چرنوبیل سریال پرطمطراق این روزهای شبکهی HBO که ناگهان از سایر سریالهای تلویزیونی محبوبترین گشت، یک فیلم پر سر و صداست؛ به بیانی هم از ساختار فیلم و هم تم و داستانی که فیلم به آن میپردازد یکی از پرمناقشهترین اتفاقات سیاسی – نظامی در قرن بیستم است. ماجرای انفجار پایگاه اتمی چرنوبیل در کشور اوکراین که آن زمان نام پُر ید و طولای جمهوری سوسیالیستی اوکراین شوروی را یدک میکشید و طبق قانون شوراها یکی از چند کشوری بود که به طور غیرمستقیم توسط مسکو اداره میشد، تا حدی مهم بود که خطر زندگی در نیمکره را به خطر انداخت و یکی از نخستین ترکهای فروپاشی بر جدارهی نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی از همین فاجعهی انسانی و زیستمحیطی زده شد.
حال سریال مزبور که به دست انگلستان و آمریکا ساخته شده است میخواهد به نحوی بیطرفانه حقیقت مبهم این ایستگاه اتمی و دایرهی تخریب آن را به نمایش بگذارد. برای ساخت این قبیل فیلمها خطوط مرزی و دراماتیک پیرنگ بسیار وابسته به ساخت اتمسفر هستند، بخصوص اینکه مضمون حول محوری حرکت داشته باشد که برشی از تاریخ است و مولف باید به گزینههای تاریخی وفادار بماند. به همین دلیل کلیت درام مرکزیتش بشدت قائم بر شخصیتها و ساحت پرسناژهاست که باید در ثقل کنش قرار بگیرند. اکنون این کنش تاریخی روایتی است بس مهم و بحثبرانگیز که در بطنش اساساً بازخوانی نبرد ایدئولوژیهاست. پس از اتمام این مینی سریال در زیر ظاهر ملودرام و مستندگون اثر، زمانی که فیلم را از بُعد فراتر از مرعوبسازی مینگریم اولین چیزی که به ذهن برخی از مخاطبان تیزبین مخابره میشود تقابل اندیشهی کاپیتالیستی و سوسیالیستی است. با اینکه تیم سازنده تمام تلاششان را کردهاند تا از این تاویل مضمونی بگریزند اما در ادامه ببشتر به آن اشاره خواهیم کرد.
اما همانطور که در ابتدای متن در باب اتمسفر و کشش تماتیک و ساحت پرسناژها گفتیم، اکنون از این منظر فیلم را چکش میزنیم. همانطور که یک مینی سریال پنج قسمتی به دلیل فراغت زمانیاش یک پوآن مثبت از اثر سینمایی دارد و میتواند با دست باز مضمون خود را بشکافد، در «چرنوبیل» نخستین مشکل و شکاف اصلی در همین انفعال گشایش در سوژههاست حال اگر زمانش هم هرچقدر زیاد باشد. وقتی چنین اثری ادعای این را دارد که از یک واقعهی تاریخی در یک منطقهی پرمناقشه از تاریخ میخواهد درام بسازد باید اتمسفر و چگالی را با ساحت کاراکترهایش در وهلهی نخست برای مخاطب دراماتورژی مکانی – انسانی نماید که «چرنوبیل» در این فرآیند منفعل و پسزننده است. از همان ابتدای فیلم که دوربین تمش را در قلب شروع حادثه کلید میزند به دلیل پرداخت غلط در شخصیتزایی (نه شخصیتپردازی) و میمیک آدمها، مخاطب را نزدیک به کنش اتفاق نمیکند. با اینکه داستان و مرکز فاجعهی درام در یک کشور بلوک شرقی است اما به دلیل اینکه تمامی کاراکترها انگلیسی غلیظ صحبت میکنند و هیچکدامشان حتی نزدیک به یک فرد روسی نیست، اصولاً چرنوبیل و اوکراینی برای ما ساخته نمیشود تا ما در گام دوم به مرکز حادثه پرتاب شویم. یک کاراکتر هیچوقت با اسمهای روسی و اسلاوی تبدیل به شخصیت مکانی نمیشود در صورتی که همهی آدمها انگلیسی و آنگلاساکسونی هستند. شهر چرنوبیلِ فیلم گویی یکی از استانهای ایالات متحدهی آمریکاست و در و دیوار و معماری مرده و اگزوتیک شهر هم بشدت لو دهندهی ماکتینگ بودن شهر و استدیویی شدن اکسسوارهایش است. تا لحظهی آخر هیچکدام از افراد را روسی ندیدم و از گورباچف و رئیس کا.گ.ب و وزرای دولت کمونیستی، ماکتی توخالی بیشتر استشمام میشد. فیلم بزرگترین ادلهاش این است که به درون سازمانهای به اصطلاح مخوف شوروی برود و از درون این نحلههای سیاسی، فاجعهی اتمی بیرون بکشد و در نهایت با نمایشی کاریکاتوری از استبداد و دروغ سیستم شوروی، طَرْف آزادی برای مخاطبش ببندد تا منه مخاطب پس از پایان فیلم بگویم: «آخ، آخ، لعنت به کمونیستها….. چقدر جنایتکار بودند!!!» فیلم تمام پتانسیلش را بر روی همین شعار و پروپاگاندای معکوس بنا کرده است و مضمونش را با تکنیکهای دوربین روی دست و طراحی صحنهی کامپیوتری و ماکتی درهم آمیزد تا در نهایت چرنوبیل بسازد، که ای کاش میساخت.
