نوشتن برای راننده تاکسی کار سختی مینماید؛ پیرامون آن بسیار گفته و نوشتهاند و همین موضوع آدم را میترساند که به ورطه ی تکرار بیفتد و در عین حال بسیاری از نکات از دستش در برود. پس باید احتیاط کرد؛ اما جز با بدیهیات و تکرار مکررات، راه دیگری برای شروع به نظرم نمیرسد.
پیش از همه چیز، باید اذعان داشت که راننده تاکسی فیلمی شخصیت محور است و تماما از آن تراویس بیکل شده و اگر نکتهی دیگری در فیلم باشد، یا به او ختم شده یا با او آغاز میگردد. بنابراین عمده بررسی ما باید پیرامون همین شخصیت باشد: باید دید فیلم چگونه شخصیت خود را میسازد و با او پیش میرود.
و اما تراویس؛ این کاراکتر متناقض نما، تنها، صادق وغریب کیست؟ در فیلمها به علت ایفا شدن نقش توسط یک بازیگر ثابت که تا به انتها بخش اعظم وجود خود را در نقش خود وامیگذارد، نادیده گرفتن بازیگر اشتباه است. پر واضح است که هر فرد دیگری به غیر از دنیرو، تراویس را بازی میکرد، فیلم تا این اندازه محبوب نمیشد. خندهها و میمیک غریب و بانمک دنیرو، کنترل شده تر و فوقالعاده تر از همیشه، در این فیلم نقش عمده ای ایفا میکند و بخش جداناپذیر بازیگری او شده است. به واقع تنها دنیرو میتوانست در آن دورهمایی تبلیغاتی لبخندی ملیح بزند و در عین حال تا این اندازه در نظر عجیب جلوه کند؛ یا هنگام گوش دادن به آن مسافر دیوانه اش، آنگونه بخندد و همزمان نگاهی مشوش به چهره داشته باشد؛ یا مهم تر از همه، در آن سکانس کشتار، دستان خونین خود را به سر نشانه رفته و در کمال آرامش لبخندی تلخ بزند. باید پذیرفت که دنیرو در این نقش بینقص ظاهر شده است؛ و حتی میتوان گفت که خود اوست! دنیرو در دنیای واقعی نیز تا این اندازه عجیب است و عاصی؛ و تنها او میتواند از نو تراویس شود و بگوید: F… trump و همچنان شیرین بخندد و تا این حد جسور باشد.
شروع فیلم را به یاد بیاوریم. پس از نمایان شدن لوگوی کلمبیا پیکچرز، اولین چیزی که بر صفحه نقش میبندد، نام دنیرو است. پس از آن، موسیقیِ عاصی برنارد هرمان آغاز میشود.
دوربین رو به بالاست و از میان مه و دود، یک تاکسی نمایان میشود و از سمت راست قاب به چپ رفته و عنوان فیلم، راننده تاکسی، را برجای میگذارد. چنین پیوندی میان نام دنیرو و عنوان فیلم، حاکی از جایگاه مهم او در فیلم است. همینجا در مورد موسیقی فیلم نکته ای بگویم. به نظرم موسیقی غریب هرمان شبیه ترین عنصر فیلم به تراویس است. تم اصلی فیلم، درونمایه ای بدون ملودی و فقط عبارتی دونتی و نزولی است که سراسر فیلم تکرار میشود و به نظرم به شیرینی خود تراویس است و در جاهایی نیز این موسیقی شدت میگیرد و آنارشیستی میشود؛ انگار که تجسم ذهن تراویس است. عنصر دیگری نیز که در فیلم شخصیت پردازی میکند، دیالوگ ها و مونولوگ های تراویس است که تا حد زیادی در شناخت “آگاهانه” ما از او نقش دارند. و اما مهم ترین عنصر شخضیت پردازی، دوربین اسکورسیزی است و هوشمندی او در گرفتن نماهای فیلم و خلق میزانسن هایی درست و درخور اثر. این چهار عنصر مهم شخصیت پردازی تراویس، یعنی دنیرو، موسیقی هرمان، دیالوگ ها و مونولوگ ها و موقعیت های بصری فیلم، مواردی خواهند بود که ما بوسیله آنها فیلم را از منظر شخصیت پردازی مورد بررسی قرار خواهیم داد.
