بهترین هنرنمایی‌های سه دهه اخیر (قسمت دوم)

17 September 2019 - 13:00

خب به قسمت دوم رتبه‌بندی بهترین هنرنمایی‌های سه دهه اخیر رسیدیم. در قسمت پیش به معرفی شماره‌های ۲۰ تا ۱۱ این رتبه بندی پرداختیم. نکاتی هم گفته شده بود که اگر جزو کسانی هستید که قسمت اول این لیست را مطالعه نکردید، حتما نکات گفته شده و ۱۰ شماره دوم این لیست را مطالعه کنید (در اینجا میتوانید قسمت اول را مطالعه کنید) و به قوانین گفته شده توجه کنید. خب اکنون به باید به بهترین‌های سه دهه اخیر در شاخه هنرنمایی‌های به یاد ماندنی بپردازیم، برویم سراغ اصل مطلب.

نکته: در جریان بیان این لیست، ممکن است داستان تعدادی از فیلم‌های نامبرده شده، لو رود.

Truman Capote .10

فیلیپ سیمور هافمن در نقش یک نویسنده‌ای که مرز نابودی را طی می‌کند و زندگی‌اش به تاریکی و پوچی می‌رود. فیلیپ هافمن از آن دست بازیگران خوبی است که در هر فیلمی موفقیت نسبی خود را در اجرای خود نقش‌هایش دارد. “کاپوتی” همان فیلمی است که هافمن توانست برای اجرای بسیار عالی خود در قالب یک نویسنده که به دنبال تکمیل داستان جنایی خود است، جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را از آکادمی اسکار دریافت کند. تغییر صدا و لحنی که هافمن به خود می‌گیرد و در جلد نویسنده‌ای به نام ترومن کاپوتی می‌رود. یکی از عناصری که باعث جلوه یافتن یک شخصیت و کارکتر می‌شود، بلوغ و تحول آن کارکتر در جریان فیلم چه به صورت یک شریان اصلی و چه به صورت یک راه فرعی است. این تحول هم به خودی خود سخت و دشوار است و نمونه‌های شکست خورده زیادی را دیده‌ایم. ولی فیلیپ هافمن به خوبی در هزارتوی مشکلاتش در نوشتن داستان کتاب نیمه کاره‌اش به اسم “در کمال خونسردی” ظاهر می‌شود. این فیلم بیوگرافی فقط و فقط با هنرنمایی بسیار عالی فیلیپ سیمور هافمن معنا پیدا می‌کند و همانند دیگر فیلم‌های مشابه در این ژانر، به شخصیت اصلی خود می‌نازد و با قدم‌های آن، همگام می‌شود.

Freddie Quell .9

فیلم‌هایی با محوریت دیوانگی و رفتار جنون‌آمیز نقش‌های اصلی خود، ساخته شده‌اند و در این عرصه، حرف‌های زیادی هم برای گفتن داشتند. حرفایی که ترجمه آنها می‌تواند به بیان آثاری چون درخشش (The Shining) از استنلی کوبریک فقید باشد که به اوضاع و احوال فردی به اسم جک تورنس (با بازی جک نیکلسون) که مرز جنون و دیوانگی را چند پله بالاتر می‌برد و در پی خلق این ضعف هویت و سپس بیان آن است. (بازی فوق العاده جک نیکلسون در فیلم درخشش نیز مطمیناً در لیست بهترین‌های جهان قرار می‌گیرد ولی مربوط به سه دهه اخیر نمی‌باشد) این روان پریشی جنون آمیز همان چیزی است که پل توماس اندرسن به سراغ آن رفته است. نه یک بار بلکه چندین بار در آثار خود هدف گذاری کرده است و به شدت موفق و فوق العاده از پس آن بر آمده است. مقصود من فیلم بی نظیر او به اسم “خون به پا خواهد شد” نمی‌باشد، بلکه فیلم مُرشد (The Master) هدف من است. پس از پیدا کردن فیلم، باید درون آن را کاوش کنیم و بازیگر نقش اول او برسیم، واکین فینکس. چگونه می‌شود در دیوانگی بی‌رقیب ماند؟ چگونه می‌شود در عین در قله اختلالات روانی، پوچ و تهی ماند؟ به بازی واکین فینکس در نقش فردی کوئل نگاه کنید. او از پس تمامی آن‌ها برآمده است و هر کسی نداند، گمان می‌کند فینکس واقعا روان درست و حسابی ندارد. او در فیلم مرشد به تمامی حالات یک بیمار ناخوش احوال طعنه می‌زند. طرز نگاه کردن‌های واکین فینکس (نگاه‌های به‌خصوصی که به نوعی فینیکس از بالا به پایین به اطرافیانش نگاه می‌کرد) در نقش فِرِدی که در کل طول فیلم آنها را حفظ می‌کند، با ظرافت بسیار بالایی اجرا شده است. فرم بدن خاصی (در کل فیلم به گونه‌ای می‌ایستد و راه می‌رود که نمای خمیدگی بدن او قرابت زیادی با رفتار و حالت و احوال او دارد) که فینکس در فیلم به خود می‌گیرد و بیننده را حیرت زده می‌کند. پل توماس اندرسن با به خدمت گرفتن فیلیپ سیمور هافمن در نقش مرشد و نقش مکمل فیلم، توانست از فینکس و کارکتر فردی کار بیشتری بکشد. به هنرمندی مثال زدنی فینکس در حین گپ زدن با فیلیپ هافمن (مرشد) و انجام اعمال ساینتولوژی (یک نوع فرقه مذهبی قرن ۲۰) مانند مرشد و برگشتن به گذشته فردی کوئل، که در ثانیه‌ا‌ی غرق در فریاد و عصبانیت است و در لحظه‌ی دیگر شناور بر خاطره‌های شیرین و دلنشینش می‌شود، می‌توان اشاره کرد. فینکس به حدی مرموز و هدفمند نقش خود را ایفا می‌کند که قطعا شیفته دیوانه بازی‌های او می‌شوید. حمله‌ها و یورش‌های بی‌فکرانه و بی‌مغز او که حیرت هر بیننده‌ را بر می‌انگیزیند. آنقدری توماس اندرسن به او در این نقش اعتماد دارد که سکانس‌های طولانی و بدون کات را مختص به او قرار می‌دهد و با این اقدام، سعی دارد مخاطب نیز شیفته و مجنون دیوانه‌ای به اسم فردی کوئل شود. برای مثال شما می‌توانید به صحنه‌های خودزنی فینکس در زندان و شکستن وسایلی که در اطرافش قرار دارد نگاه کنید که چگونه با حس نفرت و تنفر دست به همچین اعمالی می‌زند. فینکس آنچنان عالی و بدون ضعف ظاهر می‌شود که از بازی فوق العاده فیلیپ سیمور هافمن نیز پیشی می‌گیرد و درجات اجرای نقش پر چالش او، بیشتر و پر رنگ‌تر از هافمن است. شاید در تحلیل و بررسی فیلم به مفهوم دیگری از اسم این اثر (مرشد) برسیم، ولی در این جایگاه و دادن لقب به هنرنمایی فینکس، مرشد و رهبر واقعی او است که چشمان بیننده را همچون پیشوایی به سمت و سوی خود می‌کشاند و با آن تعامل دارد.

