نقد و بررسی فیلم Whiplash | شلاق دو طرفه

26 August 2019 - 22:00

انسان‌ها در طول زندگی، اهداف و انگیزه‌های متفاوتی دارند. تعدادی برای رسیدن به این اهداف تا حد نهایی توان‌شان، تلاش و کوشش می‌کنند و تعدادی دیگر بی‌زحمت و بدون دردسر به هدف‌های رویایی خود می‌رسند. شلاق، روایت رسیدن یک شخص به هدف ابدی خود و زجری که نصیب او می‌شود، است. زجری که تحمل می‌کند تا سرنوشت بهتری برای خود در آینده رقم بزند. زجری که در بسیاری از موارد جای خود را به شکنجه می‌دهد و این توان و تحمل آن فرد است که در زیر ضربات پی‌درپی شلاق، مقاومت کند و بتواند از پس هر چیزی بر بیاید. این شلاق یک شلاق معمولی نیست بلکه شلاقی است که حتی برای تشویق دیگران نیز، آن‌ها را نوازش می‌‌کند و به جمله معروف این فیلم می‌رسیم که توسط ترنس فلچر (با بازی فوق العاده جی.کی سیمونز) به شخصیت اول فیلم می‌گوید. “هیچ جمله‌ای بیشتر از جمله‌ی “کارِت خوب بود” به آدم آسیب نمی‌زند” و  این همان منطق فیلم است. طبق این منطق فلچر و روحی که به فیلم می‌دمد، در هر حرفه‌ای که مشغول هستی چه خوب باشی و چه بد، شلاق انتظار تو را می‌کشد. تنبیه و تشویق یک معنی و مفهوم را در پی دارد و این همان خاصیت شلاق است. این داستان زجر و فشاری است که باید برای هدف‌ات متحمل شوی و بمانی و مبارزه کنی و اگر توان مقابله نداری، پا پس بکشی و از آن جا بزنی. با نقد این فیلم همراه ما باشید.

مایلز تلر در نقش اندرو نیمن که به خوبی توانست از پس این نقش بربیاید و موفق ظاهر شود

شلاق دومین اثر کارگردان آمریکایی-فرانسوی است که سابقه جوایز زیادی از جمله دریافت جایزه اسکار را در کارنامه خود دارد. دیمین شزل اولین فیلم خود به اسم “گای و مدلین روی نیمکتی در پارک” را در سال ۲۰۰۹ روانه سینما کرد. این فیلم هم با ترکیب ژانر درام و موزیکال تا حد زیادی توانست نظر مثبت منتقدان را بدست آورد. شزل برای دومین اثر خود نیز دست به خلق اثری کم عیب‌تر و جذاب‌تر و عین حال کم سر و صدا و بدون ادعا زد. اثری که بیننده را با خود درگیر کند و هم تحسین از سوی منتقدان را هدف قرار دهد. شلاق شاید یک درام موزیکال به تمام معنا و بدون هیچ عیبی نباشد و نقص‌های جزیی‌‌ای دارد ولی این اثر بدون شک یکی از بهترین آثار این شاخه می‌باشد.

دیمین شزل در سال ۲۰۱۶ نیز دوباره پیوند ژانر موزیکال با یک ژانر دیگر (این بار عاشقانه)، فیلم سوم خود را به اتمام رساند. لالالند فیلم موزیکال عاشقانه‌ای که از دو بازیگر معروف (رایان گاسلینگ و اما استون) بهره می‌برد و این شزل بود که باز هم موفیقت زیادی در هر زمینه برای خود رقم زد. برای مقایسه این دو فیلم (لالالند و شلاق)، نظر مثبت من نسبت به شلاق بیشتر است و به مراتب فیلم بهتری در مقایسه با لالالند است ولی در آکادمی اسکار توجه کمتری به آن شد و قطعا می‌توانست در سال ۲۰۱۵ به عنوان بهترین فیلم آکادمی اسکار، جایزه را نصیب خود کند ولی طبق اصول جدید آکادمی، از دست یافتن به این جایزه، باز ماند که ما با آن کاری نداریم.

