نقد فیلم ۵۰۰Days of Summer؛ عاشقانه‌ای خاص

21 September 2019 - 22:00

فیلمی خاص در قالبی خاص‌تر از خود. “۵۰۰ روزِ سامر” (در ادامه درباره این لغت و ارتباط آن با فیلم را توضیح می‌دهم) همان رابطه‌ پُر فراز و نشیب یک مسیر عاشقانه است. مسیری که ممکن است آنقدر پُر پیچ و خم باشد که هر لیلی و مجنونی را به ستوه بیاورد یا بسیار هموار و طبق اصول و روال کنترل شده. “۵۰۰ روز سامر” یک رابطه چالش برانگیز و هدف‌دار و در عین حال پوچ است. این فیلم روایت یک قایق دو نفره است، قایقی که شناور بر سطح رودخانه‌ای پر خروش به سمت آبشاری می‌رود که از ارتفاع بسیار زیاد آبشار پرتگاه مانند، پایان آن قابل دیدن نیست. البته یک مشکل دیگر هم آنها را تهدید می‌کند، که به این قایق دو نفره برمی‌گردد. قسمتی از این قایق در جریان رودخانه‌ی خروشان عشق، تخریب می‌شود و آب از جای جای آن به درونش نفوذ می‌کند و این تام و سامر هستند که باید مداوم آب مرگبار را از قایق خود برهانند ولی کمی تامل کنیم! این رودخانه که در نهایت چه بخواهند و چه نه، به آبشار جنون آمیزی ختم می‌شود و دلیل تلاش و دست و پا زدن این دو نفر در چیست؟ این رابطه از ابتدا محکوم به شکست است؟ با ما همراه باشید تا کنجکاوی‌‌های خودمان را به جواب برسانیم.

دو سوی این رابطه عاشقانه دوست داشتنی. تام و سامر در یک قاب

عناوین عاشقانه فقط و فقط به یک روایت خشک و خالی از تقاطع دلدادگی و عواطف چند بُعدی ختم نمی‌شوند و حتما نیز خودشان می‌دانند که دل مخاطب به این سادگی به دست نمی‌آید. همانطور که نوآوری قدم مثبتی برای یک اصل به شمار می‌رود (ممکن است با شکست مواجه شود ولی حداقل تفاوت و ایده و نگرش‌های جدید سرکوب نمی‌شوند)، چگونگی بهره بردن از آن نیز بسیار مهم و حائز اهمیت است. در سالیان سال با آثار عاشقانه زیادی مواجه شدیم و تعدادی از آنها به خوبی رگ خواب مخاطب خود را به دست گرفتند و همانند انسانی که یک دستگاهی به عنوان کنترل کننده احساسات در اختیار دارد، از آن نهایت استفاده را می‌بردند. این همان نوآوری منحصر به فردی است که شامل “۵۰۰ روز سامر” هم می‌شود و ما با فیلمی مواجه هستیم که کارگردان آن نهایت تلاش خود را کرده است تا با سبک روایی به خصوصی که ربطی به فیلم‌های عاشقانه و خطی مانند ندارد، جلوه نوعی به اثر خود بدهد. پرش‌های بسیار زیاد در خط اصلی داستان و ارتباط جزییات و پیوند زدن‌های آنها، همه و همه از عناصر به وجود آورنده‌ی این فیلم می‌باشند. کارگردانی این اثر را مارک وب (Marc Webb) بر عهده دارد که از نمونه آثار او می‌توان به “با استعداد” (Gifted) و دو گانه‌ی “مرد عنکبوتی شگفت انگیز” (The Amazing Spider-Man) اشاره کرد. سه فیلمی که تمامی آنها با وجود مشکلات بزرگی که داشتند (“با استعداد” اثر با کیفیت‌تری نسبت به دیگر عناوین نام برده شده، تلقی می‌شود)، ولی در یک زمینه به خصوص وجه اشتراکی بین آنها مشهود است. خلق روابط پُر حرارت و احساسی. روابطی که شاید همانند دو گانه مرد عنکبوتی شگفت انگیز (اندرو گارفیلد و اِما استون) در اشکالات فیلم محو شده باشند و نمود درستی از آنها به مخاطب القا نمی‌شد ولی با دقت به آن می‌توانیم به ویژگی مثبتی که در قالب آن موجود است، دست پیدا کنیم. نمونه دیگری که راه موفقیت آمیزتری را برای خود تدارک دیده بود، فیلم “با استعداد” بوده است. فیلمی که به روابط پدر و فرزندی مانندی یک دایی و خواهرزاده می‌پردازد که بیننده را مجذوب خود می‌کند. “۵۰۰ روز سامر” علاوه بر اینکه اولین اثر او در حوزه سینما است، بهترین فیلم او نیز می‌باشد. شاید در گام اول و مواجه شدن با این فیلم، برای شما این سوال پیش بیاید که آیا باید از این فیلم به عنوان اثری مشابه آثار بزرگی چون تایتانیک و دفترچه (The Notebook) یاد شود؟ خیر، نباید انتظار روایت عاشقانه خالصی که فقط و فقط به دو سوی این ماجرا بر می‌گردد را از “۵۰۰ روز سامر” داشته باشیم.