همانطور که از کمبود شخصیتزایی در فیلم سخن راندیم، اتمسفر و مکان هم به همین مثابه ساخته نمیشود و محیط و زیست، ذرهای از ماکت خارج نمیشود. گویی تیم فیلمسازی درکی از یک شهر یا استان اتحاد جماهیر شوروی ندارند و فقط از دل یک موقعیت به اصطلاح بغرنج یک دوربین لرزان روی دست استنتاج کردهاند و چهار عدد دیالوگ گل درشت مانند آن سکانسی که خانم دانشمند به سراغ رئیس سازمان اتمی میرود و به رئیس میگوید: «تو تا چند سال پیش کارگر فلان کارخانه بودی ولی الان رئیس هستی ولی منه دانشمند هنوز در مقام خود» به طور بامزهای دوستان سازنده تنها برآیندشان از بوروکراسی پیچیدهی نظام کمونیستی همین است که یک فرد بیسواد در چرخهی پرولتاریا همینطور بدون حساب و کتاب به رتبههای بالاتر میرسد؛ حتما همین برخورد به اصطلاح حساس که به دل خیلیها خوش آمده تاویل خرده کاپیتالیستها از دیکتاتوری پرولتاریاست!!!! حال این بازی رسانهای با اغراقهای نمادین سیاسیاش را بگذارید کنار اتمسفر و فضای اگزوتیک فیلم که همه انگلیسی حرف میزنند اما بر روی در و دیوار روسی نوشته شده و به طور بامزهای اطلاعیهی خروج از شهر به زبان روسی در کوچه و خیابانها خوانده میشود. پروتاگونیست فیلم هم چقدر فرد بامزهای است، یک دانشمند نگران و انساندوست که به شیوهی اومانیسم غربی از درون عذاب وجدان دارد و یک تنه در مقابل جنایتکاران شوروی میایستد و در پایان خودکشیاش بر روی هوا میرود. البته بیشتر اتفاقات فردی فیلم بر اساس مستندات میباشد و در پایان هم فیلم چند پلان دایکیومنتری در تیتراژ پایانی تحویلمان میدهد، یعنی آن دکتر لگاسف واقعا خودکشی کرد اما به دلیل دراماتورژی کج و معوج فیلم اصلاً خودکشیاش را نمیفهمیم به جز باز ماندن درب تاویل اومانیستی به شیوهی کاپیتالیستها که شاید بتوان این نتیجه را گرفت که: «تاوان دروغگوییاش در سویس را داد.»
مسئلهی مهم بعدی لق بودن نماها و نوع ساختار فروپاشی شدهی فیلم است که در قد و قوارهی فیلمسازان درجه دو و سه است که نه منطق دوربین میفهمد و نه اتمسفر و میزانسن و فضا.