دیمین شزل، کارگردان جوانی که با فیلم‌های عالی و ایجاد سبک منحصر به فرد خود، به خوبی به عرصه رقابتی کارگردانان هالیوود قدم بگذارد

شخصیت پردازی فیلم به خصوص کارکتر ترنس فلچر، جزو قوی‌ترین جنبه‌های این فیلم است. جی.کی سیمونز که پیشتر، ما او را در سه گانه اسپایدرمن سم ریمی دیده بودیم در نقش فلچر نهایت هنرنمایی خودش را به نمایش می‌گذارد. یک فرد بی‌رحم و جدی که با کسی شوخی ندارد. هدفش رسیدن به موفقیت در کارش است ولی با چاشنی خشونت و توهین و فحش دادن به اعضای تیمش. شخص دیکتاتور مانندی که تنبیه را راز موفقیت می‌داند و اصول و ضوابط کار منحصر به فرد خود را دارد. این اطمینان به خود در این فرد، خیلی هم بیهوده و بدون دلیل نیست. او از بهترین رهبر‌های ارکستر و معلم موسیقی در نیویورک است که اندرو تا حدودی با آوازه آن آشنایی دارد و اسم و رسم آن در دانشگاه موسیقی شیفر که اندرو در آن تحصیل می‌کند، پیچیده است. اندرو نیمن (با بازی مایلز تلر) همان فرد کارآموز و موش آزمایشگاهی فلچر است که در جایگاه کارکتر اصلی فیلم، ایفای نقش می‌کند. اندرو شخصیت تلاش‌گر و پرتوانی دارد و برای رسیدن به هدف‌اش دست به هر کاری می‌زند ولی مسیر به شدت ناهمواری در راه معروفیت برای‌اش، رقم می‌خورد و برای عبور از این سنگلاخ‌ها و سختی‌های مسیر، باید کوله بار خود را سبک‌تر کند و از بسیاری چیزها دست بکشد.

فیلم از عناصر قدرتمندی در حین روایت داستان خود بهره می‌برد. حرکات دوربین، تدوین‌های سریع، کات‌های دنباله دار و پشت سرهم و ریتم تند و بدون توقف، که لذت و جذابیت دیدن آن را چندین و چند برابر کرده است. برای مثال نمونه تکمیل شده و ارتقا یافته این جهش‌های تصویری و جنبش‌های دوربین را در فیلم لالالند (سومین اثر از دیمین شزل) دیدیم که چگونه با وسواس و دقت بالا سعی در به‌وجود آوردن سکانس‌های کم نقص بود. دوربین در تک تک مراحل نوازندگی آهنگ و رهبری فلچر در راس آن، تاثیر به سزایی دارد. فوکوس‌های تند و سریع بر روی نت‌های موسیقی و دست در حال خونریزی درامر، حرکات دست به خصوص فلچر (واقعا این مورد به تنهایی، یکی از بُعد‌های شخصیتی او و تکمیل کننده ماهیت او باشد که به گفته خود بازیگر جی.کی سیمونز، منبع الهام او از معلم موسیقی خودش بوده است) و نمایش ریتم موسیقی با حرکات پای نوازنده‌ها ، پاشیدن قطرات خون بر روی کیت درام و طبل‌ها و سنج‌ها و مهم‌تر از همه، نوازنده درامر و درامی که با تمام قطعات‌اش در مقابل او است. قطعا عاشق سبک فیلمبرداری و حساسیت‌های بالایی که خرج هر صحنه و سکانس شده است، می‌شوید. این همان پارامتر‌های مثبت فیلم‌های دیمین شزل می‌باشد و تقریبا در تمامی اثر‌هایش، آن‌ها را رعایت کرد و به نوعی در هر فیلم، پیشرفت قابل توجهی در آن ایجاد کرد. برای مثال می‌توانم به آواز خواندن سباستین (رایان گاسلینگ) و میا (اما استون) در فیلم لالاند که با حرکت سریع و بدون توقف دوربین، سکانس چشم نوازی را به مخاطب ارائه داد. در فیلم اولین مرد نیز نماهای داخل فضاپیما و از سطح ماه که از زاویه دید (pov) نیل آرمسترانگ (رایان گاسلینگ) رقم می‌خورد، موجب پیوند ویژگی‌های منحصر به فردی به این اثر شده است.