Terence Fletcher .8

کنار آمدن با بعضی از افراد به شدت سخت و غیرقابل امکان است ولی اگر چاره‌ای نداشته باشید، باید کنار بیایید؛ باید تحمل کنید، به هر قیمتی هم شده. حالا فرض کنید این فرد غیرقابل تحمل در رخ یک فیلم جلوه یابد. ترنس فلچر تداعی مواردی است که گفتم. مگر می‌شود به او ثابت کرد که حتی با راهکارهای بهتر و اصولی‌تر هم به هدف خود رسید؟ مگر حالیش می‌شود؟ جواب این سوالات با صراحت تمام خیر است. دیمین شزل توانست آنچنان در پیج و خم یک لیدر بی‌شاخ و دم و بی‌اعصاب رسوخ کند که حتما هم با دیدن فیلم به حرف من پی می‌برید. ترنس فلچر همانند ترمیناتوری است که هیچکس نمی‌تواند او را شکست دهد و از نقاط ضعفش، به عنوان نقاط قوت بهره می‌برد. هر چقدر از او بدتان بیاید، از طرف دیگر عاشقش می‌شوید. آنقدر خاکستری است که ویژگی دوگانگی یک انسان حقیقی را به رخ بکشد. جی.کی سیمونز در نقش ترنس فلچر حتی از نقش خودش در جایگاه یک رهبر ارکستر فراتر میرود و مرزی در هنرنمایی‌اش نمایان نمی‌شود. دریدن مرزهاست که این کارکتر را به این لیست آورده است و قطعا نمی‌توانید بعد از دیدن فیلم، کارکتر فلچر را تا مدت‌ها فراموش کنید. اگر او را فراموش کنید، دیگر حرکات دست و مشت کردن‌های با خشم و ابهتی که سیمونز در طول فیلم انجام می‌دهد، را همیشه به یاد نگه می‌دارید. فریادهایی که از اعماق وجودش روانه شاگردانش می‌کند و با نشان دادن رفتارهای خاصی که دارد، انگار خصومت شخصی و کینه و نفرتی در درونش از کارآموزانش است، ولی ماجرا از این قرار نیست. به نظر همه ما وجود همچین افرادی را در گوشه و کنار زندگیمان دیده‌ایم و یا حتی برای مدتی هم با چنین افرادی در زمینه‌هایی همکاری داشتیم و دوران سخت و دشواری را گذراندیم. این همان نقطه پررنگ و دشواری است که سیمونز باید در اجرای نقش ترنس فلچر به آن دقت می‌کرد؛ سبقت گرفتن از تمامی نمونه‌های مشابه که در طول زندگی تمامی مخاطبان وجود داشته است. به وضوح هر چه بیشتر کاملا معلوم است که او فرسنگ‌ها از نسخه‌های مشابه‌اش جلو زده است. دیگر از سیاست‌های دیوانه‌واری که سیمونز برای این شخصیت خرج کرده است نگویم. پستی و بلندی‌های شخصیتی او که در هر لحظه، دچار نوسان می‌شود. در لحظه‌ای آنچنان در غم و ناراحتی به سر می‌برد که انگار نه انگار او همان ترنس فلچر روان‌پریش و دیکتاتور است ولی در لحظه‌ دیگر آنقدر بی حد و مرز او را پیدا می‌کنیم که برق از سرمان می‌پرد. سیمونز شناور با کارکتر خود پیش نمی‌رود، بلکه او غرق در کارکتر خود می‌شود. حرکات او دیگر کنترل شده نمی‌باشد و او خطوطی بین آنها لحاظ نمی‌کند. به عنوان نقش مکمل گونه‌ای عمل می‌کند که بار تمامی کارکترهای اصلی را به دوش می‌کشد. قطعا اگر جی.کی سیمونز کارکتر ترنس فلچر را به این گونه به اجرا در نمی‌آورد، اکنون شلاق جایگاه کنونی را نداشت. قسمتی از نقد و بررسی فیلم شلاق در ستایش ترنس فلچر که در سایت می‌توانید (در اینجا) مطالعه کنید “ترنس فلچر، کارکتری که به گمانم تا مدت‌ها در ذهن‌تان باقی می‌ماند و قطعا او را فراموش نخواهید کرد. حرکات دست‌اش که با آن ریتم و هماهنگی را بین نوازنده‌ها ایجاد می‌کند و هر موقع دستش را مشت می‌کند نمایانگر عدم موافقت او با ساز زده شده است و یک استرس درونی نیز به مخاطب القا می‌کند. این استرس بیننده زمانی رشد و نمو پیدا می‌کند که هر بار مشت کردن‌های دست فلچر که با حرص و خشم همراه است و با وجود چهره آرام و در عین حال آتش‌فشان درونی او، همگام. آتشفشانی که در لحظه‌های ابتدایی دود و غبار از آن زبانه می‌کشد و در یک آن، به صورت ناگهانی و غیر‌منتظره فوران می‌کند و تمام کسانی که نزدیک آن باشند را می‌سوزاند”.