از آنجایی که در اوایل متن از نبود استقامت زیستبوم و اتمسفر گفتیم و اینکه تیم سازنده گمشده در ماکت و مصنوعات محیطی هستند، قطعاً نمیتوانند منیت و مرکزیت دوربین را بسنجند و فرم بسازند؛ به همین دلیل راحتترین راه دست به دامن شدن ریخت و پاشگری و فرار از میزانسندهی در گرو دوربین روی دست است. این معضل بیمنطق دوربین و تمارض به بغرنج سازی نظرگاه لنز، مدتهاست که سینمای دنیا را اسیر خود کرده است. برای نمونه چرا در جای جای فیلم دوربین فیلمساز آرام و قرار ندارد و مثلاً حتی عرضهی این را نداشته که یک میزانسن دو نفرهی داخلی را با دوربین ثابت و روی پایه بگیرد؟!! این لرزشها و دفرمه شدنها که در یک روایت دراماتیک با اسلوب کلاسیک است، فقط و فقط یک معنی دارد و آن این میباشد که فیلمساز در ناتوانی میزانسن، میرود به سمت دوربین روی دستی که دیافراگم را روی ویبره میاندازد و حیران بین کلوزآپ و مدیوم-شات قرار میگیرد. اما مثلا در کل پنج قسمت فقط یک سکانس متحرک منطق دوربین روی دست را میپذیرد و آن سکانس پارو نمودن گرانیتها از روی سقف است که نما لحظهای لانگتیک شده و به خوبی تشنج فضا را منتقل میکند
اما در ادامه بار دیگر همه چیز در بستر حیرانشدگی رها میگردد. یا برای نمونه سکانس پایانی یعنی دادگاه را به یاد بیاورید؛ در اینجا قرار است لگاسف در جایگاه شهود قرار بگیرد و دل را به دریا بزند و حقیقت را بگوید که همهی این تقصیرها در وهلهی نخست به گردن رژیم شوروی است که از ابتدا نیروگاههای اتمی را را غلط ساخته است و همینجا هم نقض غرض شخصیت اول فیلم لو میرود که چطور او مسئولیت بالایی در طول چند سال در سازمان اتمی شوروی داشته است اما تازه امروز پی برده که نیروگاهها معماری و کارکردش غلط میباشد و یکدفعه امروز طبع بشردوستانهاش گل کرده است؟!!!! حال در این سکانس دوربین بنا بر منطق غلط و پرتش در التهاب دادن کاذب به لحظه، لرزشهای اعصاب خُرد کنی دارد و دائماً کادرها و قابها پرش دارند که ناگهان در لحظهی اعتراف دکتر لگاسف، دوربین به شکل دایرهای بر دور شخصیت میچرخد و از بکگراند، نور روشنی به کاراکتر در وسط صحنه تابیده میشود که حس رستگاری را نشان دهد که چقدر این صحنه سانتیمانتال و مبتذل است؛ چرا؟ چون اولاً این سیر روایی کاملا بیمنطقی تکنیک و ولشدگی ساختار را نمایش میدهد و ثانیاً گویی تیم فیلمسازی از ابتدا منتظر همین پلان بودند که قهرمانشان در بطن اغراق، در مقابل ستم و ظلم و استبداد بایستد، با اینکه ما استبداد و ستمی در اثر نمیبینیم به جز اینهمانگوییهای تیتروار، به همین دلیل این مدل تکنیکدهی منجر به سانتیمانتالیسم و باسمهای شدن میگردد و عمق تفکر پروپاگاندایی فیلمساز هم لو میرود.
گام بعدی فیلم نمایش الکن و بشدت ساده و حتی مبتذل کارگزاران رژیم شوروی است که همچون فیلمهای تبلیغاتی فقط یک سری سرتیتر ارائه میدهند و کاریکاتوری از اسمها را عَلَم میکند. در حادثهی چرنوبیل واقعی همه میدانیم که دستگاه کمونیستی شوروی با مخفی نمودن حقیقت و سانسور رسانهای، فاجعهی اتمی این شهر را مخفی کرد و نگذاشت کمک بینالمللی به اوکراین برسد اما در فیلم ما چه میبینیم؟؟ یک سری تیپ کمینهگرا از رهبر و وزیر و رئیس کا.گ.ب که دیالوگهای مبهم دارند و آویز پرچم سرخ شوروی کنار کتشان چسبانده شده و در راهرویهای ماکتی کرملین قدم میزنند و سر آخر یکی از آنها در دادگاه پشت دانشمند اومانیست میایستد تا حقیقت افشا شود. فیلم در طول پنج ساعت زمان خود فقط یک سری خبر تلگرافی مخابره میکند که سرویس اطلاعاتی مخوف شوروی فلان دانشمند و بهمان خبرنگار را گرفته است اما ذرهای به درونش نمیرود و فقط میخواهد فضا را شلوغ کند و دقیقاً «چرنوبیل» از همین المان نانش را میخورد و ادعایش را مطرح میکند؛ یعنی به تصویر کشیدن تیپهایی تک بُعدی که یک سری دیالوگ رادیویی دارند و مخاطب هم باید این ماکتها را کنار اطلاعات ذهنی خودش در باب کمونیستها بگذارد و اینهمانگویی نماید تا تاویل کند که چقدر کمونیستها بچههای بدی هستند!!!