مگر می‌شود مجذوب بازی جی.کی سیمونز نشد؟ حتی فرض کردن هر کسی به جز او، محال به نظر می‌رسد و با هنرمندی هرچه تمامتر، نقش خود را ایفا می‌کند

داستان فیلم طوری شروع می‌شود که دقیقا تمامی نکات لازم این فیلم را برای نمایش دادن مخاطب قرار می‌دهد. بهتره لیست کنیم و به آن بپردازیم. اندرو نیمن، درام (از آلات موسیقی “Drum”( و ترنس فلچر. سه پارامتر اصلی و شاخص فیلم در همان اول نمایش داده می‌شوند و ما از همان ابتدا می‌فهمیم با چه فیلمی طرف هستیم.

داستان ما از اندرو می‌باشد که رویایی در ذهن دارد. رویای او جاه طلبانه ولی قابل دست یافتن است. اندرو می‌خواهد یک درامر حرفه‌ای شود و این امر جز تلاش بسیار و کوشش مثال زدنی امکان پذیر نمی‌باشد. خودش هم این را می‌داند که به راحتی نمی‌شود که به هدف والا دست پیدا کند ولی نکته اصلی را فراموش کرده است که در راه رسیدن به این هدف باید یک سد دیگر را رد کند. آن سد بی شاخ و دم همان ترنس فلچر، موزیسین معروف دانشگاه موسیقی‌ا‌ی به اسم شیفر است که اندرو در آن، سال اول خود را می‌گذارند. فلچر نمونه کاملی از یک مدیر و رهبر مستبد و خودسری است که با وجود تمام دیوانگی‌ها و خشونت‌هایش، کارش را از بر است و بدون دلیل به جایگاه کنونی‌اش نرسیده است. فلچر راز موفقیت دیگران را در تخریب شخصیت و توهین و تنبیه می‌بیند و این اندرو است که به ناچار باید تماما به انجام دستورات او بپردازد و هر چیزی که فلچر می‌گوید انجام شود. اندرو حتی در خانواده خود نیز از سوی دیگران درک نمی‌شود و هیچکس او را در جایگاهی که قرار دارد نمی‌بیند و با او همیشه به عنوان یک فرد بازنده رفتار می‌شود و از نظر دیگران، همیشه، همه از او برتر هستند. دیالوگ‌های پشت سرهم و حاضر جوابی اندرو به کسانی که او را کوچک می‌شمارند و از افتخار آفرینی‌هایی که از خود در سر میز شام می‌گویند و به آن می‌نازند، همان ضربات شلاقی است که اندرو باید برای رسیدن به هدفش، تحمل کند. زجر بی‌حد و مرزی که تمامی ندارد و فقط زمانی فروکش می‌کند که با کوشش بسیار، بر آن فارغ شود.