Roger “Verbal” Kint .7

دهه ۹۰ میلادی از آن دهه‌های طوفانی سینما در ژانرهای خاصی بود. ژانرهایی چون مافیایی و معمایی و جنایی. آثار سینمایی به حدی در این شاخه‌ها رشد و نمو پیدا کردند که دیگر هیچوقت نمونه آن را هم ندیدیم. ولی قصد و منظور من فیلم‌های مافیایی در آن دهه نمی‌باشد، من منحصرا ژانر معمایی جنایی را هدف قرار دادم. خب بر کسی پوشیده نیست که کوین اسپیسی استاد اینگونه هنرنمایی‌هاست. او اصول و ضوابط کاری این کارکترها را با گوشت و خون خود درک می‌کند و به اجرای آنها می‌پردازد. بدون اغراق، عاشق سبک بازی فوق العاده او می‌شوید. اگر مشتاق دیدن ژانر جنایی معمایی باشید، قطعا عاشق کوین اسپیسی هم هستید. حتی انتخاب کردن بهترین نقش او و قرار دادن آن در این لیست هم کار به شدت دشواری برای من بود. اسپیسی در تمامی فیلما با سطح بالا به هنرنمایی می‌پردازد و دقیقا نقاط عطف فیلم‌ها را به تنهایی تشکیل می‌دهد. بین دو هنرنمایی به یاد ماندنی و فوق العاده او در فیلم‌های هفت (Se7en) و مظنونین همیشگی (The Usual Suspects)، تصمیم گرفتم مظنونین همیشگی را انتخاب کنم. گرچه فراموش کردن فریاد زدن کارگاه و آرامش‌های به اصطلاح درونی او در فیلم “هفت” به شدت دشوار است. اکنون نوبت مظنونین همیشگی است. راستش را بخواهید نمی‌دانم با کدام اسم او را خطاب قرار دهم. آن قدر پیچیده و مرموز است که هر شخصی را به مرز دیوانگی می‌کشاند. نمی‌دانم او همان وربل و جزوی از یک گروه خلافکار است و یا خود شیطان. ولی این را می‌دانم که اگر اسپیسی این کارکتر را هدایت نمی‌کرد، قطعا هیچکدام از این نمی‌دانم‌ها به حقیقت تبدیل نمی‌شد. نوع فلج گونه‌ای که اسپیسی در فیلم به خود می‌گیرد؛ نوع و لحن حرف زدن خاصش که شخصیت بی‌گناه او را کامل می‌کند؛ مظلومیتی در چهره و حرف زدنش موج می‌زند که در تمامی لحظات فیلم ما را نگران و دلواپس او می‌کند؛ تمامی این‌ها تنها قطعه‌ای از هنرنمایی بی‌نقص اسپیسی در نقش وربل است. اسپیسی در این فیلم، فقط بیننده را گول نمی‌زند، او به خودش نیز دروغ می‌گوید. نمی‌شود از انسان‌ها نام برد و اسم وربل را درون آن لیست قرار داد. او همان شیطانی است که در قالب انسان درآمده است. شیطانی که اعمال خبیثش، گریبان گیر تمامی انسان‌های دور و اطرافش شده است، آن‌ها را گول می‌زند و متوجه می‌سازد که اکنون نوبت کیست. فکر کنم حتی نام بردن اسم وربل نیز برایش کمرنگ و بدون ابهت است. او همان کایزر شوزه است. کایزر شوزه‌ای که اسمش را مترادف شیطان می‌توان قرار داد. چگونه می‌شود آنقدر خبیث بود که دیگران فراموشت نکنند و اسم تو یاد آور بدترین اعمال باشد؟ جواب این سوال در دستان کوین اسپیسی و در کارکتر کایزر شوزه می‌باشد. اهریمنی در قالب انسان.

