«سرخوشی»، سریال درام و بحث انگیز جدید شبکه HBO است که ناگهان، به واسطه ارائه تصاویر گرافیکی از زندگی نوجوانهای امروزی آمریکا، سر و صدا به پا کرده و باعث جدل میان مخاطبان تلویزیون شده. «سرخوشی» را میتوان تصویر پردازی مشکلاتی که به اختصار، از آنها به عنوان «مشکلات جهان اولی» یاد میشود، لقب داد. حال اینکه ساخته سم لوینسون، در میان این تصاویر خشن، آزار دهنده و به گفته خود سازنده واقع گرایانه، تا چه حد در دراماتورژی و قصهگویی موفق بوده، موضوعی است که در ادامه به آن میپردازیم. با بررسی این سریال همراه سینما فارس باشید.
سریال مذکور، که اقتباسی از روی یک رمان اسرائیلی است، زندگی کاراکترهای رمان، را به آمریکا منتقل کرده و در حومه لس آنجلس، قرار داده است. اولین ایراد «سرخوشی» در همین باب است، این که سریال به نظر بیگانه میآید. تا حدودی به مانند فیلم «شبح درون پوسته» با بازی اسکارلت جوهانسون، که یکی از مهمترین ویژگیهایش، یعنی انیمه و ژاپنی بودنش را از آن گرفته است. «سرخوشی» که پس از «۱۳ دلیل برای این که»، دومین سریال تینایجری تلویزیون است که سر و صدا کرده، به واسطه اینکه ۸ اپیزود است، به نظر پوآن مثبتی نسبت به آن سریال، که تا حد زیادی کش آمده و در تعداد زیادی از دقایقش، خالی از محتوا بود، دارد. با این حال، همین محتوای زیاد سریال نسبت به دقایقش، ضربهای کاری به «سرخوشی» وارد کرده. از این جهت که سریال تعداد زیادی پلات جانبی و شخصیتهای گوناگون را در طول این ۸ اپیزود معرفی میکند تا مثلا، تصویر پردازی دقیقی از زندگی نوجوانانه در آمریکای امروزی (و به طور کل کشورهای جهان اولی) داشته باشد. وقتی سریالی دست روی چنین موضوع حساسی میگذارد، باید بتواند حس و حال متناسب با محتوایش ارائه داد و به اصطلاح، فرم را مناسب با محتوا کند. با این حال، به دلیلی که برای من نامشخص است، سریال تصمیم میگیرد اکثر نماها و قابها را به صورت سورئال بگیرد، گویی کاراکترها در اکثر مواقع تحت تاثیر روان گردان هستند. «سرخوشی»، آنقدر در استفاده از کلوزآپ زیادهروی میکند که مشخص است کارگردان اثر، درک درستی از چگونگی استفاده از این تکنیک نداشته است. به این صورت که از کلوزآپ کاراکتری در حال اشک ریختن، به چهره عبث کاراکتر دیگر در نمای کلوزآپ کات میخوریم، آن هم بدون اینکه احساسات او را بدانیم. بخشی از این مهم، به این خاطر است که سریال اصولا بلد نیست شخصیتپردازی کند. کاراکترها، مدام از اپیزودی به اپیزود دیگر، انگیزهها و احساساتشان را تغییر میدهند و حقیقتا، سریال هیچ گاه دلیل خوبی برای تصمیماتشان، به ما نمیدهد.
همچنین، سریال به طرز عجیبی تصمیم گرفته Rue (با بازی زندایا)، شخصیت مرکزی قصه باشد و همه چیز تحت روایت او و از فیلتر او عبور کند. این تصمیم به خودی خود اشتباه نیست اما هنگامی که سریال قصد دارد چند زندگی متفاوت و چند دیدگاه متفاوت به نوجوانی را به تصویر بکشد، این مورد در تضاد با هدفش قرار میگیرد. کل شخصیتپردازی کاراکترهای جانبی به این صورت است که Rue، در اول اپیزود یکی از آنها را انتخاب میکند و در قالب مونتاژی داستان زندگیاش را تعریف میکند. خب، این روش باعث میشود که سایر کاراکترها، بیشتر کاریکاتور باشند و از خود، شخصیتی نداشته باشند. زندایا با این که نقشآفرینی قدرتمندی دارد اما، نه او و نه شخصیتش آنقدر قوی نیستند که بتوانند به تنهایی، این همه شخصیت را کنار هم نگه دارند. ایراد دیگری که به این روش قصهگویی وارد است، این است که برخی پیشزمینهها بسیار دیر (مثلا در اپیزود چهارم) میرسند و سریال تا پیش از آن، عملا هیچ دلیل قانع کنندهای برای این که این شخصیتها، چرا این طور عمل میکنند به ما نمیدهد. سوما، «سرخوشی» سعی میکند تا میتواند درد و رنج و بدبختی را در مونتاژ پیشزمینه این کاراکترها بچپاند و کلا، راه دیگری برای برانگیختن سمپاتی در مخاطب بلد نیست. این مسئله تا جایی ادامه میکند که سریال دیگر قابل دیدن نباشد و در عوض، به ملغمهای تنفرانگیز از درد و رنج، تبدیل شود.