در ادامه عکس اول، رابطه عاشقانه به وجود آمده بین تام و سامر

قبل از پرداختن به شیوه نگارش و فرم خاصی که فیلم به خود گرفته است، به سراغ اسم آن برویم. اگر به معنی لغت “سامر” (Summer) به کار رفته شده در نام فیلم رجوع کنیم، به واژه تابستان می‌رسیم که تقریبا هیچ ارتباطی با فیلم ندارد. نامی که به اسم نقش اول زن فیلم نیز برمی‌گردد و به نوعی بازی با کلماتی است که کاگردان از آن استفاده کرده است و در نگاه اول بیننده را به شک و تردید می‌اندازد. شیوه روایت فیلم نیز همانند دفترچه خاطراتی از یک رابطه احساسی دو نفره به وجود آمده است. روایتی که الگوی خاصی شامل‌اش نمی‌شود و در طول فیلم، بارها به گذشته و آینده می‌رود و اثر تازه‌ای به مخاطب ارائه می‌دهد. راستش را بخواهید، بد بیراه نمی‌رود و همین تفاوت‌ها و نوآوری‌ها است که فیلم‌ها را در ذهن بیننده ماندگار می‌کند. وجه تمایزی که فیلم به خود می‌گیرد، تنها در شیوه روایت رخ نمی‌دهد. این اثر سعی می‌کند حتی از پرولوگ و تیتراژ نیز با آثار این زیر ژانر تفاوت ساختاری و محتوا داشته باشد که موفق نیز ظاهر می‌شود. “۵۰۰ روز سامر” قانون خود را بر پایه ۵۰۰ روز از رابطه عاشقانه‌ای می‌گذارد و با روایت غیر خطی به روزهای خوب و بد این مسیر می‌پردازد.

رابطه سر حال و با طراوت که از تمام سر و شکلش معلوم است چقد تازه است

نکته: از این خط به بعد، داستان فیلم اسپویل می‌شود.

