شیطان لازم | نقد و بررسی The Nightingale

9 November 2019 - 22:00

خشونت در تاریخ بشری همیشه وجود داشته، دارد و خواهد داشت. مهم نیست از چه دوره‌ای باشید، یک جور یا جور دیگری این خشونت جریان داشته در رگ‌های بشر را تجربه کرده‌اید. اصولا استعمار کشوری هم پر شده از خشونت است. خشونتی که از مستعمر تا استعمارگر را در بر می‌گیرد و آن‌ها را به انحطاط می‌برد. این مهم، اصلی‌ترین مسئله‌ی بازگو شده در جدید ترین ساخته‌ی جنیفر کنت، کارگردان یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک دهه‌ی اخیر یعنی «بابادوک»، است. در ادامه و بررسی اینکه «بلبل»، جدید‌ترین ساخته‌ی این کارگردان استرالیایی چقدر در به تصویر کشیدن مفهومش موفق بوده، با سینما فارس همراه باشید.

دو مضمون و مفهوم مهمی که «بلبل» سعی در بازگو کردن دارد، طبیعت خشن انسان به عنوان وحشی‌ترین حیوان و فلسفه‌ی پیچیده‌ی انتقام است. به این صورت که در فیلم‌های ژانر آخرالزمانی دیده‌اید، آدمی حتی اگر در محاصره زامبی‌ها هم باشد، باز به دشمن اصلی خودش تبدیل می‌شود. «بلبل» سعی می‌کند این علاقه‌ی بدوی انسان به خشونت و انتقام، آن هم به صورتی که شباهت واضحی به «از گور برخاسته» ایناریتو دارد، به تصویر بکشد. البته جنیفر کنت  برروی این داستان انتقام‌محور، پیچش خود را نیز اضافه کرده است و در حال به تصویر کشیدن تکه‌ای از تاریخ نیز هست. جنیفر کنت حالا به سبب «بلبل»، جای پای محکم‌تری به عنوان یکی از کارگردانان جوان و حلاق سینمای امروز دارد. او که خود اصلیت استرالیایی دارد، در «بلبل» خونریزی، کشتار و نسل‌کشی که استرالیای مدرن بر آن بنا شده است را به تصویر می‌کشد.

کلیر، شخصیت اصلی «بلبل»، خود یک ایرلندی است که طمع استعمار توسط انگلیسی‌ها را در زادگاهش چشیده و حالا در مسیر انتقام‌جویی‌اش، با یک تاسمانی اصیل به نام بیلی همراه می‌شود که در حال حاضر کشورش مورد تجاوز قرار گرفته است. با اینکه کلیر و بیلی هردو توسط انگلیسی‌ها همه‌ی داشته‌های‌شان را از دست داده‌اند، با این حال فیلم مرز مشخصی بین ‌آن‌ها می‌کشد. چرا که هر چه باشد کلیر هم به عنوان همراه استعمارگران وارد تاسمانی شده است. این مهم در پایان فیلم هم وجود دارد. گرچه کلیر می‌تواند ببخشد و هاوکینز را بگذارد و برود، اما بیلی نمی‌تواند. اصولا انتقام و امید، دو چیز اساسی هستند که سوخت انسان برای ادامه‌ی راه را تامین می‌کنند. کلیر و بیلی هر دو در ابتدای داستان‌شان، امید به بهود شرایط دارند اما، در انتها تنها انتقام برای‌شان می‌ماند و آن هم نمی‌تواند پاسخ درستی باشد. اینجا است به مضمون محوری دیگر «بلبل» برمی‌خوریم: مسئله‌ی انتقام و عواقبی که به همراه دارد. موضوع این است که انسان ذاتا دوست دارد خشونت و رنج را با خشونت و تحمیل رنج پاسخ دهد. همین مسئله است که در «بلبل» باعث یک چرخه‌ی کشتار بی‌پایان بین رنج‌کشیده‌ها (مستعمره‌ها) و متجاوز‌ها (استعمارگران) شده است. این جنگ بومیان و خارجی‌ها در فیلم (یادمان نرود که کلیر هم در چشم انگلیسی‌ها یک بومی ایرلندی است) تبدیل به نمادی از خشونت‌ها و جنگ‌های امروزی انسان می‌شود که همه‌چیز با خشونت آغاز می‌شود و طبعا، با خشونت بیشتر ادامه می‌یابد. مهم نیست بالاخره چه کسی برنده می‌شود، چه کسی انتقام می‌گیرد یا چه کسی کجا را فتح می‌کند. شاید بخشش و سکوت پاسخ بهتری برای خشونت باشد اما، در ابتدا همین سکوت کلیر است که برای او دردسرهای بیشتری به همراه دارد. همین مهم باعث می‌شود که یافتن پاسخ درست کاری ظاهرا غیر ممکن باشد و مغزمان در این مسیر، خطای ۴۰۴ بدهد. شاید برای پیدا کردن جواب باید به جزییات سفر انتقام‌جویانه کلیر نگاه کنیم.