ترنس فلچر، کارکتری که به گمانم تا مدت‌ها در ذهن‌تان باقی می‌ماند و قطعا او را فراموش نخواهید کرد. حرکات دست‌اش که با آن ریتم و هماهنگی را بین نوازنده‌ها ایجاد می‌کند و هر موقع دستش را مشت می‌کند نمایانگر عدم موافقت او با ساز زده شده است و یک استرس درونی نیز به مخاطب القا می‌کند. این استرس بیننده زمانی رشد و نمو پیدا می‌کند که هر بار مشت کردن‌های دست فلچر که با حرص و خشم همراه است و با وجود چهره آرام و در عین حال آتش‌فشان درونی او، همگام. آتشفشانی که در لحظه‌های ابتدایی دود و غبار از آن زبانه می‌کشد و در یک آن، به صورت ناگهانی و غیر‌منتظره فوران می‌کند و تمام کسانی که نزدیک آن باشند را می‌سوزاند. شخصیت پردازی این کارکتر به شدت واقع گرایانه و رئال‌گونه انجام شده است که قطعا با زوایایی از کارکتر اندرو به صورت ناخودآگاه همزاد پنداری می‌کنید و خود را در بحبوحه این هدف پیدا می‌کنید. ترنس فلچر همان فرد نفرت‌انگیز و در عین حال دوست داشتنی و جذاب است. آدمی که یک آن به سیم آخر می‌زند و غیر قابل پیش بینی عمل می‌کند. در سکانسی از فیلم او را سوگوار مرگ شاگردش به اسم شان کیسی که در اثر تصادف مرده است، غرق در احساسات و ناراحتی می‌بینیم و همراه با داستان غم انگیز او، تحت تاثیر قرار می‌گیریم و در سکانسی دیگر او را همان فرد سختگیر و تندخویی می‌بینیم که بین سه درامر اصلی و جایگزین (اندرو و تنر و کانلی)، نهایت بی‌رحمی خود را نشان می‌دهد. برای او دیگران مهم نیستند و فقط به دنبال کار بی‌نقص و ساز مورد نظرش است. دشنام‌ها و فشارهای بی‌امانی که در حین انجام کار درامرها می‌زند، فریادهای مکرر و روی مغز رفتن‌هایی که به عقیده او، احتمالا می‌تواند تاثیر مثبتی بر روی آن‌ها داشته باشد و دریغ از تشخیص پیامدهای این گونه رفتار. با این شرایط، میزان تنفر ما از آن را به حد بالا می‌رساند ولی به اوج خیر. با وجود تمام این موارد، باز هم مخاطب از کارکتر فلچر به طور کامل نفرت ندارد و در بعضی از موارد خود را موافق او می‌بیند و در همین حین در دوراهی شخصیتی او گم می‌شود و تا پایان فیلم درگیر این ماجرا نیز می‌ماند.

مشت‌های تماشایی و دلهره‌آوری که ترنس فلچر درست در زمانی که ساز غیر ایده‌آل نواخته می‌شد، انجام می‌داد و استرس و عدم اعتماد به نفس را به دل مخاطب می‌انداخت

فلچر، بیشتر از اینکه موزیسین باشد، همانند یک شکنجه‌گری است که به خوبی از انسان‌ها، شناخت دارد و به نوعی روانشناسی معکوس مثال زدنی‌ای را  به نمایش می‌گذارد و برای تشریح بهتر آن، سکانسی از فیلم را می‌گویم. او در ابتدا به اندرو، خاطره‌ای از چارلی پارکر (نوازنده آمریکایی ساکسیفون) تعریف می‌کند و در راه رسیدن به هدفش یک سنج از سوی جو به طرف او پرتاب می‌شود و سپس او با این دلیل و جبران ضعف خود، به یک نوازنده معروف (به اسم bird) تبدیل می‌شود. این داستان تا این لحظه آموزنده است ولی در عرض چند دقیقه بعد، فلچر، صندلی خود را به طرف اندرو پرتاب می‌کند و دلیل آن هم عدم تناسب اندرو با ساز دلخواه او است و کار او فقط خلاصه به پرتاب کردن صندلی نیست بلکه او با دشنام‌ها و فریادهای بی‌امان و تخریب‌هایی که نسبت به اندرو انجام می‌دهد، باز به همان اقدام خشونت آمیز و بدون منطق آموزشی خود رو می‌آورد که بیش از پیش ما را با این کارکتر آشنا می‌کند و باعث جنبش درونی در اندرو می‌شود و کلیک شروع جدیت و قطعیت اندرو را در این مسیر می‌زند.