برسیم به آغاز فیلم. دوربین رو به بالای اسکورسیزی به وجه عصیانگر این تاکسی، و به تبع آن؛ حتما رانندهاش، تاکید میورزد و موسیقی هرمان به موازات آن، ما را همراه با تراویس میکند؛ گرچه هنوز او را ندیده ایم و شناختی از او نداریم. فیلم به نظرم، توضیح این عصیان است و کارش، نزدیک ساختن ماست به مسبب آن. این نما میتواند مربوط باشد به سکانس قبل از کشتار؛ که اسکورسیزی انگار میخواهد مهم ترین بخش فیلمش را، که به نظرم اساسا فیلم برای آن ساخته شده، از همان ابتدا معرفی کند و به نوعی ما را برایش آماده سازد. و اما تیتراژ فیلم، که بسیار دیدنی است و میشود موتیف های مهم فیلم را از آن دریافت و باهاشان آشنا شد.
پس از نمایان شدن اسامی بازیگران فیلم، دوربین اکستریم کلوزآپ چشمان تراویس را تصویر میکند. رنگ غالب بر چشمها، قرمز است و سیاهی، کناره های قاب را در برگرفته؛ و گهگاهی نیز، نور زرد خفیف و کمرنگی جای قرمزی را میگیرد و در ادامه از نو قرمز جایگزین آن میشود. اینها سه رنگ مهمی اند که در سکانس کشتار، در هم ادغام میشوند و آن سکانس هولناک را شکل میدهند. البته این سه رنگ در جای جای فیلم به وفور به چشم میخورند و رنگ غالب اکثر سکانس ها نیز هستند؛ و به این ترتیب، این نورپردازی اغراق آمیز، وجهه های نئواکسپرسیونیستی فیلم را تقویت کرده است. موسیقی هرمان اما، بلافاصله پس از آن درونمایهی عصیانگرش، همگام با دوربین وقتی که چشمان تراویس بر صفحه نقش میبندد، تم اصلی راننده تاکسی را پخش میکند و علیرغم تشویش و نگرانی موجود در تصویر، آرام بخش میشود و بخش شیرین شخصیت تراویس را در بخش پارانوید او(که از طریق تصاویر این حس به ما انتقال یافته) حل میکند. چشمان تراویس در ابتدا نگرانند و این سو و آن سو نظر میکنند. و بلافاصله بعد از این پلان، فیلم تصاویر فلو شده از نیویورک بهمان میدهد. فیلم همینجا تکلیف خود را با مخاطبش مشخص میکند و دید تراویس به شهر را برایمان معین میسازد. یک شهر به هم ریخته، مخدوش، و کثیف؛ که در نهایت به تراویس برمیگردد که حالا به نظر آرام است؛ اما هم موسیقی هرمان، هولناگ گشته و هم نورِ قرمزِ تابیده بر چشمها؛ انگار که با هم متحد شده اند تا ما را دچار دلهره کنند. این تمهید، ما را از نه شخصیت بلکه از موقعیتی که درون آن است میترساند؛ از آن شهری که قرار است در آن امرار معاش کند.
در سکانس بعد، تراویس از میان مه و دود وارد مرکز تاکسیرانی میشود و از خود میگوید. در این فیلم، از موقعیت های گوناگونی برای شخصیت پردازی استفاده شده است. یکی مثل این سکانس، که از طریق دیگری شناخته میشود و یکی هم تنهاییهای تراویس. در اینجا تراویس میگوید که فردی بیست و شش ساله است و شبها نمیتواند بخوابد و دیدن فیلمهای مستهجن هم برایش راهگشا نیست؛ پس به این ور و آن ور میرود و بدش هم نمیآید بابت این کار پولی دریافت کند. در ادامه از حضورش در جنگ میگوید و میفهمیم که بابت تحصیلاتش ناراحت است. اینجا نمیتوان چندان به او اطمینان کرد و حرف هایش را پذیرفت؛ اما میتوان از شوخ طبعی ها و خنده های شیرینش مطمئن بود و این خود، راه را برای نزدیکی ما به او هموار میکند. در این میان دوربین اسکورسیزی بسیار کنترل شده است و نماهای مهمی میگیرد که در ادامه نیز تکرار میشوند. برای مثال یک نمای مهم از بالا ضبط میکند که در اواخر فیلم کارکرد اصلی آن مشخص میشود؛ هرچند اینجا به ظاهر چندان چیز خاصی نشانمان نمیدهد و صرفا یک آماده سازی است برای ادامه فیلم.