اولین نمای فیلم، آخرین نمای رابطه عاشقانه تام و سامر نیز می‌باشد. که اگر از ظاهر قضاوت کنیم، همه چیز به خوبی و خوشی به سرانجام رسیده است و این همان چیزی هست که کارگردان به زور در همان وهله اول به خورد مخاطب می‌دهد و بیننده خود را بازی می‌دهد. کارگردان هدف خود را مختص یک رابطه عاشقانه نمی‌کند و در ابعادهای متفاوت به آنها می‌پردازد که مهمترین آنها نیز رابطه تام (با بازی جوزف گوردن لویت “Joseph Gordon-Levitt”) و سامر (با بازی زویی دشانل “Zooey Deschanel”) است. آغاز فیلم با یک صفحه اسپلیت اسکرین مانندی از ابتدا و شکل‌گیری زندگی دو نقش اصلی داستان فیلم، شکل می‌گیرد. که از این مکانیزم نیز در روایت فیلم استفاده‌های منحصر به فردی شده است و حس جدیدی را به همراه دارد. بعد از تیتراژ اسپلیت اسکرین مانند، فیلمنامه با رجوع به دوران آخر این رابطه اصرار دارد که رابطه عاشقانه بین تام و سامر نابود شده است و با وصله و پینه‌های زیادی همراه است ولی از سوی دیگر و برگشت به دوران خوب داستان و مواقعی که این روابط بوی تازگی‌اش به مشام هر فردی می‌رسید، سعی می‌کند پایان ناامید کننده آن دو را بپوشاند. معرفی شخصیت‌های داستان و حالات درونی آنها به راوی داستان برمی‌گردد که در بعضی از مواقع همانند داستانِ رمان‌های رومنس، حالت اغراق آمیزتری به خود می‌گیرد و محتوای شعاری را در خود تقویت می‌کند. داستان از جایی شروع می‌شود که تام یکی از کارکنان شرکتی است که کارش تولید کارت‌های تولد و تبریک و تسلیت و عزاداری است. او به گونه‌ای در فیلم نمایش داده می‌شود که انگار انگیزه‌های زندگی‌اش در اعماق وجودش نابود شده‌اند و یک انسان بیخیال و سرافکنده و رها از افکاری است. روز اول رابطه او با سامر کلیک می‌خورد و او سامر را اولین بار در جلسه کاری و به عنوان دستیار رییس شرکتی که در آن مشغول به کار است، می‌بیند. در کسری از ثانیه زندگی پوچ و کسل کننده او، فقط و فقط با نگاه‌های گذرای سامر معنا و مفهوم جدیدی پیدا می‌کند و تام تحت تاثیر او قرار می‌گیرد. همانطور که گفتم راوی فیلم نقش بسیار مهمی را در فیلم ایفا می‌کند و معرفی کارکترها و جزییاتی که از این روابط بیان می‌کند، به جذابیت‌های فیلم افزوده است. فیلم روایت غیر خطی خود را حتی در طول تکه داستان‌های خطی که خود نیز از روایت غیر خطی فیلم حاصل می‌شوند، نیز رعایت می‌کند. بهتر بگویم، غیر خطی در غیر خطی. از پارامترهای مهم دیگر فیلم باید به نگرش و نصحیت‌های آن برگردیم. این همان حالت شعاری و پند گویی خاصی است که در جریان فیلم بارها به آن بر می‌خوریم. اولین نگرش و دیدگاه این اثر به سرنوشت برمی‌گردد. اعتقادی که به نوشته شدن همه چیز (در قالبی از پیش آماده) حتی قبل از به وجود آمدن آن چیز! این لغات “چیزها” شاید به شدت گیج کننده باشد ولی بگذارید با قواعد خود فیلم تعاریف مخصوص به خود این کلمات را بگویم. در ادامه همزمان با جریان فیلم به دیگر موارد می‌ر‌سیم.

دوستان و حامیان همیشگی تام. راستش را بخواهید زیاد هم مفید نیستند!