شلاق، فیلم تر و تمیز و خوش ساختی است ولی در بعضی از موارد با ضعف های به شدت جزیی‌ای درگیر است. رابطه عاشقانه اندرو با نیکول (با بازی ملیسا بِنُیست) است که کم کاری اصلی فیلم دقیقا در این زمینه به چشم می‌آید. رابطه‌ای که تک بعدی است و ما جنبه‌های دیگر آن را در نمی‌یابیم و دلیل آن هم پرداختن بیش از حد داستان، برای رسیدن به هدف اندرو است که باعث کمبود در این زمینه شده است. البته پرداختن زیاد هم به هدف اندرو، به هیچ وجه باعث ایجاد حفره در داستان و به عنوان یک پارامتر منفی به حساب نمی‌آید. این رابطه به حدی در روایت فیلم، اضافی و بدون خاصیت بود که حتی به اواسط فیلم هم نرسیده، با یک پیش داوری بیخود و بی‌جهت از سوی اندرو، ریسمان آن بریده می‌شود و وجود و یا عدم وجود آن در فیلم، فرقی به حال آن نداشت. در سکانس‌های پایانی فیلم نیز برای ایجاد انگیزه بیشتر در اندرو، بار دیگر به شکل گذرا استفاده می‌شود و به نوعی در این لحظه، این رابطه به بلوغ خود می‌رسد و اندرو سزای کارش را می‌بیند.

فیلم به نوعی دو پایان دارد. پایان اول که قابل انتظار مخاطب و به شدت قابل پیش‌بینی است، در اواسط فیلم رخ می‌دهد و پایان دوم بر‌می‌گردد به پرده پایانی فیلم، که با یک عمل غیر منتظره، بیننده را در اوج تعجب و سردرگمی رها می‌کند و به شدت نیز موفق ظاهر می‌شود.

پایان اول فیلم دقیقا همان چیزی است که مخاطب انتظارش را می‌کشد. بالاخره پس از این خشونت‌ها و تندروی‌های بی‌رویه، اندرو با فلچر درگیر می‌شود و هم این درگیری منجر به اخراج اندرو از شیفر. این لحظه تباهی تمام آرزوهای اندرو را در پی دارد. دست کشیدن از هدفی که تمام فکر و ذکر اندرو بود، باعث ایجاد حس پوچی در آن می‌شود و از سوی دیگر خود را رها و آزادتر از قبل، می‌یافت. طبق شکایت او، فلچر نیز از کار بی‌کار می‌شود و شلاق دو طرفه به ضرر هر دو سوی این ماجرا به پایان می‌رسد. اندرو زندگی بی‌هدف خود را ادامه می‌دهد و در نهایت به صورت اتفاقی با اجرای زنده‌ای مواجه می‌شود که فلچر به عنوان مهمان آن اجرا، بر روی صحنه است و این شروع دوباره داستان و جان گرفتن فیلم برای رقم زدن پایان غیر منتظره و دلخواه کارگردان است.

دشنام‌ها و فریاد‌ها و فشار‌هایی که فلچر به اندرو می‌آورد که همانند شلاقی دو طرفه، هم به بیننده برخورد می‌کرد و هم شکنجه‌گر اندرو می‌بود

در پرده پایانی فیلم، ما با پایان دوم و اصلی فیلم رو‌به‌رو می‌شویم که در آن اوج نبوغ و خلاقیت دیمین شزل را مشاهده می‌کنیم. خلاقیتی که سرشار از شناخت بسیار عالی او از موسیقی و چرخش‌های پُرتنش دوربین و استفاده از قدرت بالای هر دو عنصر برای تاثیرگذاری بیش از اندازه بر روی بیننده است. این دلیلی برای وجه تمایز او نسبت به کارگردان‌های هم رده‌اش است و معروفیت زیادی هم برای‌اش به ارمغان آورده است. درست در لحظه‌ای که بیننده حدس می‌زند “اکنون آخرا ماجرا است”، این شزل است که به بیننده رودست می‌زند و فکر او را می‌دزد و با یک عمل غیر منتظره و شوکه کننده، مخاطب را به وجد می‌آورد. اندرو غرق در ناامیدی، بی‌هدفی، پوچی و از همه مهم‌تر از بین رفتن جایگاه رویایی‌اش که همیشه به فکر آن بوده و در مسیر زندگی‌اش به خاطر این هدف، به بسیاری از علاقه‌مندی‌هایش پشت کرد و آن‌ها را خرج رسیدن به هدف کرده است. همه‌ی این احساسات در عرض چند دقیقه با اندرو همراه می‌شود و به صورت شوکه‌وار، نمی‌داند که باید گریه کند، باید مقابله کند و یا قید همه چیز را بزند. این لحظه همان لحظه‌ای است که فلچر با دعوت از اندرو برای کنسرت جی‌وی‌سی که اکثر نوازنده‌های آن از بهترین‌های دنیا هستند، سعی در تخریب آینده و هدف‌اش داشت و به نوعی پاپوشی برای او درست کرد و قصد داشت تا از کسی که از کار بیکارش کرده است، انتقام بگیرد.