تراویس از دفتر خارج میشود و دوربین در لانگ شاتی او را تنها تصویر میکند که رو به جلو در حال قدم زدن است. او از ما بسیار دور به نظر میرسد و یک دیزالو عالی باعث میشود تا هم طولانی بودن این قدم زدن برایمان مشخص شود و هم تراویس را در شهر حل کند و جلوه ای درست از تنهایی او باشد. سکانس بعد، معرفی خانه تراویس است و آغاز مونولوگ های مهم او. او خانه ای محقر و تا حدودی به هم ریخته و بسیار معمولی دارد. در اینجا چیز خاصی از خانه برایمان ساخته نمیشود و از چپ به راست آمدن دوربین هم کار خاصی برایمان نمیکند. عنصر مهم سکانس یعنی مونولوگ های تراویس از همین سکانس پیریزی میشود و شروعی بسیار مشهور دارد که همان تشکر تراویس از خداست برای باریدن باران؛ که وجهه های ظاهری و سطحیِ مذهبیِ فیلم را پایه گذاری میکند. جالب است که با وجود مطرح بودن مسائل مذهبی بسیار در فیلم، هیچ کلیسایی، آن هم در شهر نیویورک دیده نمیشود؛ از این رو میتوان مونولوگ های تراویس را به نوعی اعترافات او تلقی کرد، که البته ادعای چندان محکمی نیست. در فیلم هیچ صحنه باران آمدنی وجود ندارد؛ اما فیلم سراسر پر است از آب پاشیدن هایی که تاکسی را میشوید و پاک میکند؛ اما این احتمالا چیزی نیست که تراویس بخواهد. بنابراین با لحنی غریب و خسته، سخت به باریدن باران واقعی دلبسته است. با این حال باران تنها یک نماد سطحی در فیلم است. در فیلم ابدا چنین چیزی برایمان تصویر نمیشود و حسرت نباریدن باران به دلمان ورود نمیکند، بنابراین این حرف تراویس تا حد زیادی شعاری میشود اما به خاطر اکتینگ عالی بازیگرش، تا ابد به فیلم پیوند میخورد و بعید میدانم چنین مونولوگی را بشود به این سادگی از ذهن بیرون کرد. در این میان، نکته مهم شخصیت پردازی تراویس گفته می شود و آن معرفی چیزهایی است که او به شدت از آنها تنفر دارد. او با اطمینانی مثال زدنی، از تنفرش نسبت به هرزه ها و معتادان و … میگوید و این اعلام تنفرش نقش مهمی را در ادامه فیلم ایفا میکند. نکته دیگر؛ اما صداقت تراویس است در این مونولوگ ها، که انگار دارد اعتراف میکند؛ مثلا از کار خطای خود یعنی دستکاری کیلومترشمار به ما میگوید که البته پیشمانی درش دیده نمیشود.
در اینجا تصاویری که از شهر میبینیم، اغلب به زاویه دید تراویس محدود شده اند و ما را با نوع نگاه تراویس به شهر آشنا میکنند. نورها و رنگهای غالب بر صحنه نیز همانند سکانس های پیشین، قرمز و سیاه و زرد هستند که همانطور که پیش از این گفتم، ادغام و در هم تنیدگی شان تشویش و پارانویا ایجاد میکند. از طرفی تکرار مداوم نماهای شبیه به هم، یکنواختی زندگی او را در ذهن تداعی میکنند و وجهه های ابسوردی به فیلم میبخشند. تراویس حتی با وجود کار در تاکسیرانی، همچنان نمیتواند بخوابد و به همین دلیل، روزها فیلم مستهجن میبیند.