اولین دیدار دو نفره تام و سامر به یک مکان دو نفره به خصوصی بر می‌گردد! آسانسور. با نمای مدیوم کلوز آپ، تام و سامر را در یک قاب مشاهده می‌کنیم و نوع ارتباط آنها با هم. اولین تیک ارتباط نخست آنها نیز با موفقیت می‌خورد و آن هم داشتن وجه اشتراک است. وجه اشتراکی که ابتدا از موسیقی گروه بیلتز شروع می‌شود و در مرور زمان جایش را عوامل دیگری پر می‌کنند. روایت دیگری که وجود آنها جذابیت‌های بیشتری به فیلم داده است، دوستان تام می‌باشند. سویی از رابطه توسط خط اصلی جریان، نشان داده می‌شود و سوی دیگر در مکالمات به اصطلاح مفید تام و دوستانش. که بیشتر به حس درونی تام نسبت به سامر و مشاوره‌های پوج دوستانش برمی‌گردد! البته مشاوره‌های بسیار تخصصی خواهر تام به اسم ریچل (با بازی کلویی مورتز) هم در روند این ماجرا کم تاثیر نمی‌باشد. شاید همه چیز از یک سردرگمی عاشقانه و هدفی گنگ نشات بگیرد ولی بالاخره در روز ۲۸ اُم اتفاقی که باید زودتر تبدیل به واقعیت می‌شد، رخ می‌دهد. ابراز علاقه تام به صورت رسمی به سامر در یک جشن شبانه که مسبب آن هم یکی از دوستان تام به اسم مکنزی که در شرکت همکار او نیز می‌باشد، است. خط زمانی روابط بین این دو نفر دیوانه کننده‌اس و قطعا اگر در جریان فیلم بروید، آنها را قاطی می‌کنید. “۵۰۰ روز سامر” شاید در مسیر اصلی خود با دیگر آثار هم سبک خود متفاوت باشد ولی در مسیرهای فرعی و در بعضی از شرایط همانند آثاری هم ژانر خود رفتار می‌کند. کافی است به روز ۲۸۲ اُم برویم و رابطه پُررنگ و پُر سر و صدای تام و سامر را مانند کسی که خوشبختی‌اش را فریاد می‌زند تا همه بشنوند، مشاهده کنیم. رفتارهای خود جوش و ذوق زده مانندی که انگار انسان‌های دیگری در زندگی دو نفره آنها وجود ندارند و مگر اصلا مهم است دیگران چه فکری کنند؟ چه مهم باشد و چه نه، حداقل برای این دو مرغ عشقِ عاشق جواب با صراحت خیر است.

دوران خوشی که بین آنها میگذرد، عمیق و غیر قابل مهار است

نکته‌ دیگر “۵۰۰ روز سامر” به شیوه روایت توهم‌زا و اغراق آمیز آن برمی‌گردد (دقیقا در شروع فیلم که به مخاطب از یادداشت نویسنده گزارشی خلاصه می‌دهد و بیان می‌کند اثر ساخته شده، ساخته‌ای از وهم و تصورات نویسنده است). توهمی که نمایش احساسات و دل خوشی‌ها و از سوی دیگر ناراحتی‌ها را به دوش می‌کشد. به خوشحالی نماد گونه تام در لحظه‌ای که او در بهترین روزهای خود زمان می‌گذراند، مشاهده کنید که چگونه مردم با او همراه می‌شوند و فیلم با تمام وجود همراه با خوشحالی بی حد و حصر تام در می‌آید. فیلم به گونه‌ای روایت می‌شود که در شروع این رابطه، چالش‌هایی را در خط موفقیت دو نقش اصلی خود قرار نمی‌دهد و همانند رقبای خود عمل نمی‌کند. فیلم‌هایی چون تایتانیک و دفترچه که حتی از ابتدا نیز با سنگ اندازی‌های بی‌امان فیلمنامه به روایت عاشقانه دو فرد، آن روال همیشگی را طی می‌کند. در “تایتانیک” با جک همراه می‌شویم که نه در سطح و جایگاه اجتماعی و طبقاتی رز قرار دارد و نه کسی هم راضی  به وصلت کردن او با رز است. همین روال در “دفترچه” نیز رعایت می‌شود. نوآه را با بازی رایان گاسلینگ مشاهده می‌کنیم که در تمامی گام‌هایش به سوی آلی (با بازی ریچل مک‌آدامز)، با هزاران هزار مشکل مواجه می‌شود. اثر عاشقانه مارک وب به مانند هیچکدام از فیلم‌های نامبرده شده نمی‌باشد و او با کار گذاشتن بمب‌هایی تخریب‌گر در تک تک لحظات حیاتی روابط عاشقانه تام و سامر، هم آنها را به ستوه می‌آورد و هم بیننده. چالش‌هایی که سرتاسر روابط آنها را مواقعی غیر قابل تحمل و مواقعی مفید و مثمر ثمر واقع می‌کند. مشکلاتی که بخشی از آن احساسات و دیدگاه‌ها و عقاید سامر می‌باشد و بخشی دیگر از آن، تام است که نمی‌داند از رابطه موجود چه انتظاری داشته باشد و خودش را سردرگم و بی‌هدف در حلقه (لوپ) عاشقی می‌یابد. سامر همانند گزارشی که فیلم از او می‌دهد؛ دیواری در بین خود و کسانی که در زندگی‌اش نقش مهمی را ایفا می‌کنند، ایجاد کرده است. دیواری که رخی از آن را در خواب‌های کابوس گونه سامر و همزمان با تام می‌فهمیم. با توجه به عقاید منحصر به فرد سامر در روابط عاشقانه، به فکر فرو می‌رویم و در تلاش هضم آن هستیم.

