نقد و بررسی فیلم Inglourious Basterds | روانی‌ها در جنگ جهانی

6 September 2019 - 22:00

واقعه‌ای بزرگ. حتی به سراغ اسم آن هم برویم، قطعا به عمق این دالان پی می‌بریم. دالانی پر از انسان‌های بی‌جان که بر روی هم تلنبار هستند. انسان‌هایی که در تعفن این جنگ، جنازه شان بو گرفته است و هیچ‌کس و هیچ چیز جلودار این واقعه نمی‌باشد و هر چقدر از آن بگوییم کم گفتیم. وقتی صحبت از جنگ جهانی و این واقعه عظیم می‌شود، ناخودآگاه به فکر آثار سینمایی این زیر ژانر می‌رویم که حادثه‌های متنوع این جنگ را به تصویر کشیدند و در تنوع روایت‌ها و دلاوری‌ها و مبارزات، غرق می‌شویم. غرق شدنی که به خواسته خودمان است و قطعا جذابیت‌های خاص خودش را دارد. در بین این آثار با این ژانر، فیلم‌هایی در ذهن‌مان می‌ماند که از رقبای خود خاص‌تر باشند و تجربه جدید و نوعی را برای‌مان به ارمغان آورده باشند. تجربه‌ای که با فیلم‌هایی چون نجات سرباز رایان و خط باریک سرخ، تاثیر زیادی بر روی مخاطب گذاشتند و در ذهن‌ها ماندگار ماندند. یکی از این قبیل آثار، حرامزاده‌های لعنتی از کارگردان به نام، کویینتین تارانتینو است. در وهله اول پیش خود فکر کنید، چه می‌شود که ژانر تارانتینویی با این واقعه بزرگ ترکیب شود؟ چه می‌شود که تارانتینو برداشت خود را از این جنگ بیان کند؟ برای اولین بار یک فیلم با محوریت جنگ جهانی بسازد؟ دید و نگرش خود را چاشنی فیلم کند؟ و چندین و چند سوال دیگر. جواب آن‌ها بسیار ساده‌تر از آن چیزی که فکر می‌کنید، است و در یک فیلم ۱۵۳ دقیقه‌ای خلاصه می‌شود. فیلمی که آن‌قدر تارانتینویی است که طرفداران همیشگی او را به وجد بیاورد و آن‌قدر هم از شاخصه‌های جنگ جهانی بهره می‌برد که نمونه‌اش را هیچ جای دیگر، پیدا نمی‌کنید و تا مدت‌ها در ذهن‌تان جا خوش کند. هر زمانی که به دیدن فیلم‌های این ژانر می‌روید، آرزوی تکرار اثری مشابه حرامزاده‌های لعنتی را داشته باشید و حسرت دیدن آن، در وجودتان جلوه کند. با کارکترهای آن، با اعماق وجود ارتباط برقرار کنید و در هنرنمایی آن‌ها، سردرگم و متعجب زده شوید. با نقد این فیلم همراه ما باشید.

صحنه‌ای از سکانس‌های ابتدایی فیلم که خشونتی غیر قابل انکار را به دوش می‌کشد

اول باید به سراغ نام این فیلم رجوع کنیم. حرامزاده‌های لعنتی، (در واقعیت نام گروهی آمریکایی در جریان جنگ جهانی دوم که به کشتار سربازان ژاپنی می‌پرداختند و از شدت خشونت بالای این گروه، این لقب را بر خود گذاشتند) نامی است که تارانتینو برای اولین اثر خود در این ژانر، استفاده کرده است. نامی که خشونت و افسار گسیختگی در آن موج می‌زند و همانند دیگر آثار تارانتینو، قصد دیگری جز، فوران خون و قتل و کشتارهای بی‌حد و مرز ندارد. این خشونت همانند آثار پیشین تارانتینو، به حدی غیر قابل کنترل و مهار نشدنی است که لذت عاشقان این سبک را در پی دارد. خشونتی که در این فیلم به خورد بیننده داده می‌شود، با گوشت و خون آن آمیخته شده است و به نوعی از عنصر جدا نشدنی این اثر تبدیل می‌شود.