سکانسی را که تراویس به دیدن یک فیلم مستهجن میرود با هم بررسی کنیم. تلاش تراویس برای پیدا کردن یک دوست برای درآمدن از تنهایی مجذوب کننده است و بسیار عجیب! او با لبخندی شیرین از زن بلیط فروش( که دنیرو در سال اکران فیلم با او ازدواج میکند!) نامش را میپرسد و درصدد آشنایی با او است. اما در این کار ناموفق میماند و مجبور میشود همان فیلمش را نگاه کند. در اینجا روی دیگری از شخصیت او به ما نشان داده میشود و آن هم تمایل عجیب و غریبش به جنس مخالف و در آمدن از تنهایی است که با عجین شدنش با آن فیلم منحرف به نظر میرسد. با این حال عجیب است که وقتی فیلم مستهجن میبیند، نگران و دلواپس است و ذره ای لذت در چهره اش به چشم نمیخورد. صدای روی تصویر او میگوید که پس از دوازده ساعت کار هنوز نمیتواند بخوابد و روزها میگذرند و تمامی هم ندارند! با پیوند خوردن این حرف روی تصویر متعجب او که در حال دیدن آن فیلم است، میفهمیم که آن را انتخاب کرده؛ چون هنوز نمیتواند بخوابد و به نظر میرسد که کار و تفریح دیگری نیز، به ذهنش خطور نکرده است. تصویر از اینجا کات میخورد به او در اتاقش که بر تخت لمیده و صدای خارج از قاب تراویس، از میل او به یافتن هدف برای زندگیاش میگوید که این نکته از آن جمله مضامین مهم فیلم است که در ادامه ابعاد بیشتری با خود میگیرد و عمیق تر میشود. در اینجا این حرف اوصرفا یکجور آشنا ساختن ماست با تراویس، که میگوید: .” یک فرد نباید زندگیشو به خودش اختصاص بده؛ بلکه باید سعی کنه تا شبیه دیگران باشه.” که در ابتدا برایمان کمی ناواضح است؛ اما در ادامه به خوبی آنرا درخواهیم یافت.
یک کات داریم به شهر و تصاویر سریع از میان مردم که صدای خارج از قاب تراویس از اولین دیدارش با یک زن میگوید. اینجا حرف پیشین او یعنی شبیه دیگران بودن را میفهمیم که چیست. کافی است توجه کنید به سکانس های بعد، که او زوج های زیادی را در آغوش یکدیگر میبیند؛ اما خودش تنهاست و از این بابت ناراحت. تنهایی به شدت او را آزار میدهد و میخواهد که سریعا از آن رهایی یابد. او میگوید: “اون مثل یک فرشته پدیدار شد.” واقعا هم اینگونه است.
تصویر اسلوموشن شده است و زنی زیبا از سمت راست قاب وارد میشود و فردی(اسکورسیزی) در حال دید زدن اوست. این پلان، عجیب درست است و ما را به خوبی با ذهنیت و نوع دیدی که تراویس به زن مورد علاقه اش دارد، آشنا میکند. در اینجا موسیقی درحال پخش، تم اصلی فیلم است و بسیار شیرین مینمایاند؛ عین خود تراویس که عشقی چنین دلنشین دارد.
سکانس بعد، که به نظرم سکانس بدی است، تنها کارکردش، یک آشنایی مختصر است از زن مورد علاقه تراویس که در مقر تبلیغاتی پلنتاین کار میکند و دیگر هیچ! این سکانس از معدود سکانس هایی است که از تراویس جدا میشود و پس از رد و بدل شدن چند جمله چرت و بیخود، فیلم از نو به تراویس باز میگردد. او با نگاهی عجیب و خیره به زن مورد علاقه اش، بتسی، در تاکسی اش نشسته و چهره ای بسیار با نمک به خود گرفته است. به نظرم این نوع نگاه ها، ما را بیش از پیش به تراویس نزدیک میکند و توضیح بیشتری راجع به شخصیت غریب او میدهد.