Lt. Col. Frank Slade .6

به هر کسی بگویید آل پاچینو فقط یک جایزه اسکار در مقام بهترین بازیگر نقش اول مرد برده است، قطعا باور نمی‌کند. بازیگری که بدون چون و چرا در زمره بهترین بازیگران جهان است و هیچوقت قدرت بالای هنرنمایی او در هر نقش و هر موقعیتی فراموش نمی‌کنیم. بازیگری که در پدرخوانده و بعد از ظهر سگی درخشید و رسالت خود را در فیلم صورت زخمی (Scarface) به اتمام رساند. لحن و لهجه کوبایی و شیوه بیان کلمات و تکامل شخصیتی تونی مونتانا. چطور می‌شود باور کرد که برای همچین هنرنمایی‌های بی‌عیب و نقصی که آل پاچینو از خود در کارنامه بازیگری‌اش انجام داده است، جایزه بهترین بازیگر به او تعلق نگرفته است؟ بگذارید به سراغ اثری بروم که آکادمی اسکار، بالاخره صلاح دید که جایزه بهترین بازیگر نقش اول را به او بدهد! “بوی خوش یک زن” (Scent of A Woman) که آل پاچینو در نقش یک سرهنگ بازنشسته و نابینا ایفای نقش می‌کند. در این فیلم هم مثل آثار نامبرده شده و پیشین او‌ قدرت بالای وفق دادن و حل شدن در محلول شخصیتی کارکتر مورد نظر، را می‌توانیم مشاهده کنیم. آل پاچینو در این فیلم در نقش یک پدر، یک انسان خوش گذران، یک سرهنگ بازنشسته و یک رفیق در قالب یک انسان نابینا ظاهر می‌شود. یک انسان دوست داشتنی و حرص در بیار و در عین حال کاربلد. هر چقدر از زوایای شخصیتی او در فیلم “بوی خوش یک زن” بگویم، کم است. مارتین برست در قالب کارگردان به خوبی توانست از قدرت بی حد و مرز آل پاچینو در بازیگری بهره ببرد و نتیجه فیلم دلنشینی شد. نقش مکمل او به اسم چارلی سیمس (با بازی کریس اودانل) هم تا حدودی توانست بازی برون گرای آل پاچینو را نیز تحریک کند و شیمی مناسبی بین این دو شخص پیر و جوان برقرار شد. نکته قابل توجه “بوی خوش یک زن” در این است که پاچینو در نقش یک فرد نابینا ظاهر می‌شود. یعنی از همان ابتدا یک چالش بزرگ در مقابل قدم‌هایش قرار دارد. حتما به خاطر دارید که او چه ارتباط و قدرت چشمی بالایی در ایجاد بُعد در کارکترهای که بازی می‌کند، دارد. به عنوان مثال در فیلم صورت زخمی، حس خشم و حرص و طمع را با چشمان او درک می‌کنید و محو آن می‌شوید. ولی در فیلم “بوی خوش یک زن” او یکی از بزرگترین حربه‌های بازیگری‌اش را در اختیار ندارد و اتفاقا تماشاگر بیشتر به حالت چشمان او دقت می‌کند و انتظار یک فرد نابینا را از او دارد. که باز هم این مسیر را با موفقیت طی می‌کند. تقریبا  اثری نمیتوان یافت که پاچینو در آن بازی کند و آن اثر فرود و عروج بالایی نداشته باشد. سکانس بی‌نظیر سخرانی او در دفاع از کسی که حتی بیشتر از فرزندش به او نزدیک است، چارلی، در گردهمایی مدرسه را به خاطر بیاورید. سخنان کوبنده و دلنشینی که پاچینو در آن سکانس به زبان می‌آورد؛ نوع نگاه‌هایش به عنوان یک شخص نابینا و لذت بردن از تلاشی که او برای رسیدن حق به چارلی انجام می‌دهد. حتی حیف است که از خوشحالی‌های منحصر به فرد او که با فریادهای ناگهانی همراه بود، چیزی نگویم. همه و همه در یک کارکتر خلاصه می‌شود سرهنگ فرانک اسلید.