کارگردانی خاص تارانتینو که بر کسانی که سینما را به صورت جدی تر دنبال می‌کنند، مشهود و نمایان است. کارگردانی که با بهره وری از یک اتمسفر و پس زمینه رئال از یک واقعه حقیقی، به دنبال بیان تخیلات و تراوش‌های ذهنی خود می‌رود و هنرنمایی بی ابعاد خود را به دوستدارانش اهدا می‌کند. تضاد و تناقض نویسندگی تارانتینو با آن اتمسفر به خصوص، باعث لذت بردن هر چه بیشتر بیننده از آثار خاص او می‌شود و همگان را شیفته روایت بی‌نقص خود می‌کند. روایتی که با المان‌های ریز و درشتی، بی‌نقص می‌شود و همه‌ی آن‌ها از زوایای فکر کارگردان و قدرت نویسندگی، نویسنده فیلم می‌باشد (که هر دو نیز خود تارانتینو است). نویسندگی که سرشار از دیالوگ‌های جذاب و پشت سرهم و طولانی است و ترکیب آن با فیلمبرداری بدون کات و تغییر سریع زوایای دوربین و همزمان زاویه دید بیننده ، که هیجان دیالوگ گویی‌ها را بالا می‌برد و به مخاطب فرصت خسته شدن را نمی‌دهد. کات‌هایی که در بین سکانس‌های دیالوگ گویی، جلوه پیدا می‌کنند و این لحظات فیلم را بیش از پیش مهم‌تر و حائز اهمیت می‌کنند. به عنوان مثال، سکانس بازجویی ستوان آلدو رین (با بازی بسیار عالی برد پیت)، از سرباز اسیر شده آلمانی که بین سه شخص موجود در زاویه دید دوربین و در نمایی مدیوم کلوز آپ (سرباز اسیر شده آلمانی، آلدو رین و مترجم گروه حرامزاده‌ها)، دوربین به حالت شناور در بین آن‌ها در می‌آید و به ترتیب دیالوگ گویی شخص مشخص در سکانس، به سراغ آن می‌رود و بعد از اتمام دیالوگ، به صورت خطی به دنبال گوینده خط بعدی فیلمنامه و نمایش آن در مرکز دوربین. چه می‌شود شاهد همچین سکانس‌هایی با ظرافت بالا باشیم و از آن سو هم کات‌های جذاب و توام با رگه‌های از دارک کمدی (کمدی سیاه) که در آن جریان دارند؟ کات‌های بدون مقدمه که بدون تمرکز بر روی داستان اصلی فیلم، و فقط برای اطلاعات بیشتر و عطا کردن بُعد و زوایای تکمیلی به حاشیه داستان و غنی‌تر کردن آن دارند. پایه و اساس داستان ثابت و متمرکز در خط اصلی آن دنبال می‌شود و کارگردان با استفاده از این جزییات، سعی در باروری شکوفه‌های تازه متولد شده فیلم در جریان فیلمنامه را دارد و به شدت نیز موفق ظاهر می‌شود. کات‌‌‌‌هایی که در پارت دوم (اصولا فیلم‌های تارانتینو به پارت و بخش تقسیم می‌شوند و نام‌های مخصوص به خود را دارند و این فیلم نیز از این قاعده مستثنا نیست) فیلم دقیقا به اسم حرامزاده‌های لعنتی است که روایت داستان گروه اصلی ما را بر عهده دارد، توضیح و معرفی یکی از اعضای گروه به اسم هوگو استیگلیتز (با بازی تیل شوویگر) می‌باشد که از سربازان دیوانه آلمانی بود. از کات‌های در حین بازجویی از شخص آلمانی اسیر شده غافل نشویم که تارانتینو با نمایش شدت خشم آدولف هیتلر، سعی در بزرگ‌تر جلوه دادن ابهت گروه حرامزاده‌ها و غیرقابل مهار بودن آن‌ها را به بیننده القا کند. اینگونه اغراقی که می‌دانیم چقد غیرمنطقی و بزرگ است ولی نمی‌توانیم به آن به دید یک نگرش منفی بنگریم و قطعا نکته اصلی و با اهمیتی است که در سری فیلم‌های این کارگردان به چشم می‌خورد و امضای کاری او لقب می‌گیرد. امضای کاری او نیز در این اثر با پررنگی هر چه تمام‌تر بر نام فیلم زده می‌شود و تارانتینو مثل همیشه در به وجود آوردن ژانر فیلم، ادای احترامی به سبک خود می‌کند و همچنان خلاقیت‌ها و نوآوری‌های خود را با الگو گرفتن از سبک و سیاق وسترن اسپاگتی‌های قدیمی، زیرکانه به بیان ایده‌های ناب خود می‌پردازد. برای مثال صحنه معرفی سرگروهبان آلمانی به اسم ورنر راخمن را با موسیقی وسترن مانند و حرکات دوربینی که همراه با این شخصیت در حال حرکت بود، نگاه کنید که نمونه از بهره وری و الگو گرفتن تارانتینو از شیوه‌های وسترن ایتالیایی تاریخ سینما است.

کارکتر هانس لاندا با بازی به شدت درخشان کریستوف والتز که نمونه دیگر آن را در جایی نمی‌بینید