حال ساخته نشدن کاراکترهای روسی و فریز شدن کاریکاتورینگ مکان و منجمد ماندن زمان و متخلخل گشتن تکنیک در راستای ساختار تلگرافی، میدهد استمرار توخالی و اگزجرهی اغراقگر که ما این مکانیسم را در سینمای ایران «فیلمفارسی» مینامیم. بله، شاید قیاس خندهداری باشد اما «چرنوبیل» در قیاس با آثار دیگر آمریکایی حکم همان فیلمفارسی ما را دارد که فقط در ظاهر با درام بازی میکند و از قِبل یک حادثهی سیاسی برای خود خوانش پروپاگاندایی مینماید.
اما در باب پروگاندا و شعاری بودن زیرلایهای فیلم باید گفت که آنطور «چرنوبیل» ادعای این را دارد که تاریخی و مستند رفتار مینماید و به قول معروف دایکیودراما است اما مسائل مربوط به فاجعهی چرنوبیل را فقط از یک بُعد نشان میدهد، با اینکه تا به امروز هنوز ابهاماتی در باب این حادثه وجود دارد و شواهد و مدارکی که روسها ادلهاش را داشتند خلاف این خوانش است. اگر فیلم اینطور روایت خود را پیش میبرد که اقتباسی از یک واقعهی تاریخی باشد، آن زمان جرح و تعدیل در قصه منوط به نظرگاه مولف بود اما «چرنوبیل» این ادعا را ندارد و با تیتراژ پایانی و زیرنویس اسامی و تصاویر واقعی افراد میخواهد نتیجه بگیرد چیزی که ما گفتیم اصل حقیقت است. حال به طور بامزهای هم آن شخصیت زن دانشمند را خودشان به فیلم ضمیمه کرده بودند تا نمایندهای برای فعالان آزادهی روس بوده باشد (این را در پایان فیلم زیرنویس میکنند) اما واقعیت اصلی چرنوبیل چه بود؟؟ تا به امروز هنوز ابهاماتی در پروندهی این حادثه وجود دارد و حتی رژیم شوروی ادلهها و مدارکی به دادگاههای بینالمللی در باب دست داشتن سرویس جاسوسی سیا در این حادثه ارائه داد که پس از فروپاشی شوروی این مدارک به طرز بامزهای غیب شدند و تا به امروز چنین نتیجهگیریای که در فیلم دیدیم اساساً دوخت و دوز غرب دربارهی چرنوبیل است و بسیاری از روسها به این داستانسرایی اعتراض دارند تا جایی که پس از پخش این سریال دولت روسیه چند هفتهی پیش اعلام کرد که در سریال «چرنوبیل» بعضی از واقعیات تحریف شده است، دولت روسیهای که دیگر کمونیستی نیست و خودش تا بُن دندان به کمونیستها نقد دارد.
اکنون فیلم هم همین را میخواهد که در باب این حادثه فقط یک تاویل و داستانسرایی صورت بگیرد و با نمایش تصویری دراماتیک و بازی با تکنیک، مخاطب را در مقابل حجمهی پنهان پروپاگاندای کاپیتالیستی قرار دارد. البته باید اذعان نمود که نگارنده به هیچ وجه از دولتهای کمونیستی و اتحاد جماهیر شوروی دفاع نمیکند و بشدت هم به وجهههای دیکتاتوری این تفکر نقد دارد اما از آنسو نباید ارعابسازی رسانههای هالیوودی را هم دست کم گرفت که بدون هدف به سراغ چنین پروژهای نمیروند. حال ما هم زیاد در این باب قلم نمیرانیم تا بحث سیاسی نشود اما در پایان باید گفت که سریال «چرنوبیل» اثر بد و مرکودی است که نه فضا میتواند به وجود بیاورد و نه مسئلهی یک حادثهی بغرنج، بلکه فقط به ظاهر قضیه مینگرد و به طرز سادهانگارانه و احمقانهای به دولتمردان شوروی انتقاد میکند؛ که ای کاش میتوانست دولتمرد و آنتاگونیست برایمان بسازد. فیلمساز عزیز برای اینکه بداند چگونه باید فضا و چگالی یک کشور بلوک شرقی را به وجود بیاورد و زیستبوم خلق نماید بهتر است به آثاری مثل «استاکر» تارکوفسکی و «بازدید کنندهی موزه» اثر کنستانتین لوپوشانسکی رجعت نماید و یاد بگیرد که چگونه شوروی خفقانآور و فضای از درون مضمحل سیاسی و فرهنگی را دراماتورژی میکنند. برای نمونه در فیلم «بازدید کننده موزه» که یک اثر آخرالزمانی است، کاملاً فضا و اتمسفر ویران یک منطقه در دل استبداد اتحاد جماهیر شوروی را لمس میکنیم و به تکتک آدمها نزدیک میشویم و روسی بودنشان برایمان تجربهی زیستی میشود نه اینکه در این فیلم با یک مشت کاریکاتور اوکراینی مواجهه هستیم که ساحت شخصیتپردازیشان فرقی با اهالی کارولینای جنوبی یا اوکلاهاما سیتی و دنور ندارد و اتفاقاً باید همین موضوع را گفت که چرا این سریال در میان مخاطبین آمریکایی محبوب واقع شده است؟ چون فرد آمریکایی با دیدن این فیلم اصلاً مردم اوکراین و شهر چرنوبیل برایش مسئله نمیشود بلکه او به شرایط جغرافیایی خودش میاندیشد که در آن همچون چرنوبیل، پایگاههای اتمی وجود دارد و اگر زمانی همان اتفاق در آمریکا بیافتد یک آمریکایی باید چه کند!!! و در کنار آن هم سیر درامبازی و همان الگوریتم ملودرامسازی هالیوودیسم که دیگر تبدیل به یک فرمول شده است فاز اثرگذاری را بالا میبرد تا مخاطب عام را مرعوب خود سازد و اهالی سایت بشدت مبتذل و پرت و پلای IMDB را نشئهی خود نماید تا با سوار شدن بر یک موج آنی و لحظهای از سر و کول جداول و رنکینگها بالا و پایین بروند و ناگهان این سریال بشود اثر محبوب سال.
نظرات
سلام آقای خلیل زاده و ممنون از نقد پخته و جالب توجهتون. بنده چند تا نکته رو در این مورد لازم میدونم اشاره کنم. با توجه به برداشتی که من از نقدتون داشتم، شما گفتید که غرب با این سریال قصد دارد تا خفقان آن زمان شوروی و بالاخص اتفاقات چرنوبیل را احتمالا به نفع خود “بزرگنمایی” کند. ببینید ما نه تاریخ دانیم نه سیاستمدار؛ که البته اگر پای صحبت این افراد هم بنشینیم، در مورد جزئیات اتمسفر حاکم در آن جامعه، اظهار بی اطلاعی میکنند و نظری نمیدهند؛ کمااینکه امروز افراد زیادی حتی اصلا نمیدانند چرنوبیل که تنها سی سال پیش اتفاق افتاده است، خوردنی است یا پوشیدنی! ولی همه از رویداد هیروشیما در هفتاد سال قبل مطلعاند در صورتی که چرنوبیل صد برابر خطرناکتر بوده است و حتی اکنون هم سوالات و ابهامات بسیاری در مورد آن، باقی مانده است؛ فکر میکنید به چه دلیل؟
فلذا هر چقدر از لاپوشانی کمونیستها بگوییم بازهم مبالغه نیست! و بنظر بنده تنها کسی میتواند بگوید اینگونه نبوده به قول جنابعالی پروپاگاندا بوده است که در جریان واقعه بوده باشد. بنابراین نمیتوان به سادگی و با شناختی کم، چنین برچسبی به اثری که چندین تاریخدان آنرا ارزیابی کردهاند، چسباند.
نکتهی بعدی در مورد قیاس عجیبی است که انجام دادید. چرنوبیل در چارچوبی کاملا متفاوت با آثاری که مثال زدید نفس میکشد و یک اثر بالذّات مستند، با تمام محدودیتهایی است یک رخداد تاریخی پیش پایش میگذارد و هرگز یک علمی تخیلیِ سانتی مانتال! شناسایی نمیشود و البته باید گفت بله که باید ارعاب سازی کند. مگر غیر از این است که در مورد بزرگترین فاجعهی اتمی تاریخ حرف میزنیم؟ اگر رعب انگیز نباشد پس چه باید باشد؟
نکتهی آخر اینکه شخصیتزایی غلط و در و دیوار غیر واقعی البته به زعم جنابعالی، هرگز باعث سوار شدن بر یک موج آنی و لحظهای و از سر و کول جداول و “رنکینگها” بالا رفتن نیست! شما تنها زمانی بهترین سریال تاریخ لقب میگیرید که واقعا تاثیر گذار باشید و تاثیر گذاری هم به واقع، کار خیلی سختی است. نباید چشم روی ویژگیهای بسیار خوب این پنج ساعت سریال، که شما قطعا بهتر از بنده قادر به درک آن هستید، بست و آنرا مبتذل نامید.
متشکرم از توجهی که به نظر بنده داشتید.