Tyler Durden .5

قانون اول: در مورد باشگاه مشت زنی با هیچکس صحبت نمی‌کنید. اگر بخواهیم از تو مخی‌ترین کارکترهای دنیای سینما نام ببریم، حتما نام تایلر دردن جایی برای خود اختصاص داده است. یک اجرای بی‌نقص از یک بازیگر درجه یک. در شماره قبلی از اسکار می‌نالیدم که چرا برای هنرنمایی‌های جاودانه که آل پاچینو انجام داده است، فقط یک جایزه بهترین بازیگر نقش اول به او اختصاص دادند. اکنون باید این گِله و شکایت را بسط دهم و پر شاخ و برگ‌ترش کنم. گرچه جوایز اسکار هم همزمان با کیفیت فیلم‌های امروزی، نزول زیادی کرده است و دیگر مثل سابق مهم و بااهمیت نمی‌باشد. یکی دیگر از افرادی که حداقل یک جایزه اسکار باید نصیبش می‌شد، برد پیت است. بازیگر درجه یک و کاریزماتیکی که در اکثر فیلم‌هایی که بازی می‌کند، جلوه دیگری به آن می‌دهد. به خوبی در نقش خود فرو می‌رود و با هنرنمایی جذابش، رضایت بیننده را هدف قرار می‌دهد. قصد من از بین تمامی شخصیت‌های ماندگاری که او در تاریخ سینما نهاد، بهترین آنها است. به عقیده من او در کارکتر تایلر دردن به اوج کاری خود رسید و توانست ماندگار نمایان شود که هر مخاطبی بعد از سالیان سال، هنوز هم تایلر دردن را فراموش نکند. از استاد سبک معمایی جنایی، دیوید فینچر هم غافل نشویم که چگونه با هنرمندی خاص خود، بهترین اجرا را از شیره بازیگران خود می‌کشد. زوج و همتای نقش تایلر دردن، ادوارد نورتون در نقش راوی داستان است. بازیگر توانایی که در اجرای نقشش با این وجود که بسیار خوب بود، ولی باز هم در زیر سایه برد پیت قرار داشت. برد پیت در این فیلم مظهر یک نور و نشانه و الگو بود. الگویی که با طرز خاص راه رفتن و حرف زدن و ابهت او معنا پیدا می‌کرد. برد پیت توانست تایلر دردن را فردی خودکامه و همه فن حریف و بی‌نقص نشان دهد و با سخنان امیدوارانه و انگیزشی، آنچنان شور و امیدی به اعضای باشگاه مبارزه می‌داد که همگان عاشق و شیفته او بودند. نمونه یک انسان افسار گسیخته و غیرقابل کنترل که هنجارشکنی را با گوشت و خونش حس می‌کند. حتی پافشاری او بر روی حرفش و نگه داشتن آن زیرزمین مانندی که اسمش باشگاه مبارزه بود، باعث افزایش ابهت و شخصیت او می‌شود. جزو تاثیرگذارترین آدم‌های تاریخ سینما قرار می‌گیرد و برای همیشه در ذهن‌ها ماندگار می‌ماند. برد پیت در این فیلم به شکل یک روانشناس روان‌پریش آنچنان دست به تکمیل شخصیت تایلر دردن زده است که همه ی ما باورمان شده است که حتی او وجود دارد. تک تک کلمات او ، پلکانی برای صعود به یک قله مرتفع ایجاد می‌کند . پلکان برای افرادی که از ارتفاع وحشت دارند . هدف و غایت تایلر چیزی بزرگتر از هنجارشکنی می‌باشد او در پی تاسیس کردن افکار خودش در این افراد است. نکته بسیار مهم دیگر تحول شخصیتی او در جریان فیلم است. در ابتدا به عنوان یک دوست و همراه و یاور (پروتاگونیست) جلوه می‌یابد و در با جریان فیلم به شکل یک انسان روان‌پریش و بی‌اعصاب و دیوانه در می‌آید (آنتاگونیست). برد پیت در نقش تایلر دردن دو نوع اَکت متفاوت و قابل توجه را اجرا می‌کند و جهش پروتاگونیستی او به آنتاگونیست، نمونه کاملی از بیان بازی منحصر به فرد او است. کارکتری که شخصیت پردازی خود را فقط مدیون فیلمنامه و نویسنده داستان نیست، بلکه این برد پیت می‌باشد که او را همانند کوزه‌گری که سفالش را شکل می‌دهد، در آن پیچ و تاب به وجود می‌آورد و تقدیم مخاطب می‌کند. پیچ و تابی که او را در یک لحظه فرد سرخوش و بی‌غم و غصه و از همه‌چیز و همه‌کس رها و آزاد می‌یابیم و در لحظه ی دیگر او را رهبر یک گروه هنجارشکن‌تر از خودش پیدا می‌کنیم. به دیالوگ دیوانه‌وار او گریزی می‌زنم که می‌گوید “فقط وقتی همه چیز را از دست دادیم، آزادیم هر کاری که می‌خوایم بکنیم”.