حرامزاده‌های لعنتی یک روایت کلیشه‌ای از جنگ جهانی را در خود نمی پروراند و به دنبال کسب آن نیز نمی‌باشد. این اثر، شاید پای خود را بر روی تمامی کلیشه‌ها ‌نگذارد و در بعضی از مواقع، همگام با آنها مسیر خود را طی ‌کند ولی به طور قطع می‌توانم بگویم که با اثری مواجه هستید که بر روی پای خود استوار است و صرفا الگو گرفته از چند اثر دیگر نیست. برای بیان بهتر، قدم اول، خلق آنتاگونیست داستان. رکن اصلی و مهمی که در همه‌ فیلم‌های این زیر ژانر، وجودش جلوه مثبتی به فیلم می‌دهد و برای داستان گویی تکمیل‌تر و پر ملات‌تر استفاده زیادی می‌شود. پس چه بخواهیم و چه نخواهیم، اولین قدم فیلم تارانتینو در خلق آنتاگونیست، کلیک کلیشه خود را می‌زند و مخاطبان را به خیال همان قالب‌های همیشگی اینگونه آثار، رها می‌کند ولی این تازه شروع ماجرا است. استفاده از کلیشه به خودی خود، فیلم را دچار ضعف و سستی نمی‌کند بلکه شیوه روایت آن کلیشه جنبه‌ی مهم‌تری به خود می‌گیرد. شیوه بیان و نوع آفرینش آن است که به بیننده چیزی بیشتر از یک قالب تکراری را به نمایش می‌گذارد. با ذکر مثال به سراغ فیلم بیبی درایور (Baby Driver) می‌روم. اثری با تمامی المان‌های تکراری آثار مشابه و الگوهای آشنا و پرِ نشانه‌هایی از فیلم‌های سرقت محور و مملو از هیجان و سرعت. اکنون نیم نگاهی کوچک به همین فیلم می‌اندازیم و با یک جواب به پرسش، به آن می‌رسیم. آیا بیبی درایور همانند همان آثار مشابه، یک اثر تکراری و در عین حال خسته کننده و بی‌هدفی است و هیچ چیز جدیدی برای گفتن و ارائه دادن به مخاطب ندارد؟ جواب قطعا خیر می‌باشد. چون ادگار رایت تراوش‌ها و زاده‌های ذهن خود را به همراه موسیقی متنی توام با هیجان و اضطراب قاطی با کلیشه می‌کند و این عناصر را در دیگ بزرگی می‌ریزد و چاشنی‌هایی که به ماده خود اضافه می‌کند، رنگ و بوی دیگری به کلیشه می‌دهند و باعث می‌شوند این اثر در عین فرمول زدگی، علیه آن بر بیاید و بتواند پارادوکس دلنشینی به دنیای فیلم اهدا کند. از گفتن این موضوع می‌خواستم به بیان آنتاگونیست داستان اصلی ما، یعنی هانس لاندا برسم. هانس لاندایی که در عین تکرار تمامی آثار مشابه، آنچان حرفی برای گفتن دارد که قطعا در ذهن مخاطبان به عنوان یکی از کارکتر‌های به یاد ماندنی، باقی می‌ماند‌. در ادامه به طور مفصل در باب شخصیت پردازی و ماهیت کارکترها، می‌پردازیم و آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

نمایی از دو شخصیت بی‌اعصاب گروه حرامزاده‌ها که شباهت غیر قابل انکاری با نمایی به همین شکل در فیلم باشگاه مبارزه دارد که برد پیت به ایفای نقش آن پرداخته بود

خب داستان فیلم همانطور که گفتم به صورت اپیزدویک و قسمتی می‌باشد (تمامی فیلم‌های تارانتینو از این الگو استفاده می‌کنند و برای مثال می‌توانم به فیلم هشت نفرت انگیز و پالپ فیکشن اشاره کنم). که در هر اپیزود به یکی از جوانب فیلم پرداخته می‌شود و در نهایت، با هم در داستان اصلی فیلم، قالب مشترکی پیدا می‌کنند. تقریبا با شمارش تک تک مسیرهای داستانی به سه داستان می‌رسیم که در نهایت با یکدیگر برخورد می‌کنند. این سه داستان به شوشانا (با بازی ملانی لوران) و سرهنگ اس. اس به اسم هانس لاندا و گروه حرامزاده‌های لعنتی به رهبری آلدو رین ختم می‌شود و راوی فیلم نیز ستاره تارانتینو در اثر ماندگار ۱۵ سال پیش خود، پالپ فیکشن، یعنی ساموئل جکسن است. داستان در پارت اول با نمایش یک فرد روستایی با دخترانش آغاز می‌شود که کلنل هانس لاندا، سرهنگ اس. اس (گردان حفاظتی حزب نازی‌ به اسم اختصاری SS) به دنبال باقی مانده‌های یهودی و کشتن آنان می‌باشد. کریستوف والتز در نقش هانس لاندا، به خوبی توانست در جایگاه سرهنگ اس اس هنرنمایی کند و یک موجود خبیثِ دوست داشتنی را به بیننده تحویل دهد. هانس لاندا فقط یک سرهنگ نیست. او فردی باهوش و زیرک و ریز‌بین و بادقت است. فردی که عقاید ذهنی‌اش به انسان‌های اطرافش بر پایه شک و تردید رقم می‌خورد و مو را از ماست می‌کشد. سخن‌وری ماهر و دارای اصول خاص به خود، که این شخصیت را پُر بارتر و مرموزتر از قبل می‌کند و مخاطب با دیدن آن، حس اعتمادی به صورت ناخودآگاه به نوع نقش آفرینی این شخص پیدا می‌کند. این فقط بخشی از جوانب تکامل یافته کارکتر هانس لاندا است و در ادامه همزمان با جریان فیلم، آن را به مراتب بیشتر توضیح می‌دهیم.