کلیر در حالی اولین قربانی خود، سربازی که با کوبیدن سر نوزادش به دیوار او را کشته بود، را به طرز وحشیانه‌ای می‌کشد که در پاسخ، چیزی جز سردرگمی و اندوه بیشتر به دست نمی‌آورد. در مقابل، بیلی در حالی از کار وحشیانه‌ی کلیر تعجب می‌کند که خود پس از مرگ‌ عمویش، همین بلا را سر دو سرباز دیگر می‌آورد. آن هم در حالی که کلیر کارش از انتقام گذشته است. در واقع، خود «بلبل» در حال به تصویر کشیدن همین چرخه‌ی خشونت و انتقام است. کنت در فیلم به دنبال دادن پاسخ قطعی (برخلاف ساخته‌ی ایناریتو) نیست. هیو گلس در حالی در «از گور برخاسته» از جان فیتزجرالد می‌گذرد و به آرامش می‌رسد (انتقام در دستان خداست)، که در «بلبل» هر دو شخصیت محوری، توسط کشش انتقام و خشونت به نابودی می‌رسند. اکثر فیلم‌های انتقام‌محور، عمل انتقام را عملی قهرمانانه‌ و به عنوان غایت مقصد قهرمان معرفی می‌کنند. قهرمان موفق می‌شود در نبردی جانانه، آدم‌بده‌ی داستان را بکشد و در حالی که غروب‌ آفتاب را تماشا می‌کند، از دستاوردش راضی باشد. «بلبل» به دنبال این جور داستان‌ها نیست. هر قتل انتقام‌محور در فیلم به طرز نچسبی همراه با خشونت هستند. در نهایت شخصیت‌ها هم در حال تماشای غروب آفتاب سفرشان را به پایان می‌رسانند اما، در حالی که شیطان درون‌شان آن‌ها را به ورطه‌ی ناامیدی کشانده است.

شخصیت منفی اصلی ما در این جا، هاوکینز با بازی عالی سم کلافین است. متاسفانه، شاید این بزرگ‌ترین بخشی باشد که فیلم در آن لنگ می‌زند. هاوکینز هیچ‌گاه بیشتر از یک شخصیت تک‌بعدی نمی‌شود. البته بخشی از این مهم، به خاطر هویت استعمارگر او است. هاوکینز یک محق از خودراضی است که فکر می‌کند باید به هرچه می‌خواهد برسد. مثلا فیتزجرالد در «از گور برخاسته» شخصیتی ترسیم‌شده برای مخاطب بود که طرز فکرش بسیار قابل درک‌تر بود. فیتزجرالد نیز چنین حس محق بودن و درست بودن اعتقادات و تصمیماتش را داشت با این تفاوت که طرز فکر نادرست او، مشخصا ریشه‌ای روانی در کودکی‌اش داشت و همین باعث می‌شود تا با وجود اطلاع از نادرست بودن آن، آن را درک کنیم.