از شخصیتهای تصنعی سریال صحبت شد، خوب است بگویم که «سرخوشی» در پرداخت شیمی و روابط هم، تا همین اندازه بدون سر نخ و کار نابلد است. هسته روایی فیلم، رابطه دوستانه-عاشقانه Rue، با Jules، دختری که به تازگی به شهر نقل مکان کرده است. «سرخوشی» اصرار دارد بگوید که رابطه این دو نفر بسیار صمیمانه، حساس و برای Rue حیاتی است اما، تنها راهی که برای القا این مفهوم پیش میگیرد، صحبتهای زندایا روی صفحه در مورد اینکه چقدر Jules برای او مهم است یا این که چگونه Jules، زندگی او را تغییر داده است. در انتهای اپیزود اول، این دو نفر طی یک مهمانی یک دیگر را ملاقات میکنند، به خانه میروند و سپس، در ابتدای اپیزود بعد میشنویم که چقدر Jules به فرد مهمی برای Rue تبدیل شده است. این تنها رابطه لق سریال نیست و رابطه عاشقانه Nathan و Maddy از این هم ناقصتر است. لوینسون برای پرداخت این رابطه باز هم دست به دامن تکنیک Voiceover و صدای زندایا میشود و او طی مونتاژی، به مخاطب میگوید که خب، این دو نفر عاشق هم شدند. برای سریالی که ادعای بی پرده بودن و واقع گرایی میکند، این شباهت انکار ناپذیر به موزیک ویدیوهای پاپ امروزی، تنها نشان از عدم کاربلدی سازندگان است.
گام دیگر «سرخوشی» در جهت نمایش «واقع گرایانه» زندگی نوجوانان در آمریکا، نمایش بسیار مبتذل و بی جهت گرافیکی و اگزجره شده خشونت، روابط جنسی و مواد مخدر، تا جایی که سریال بیشتر شبیه یک پارودی شود، است. بر کسی پنهان نیست که فضای مجازی امروزه پر از فسادهای گوناگون است که ممکن است به جان هر کس، به خصوص نوجوانان بیافتد اما، سریال یک سری تیپ با انگیزههای مبهم و ویژگیهای شخصیتی غیر قابل باور را برداشته و با غرق کردن هر چه بیشتر آنها در موارد مذکور، سعی در «آگاه سازی» (بخوانید جلب توجه) دارد. البته، بعید نمیدانم که سریال با این روش، بازار خوبی در آمریکا برای خودش دست و پا کرده باشد. به این صورت که، عدهای از والدین این تصاویر را ببینند و غرق در شوک، پس از پایان سیل تصاویر گرافیکی در هر اپیزود بگوید: «بچه هم بچههای قدیم….. زمان ما که اینجوری نبود!». در باب این که «سرخوشی»، تنهای ادای واقع گرایانه بودن را در میآورد، همین بس که سریال موضوع هستهاش را تنها از یک زاویه، دیدگاه نوجوانان، بررسی میکند. باور کنید بسیاری از شخصیتهای سریال، بیش از این که سمپاتی برانگیز و حاصل سیستم به نظر برسند، یک جور عوضیگری ذاتی در وجودشان دارند. سریال میتوانست به خوبی ،نوجوانان را به دو دسته، آنهایی که واقعا درد و رنج کشیدند و آنهایی که خودشان از بیخ بی مسئولیت هستند، تقسیم کند تا به تصویر خوبی از جامعه نوجوانان امروز آمریکا برسد اما، سم لوینسون تنها اصرار بر به تصویر کشیدن کمیک درد و رنج دارد و در خیلی از موارد، نمیتواند دلایل کافی برای کارهای غلط کاراکترهایش، جور کند.
فینال سریال، خلق موزیک ویدیو در سریال، را به بعد جدیدی میرساند. Rue پس از جدایی اجباری از Jules، پس چند ماه پاک بودن دوباره دست به مصرف مواد مخدر میزند. این تصمیم Rue، در حالی باید از علاقه شدیدش به Jules و سختی ناشی از جدایی او جریان بگیرد، که در اصل کار، یعنی همان پرداخت مناسب رابطه این دو نفر، لنگ میزند. واقعا نمیفهمم چگونه یک سریال، میتواند تا این حد کانسپت جذاب و مناسب موشکافی، را تبدیل به اثری پرت و پلا در جهت جلب توجه کند.
شبکه HBO هم که دیگر این اواخر، در ۹۰ درصد سریالهایش به جای درامپردازی درجه یکی که روزی در امثال «سوپرانوها» و «سیم» شاهدش بودیم، دست به تصمیمات بحث انگیز در سریالهایش میزند تا از این طریق، تعداد مشترکان سرویس استریمش را بالا ببرد. در نهایت، «سرخوشی» پوستهای رنگارنگ از یک سریال است: از بیرون زیبا اما از درون، به غایت پوچ و توخالی.
نظرات
سریال تاثیر برانگیزی بود. تعابیر شما هم درست. به شخصه بعد از دیدن سریال اندوهی وجود داشت که دلیل کاملا منطقی ای براش پیدا نمیشد.👏
وقتی هدف شما نقد و بررسی باشه باید بی طرفانه اظهار نظر کنید ولی شما صد در صد جانبدارانه و با حالت تدافعی با این مجموعه برخورد کردید و این تعصب در نقدتان کاملا مشخص است که از زمین و زمان ایراد گرفته اید. اسم روی ژانر است سریال نوجوانان و این مجموعه از معدود مجموعه های تلویزیونی ای است که ارزش دیدن دارد و باید بگم یک شاهکار هنری کم نظیر بود در تمام دوران تلویزیونی آمریکا، هم از لحاظ بازیگری و هم فیلمنامه نویسی و هم کارگردانی.
نقد کاملا بی طرف،کامل و عالیی بود
نقطهی مثبتی در این سریال ندیدید؟ فکر میکنم خودتون بیشتر احتیاج به نقد دارید تا این سریال؛ مگه میشه فقط نقاط منفی رو دید؟ 《چشمها را باید شست》؛امیدوارم عینکتون برای دیدن زندگیتون و دنیا مثل نقدِ این سریال آلوده به بدبینی و تیرگی نباشه