به داستان دوم خود می‌رسیم که مرگ تلخ تمام اعضای خانواده شوشانا در مقابل چشمانش است. سکانس‌های محشر ابتدایی فیلم که با اغراق و نمادگرایی و خشونت همراه است. هانس لاندا با روانکاوی فرد روستایی، به خواسته خود می‌رسد و با روش تارانتینویی واری، تمامی انسان‌هایی که در زیر زمین خانه بودند را به رگبار می‌بندد. دقیق‌ترین دلیلی هم که می‌توانم نمایش فیلمی با این شروع طوفانی را توجیه کنم، قطعا به تارانتینو برمی‌گردد. تارانتینو در همان اول به مخاطب می‌فهماند این روایت شاید همانند دیگر آثار مشابه، از پایه کلیشه زده باشد ولی فرمول زدگی آن خاص فیلم‌های جنگ جهانی نمی‌باشد. بله درست خواندید با فیلمی فرمول زده طرف هستیم ولی نه آن چیزی که فکر می‌کنید. نه مثل نجات سرباز رایان که نازی‌ها، موجودات تسخیرگر و نفرت انگیزی باشند و ما همراه با تام هنکس و گروه دوست داشتنی‌اش به دل آن موجودات بزنیم و در ماجراجویی آن‌ها سهیم شویم. فرمول زدگی این اثر در سبک خاص تارانتینو خلاصه می‌شود. این کلیشه همان کلیشه‌ای است که در تمامی آثار این کارگردان شاخص، جلوه می‌کند و ما او را با سبک خاص خودش می‌شناسیم. گرچه اگر ما از طرفداران سینمای او باشیم، در همان وهله اول و با دیدن تیتراژ فیلم و حتی نمایش متن اولین پارت فیلم او (اولین پارت فیلم به نام روزی روزگاری در فرانسه اشغالی توسط نازی‌ها است که قرار بود نام فیلم نیز به این اسم در بیاید و همانند آخرین اثر تارانتینو نام گذاری شود “روزی روزگاری در هالیوود”)، می‌توانیم پی ببریم که با یکی از آثار تارانتینو مواجه هستیم ولی او راضی به همین نمی‌باشد. خط و نشون کشیدن را دوست دارد و به مخاطب گوشزد می‌کند که این اثر فقط خشونت ندارد بلکه مثل خود او روان پریش و دیوانه است. اکنون با زدن مهر تایید، می‌توانید با خیال راحت به دیدن این اثر بپردازید.

سرباز بازیگر آلمانی و شوشانا که با استفاده از آن، سعی در رسیدن به اهداف شوم و انتقام خود داشت

با کشته شدن خانواده شوشانا به بی‌رحمانه و تارانتینویی‌ترین شکل ممکن، حس انتقامی در او خروش می‌کند و به نوعی هدفی از انتقام برای خود می‌سازد و برای رسیدن به آن، نهایت تلاش خود را می‌‌کند و اساسا در فیلم‌های این کارگردان، مفهوم پا پس کشیدن و عقب نشینی معنا ندارد و همه‌ی افراد باید جزای اعمال کارهایشان را ببینند و این عذاب، گریبان گیر تمامی انسان‌ها می‌شود و همه را در جهنم خود می‌سوزاند. این گفته دقیقا همانند روایت داستان دو قاتل حرفه‌ای به اسامی وینسنت وگا (جان تراولتا) و جولز وینفیلد (ساموئل جکسون) است که هر دوتای آنها، با اعمال تبهکارانه خود برزخی برای خودشان ساختند و در آن برزخ و در دوراهی بهشت و جهنم راه فراری نداشتند و به دیالوگ ساموئل جکسون از کتاب مقدس می‌رسیم که بیانگر اوضاع و احوال آن‌ها است؛ “با نهایت خشم بر شما فرود خواهم آمد و انتقامی بزرگ خواهم گرفت از کسانی که قصد نابودی و آزار برادرانم را داشتند”. بله این همان نگرش تارانتینو به موضوع تقابل انسان‌ها و گیر افتادن تک تک آنها در باتلاق اعمالشان است. اعمالی از خودشان نشات می‌گیرد و مسبب آن‌ها کسی جز خودشان نیست.