Joker .4

این شخصیت به حدی معروف و مشهور است که دیگر به معرفی و بیان آن نیست. اول به سراغ کارکتری می‌رویم که هیث لجر به اجرای آن پرداخته است. جوکر همان شخصیت دیوانه “شوالیه تاریکی” است. اگر از خوانندگان سری کتاب‌های کمیک و داستان‌های مربوط به آن‌ها باشید، حتما چشمتان به جوکر و دیوانگی‌های او خورده است. این کارکتر یک کارکتر ساده و بی‌آلایش نمی‌باشد. حتی بارها دیدم که به جوکر لقب دیوانه و روانی را می‌دهند. نمیخوام بگویم نه این طور نیست و کاملا این بیانات غلط است ولی باید این نکته را فراموش نکنیم که این کارکتر فقط روان‌پریش و دیوانه نمی‌باشد؛ ابدا یک کارکتر تک بعدی نیست. آنقدری باهوش و زیرک است که تمامی نقشه‌هایش طبق اصول انجام می‌شود. در عین حال آنچنان دیوانه و روانی است که هر کسی حتی از نزدیک شدن به او هم هراس دارد و همچنین بسیار با جسارت و شجاعت می‌باشد که باکی از هیچکس و هیچ چیزی ندارد. حتی روان پریشی او نیز فقط خلاصه به دیوانه بازی‌هایش نمی‌شود و انواع و اقسام حالات را در خود دارد. این‌ها فقط قسمتی از یک هویت کارکتر جوکر است و این هیث لجر می‌بود که باید تمامی آن‌ها را به بی‌نقص‌ترین شکل ممکن، در قالب یک شخصیت، به ثمر برساند. هر کسی جوکر را در فیلم “شوالیه تاریکی” ببیند، قطعا می‌تواند به جواب این سوال برسد که آیا لجر توانست همان جوکر مورد نظر باشد یا نه. فقط کافی است به لحن حرف زدن و راه رفتن و نگاه‌های او خیره شوید تا اعماق وجود او در قالب یک اهریمن درک کنید. موردی که در تکامل شخصیتی جوکر حائز اهمیت است، خنده‌ها و دیوانه بازی‌هایش است. ما در فیلم شاهد خنده‌های عمیقی و معناداری از هیث لجر می‌باشیم که حیرت هر مخاطبی را برمی‌انگیزیند. لجر پا را فراتر گذاشته و با خلق حرکات فل بداهه و خودجوشی که در جریان فیلم شاهد آنها بودیم، رنگ و بوی دیگری به این جوکر غیرقابل مهار و کنترل نشدنی داده است. وقتی او در زندان و زیر نظر افسران گاتهام قرار دارد و برای موفقیت رییس پلیس گوردون (با بازی گری اولدمن) بدون برنامه قبلی و فل بداهه، به عنوان تشویق او، دست می‌زند. همچنین سکانس‌های بازجویی بتمن (با بازی کریستین بیل) از او که با هنرنمایی خاص لجر زینت این بازجویی شده بود. میزان افسار گسیختگی و مهارنشدنی بودن او نیز از دیگر مواردی است که در ثانیه به ثانیه هنرنمایی او می‌درخشد و هرکس را عاشق این انسان هنجارشکن و بی‌کله می‌کند. اگر جزو افرادی هستید که برای هر شخص چارچوب و محدوده‌ای تعیین می‌کنید و عقیده دارید که آن شخص هم دقیقا در این چارچوب اجازه خودنمایی دارد، باید بگویم کور خوانده‌اید، هیث لجر تمامی مانع‌های ممکن را برای ایفای نقش جوکر طی می‌کند و می‌داند چگونه مرزی را جابه‌جا کند. برای بستن پرونده جوکر نیز به یکی از بهترین دیالوگ‌هاش در فیلم شوالیه تاریکی گریزی می‌زنم. “اگه در انجام کاری تخصص داری هیچوقت آن رو مجانی انجام نده”.

Forrest Gump .3

فارست گامپ دوست داشتنی. هر چقدر از او بگوییم کم است، هر چقدر. با هیچ کلمه و حروفی نمی‌شود بازی بی‌کران تام هنکس را در فارست گامپ بیان کرد. ارقام این هنرنمایی به شدت بالاتر و سنگین‌تر از آن است که در حیطه بیان جایش بدهیم. فارست همان انسان صادق و پاک دلی است که دست به هر کاری می‌زند به موفقیت می‌رسد. بهتر بگویم او اگر دست به سنگ هم بزند، تبدیل به طلا می‌شود. انسانی با بهره هوشی پایین (با بهره هوشی ۶۰) و پایین‌تر از حد معمول، که جز مادرش کسی را ندارد و همیشه هم عاشق یک نفر است (جنی با بازی رابین رایت). تو ساده‌ترین و بی‌آلایش‌ترین انسانی است که در طول دنیای سینمایی دیده‌ایم. تام هنکس در این فیلم حال خوب کن و سرحال، برای ایفای نقش فارست گامپ کم نزاشت و با تمام وجود به اجرای آن پرداخت. او آنقدر صاف و ساده است که در ایستگاه اتوبوسی که منتظر است، برای تمامی کسانی که کنارش می‌شینند، تمام زندگی‌اش را تعریف می‌کند. زندگی رویایی برای یک انسان غیرعادی. از دیویدن‌های بدون مهار او غافل نشویم که هر مخاطبی را به خنده می‌اندازد. نه حتی آن زمانی که داربست خاصی به پایش می‌بست و نمی‌توانست بدود و نه از دویدن‌های بدون توقفش. باید از همینجا بگویم که تام هنکس دوست داشتنی‌ترین احمق دنیا را خلق کرد و هر مخاطبی را عاشق خود می‌کند. تام هنکس به خوبی توانست انسانی بی استعداد و بدون مغز را به تصویر بکشد که احمق بازی هایش در مواردی حرص در بیار و در جایی دیگر دوست داشتنی. او نمونه یک فردی است که نه استعداد دارد، نه پشتوانه و نه هوش درست و حسابی، ولی به تمامی آن چیزی که می‌خواهد، می‌رسد. هیچ طمعی در کارش ندارد و از سادگی بیش از حدش است که به جایگاه‌های بالا می‌رسد. مدال افتخار کسب می‌کند، شرکت ماهیگیری می‌زند و حتی با دویدن‌های بدون توقفش، یک نهضت و جنبش را به وجود می‌آورد. نکات گفته شده فقط بخشی از هنرنمایی‌های این بازیگر دوست داشتنی است. پیشتر از لئوناردو دیکاپریو برای نقش یک انسانی که از هوش پایینتری نسبت به بقیه برخوردار است و به نوعی عقب مانده است، بازیگری خوبی را دیده بودیم (در سال ۱۹۹۳ و فیلم what’s eating gilbert grape) ولی تام هنکس یک چیز دیگری به خورد مخاطب می‌دهد. “بدو فارست! بدو!”