این قاب‌های دو گانه هم خنده آور است و هم دیوانه کننده

“۵۰۰ روز سامر” به گونه پیش می‌رود که سعی در شکستن قوانین پیش فرض روابط عاشقانه دارد و استفاده متفاوتی از آنها. ما تام را بعد از شکست از رابطه بلند مدتش با سامر می‌بینیم که مانند افرادی نیست که شکست عشقی خورده‌اند و در مسیر زندگی شخصی خودشان دچار مشکل شده‌اند. در گذشته و در قبل از رابطه او با سامر، او به فردی با مشخصات شخصی درون گرا شباهت بیشتری داشت و بعد از شکست عاطفی به دیوانه‌ای برون گرا و غیرقابل کنترل تبدیل شد و برخلاف قواعد عاشقانه، فیلم به گونه‌ای با تام همگام می‌شود که همانند او، انگار از مخالفان و متنفران سخت سرِ سامر و مسخره بازی‌های او است! این عکس العمل فیلم را می‌توانیم جایگزین قواعدی بدانیم که پس از شکست حاصل در این روابط، با به تصویر کشیدن خاطرات دو نفره و خوبی‌های سوی مقابل، دلتنگی این احساسات را بیش از پیش کنند ولی خب دیدید که برخلاف آن در فیلم رقم می‌خورد. تام را مشاهده می‌کنیم که از اهنگ مورد علاقه خود و همچنین سامر، با فریاد ابراز تنفر می‌کند و همچنین در جلسات کاری آنچنان عنصری به نام عشق را مترادف با قواعد تجربی کسب کرده خود مساوی قرار می‌دهد، که هر بیننده‌ای را به سمت و سوی عقاید اشتباه خود می‌آورد. او حتی دقیقا در جایگاه مقابل خود نسبت به گذشته و مواجه با سامر پیدا می‌کند (به ابراز تنفر تام علیه مدل موها و دندان‌ها و … سامر توجه کنید). تدوین خاص این فیلم پیوند زدن آن با روایت پر پیچ و خم عاشقانه تام و سامر ازجذابیت‌های غیر قابل انکار فیلم است. ما تام و سامر را دوباره با هم و اینبار فقط به عنوان دوست و یک آشنای قدیمی در قطار می‌بینیم که مقصد هر دو یکی می‌باشد و رابطه به نوعی پیش می‌رود که همه چیز مهیا است برای جوش خوردن دوباره این رابطه پایان یافته. ولی باز هم رو دست بزرگی از کارگردان می‌خوریم. کارگردان به صورت تر و تمیز و بدون اشکال رابطه دوباره شروع شده تام با سامر را روایت می‌کند و تا زمانی آن را ادامه می‌دهد که بیننده شک خود را به یقین تبدیل کند ولی در حساس‌ترین لحظه، با یک صفحه اسپلیت اسکرین شده، به مخاطب می‌خندد. انتظارت پوچ و زیاده خواهی‌های تام را با مقایسه حالت واقعی، همانند تیری زهر آلود به قلب مخاطب و تام نشانه می‌گیرد. چقدر هم دقیق می‌زند! بگذارید صادق باشم؛ در همان وهله اول و مقایسه این دو حالت، به سادگی خودم که باورم شده بود که این رابطه دوباره از نو شروع شده است و دیگر شکستی در کار نیست، خندیدم! وقتی انتظارت تام را در سمت چپ تصویر با واقعیتش مقایسه می‌کردم، بیشتر خنده‌ام می‌گرفت. هم به گول زدن کارگردان که با ساده ترین متد، موفق به انجام آن شده بود و هم به تام و انتظارات بی جایش! ولی نکته حائز اهمیت این ماجرا تثبیت شدن حالت واقعیت و زندگی انسان‌ها در این سطح بی‌ریا و بی‌رحم از زندگی است.