در مقابل نازی‌های آلمانی، یک گروهی به اسم حرامزاده‌های لعنتی وجود دارد که همانند اسم خود، به دیوانه‌وارترین شکل ممکن به دنبال کشتن و قتل عام نازی‌ها هستند. انسان‌های بی‌کله‌ای که لقب حال حاضر خود را به عمل خود مدیون هستند. حرامزاده‌ها فقط به اسم و شهرت نمی‌نازند و آنها راز موفقیت خود را در خشونت بی‌حد و حصر اعمال خود می‌بینند و برای آنها، کشتن نازی‌ها همانند ازبین بردن موجوداتی اهریمنی است و تک تک اعضای گروه با کینه و نفرت به دشمنان خود می‌نگرند. عملی که سرتاسر از بی‌رحمی و زجر و کشتار است. برای وخیم بودن اوضاع، به دیالوگ برد پیت در نقش آلدو رین در بیان قوانین این گروه و ساز و کار آن، می‌توانم اشاره کنم؛ قوانینی که از زبان برد پیت با تیپ یک فرمانده بی‌اعصاب، همانند سخنرانی‌های حساب شده و روانشناسانه از یک موجود الگو بخش و نمادین به اسم تایلر دردن (نام کارکتر برد پیت در فیلم باشگاه مبارزه) بر روی‌مان تاثیر زیادی می‌گذارد و در روان یاران و مریدان خود، اثرگذار جلوه می‌یابد. اشاره آلدو رین به بدهکاری اعضای گروهش به او از اولین قانون نشات می‌گیرد. قانونی که او وضع کرده است دیوانه وارتر از کشتن نازی‌ها است و به بیان دیگر روان پریشی بزرگی لقب می‌گیرد. کندن پوست سر صد عدد نازی و تحویل آن به آلدو، آن هم توسط تک تک اعضای گروهش! بدهکاری‌ای که خشونت در آن به شدت موج می‌زند و طبق گفته آلدو، آن‌ها بی‌رحم و خشن هستند و همه آلمانی‌‌ها باید بفهمند با چه گروهی طرف هستند.

تارانتینو نیز در همان پارت مخصوص به حرامزاده‌ها، سعی می‌کند تا حدودی بیننده را با اعضای بی‌رحم آن، آشنا کند. معرفی فردی قاتل که وضعیت روانی با ثباتی ندارد، به اسم هوگو استیگلیتز و خرس یهودی که در عین حال اغراق آمیز و دور از ذهن ولی متناسب با توصیف شرایط گروه حرامزاده‌ها که بیانگر دلیلی برای وحشی‌تر و مهار نشدنی‌ترِ بودن تمامی آنان است. بازجویی‌هایی با دیالوگ‌های جذاب و بسیار تماشایی آلدو آپاچی و نمایش ضربات مهلک و بی حد و مرزی که گروهبان دنی دانوویتز با لقب خرس یهودی (با بازی الی راث) روانه نازی‌ها می‌کند، میزان خشونت بالای این گروه را به رخ همه می‌کشد. تقریبا تمامی کارکترهای فیلم نه سفید (خوب) هستند نه سیاه (بد). تارانتینو با خلق کارکترهای خاکستری و ایجاد و رشد جنبه‌های انسانی در تک تک آن‌ها، رنگ و بوی دیگری به شخصیت پردازی کارکترها بخشیده است. جوانبی که هر شخص را انسانی‌تر از پیش نشان می‌دهد. آلدوی آپاچی نه آنچنان همانند کارکترهای تک بعدی دنیای ابرقهرمانی خوب و درستکار است که ما طرفدار کارهای دیوانه وار و افسار گسیخته او باشیم و هانس لاندا نیز آنچنان بد نیست که در هر لحظه آرزوی مرگ او را به فجیع‌ترین شکل ممکن طلب کنیم و او را منفور و نفرت انگیز بنامیم که در فیلم‌های مشابه، این حس همزاد پنداری و همراهی مخاطب با نقش منفی و آنتاگونیست داستان، کمتر و کمرنگ‌تر دنبال می‌شود و مخاطب نهایت نفرت را از آن‌ها، در وجودش می‌یابد. در فیلم خط باریک سرخ، جنبه مخالف داستان به منظور ژاپنی‌هایی که علیه آمریکایی‌ها بودن و بی‌رحمانه آن‌ها را به قتل می‌رساندند؛ آنقدری بر روی بیننده تاثیر منفی می‌گذارد که بیننده در هر لحظه از فیلم، به دنبال کشته شدن تمام سربازهای ترمیناتور مانند ژاپنی است و اشتهای خون خواهی‌اش تمامی ندارد.

این گروه حرامزاده‌ها دیوانه‌تر از آن چیزی که فکر می‌کنید هستند، مگر می‌شود یک نازی تا پایان عمرش ننگ آن را به دوش نکشد؟ جواب سوال به دستان آلدو آپاچی و رفقاش است

برای باز کردن شخصیت پردازی کارکترهای اصلی فیلم باید اول از همه به سراغ شخصیت بی شاخ و دم هانس لاندا برویم. آیا می‌خواهید بدانید چگونه می‌شود شخصیت یک سرهنگ اس. اس را در بهترین حالت به اجرا درآورد؟ آیا می‌خواهید دیالوگ‌های هدفمند و متمرکزی که از زبان یکی از بی‌رحم‌ترین انسان‌های دنیای سینمایی در می‌آید را بشنوید؟ جواب شما در یک اسم خلاصه می‌شود، به سراغ هانس لاندا بروید. دوست داشتنی در عین حال حرص در بیار و نفرت انگیز، بی‌رحم و در مقابل آن، نرمش نسبی رفتاری او با دشمنانش که تر و خشک را با هم نمی‌سوزاند. کارکتری که به نظر من به قله آن تکامل رسیده است و قطعا پرچم خود را در اوج قله برافراشته کرده است و به جایگاهی رسیده است که اگر بخواهم لیست کنم، به تعداد کمی از بازیگرها می‌رسم. به نوعی در کارکتر خود غرق شده است که حتی فکر کردن به بازیگر دیگری برای اجرای این نقش، نظر منفی ما را در پی دارد و برای‌مان قابل توجیه و راضی کننده نیست و کارکتری که همانند ضربات وحشیانه با بولینگ دنیل پلینویو (دنیل دی لوییس) به کشیش ساندی ، خونی به پا کرد که چشمان همه را به خود دوخت و تاثیرگذاری آن سال‌ها بعد نیز نمایان و آشکار است.

