا قسمتهای بعد منتظر بمانم. اگر قرار باشد تا پایان سریال شخصیتی مثل برن که داستان با او شروع شد، چنین خنثی باشد، آنگاه میتوان حسابی از خجالت نویسندگان سریال در بیاییم اما بهتر است فعلاً کمی صبر پیشه کنیم. هرچند مشخصاً پتانسیل او در این اپیزود و مواجهاش با نایت کینگ از بین رفت. اگر واقعاً همهی زمینهچینیهای دو شخصیت نایتکینگ و برن در طول هفت فصل گذشته با همین اپیزود و به این راحتی معدوم شده باشد، میتواند یکی از بزرگترین قصور نویسندگان و ناامیدیهای سریال باشد. با این وجود سه اپیزود طولانی باقیمانده و همچنان منتظر میمانیم.
«شب طولانی» شاید طولانیترین اپیزود سریال باشد، ولی به آن اندازهای طولانی و ترسناک نبود که افسانههای وستروس از آن خبر میدادند. قسمت سوم این فصل میتوانست با دنبال کردن سیر داستانی منطقیتر و استفادهی درست از ظرفیتهای عظیم داستانیاش، به جایگاه رفیعتری برسد و شاید در حد همان جنگ وعده داده شده عمل کند. با این حال، گرچه به آن درجه نرسیده، اما همچنان اپیزودی هیجانانگیز و پرتعلیق است که از نظر فنی حرف زیادی برای گفتن دارد. اپیزودی که با موسیقی و کارگردانی خود تضادی عمیق و درست میان ترس و امید و تشویش و آرامش را به تصویر میکشد. در انتها بگویم شاید شخصیتهایی که در اپیزود قبل زمینهی مرگشان فراهم شده بود، در این اپیزود زنده ماندند اما «شب طولانی» پایان مناسبی برای برخی از شخصیتهای مهم داستان که فصلهای بسیاری همراهمان بودهاند، به حساب میآید.
شما میتوانید نقد و بررسی قسمتهای قبلی سریال Game of Thrones «بازی تاجوتخت» را در سایت سینما فارس مشاهده کنید.
[poll id=”8″]
نظرات
اپیزود “نبرد وینترفال”، دو لول پایین تر از اپیزود تحسین برانگیز “نبرد با حرامزاده ها” و بیست لول پایین تر از سکانس های جنگ “ارباب حلقه ها: دو برج” بود. با توجه به ان هایپ سازی و تصویر سازی از نایت کینگ که قرار بود که موجودی سر سخت و جان سخت در سریال “بازی تاج و تخت” باشد، متاسفانه به گونه “هالیوودی نیزه” و “سهل انگاری” این شخصیت شرور را حذف کردند. با این دیدگاه، احتمالا اگر قرار است تمام آنتاگونیست ها این گونه به راحتی از بین بروند، احتمال با پایانی خوش طرفیم. حالا نمی دانیم که این پایان خوش یک اپیک فیل است یا مثل سایر سریال ها، پایانش سایه ای چرک آلود بر کیفیت سریال می گذارد.
سلام
خیلی ممنون از نقدتون . به نظرم با انصاف ترین نقدی بود که تا الان خوندم . همه یا گفتن مرد یا گفتن شاهکار تاریخیه !
منم با شما موافقم که باید تا قسمت آخر صبر کنیم بعد به قضاوت بپردازیم .