سکانس های بعد، به نوعی توضیح روزمرگی زندگی اویند و او با نگاهی سرد و تلخ، زوج های زیادی را میبیند که با همدیگر به این ور و آن ور میروند و انگار فقط اوست که تنهاست! از دل این روزمرگی ها، بالاخره تصمیمش را میگیرد و با بتسی ماجرایش را آغاز میکند. اما پیش از آن، اندکی در مورد همین روزمرگی ها و چگونگی ساختشان با هم صحبت کنیم. اولا در این میان، اسکورسیزی با هوشمندی و چیره دستی، تاکسی تراویس را برایمان میسازد. کلوزآپ های مناسب از کیلومترشمار و مجوزی که به او اجازه فعالیت به عنوان راننده را میدهد و یا نماهایی که از جعبه پول او میگیرد؛ و همگی هم در بعد تکرار میشوند و از طرفی اینجا یک جور اشاره به اهمیت آنهاست در فیلم. در این خلال نیز، با تکرار کردن و حرکات مداوم به یک نمای واحد از چراغ سبزو قرمز، فیلم درون مایه های ابسوردی خود را تقویت میکند. یک سکانس مهم در اینجا وجود دارد که به جنبه های نژادپرستی شخصیت او میپردازد و همچنین همکاران او را بهمان معرفی میکند.
دوربین، تراویس را در نماهای واحد میگیرد و یا در نماهای بلند، او را بسیار دور از دیگران تصویر میکند و اینگونه به تنهایی او تاکید میورزد. تراویس اصلا حواسش به همکارانش نیست و جواب آنها را با تاخیر میدهد؛ به گونه ای که یک قرص جوشان هم حواسش را پرت میکند و با خیرگی به آن، انگار خود را تماشا میکند. حتی یک قرص جوشان بیشتر از همکارانش به او شبیه است! نوع نگاه با خشم تراویس و حرکت اسلوموشن دوربین بر روی سیاه پوست ها، یک معرفی عالی است برای نژادپرستی او. این سکانس ما را بیشتر به تراویس نزدیک میکند و متوجهمان میسازد که او واقعا به کسی نیاز دارد تا از این وضع در بیاید.
و اما سکانس اولین برخورد تراویس با بتسی که بس عجیب است و در عین حال بسیار خنده دار. یکی از این عوامل قطعا شخصیت تراویس است و نوع حرف زدن و خیرگی هایش، و دیگری شیطنت اسکورسیزی است با حفظ عمق میدان و در مرکز قرار دادن همکار بتسی که پیوسته آنها را از پشت دیوار یا از پشت روزنه و… نگاه میکند و به جنبه های کمیک سکانس میافزاید. اولین قرار تراویس با بتسی نیز عجیب پیش میرود و تا حدی مخوف جلوه میکند.
خیرگی او به چشمان بتسی، عجیب خوب است؛ اما ناگهان او به بحث راجع به همکار بتسی میپردازد و از رنجش خود نسبت به او میگوید. انگار که او نمیتواند جلوی تنفرش را بگیرد و باید حتما از آن صحبت کند تا آسوده شود. این جنبه شخصیتی تراویس، اهمیت زیادی در ادامه داستان دارد. یکجور اطمینان از آنچه نفرت دارد و یکجور سردرگمی از آنچه واقعا میخواهد. “او شاید از آنچه که برایش جالب است، اطمینان نداشته باشد؛ ولی کاملا مطمئن است که چه چیزی برایش جالب نیست”. برای این ادعایم مثال دیگری نیز دارم که دقیقا پس از این سکانس میآید و آن هم ملاقات تراویس است با پلنتاین که اولش، تراویس شیرین میخندد؛ اما بعدش انگار نمیتواند جلوی خودش را بگیرد و “صادقانه” تمام آنچه در ذهنش است بیرون میریزد و از بیزاری اش نسبت به شهر میگوید. به نظرم شاید تراویس یکی از صادق ترین شخصیت های تاریخ باشد. او هیچ وقت نمیتواند جلوی آنچه واقعا هست را بگیرد و همیشه هم بیانش میکند و بحث برانگیز ترین کارش هم به پورن بردن بتسی است. این کارش فارغ از عجیب بودن، دال بر صادق بودن او نیز هست. خودش هم میگوید که اینها تنها فیلمهایی هستند که او میشناسد و برای همین هم بتسی را به آنجا برده.
صداقت تراویس واقعا منحصر به فرد است و شاید همین موضوع، عامل عجیب بودنش باشد و عامل تنهاییاش.
ترتیب بندی سکانس ها تحسین برانگیز است. تا به اینجا، فیلم در واقع ما را بیشتر و بیشتر با انتهای فیلم آشنا میکند و همینکه تراویس گفت و گوهایش با پلنتاین تمام میشود و او را به جایی میرساند؛ تصویر کات میخورد به آیریس که انگار خود را به درون تاکسی تراویس پرت میکند و این کات به گونه ای است که انگار این دو ماجرا عینا پشت هم اتفاق میافتند.