۲٫ Hans Landa

کریستوف والتز بازیگر کارکشته و خوبی است ولی اوج بازی او در دو فیلم کویینتین تارانتینو رقم می‌خورد. او برای هر دو نقش مکملی که به ترتیب در نقش‌های دکتر کینگ شولتز و در نقش هانس لاندا در فیلم‌های “جانگوی آزاد شده” و “حرامزاده‌های لعنتی”، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را نصیب خود کرد. اوج بازیگری او در این دو نقش مشهود و نمایان است و بر هیچکس پوشیده نیست. حتی در بین انتخاب بهترین آن در دو راهی این دو شخصیت، به مشکل خوردم و در نهایت هانس لاندا را به مراتب هنرمندانه‌تر و اصولی‌تر یافتم. قسمتی از تعریف شخصیت هانس لاندا که در نقد حرامزاده‌های لعنتی انجام داده‌ام (نقد این فیلم در سایت) “آیا می‌خواهید بدانید چگونه می‌شود شخصیت یک سرهنگ اس. اس را در بهترین حالت به اجرا درآورد؟ آیا می‌خواهید دیالوگ‌های هدفمند و متمرکزی که از زبان یکی از بی‌رحم‌ترین انسان‌های دنیای سینمایی در می‌آید را بشنوید؟ جواب شما در یک اسم خلاصه می‌شود، به سراغ هانس لاندا بروید. دوست داشتنی در عین حال حرص در بیار و نفرت انگیز، بی‌رحم و در مقابل آن، نرمش نسبی رفتاری او با دشمنانش که تر و خشک را با هم نمی‌سوزاند. کارکتری که به نظر من به قله آن تکامل رسیده است و قطعا پرچم خود را در اوج قله برافراشته کرده است و به جایگاهی رسیده است که اگر بخواهم لیست کنم، به تعداد کمی از بازیگرها می‌رسم. به نوعی در کارکتر خود غرق شده است که حتی فکر کردن به بازیگر دیگری برای اجرای این نقش، نظر منفی ما را در پی دارد و برای‌مان قابل توجیه و راضی کننده نیست. کریستوف والتز در نقش هانس لاندا، به خوبی توانست در جایگاه سرهنگ اس اس هنرنمایی کند و یک موجود خبیثِ دوست داشتنی را به بیننده تحویل دهد. هانس لاندا فقط یک سرهنگ نیست. او فردی باهوش و زیرک و ریز‌بین و بادقت است. فردی که عقاید ذهنی‌اش به انسان‌های اطرافش بر پایه شک و تردید رقم می‌خورد و مو را از ماست می‌کشد. سخن‌وری ماهر و دارای اصول خاص به خود، که این شخصیت را پُر بارتر و مرموزتر از قبل می‌کند و مخاطب با دیدن آن، حس اعتمادی به صورت ناخودآگاه به نوع نقش آفرینی این شخص پیدا می‌کند. این فقط بخشی از جوانب تکامل یافته کارکتر هانس لاندا است.” همانطور که گفتم این‌ها فقط بخشی از این کارکتر است و فقط با دیدن هنرنمایی او، شیفته او می‌شوید.

