سیر و سلوک یک شیر! | نقد انیمیشن The Lion King

25 January 2020 - 22:00

شیرشاه تراژدی دوران کودکی من و نسل من است دورانی که نگاه و حس ناب کودکی تجربه دیدن هر اثری را می‌توانست بی مانند جلوه دهد. حالا بزرگ شدیم یا حداقل فکر می‌کنیم که اینگونه است! حالا بینگ بونگ‌های خود را همچون رایلی دور شده تر از هر زمانی می‌بینیم همچنین ایراداتی در واقع‌گرایی شیرشاه راهم می‌بینیم اما هنوز آن شروع حماسی و شعرگونه‌اش در یادمان است آن موسیقی هانس زیمر که نمی‌دانستیم کیست و برایمان فرقی‌هم نمی‌کرد، مهم این است که تیمون و پومبایش همچنان ما را به خنده  وادار می‌کند و همچنان از مرگ موفاسا ناراحت می‌شویم هرچند نه به اندازه سال‌هایی که اشک ریزان نگاهش می‌کردیم. و حال برای آنکه بیش از حد احساساتی نشویم و به جاده خاکی نزنیم! زودتر به دل اثر ‌رویم. پس با ما همراه شوید تا با واکاوی آن چنگی بر خاطرات گذشته و احیای کودک درونمان زنیم.

حماسه چنین آغاز شد. نا توفنیا! یا چیزی شبیه به آن!

همان دم که تصویر، خورشید و دشت‌های آفریقا را به نمایش می‌گذارد ماهم با موسیقی همراهی می‌کنیم همان نا توفنیا یا چیزی شبیه به آن! و همچون حیوانات که از اتفاقی هوشیار شده‌اند با آن‌ها همسفر می‌شویم. گوشت خوار یا علف خوار فرقی ندارد حشرات نیز همچون مورچه‌ها به همان سمت می‌روند که رژه‌ی فیل‌ها و کرگدن‌ها در آن مسیر است. طولی نمی‌کشد صخره غرور آفرینی که موفاسا بر آن ایستاده و دوربینی که لوانگل به طرفش می‌رود را می‌بینیم  پادشاهی مدبر که در دل جدی بودنش مهربانی خاصی بر چهره‌اش نقش دارد. موسیقی همچنان می‌نوازد و رافیکی این پیر دانا با عصای خود وارد می‌شود و همراه با موفاسا به طرف همسر و فرزند او می‌روند دوربینی که آرام به طرف بچه شیری می‌رود. او که دلیل این ضیافت است در بغل رافیکی جای می‌گیرد تا به جلوی صخره برود، رافیکی او را بلند می‌کند،  با تکرار چند باره تصویر بلند کردن بچه شیر و اوج گیری و غوغایی که حیوانات می‌کنند این افتتاحیه با شکوه تاکیدی بر مهم بودن این شخصیت دارد خصوصا با نوری که از آسمان بر او می‌تابد و بعد سجده و احترام حیوانات به او با این حال تصویر سریع دور می‌شود و نام شیرشاه در دل سیاهی نمایان می‌شود.

 نمایش خیر و شر و این شیر کینه جو

شیری تیره رو که در ضیافت نبوده، برادر شاه که رنگ پوست و یال مشکی‌اش با طراحی چهره‌ی کینه جو که حسادت از آن می‌بارد در کنار موفاسا تضاد میان سیاهی و سفیدی یا خیر و شر را تداعی می‌کند. به پیک شاه (زازو) بی احترامی و رفتارش با شاه به هیچ وجه خوب نیست این صحنه بلافاصله بعد از افتتاحیه است حال متوجه خطری که آن بچه شیر (سیمبا) را تهدید می‌کند می‌شویم خصوصا با تاکیدی که این شیر سیاه رو که اسکار نام دارد بر موضوع سلطنت از دست رفته خودش می‌کند و نمایش خصومتی که با برادرش دارد. فعلا در تعلیق بمانیم!

غرور، بازیگوشی کودکانه و رفتن به ظلمات

پس از نمایش دشت‌های آفریقا و صحنه‌های بارانی زیبا و نقاشی رافیکی در درخت مشهورش از سیمبا که همه آن تصاویر مدیون هنر تصویرپردازی هانس باکر و طراحی‌های مقدماتی گروه طرح بندی به سرپرستی دان سنت پی یر می‌باشد. حال وقت طلوع آفتاب بر سرزمین و شناخت سیمبا از سرزمینش است. در صحنه معروف بر روی صخره موفاسا به سیمبا می‌گوید هر چیزی را که نور روشن کند قلمرو ماست اما سیمبا چشمش به گودال‌ها و صخره‌های تاریک می‌افتد و موفاسا تاکید می‌کند که آن جا خارج از قلمرو است و سیبما نباید به آنجا برود اما کافیست به یک بچه بگوید کاری را نکند تا دقیقا با حس کنجاوی به طرفش رود همچنین این کنجاوی با تحریک اسکار که از سیمبا بیزار است تشدید می‌شود و او تصمیم می‌گیرد با نالا بچه شیر مونث دیگری که دوستش است به آن مکان ممنوعه که جولانگاه کفتارهاست  و به آن قبرستان فیل‌ها نیز می‌گویند برود. این ورود که باعث فرارد سیبما و نالا از دست سه کفتار و سپس درگیری موفاسا با آن‌ها می‌شود درواقع دام اولی بود که اسکار در آن شکست خورد در همان زمان که می‌بینیم  موفاسا سیمبا را نجات داده اسکار از بالای صخره‌ای نظاره گراست همچنین می‌فهمیم او بر کفتارها و این قبرستان حکومت می‌کند.