تراویس نگاه عجیب و ترسناکی را به آیریس میاندازد تا اینکه مردی آیریس را از تاکسی به بیرون کشیده و به تراویس اسکانس بیست دلاری چروکیده ای میدهد. بماند که بیست دلار توی این روزهای ایران خیلی میارزد و خب این زیادی برای یک مسافرت با تاکسی زیاد است! با این حال(!) این بیست دلاری چروکیده آنقدر خوب در فیلم پرداخت میشود که هیچ وقت فراموشش نمیکنیم. تکرارهای به جای فیلم و تناسبشان با هم، این اسکانس را به خوبی در ذهنمان ثبت میکنند و از طرفی ارتباط و بازگشت این پول که در نظر کثیف جلوه میکند، به پیشروی داستان کمک شایانی کرده است. در این سکانس اسکورسیزی با کات های سریع و کلوزآپ هایی که از پول و چشمان تراویس میگیرد و بلافاصله به هم پیوندشان میدهد، در آن نورپردازی نئواکسپرسیونیستی که همچنان سه رنگ قرمز و زرد و سفید به وفور به چشم میخورند، بر اهمیت این اسکناس افزوده است و از طرفی فیلم را بسیار تماشایی کرده است.
در ادامه فیلم، همانطور که اشاره کردیم، تراویس از بیان صادقانه خود دست نمیکشد و بتسی را به دیدن یک فیلم مستهجن میبرد. در اینجا تمهیدات اسکورسیزی برای ایجاد دلهره بسیار تحسین برانگیز است. تراویس و بتسی با هم گفت و گو میکنند و فیلم پیوسته از آنها کات میخورد به مردی که در پیاده رو، مشغول نواختن طبل است و ادامه دار بودنش به نوعی به ما هشدار میدهد. چنین تمهیدی را سازندگان خانه پوشالی نیز در آن سکانس قتل خبرنگار، به کار بستند و آنجا هم خیلی خوب جواب گرفتند.
بتسی تراویس را ترک میکند و از نو تنهایی به آغوش تراویس بازمیگردد. تراویس چنین چیزی را نمیپذیرد و تمام تلاش خود را برای بازگشت به او انجام میدهد؛ بارها و بارها به او زنگ میزند و برایش گل میفرستد، اما جوابی نمیگیرد.
سکانس تلفن کردن او به تراویس را به خاطر بیاوریم. قاب بندی غیرمعمول است. تراویس در سمت راست قاب قرار دارد و رویش به سمت راست است؛ اما با این حال در سمت چپ قاب قرار نگرفته و اسکورسیزی آن سمت را کاملا خالی گذاشته است. چنین قاب بندی هایی با فراگیری موج نوی فرانسه رواج یافتند و اسکورسیزی با استفاده درست از آن، بر وجهه های پوچ انگارانهی شخصیت تاکید میورزد و با یک تراولینگ عالی از چپ به راست، به یک راهروی خالی و دراز، انگار ذهن تراویس را تجسم میکند.
و در ادامه نیز در سکانس های بعد، با حرکات آرام دوربین روی گل های در حال سوختن، درون مایه های مذهبی فیلم را که به نظرم در سطح باقی میمانند، تقویت میکند. در اینجا به زعم من، مونولوگ تراویس بسیار از فیلم دور میماند و اضافی است و ربطی به فیلم ندارد.
پس از این ماجراها، تروایس دوام نمیآورد و به پیش بتسی میرود. تقاضایش اندکی حرف زدن با بتسی است و با فریاد از او میخواهد تا اندکی با هم صحبت کنند. این why don’t you talk to me گفتنش چند بار تکرار میشود و انگار به گونه ای به آن دیالوگ you talking to me ارتباط مییابد. حال تراویس بسیار بد است و پریشانی اش از حرکات دست و حرف زدن هایش کاملا نمایان است. نکته جالب اما این است که فیلم از این ماجرا که در روز میگذرد کات میخورد به شب که مسافری عجیب سوار تاکسی تراویس میشود.