۱٫ Daniel Plainview

دنیل دی لوییس در نقش دنیل پلین‌ویو خونی به پا کرد که به یاد هر کسی بماند. پر افتخارترین بازیگر جهان و اگر به دنبال لقب و به رخ کشیدن نباشیم و بدون اغراق یکی از بهترین‌های جهان است. بازیگر فیلم‌های به یاد ماندنی “به نام پدر” (In the name of the Father) و “پای چپ من” (My Left Foot) و بیل قصاب دار و دسته‌های نیویورکی. بازیگری که همانند دیگر بازیگرهای نامبرده این لیست، بازی‌های فراموش نشدنی زیادی را از خود به جا گذاشته است و دوستداران سینما را عاشق و شیفته هنرنمایی و متد بازیگری خود کرده است. بازیگری که تمامی ندارد و همیشه خاطره انگیز است. دنیل دی لوییس در نقش دنیل پلین‌ویو با بازی در فیلم “خون به خواهد شد” (There will be Blood) به کارگردانی پل توماس اندرسن، توانست افتخار بزرگ دیگری به کارنامه کاری‌اش اضافه کند. دنیل پلین‌ویو دقیقا همان فردی است که در کمال انسانیت و سادگی، به سوی پلیدی‌ها و تاریکی‌ها و دیوانگی‌ها می‌رود. پلیدی‌هایی که او را دیگر در دار و دسته انسان‌ها قرار نمی‌دهد. با یک کارگر ساده مواجه‌ایم و تلاش‌های دیوانه وار او برای رسیدن به هدفش. او هیچکس را به جز خود نمی‌شناسد و موفقیت را فقط و فقط برای خود می‌خواهد. به طور حتم اگر هر کسی جز دی لوییس به اجرای این نقش می‌پرداخت، نتیجه کاری به این شکل حاصل نمی‌شد. ما با فیلمی پر زرق و برق مواجه نیستیم و فیلمی در مقابل ما قرار دارد که نان بازوی بازیگر نقش اول خود را می‌خورد و تمام بار و سختی‌های فیلم به دوش او است. البته نمی‌شود از بازی عالی پل دِینو و چند منظوره او چشم‌پوشی کرد ولی باز هم به هیچ وجه قابل مقایسه با دی لوییس نیست. به نوعی دی لوییس است که به کارکتر خود و همه کارکترهای دیگر فیلم، شخصیت می‌دهد و آن را به تنهایی می‌سازد. سکانس مقابله دو شخصیت دنیل پلین‌ویو و اِلی ساندِی در کلیسا و اعتراف گرفتن از پلین‌ویو، از سکانس‌های فراموش نشدنی‌ای است که حیرت هر بیننده را برمی‌انگیزیند. دنیل دی لوییس دقیقا نمایانگر فردی است که همه را قربانی هدفش می‌کند و هدف او جز مال و ثروت نیست و طمع و سواستفاده کردن از دیگران را چاشنی هویت خود کرده است. او به حدی از زیرکی خود در حیله‌گری و فریب دادن دیگران استفاده می‌کند که مخاطب جذب داستان این کارکتر می‌شود. ۱۵۸ دقیقه به طور خالص پیچیدگی کارکتر دنیل پلین‌ویو را می‌بینیم و با آن همراه می‌شویم. دنیل پلین‌ویو یک دیوانه است، دیوانه پول و ثروت. “من وحی سوم هستم. من آن کسی هستم که خداوند برگزیده است”.

آیا با اسامی بازیگران گفته شده موافق هستید و آنها را لایق این جایگاه می‌دانید؟ به نظر شما بهترین‌ها کدام هستند؟

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • Colonel Richard says:

    وقتی اسم دنیل دی لوییس میاد ناخود آگاه ذهنم به طرف خون به پا خواهد شد میره و به نظرم جایگاهی که بهش دادین حقشه
    وقتی اسامی لیست رو میبینم ( جز چند تا از شماره های لیست که فیلماشونو ندیدم) کاملا این فیلم های شاهکار برام یادآوری میشه و فراموش کردن بازی این بازیگرا کار سختیه .
    توجه بیشتر من به واکین فینیکسه. خیلی دوست دارم ببینم فیلم جوکر و واکین تو نقش جوکر میتونه بهترین خودش باشه یا نه.حتی یه جورایی بهتر از هیث لجر که به یاد موندنی تر و بزرگتر از اون بشه .ممنون به خاطر مقاله خوبتون

    • محمدحسین بزرگی says:

      ممنون بابت کامنتت
      بله دقیقا چالش بزرگیه برای واکین فینکس که بتونه ماندگار بشه

  • DR.STRANGE LOVE says:

    خیلی خیلی راحت به جای Hans Landa می شود michael keaton در فیلم bird man رو بگذارید. حالا اگر هم سخت نگیریم به Hans Landa، حداقل باید bird man در این لیست می بود. جایش خیلی خالی است. قطعا نقش آفرینی اش در فیلم birdman جزء بهترین های قرن بیست و یکم هست. به هر حال می دونم که چقدر انتخاب بهترین ها و جمع کردنشون توی یک لیست سخته. بابت زحماتتون سپاسگزارم خسته نباشید. ۸>

    • محمدحسین بزرگی says:

      ممنون از لطف شما. بله دقیقا مایکل کیتون از بازیگران درجه یک سینماس و اجراش برای bird man جزو بهترین هاش بوده
      ولی من برای تهیه لیست سعی کردم تا حد امکان از هر کارگردان و بازیگر، یک نمونه بیارم که از ایناریتو فیلم the revenant و نقش آفرینی دیکاپریو بود.
      البته جز پل توماس اندرسن که ناچارا مجبور به تکرارش در لیست شدم

  • امیرعلی محمدیان پور says:

    انتخاباتون خیلی بجا و هوشمندانه بود، علی‌الخصوص در قسمت دوم که بزرگانی مثل تام هنکس و دنیل دی لویس توش می‌درخشن. از خوندن مقاله لذت بردم، خسته نباشید.

    • محمدحسین بزرگی says:

      ممنونم از محبتت دوست عزیز. خوشحالم که براتون دلنشین بوده.