شروع کردن بدون هماهنگی اندرو و زدن اولین ضربه به سنج، هوش را از سر فلچر می‌برد و این دقیقا شروع حرکت نهایی اندرو به سوی هدف‌اش است. با این ضربه سنج، بیننده نیز از خواب کلیشه‌های خود برمی‌خیزد و باز هم داستان ادامه دارد و اندرو، خیال پا پس کشیدن ندارد و در پی جبران کارش برمی‌آید. خرابکاری اندرو با حیله‌ای که فلچر برای او طرح ریزی کرده بود، به‌وجود آمده بود و اندرو بار دیگر در بین حضار و تمام کسانی که او را مشاهده می‌کنند، سعی در پس گرفتن آبرو و اثبات خود به تمامی تماشاگران داشته است.

وقتی که بخواهی تمام چیزهایی که مانع رسیدن به هدفت هستند را ازبین ببری، با آنها مقابله کنی و دیگر شکست نخوری. این حس و حال اندرو بود

تک تک ضربات اندرو به طبل‌ها و سنج‌های درامی که در جلوی‌اش قرار داشت، یک نوع حس ترکیبی از چند قالب روانه بیننده می‌کند. حس اضطراب و استرس ناشی از عدم هماهنگی اندرو در اجرای قبلی و عدم موافقت فلچر با این تک نوازی او و احتمال ناموفق بودن اجرای تک نفره‌اش، احساس خوشحالی و لذت انتقامی که اندرو از فلچر می‌گیرد و یک دلخوشی که حداقل باید دل‌مان با این کار اندرو، از آدم بی‌کله و بی‌اعصابی مثل فلچر خنک شود! احساس دلهره و یک جنبش درونی که دقیقا از تعلیق در این صحنه می‌آ‌ید. ما اقدام بعدی فلچر نسبت به اندرو را نمی‌دانیم ولی اخلاق او را به خوبی می‌شناسیم و این حس مبهم باعث سردرگمی مخاطب در ذهن خودش می‌شود.

فلچر هرچقدر آدم بی‌اعصابی که باشد، اندرو بدتر از آن می‌شود و ناسلامتی اندرو شاگرد ترنس فلچر بوده و به خوبی با روحیات او آشنا است. کارگردان با پیش دستی اقدام بعدی فلچر را برای مخاطب فاش می‌کند، او با اندرو همراه می‌شود و حتی به عنوان پشتیبان و ناجی او نقش پیدا می‌کند. حرکات پر سرعت دوربین از اندرو‌ ای که با قدرت هر چه تمام‌تر به درام می‌کوبد و فلچری که با حرکات دست معروف خودش، در نقش یک پدر ظاهر می‌شود و فرزند خود را نجات می‌دهد، لحظات ناب و چشم نوازی را بوجود آورده است و کات کردن‌ها و تدوین‌های با دقت و پایان دادن به فیلم، دقیقا پس از صحنه‌ای که به اکستریم کلوز آپ اندرو و فلچر و با لبخند رضایت اندرو همراه است. پایان فیلم در محدوده‌ای باز قرار می‌گیرد و بیننده مشتاقانه از آن استقبال می‌کند. این همان پایانی بود که شزل از ویپلش می‌خواست، یک پایان غیر منتظره و بدون سرانجام که با ایده پردازی بیننده همراه شود.