میتوان گفت که این مسافر تجسم ذهن تراویس است(به خصوص وقتی میدانیم این ماجرا دقیقا پس از ناخوشی های تراویس اتفاق افتاده و مهم تر از همه آنکه این دو فرد از نظر خصوصیات اخلاقی بسیار شبیه به هم هستند و مثلا هر دو نژادپرستند و زن مورد علاقه شان آنها را ترک کرده است و یا اینکه فیلم در تمام لحظاتش بین خیال و واقعیت غلت میخورد) اما باید ظاهر را در نظر گرفت که آقای اسکورسیزی تمهیدی فرمال برای این موضوع ترتیب نداده و اجازه سنجشی دقیق از این سکانس بهمان نداده است. با این حال، تاثیر همچنان این مسافر عجیب بر تراویس انکارناپذیر است. رنگ ها و نورها اغلب به زرد و سیاهی محدود شده اند و این مسافر را غریب تر از آنچه که هست، به تصویر کشیده اند. کات های سریع و در عوض تراولینگ آرام دوربین، بی نظمی خاصی در صحنه ایجاد کرده است که سبب شده تا تراویس پریشان تر و دلواپس تر از همیشه به نظر برسد و کشاکش ذهنی او در مواجهه با مسافرش، به خوبی درک شود. پس از این سکانس است که انگار تراویس وسوسه میشود تا بالاخره کاری در زندگی اش بکند: شاید انتقام؛ شاید عصیان.
به پیش همکارانش میرود و راننده تاکسی سیاه پوستی از او تقاضای پول میکند. در این میان، از نو آن بیست دلاری چروکیده را میبینیم که تراویس روی آن اندکی تامل کرده و دوربین هم چند ثانیه ای اینسرتش را میگیرد. تراویس – و ما- هنوز قضیه این پول را فراموش نکرده ایم و فیلم با تکراری به جا، بر اهمیت آن میافزاید. پس از این قضیه، تراویس به پیش همکارش میرود و سردرگم و دلواپس، میگوید که باید کاری کند.
در اینجا لبخندهای تراویس دیدنی است؛ به خصوص اینکه دوربین به درستی بکگراند را کاملا فلو کرده و تمام دید ما به صورت تراویس است که تنها در قاب جای گرفته و بسیار پریشان به نظر میرسد. نگاه های پر کینه او به سیاه پوستی که از مقابلش رد میشود، ما را میترساند؛ اما با آن شناختی که از او داریم، و به خصوص اکت شیرین دنیرو، همچنان تراویس بهمان نزدیک میماند.
این سکانس پیوند میخورد به سکانس تنهایی تراویس، که در خانه اش، مشغول تماشای برنامه تلویزیونی پلنتاین است و بدجوری هم به فکر فرو رفته و دوربین هم با آن کلوزآپ هایی که از پلنتاین میگیرد، عملا ما را از قصد تراویس آگاه میکند. پیشتر گفته بودم که در فیلم، موقعیت های مختلفی برای شخصیت پردازی تراویس ترتیب داده شده است و از مهم ترین این موقعیت ها، تنهایی های تراویس است که از این سکانس به طور جدی شروع میشوند و او را بیشتر و بیشتر، از طریق تصاویر با ما آشنا میکنند. در این سکانس آرامش تراویس، که از نگاه های حالا جدی تر و حرکات آرام بدن او، در تضاد با آنچه که از او سراغ داشته ایم، هستند و به نوعی غریب بودن او را بیشتر در ذهنمان ثبت میکنند.
حالا به نظر میآید که واقعا میخواهد کاری کند و شاید هدفی برای زندگی خود یافته باشد. جالب است که از نو، فیلم مستقیما، از پلنتاین به آیریس هدایت شده و اینگونه، پیوند پلنتاین و آیریس محکم تر از همیشه، در ذهنمان ایجاد میگردد. تراویس از دیدن دوباره آیریس، شوکه شده و او را از پشت تاکسی اش دنبال میکند؛ اما آیریس از او دور میشود و تراویس هم با ناامیدی از او سر برمیگرداند و مونولوگ درخشانش را با دردی مثال زدنی میگوید: ” تنهایی همه جا منو دنبال میکنه. تو بارها، تو پیاده روها، تو ماشینا، همه جا. هیچ راه فراری نیست. من مرد تنهای خدام.”
ادامهی این نقد را در قسمت دوم بخوانید.
نظرات