خطوط رابطه بین تام و سامر کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شوند و در نهایت محو

یادتان هست که گفته بودم قواعد عاشقانه توسط فیلم شکسته می‌شود؟ باید دوباره به این نکته برسم که این قواعد در فیلم حضور دارند ولی نه برای یک شکست و ناامیدی، بلکه یک مثالی از یک پشتوانه و هدف و امیدی مضاعف برای رسیدن به رویاها. رویای معمار شدن تام که بماند چه مدلی به کارت تبریک نوشتن رسیده است (که خودش نیز در فیلم توضیح داده است و آنقدر دور از ذهن و غیر منطقی است که به آن اهمیتی ندهم). تام به سوی آرزوی همیشگی‌اش می‌رود و این‌بار او خودش است که سرنوشت خود را در دفترچه زندگی ویرایش می‌کند و از نو می‌نویسد. که از این سو به نگرش دوم فیلم در سوی سرنوشت و رقم زدن آینده می‌رسیم. ما دقیقا در جریان فیلم سکانسی را می‌بینیم که تام با کت و شلوار و به صورت رسمی در کنار سامر که حلقه ازدواج در دست دارد و بر روی صندلی همیشگی‌شان که پاتوق آنها بود، نشسته‌اند و حتما اگر در شروع فیلم به آن دید مثبتی داشتیم حداقل اکنون می‌دانیم که قضیه از چه قرار است! نکته قابل توجه نماهای فکر شده فیلم می‌باشد که در سکانس‌هایی دو نفره و پر از نشاط‌اند و لحظات دیگر غم و اندوه از آنها می‌بارد. ولی این پایان ماجرا برای تام نمی‌باشد، تام زندگی خود را در مسیر جدیدی قرار داده است و قطعا نیز با انسان‌های جدیدی نیز مواجه می‌شود. انسان‌هایی که می‌توانند برای او حتی به جای سامر باشند و شریک عشقی‌ جدیدش. تام به عنصر جدیدی به اسم تصادف اعتقاد پیدا می‌کند و به قول راوی نمی‌توان تقدیرهای بزرگ کیهانی را با اتفاقات ساده زمینی نسبت داد. همیشه بعد از هر تابستانی (summer)، پاییزی (autumn) به دنبال آن می‌آید!!! این تام و این چهار فصل زندگی‌اش!

اولین و آخرین نمای یک رابطه عاشقانه

“۵۰۰ روزِ سامر” روایتی غیر خطی و پر دَوران و گول زننده‌ای از عاشقانه‌ای خاص است. عاشقانه‌ای که خاص بودنش را فقط به روایتش وابسته نیست و سرتاسر او در حال جنب و جوش هستند. نمی‌دانید که در توهم آن غرق شوید و یا به آن بخندید و آن را به تمسخر بگیرید. ولی یک چیز را می‌توان با قطعیت گفت و آن هم به زمینه سینمایی او برمی‌گردد، از دیدنش پشیمان نمی‌شوید.

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.