اندرو در آن لحظه چیزی برای از دست دادن نداشت. او در تلاش بود که آخرین فرصت رسیدن به هدفش را از دست ندهد و با یک عمل غیر منتظره، تمام بیننده‌ها را شگفت زده کرد

نام فیلم نیز دقیقا از همان قطعه‌ای می‌آید که اندرو کار اول خود را با فلچر آغاز کرد. قطعه شلاق که در اولین حضور اندرو در بند ترنس فلچر، شلاق سهمناکی نصیب او کرد. شلاقی که هم به او هدف داد و هم ناامیدی. ولی شلاق در همین نام یک قطعه خلاصه نمی‌شود. این شلاق بر روح تمام بیننده‌ها نیز زده می‌شود. شلاقی که با فریاد‌های فلچر و توهین‌هایش و تخریب‌هایی که انجام می‌دهد، بر روی مخاطبان تاثیر می‌گذارد. شلاق سرکش حتی به صاحب خود نیز رحم نمی‌کند و فلچر نیز از آن، در امان نمی‌ماند.

ویپلش یک فیلم پرجنبش و بی قراری است که در چارچوب تعیین شده کارگردان قدرت نمایی می‌کند. حتی کسانی که هیچ علاقه‌ای به سبک موسیقی جاز (سبکی از موسیقی که فیلم حول آن، روایت خط داستانی خود را انجام می‌دهد) ندارند، قطعا از دیدن این اثر لذت می‌برند. تجربه‌ای انگیزشی برای ناامید نشدن در مسیر رسیدن به هدف نهایی، تجربه‌ای از یک کوشش زیاد، تجربه‌ای ناب از یک فیلم در زیر ژانر موسیقی و لذت زیادی که از تک‌تک سکانس‌های آن می‌برید. اگر برای هدف‌تان، انگیزه کافی ندارید و اگر نیاز به امید و الگو برای رسیدن به آرزوی خود هستید، در دیدن این اثر شک نکنید و مطمئن باشید تا مدت‌ها در ذهن‌تان باقی می‌ماند و آن را فراموش نخواهید کرد.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

پاسخ به دیدگاه Zegma لغو

Your email address will not be published.

  • Zegma says:

    واقعا فیلم مسحور کننده ای هست از اون فیلم هاست که اولش میگی حالا بزار ببینم چیه ولی بعدش که تموم میشه انگار تازه دنیایی که دیدی برا تو شروع میشه به دنیایی بدون توقف و دیوار برای خودت ایمان میاری.
    جذابیت فیلمم دقیقا اخرین سکانسشه جایی که اندرو اوج هنرشو نشون میده ولی هیچ صحنه ای از تشویقش نمیبینیم و اون دیالوگو به ذهنم آورد که فلچر گفت بدترین کلمه دنیا آفرین هستش چون ادمو متوقف میکنه اندرو بی توجه به تشویق و تنبیه فقط هنرشو تو چیزی که از بچگیش عاشقش بود نشون داد…..
    دیدن این فیلم رو به تموم نوجوون‌ها و جوون های ایرانی پیشنهاد میکنم بخصوص واسه شرایط فعلی که درگیر نا امیدی و انواع و اقسام مشکلات هستیم میتونه یه جون تازه بهمون بده

  • ابراهیم says:

    من بعد از شش سال این فیلم رو دیدم.
    از جنبه مدیریتی و رهبری، فیلم نشان دهنده یک اجرای خاص از رهبری / مدیریت هست ولی از جنبه آموزش رهبری همه گیر نیست و شاید فقط طیف محدودی برای روان درمان گری از این سبک بتوانند بهره ببرند که آن هم متخصص خودش را می خواهد.
    در این شش سال، سبک های مدیریتی و couch نتایج بهتر و همراه با سلامت روانی و رویکرد انسانی تری به آدم ها، به کمک مدیران و رهبران آمده است.

    پانوشت: جو کسی رو نگیره تقلید کنه آدم ها رو شلاق بزنه، شلاق میخوره تو چشمش.

    و من الله توفیق