احتمالا با خواندن داستان‌های تاریخی در مورد قتل و خونریزی، با خود می‌گویید که این آدم‌ها چرا این چنین بودند، انگار که ما از سیاره‌ای دیگر هستیم. با این حال، «بلبل» به خوبی ثابت می‌کند که تمایل به خشونت و انتقام، غریزی است و در بطن هر انسان وجود دارد. اینکه به سبب جامعه‌ی فعلی، در ما سرکوب شده است دلیل نمی‌شود تا خودمان را جدا از عاملان خشونت بدانیم.  بلبل قصه‌ی کنت هم باید تا ابد زنده بماند و به قول خودش، خوش‌خیالانه آرزوی یکبار دیگر دیدن عشق حقیقی‌اش را داشته باشد، با این آگاهی که سفرش در سراشیبی انتقام، بدون لذت و عاری از دستاورد بوده است.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • فرهاد قدیمی says:

    با سلام
    چرا نگاه ما فقط با دنبال انتقام و محور انتقام است. در فیلم کارگران می‌گوید که -نژاد پرستی چقدر می‌تواند بد باشد که همه جای سکانس فیلم مربوط به سیاه پوستان آنها را با القابی زشت و حیوانی برخورد می کنند طوری که خود کلر هم ناخواسته همین حس را نسبت به بیلی در ابتدا دارد ولی با گذشت فیلم کلر او را پسر صدا نمی‌کند و می‌گوید بیلی…. در جای می‌آید و کنار او میخوابد…. در جای یبل از خواب به او لبخند می‌زند…. در جایی برای او گریه می کند و نگران می‌شود….. در جای نمی‌خواهد بیلی صدمه ببیند….. همه ی این سکانس‌ها نشان می‌دهد که چرا در گذشته اینقدر نژاد پرستی بد بوده و در دنیای امروز مدرن هم همچنان نژاد پرستی دیدگاهی بد و عقب افتاده است…. اوج کار کارگران آنجاست که بیلی همرا بقیه سر میز غذا می‌خورد که واقعا صحنه تکان دهنده ای است…. ونگاه دیگر کارگران به غیر از نژاد پرستی را متوقف باید کرد حداقل در کشورهای آمریکای و انگلیسی، آزار و اذیت ایرادی مثل ستوان انگلیسی است که خود نماد استعمار انگلستان است که فقط به دنبال رسیدن به قدرت میباشد از هر راهی چه دروغ و تهمت زدن که در فیلم به کلر زده می‌شود چه توهین و بی ارزش کردن که در فیلم به بیلی می‌شود چه فریب و نیرنگ که در فیلم ستوان به چارلی راهنما دارد و چه با بی‌رحمی و کشتن کا حتی کودکی را می‌کشد البته آن کودک را ابتدا آموزش کشتن میداد و وقتی می‌بیند اینکاره نیست او را با بی رحمی می‌کشد…. ستوان کلر را یک ایرلندی می‌داند که هیچ ارزشی برای او فایل نیست…. انگلستان نهایت جنایت را به شهروندان ایرلندی در طول تاریخ کرده اند و کارگران به زیبایی تمام این تاریخ را به تماشاگر گوشزد می‌کند….. سربازان مست و بی شرم که از هر کاری دریغ نمی‌کنند دقیقا نماد کشور استعمارگر انگلستان در طول تاریخ بوده است…. اعدام افراد سیاه پوست و آویزان کردن آنها و در گشنگی قرار دادن آنها نیز خود گواه بر این نگاه کارگران است….. فیلم بلبل به زیبایی تمام این موارد را نشان میدهد و کارگردان با جسارت تمام به خود اجازه داده و این تصویر را از کشور استعمارگر انگلستان به تصویر کشیده…. در آخر بیلی سیاه پوست و کلر شهروند ایرلندی در ساحلی آرام بخش منتظر خورشید هستند نگاه کارگردان به زیبای تماشاگر را به سمتی می‌برد که روزی خورشید طلوع خواهد کرد و دیگر نژادپرستی نیست و بیلی های زیادی به سرزمین و زادگاه اصلیشان بانوان یک شهروند خواهند آمد و کارهای بسیاری آواز امید و نور در کشور خودشان سر خواستند داد…. این خورشید امان امیدی است که هنوز در دنیای مدرن اتفاق نیفتاده و ما هنوز شاهد جنایات و نژادپرستی و جنگ توسط کشورهای استعمارگر هستیم. نباید فیلم به این زیبایی و نگاه فوق زیبایی کارگردان به این دو مقوله را فقط با بحث راجع به انتقام و محور انتقام و قهرمان داستان که آخر انتقام می‌گیرد اینگونه سطحی و بی ارزش نقد کنیم…. زوایه دید ما به عنوان بررسی کننده فیلم باید منصفانه و درست باشد. موفق باشید