برد پیت نیز در نقش آلدو آپاچی خوش درخشید و به خوبی توانست نقش یک رهبر بی‌رحم و دوست داشتنی را به اجرا بگذارد. پیت به خوبی تیپ سازی منحصر به فردی از خود را به نمایش گذاشت و در کاراکتر خود غرق شد و به عنوان اولین تجربه او از زیر ژانر جنگ جهانی، بسیار حرفه‌ای و حساب شده به نتیجه رسید (حرامزاده‌های لعنتی اولین فیلمی بود که پیت با محوریت جنگ جهانی بازی کرد و در ادامه در فیلم‌های خشم (Fury) و متفقین (‌Allied) ایفای نقش کرد).

هنرنمایی فوق العاده کریستوف والتز در هر دو فیلم تارانتینو که شباهت‌های زیادی در بُعد‌های شخصیتی آن دارد و والتز برای هر دو نقش، جایزه اسکار را به خانه برد

داستان شوشانا به گونه ای ادامه می‌یابد که او، سینمای شخصی خود را در فرانسه اداره می‌کند. سینما همان لوکیشن پایانی فیلم است که برای رخداد‌های ذهنی و اغراق آمیز تارانتینو که دقیقا بعد از ماجراجویی‌های فیلم در لوکیشن‌‌های مختلف می‌باشد، صورت می‌گیرد. از سویی داستان شوشانا ادامه می‌یابد و از سوی دیگر این گروه حرامزاده‌های لعنتی هستند که با دستور مافوق خود علاوه بر نابود کردن بذر جنگ و پایان دادن به آن، به دنبال افتخار آفرینی‌های بیشتر و بالا بردن شهرت‌شان در این جنگ هستند. آنها با رهبری آلدو آپاچی، با طرح ریزی نقشه‌های خود، به دنبال مهره‌های مهم‌تر نازی‌ها هستند و با کشتن آن‌ها، قطعا افتخار زیادی نصیب‌شان می‌شود.

اوج دیالوگ گویی و تعلیق رها شده در فیلم را می‌توانم به میخانه‌ای در دهکده نادین که در فرانسه قرار دارد، نسبت دهم. میخانه‌ای که افراد جاسوس از کشور انگلیس و حرامزاده‌های لعنتی نیز از آمریکا، به دنبال شریک کاری خود آمده بودند و برای ادامه راهبردهای خود از آن بهره ببرند. جاسوس آنها بازیگر مشهور آلمانی به اسم بریجیت ون همرسمارک )با بازی دایان کروگر) است. بازیگری که آوازه و شهرت او، همه جا پیچیده است و به عنوان وسیله‌ای برای به قتل رساندن هیتلر و سرهنگ‌های عالی رتبه اس. اس، هدف گذاری شده است. این میخانه محل دیدار او با سربازان گروه متفقین است و طبق نقشه، آماده سازی خود برای هدف اصلی. عنصر مرکزی تعلیق در این سکانس‌ها قطعا به موقعیت مکانی و سربازهای آلمانی در دور و اطراف آن‌ها و دیالوگ گویی‌ها برمی‌گردد. یک تیم سه نفره از این گروه متشکل از دیوانه‌ترین نیروها، مسئول انجام ماموریت هستند. تارانتینو با خلق کارکترهای گذرا و دادن یک مسیر کوچک از خط داستانی به آن‌ها، تعامل بیننده را با اثر بالا می‌برد. ما شاهد شادی سربازان آلمانی در یک جشن شب نشینی هستیم که به دستور فرمانده یکی از این افراد، برای پسر تازه متولده شده او، شکل گرفته است. پدر جوان آن پسر، این جشن را تدارک می‌بیند و بریجیت ون همرسمارک مهمان آن‌ها در این میخانه است. برگه برنده گروه نفوذی،  ون همرسمارک است که با سالم رساندن آن به سینمای مربوطه، کار تمام نازی‌ها را تمام کنند. همین دلیل به بیننده حس دلهره را القا می‌کند، به چند دلیل، بیننده از همان اول می‌داند که اگر چه فرانسه به دست آلمانی‌هاست ولی در این دهکده و جای‌گیری آلدو رین و گروهش در زیر زمین نزدیک میخانه، ترسی از خراب شدن اوضاع تیم سه نفره داستان نداریم ولی دلیل اصلی نگرانی ما، بدست آوردن هنرپیشه معروف آلمانی در صحت سلامت است که بیش از پیش این دلیل را حائز اهمیت می‌کند. بازی کردن تارانتینو با لهجه آلمانی، این سکانس‌ها را بیشتر جذاب کرده و باعث ایجاد دلهره در مخاطب شده است.

مکانی در دهکده نادین که به میدان مبارزه دو جبهه جنگ تبدیل می‌شود و هر شخصی به دنبال انتقام از فرد دیگر است و یکی از بهترین سکانس‌های فیلم را رقم می‌زند

مایکل فسبندر در نقش ستوان آرچی هیکوکس، نقش کاپیتان این تیم سه نفره متشکل از دو آلمانی دیگر را بر عهده دارد و آنها به عنوان محافظ و دوست ون همرسمارک وارد آن مکان می‌شوند. با ضعف لهجه ستوان هیکوکس و بو بردن ستوان آلمانی از این نقص، تعلیق را به درون تک‌تک نماهای این سکانس‌ها، تزریق می‌کند. دقت بالای تارانتینو به جزییات و رشد و نمو دادن آنها برای طرح ریزی چالش‌های داستانی خود، به شدت ستودنی است و به شما، نوع نمایش عدد سه توسط ستوان هیکوکس و لو رفتن آنها را در بین آلمانی‌ها و سرگرد گشتاپو را پیشنهاد می‌کنم دوباره ببینید.

تقاطع داستانی سه روایت فیلم که در قالب بخش های مختلف به مخاطب نشان داده شدند، در یک سوم پایانی فیلم رقم می‌خورد. تارانتینو با هوش و ذکاوت خود، توانست به زیبایی هر چه تمام‌تر، به هدف خود برسد. هدفی که با دقت به جزییات و کات‌های بدون مقدمه و پیش زمینه اتفاق می‌افتد. بیننده ترسی از لو رفتن و‌ن همرسمارک در مقابل کلنل هانس لاندای باهوش دارد. پای گچ گرفته شده ون همرسمارک در مقابل لنگه کفش مجلسی و سیندرلا مانندی که سرهنگ لاندا در آن میخانه پیدا کرد؛ اطلاعی که بیننده از هانس لاندا و ذکاوت و هوش او دارد؛ همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا لذت و دلهره دیدن این سکانس‌ها بیشتر شود. تارانتینو مغز متفکر نمایش این سکانس است و از این تعلیقی که بیننده ناخودآگاه به خود وارد می‌کند، نهایت استفاده را می‌برد. حرکات بدون ایست و چرخشی دوربین در حین مکالمه دو کارکتر لاندا و همرسمارک، آتش این تعلیق را بیشتر از قبل می‌کند و دوربین نیز در این سکانس‌ها همانند بیننده، آرام و قرار ندارد. روایت طنزی که در این لحظات تارانتینو با لهجه ایتالیایی و نوع صحبت آلدو رین و دو همکارش و هانس لاندا و چهره گیری خاص برد پیت در نقش همراه بازیگر آلمانی، نوع دیگری به سخره گرفتن بیننده و خندیدن او در پس این دلهره‌ها و بی‌قراری‌ها است که اتفاقا همانند دیگر آثار این کارگردان، به شدت طنز جذاب و ملموس و به جایی است. از سوی دیگر این شوشانا است که با کمک همکارش به اسم مارسل، در پی انتقام خون خانواده کشته شده خود، برمی‌آید.

لو رفتن تیم ضربتی ما که متشکل از حرامزادهها و ون همرسمارک است، از پیش قطعی بود و کلیک آن با خفه کردن ون همرسمارک توسط هانس لاندا رقم می‌خورد (در این سکانس، تارانتینو نهایت حساسیت کاری را به نمایش می‌گذارد به نوعی که در حین خفه کردن ون همرسمارک، بیننده شاهد دستان تارانتینو است و او به صورت واقعی سعی در خفه کردن دایان کروگر داشت و به دنبال کلوز آپی از یک صحنه خفه شدن واقعی بود).

بهترین سکانس‌ فیلم و جذاب‌ترین آنها که تقابل بهترین کارکترهای آن رقم می‌خورد و با دیالوگ گویی‌های طنز و هنرمندانه، لحظات شگفت انگیزی را خلق می‌کند

در رقم زدن پایان داستان، دوباره کارگردان است که ایده‌ها و قواعدهای فیلمسازی خود را دخیل می‌کند. غیر قابل منتظره بودن فیلم‌های تارانتینو تا آخرین سکانس خود ادامه دارد و بیننده نمی‌تواند حدس‌های درست و دقیقی بزند. داستان درون ذهن او تکلف بیشتری از یک روایت ساده و معمولی دارد و همانند دیگر فیلم‌های ساخته شده در سینما نمی‌باشد. تارانتینو بیشتر از اینکه غیر قابل منتظره باشد، غیر قابل منطقی است و این دلیلی بر عدم درست بودن حدس‌های مخاطبان در حین دیدن فیلم می‌باشد. منطقی که تارانتینو کنار می‌گذارد، باعث تکمیل خط فیلمسازی او می‌شود. لو رفتن تیم ضربتی داستان یک چیز غیر منطقی نیست ولی رو برگرداندن سرهنگ عالی رتبه آلمانی، که خود از عاملان بسیاری از قتل‌ها و کشتارها بود، غیر منطقی به نظر می‌رسد. ولی در پس این سلب منطق، توجیه کارگردان از اتفاقی که افتاده است که بیننده را راضی می‌کند و حتی باعث لذت چندین برابر بیننده از این اثر می‌شود. توجیه تسلیم شدن هانس لاندا به جبهه آمریکایی‌ها، جذاب‌تر از تسیلم شدن آن است. ما می‌بینیم که او با شرایطی که برای خود می‌خواهد، به دنبال سویی از این جنگ می‌رود که شانس بالاتری در پیروزی دارد و به عنوان یک فرد دو جانبه و جاسوس آمریکایی‌ها در جبهه نازی‌ها و کسی که باعث مرگ مسببان این جنگ اعم از هیتلر و سرهنگ‌های بالا مقام او است، اسم و رسمی هم برای خود به دست بیاورد. اکنون این روایت غیر منطقی در هاله‌ای از توجیه و دلیل قرار دارد و بیننده نیز می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. از دیگر موارد غیر منطقی که نه سند تاریخی دارند و نه واقعیت می‌باشند، مرگ هیتلر در سینما است. مرگی که برای او رقم خورده است فجیع‌تر و روان پریشانه‌تر از مرگ حقیقی او در واقعیت است. ابتدا سینما با نوارهای نتیراتی که به دست شوشانا و همکارش مارسل تدارک دیده بود، به آتش کشیده می‌شود و در نهایت با رگبار‌های مسلسل‌های دو نفر از اعضای گروه حرامزاده‌ها به اسامی عمر و دنی دانوویتز به تمامی مهمانان آن سینما به خصوص هیتلر می‌باشد که همان ذهن روان‌پریش تارانتینو است. ذهنی که پر از خون و خون ریزی که خالق صحنه‌های خشونت بار و خشن است که هر چقدر شدت و فوران آن بیشتر باشد، به مذاق او نیز خوش می‌آید. تیراندازی‌های بی امان و بدون ایست سربازان آمریکایی به سران نازی و هیتلر و نمایش چندین ثانیه‌ای و چند پلانِ از لحظات تیراندازی، نمونه‌ای از لذت‌هایی است که این کارگردان از آثار خود می‌برد و بیننده نیز عاشق خشونت اغراق‌آمیز و هنرمندانه او می‌شود و بی‌خبر خود را در حین رقم خوردن این لحظات، هیجان‌زده و سرحال می‌یابد.

سکانس پایانی نیز طبق قرارداد گفته شده بین هانس لاندا و مقام عالی رتبه آمریکایی، با یک تغییر طی می‌شود و آن هم تغییری که به دستور آلدوی آپاچی رقم می‌خورد. ناسلامتی نمی‌شود قوانین گروه حرامزاده‌ها را کنار گذاشت و به آن بی‌اعتنایی کرد و این قوانین برای همه یکسان و پابرجا است. همه‌ی نازی‌ها در مقابل آنان، یک نقش دارند، دشمن. دشمنی که حتی تسلیم آن‌ها هم شود، باید نشانه از علامت نازی‌ها را که آلدو با خنجر مخصوص خود بر روی صورت آن‌ها می‌کشد، به روی پیشانی خود حمل کند و ننگ نازی بودن را تا آخر عمر خود به دوش بکشد.

در نهایت نیز به دیالوگ آلدو رین خطاب به هانس لاندا می‌رسیم:

-ولی فقط من یک سوال دارم. وقتی به مکان کوچکت به جزیره نانتوکت رسیدی؛ من تصور می‌کنم که می‌خواهی آن یونیفرم اس. اس خوشگل‌ات را در بیاری. درسته؟

غافل‌گیری خاص تارانتینو که تا آخرین لحظات فیلم آن را با طنز حمل می‌کند و به بیننده نشان می‌دهد و همیشه جذابیت خود را حفظ می‌کند

با فیلمی طرف هستنید که قطعا با تمامی فیلم‌هایی که از شاخه جنگ جهانی دیدید، متفاوت است. تفاوتی که جنس آن خاص و منحصر به فرد است. تفاوتی که رنگ و بوی تارانتینو را دارد و از دستپخت‌های فوق العاده او است. فیلمی که دو سوی جنگ را به یک اندازه خشن و بی‌رحم نشان می‌دهد و به روان پریشی هر دو جبهه پرداخته و صرفا گزارشی از خشونت‌های بی‌امان آلمانی‌ها نیست. اگر به گونه ژانر فیلم‌های جنگی علاقه دارید؛ اگر مشتاق دیدن روایتی غیرواقعی در زمینه‌ای از حقیقت و واقعیت هستید و از همه مهم‌تر، طرفدار تارانتینو و سبک اعجاب انگیز او می‌باشید، اصلا شک و تردید به خود راه ندهید، همین الان این شاهکار سینمایی را ببینید.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.