خیانت، طلوع سیاهی و سرگردانی سیمبا

پس از آن صحنه‌ی نجات، اسکار به دنبال ضربه‌ی نهایی به موفاسا و سیمبا است او با طرح نقشه‌ای که توسط کفتارها عملی می‌شود یعنی رم دادن گاومیش‌های وحشی به طرف دره‌ای که سیمبا در آنجا مشغول تمرین بر روی غرشش است او را به خطر می‌اندازد و پس از آن با حالتی پریشان پیش موفاسا می‌رود و موضوع را به موفاسا می‌گوید موفاساهم که فکرش را نمی‌کرده این یک تله است به طرف دره می‌رود و پس از آنکه سیمبا را به جای امنی می‌رساند خود در موقعیت خطرناک بر روی صخره‌ای آویزان می‌شود در این صحنه اسکار دستان موفاسا را می‌گیرد و پادشاهی خود را اعلام می‌کند و موفاسا را  در میان نگاه حیران و پر از ترسش از صخره به پایین پرتاب می‌کند. سیمبا شاهد مرگ پدرش است هرچند نمی‌فهمد که عمویش او را پرت کرده با اینحال بعد از این  صحنه که تا سالیان سال یکی از تراژیک ترین صحنه‌های سینما در ذهن بنده بوده خصوصا با گریه‌ای که سیمبا بر سر جسد پدر می‌کند. اسکار به سیمبا می‌گوید تمام این اتفاقات تقصیر اوست و به او می‌گوید فرار کند و دیگر برنگردد سیمباهم که باور می‌کند سریع از آنجا دور می‌شود ولی اسکار به کفتارها می‌گوید او را بکشند هرچند سیمبا که قهرمان داستان است باید زنده بماند تا روزی حکومت را از دل سیاهی خارج کند. این تضاد که کارگردانان راجر الرز و راب مینکوف از ابتدا ایجاد کرده بودند با غروب حکمفرمایی موفاسا و طلوع وجه سیاه در اثر به شکلی زیبا و حماسی در خیانتی شکسپیر مانند به نمایش گذاشته می‌شود. حال که آینده روشن سیمبا تباه شده و سرنوشت او را از دل روشنایی به قعر تاریکی برده باعث گسترش تعلیق شده و همچنین زمینه‌ای برای خودکفایی نازپرورده مغرور پادشاه که از این پس باید به دور از وطن و خانواده زندگی را سپری کند.

 تغییر سیمبا، هاکوناماتاتا! و برگشت به اصالت

سیمبا پس از سرگردانی در بیابان از حال رفته و دو شخصیت برای کمک به او می‌آیند این دو شخصیت دوست داشتنی تیمون و پومبا هستند که بی‌شک از برترین شخصیت‌های خلق شده توسط استدیو دیزنی به شمار می‌روند فلسفه‌ای که این دو دارند لذت بردن از لحظه و فراموش کردن تمام غم‌ها و غصه‌ها است و کلمه‌ی خاصی را هم برا خود اختراع کرده‌اند هاکوناماتاتا! سیمبا در کنار این دو بزرگ می‌شود و خاطرات گذشته‌اش را به فراموشی می‌سپارد هرچند گه گاهی با یاد آوری آن‌ها دچار عذاب وجدان درونی شده همچون زمانی که با تیمون و پومبا به ستارگان نگاه می‌کنند و نظراتشان را در مورد آن‌ها می‌گویند سیمبا یاد جمله پدرش می‌افتد و با ناراحتی جمع را ترک می‌کند این ویژگی روانشاناسه اثر در فیلمنامه چشمگیر است سیمبا نمی‌تواند از گذشته فرار کند و دیگر شادی‌های زودگذر و هاکوناماتاتا! جوابگو نیست در همین حین او با نالا به صورت اتفاقی درگیر می‌شود و اورا می‌شناسد نالا از وضعیت بدی که بعد از رفتن او با سلطنت اسکار پیش آمده می‌گوید از سیمبا می‌خواهد برگردد ولی سیمبا می‌گوید زندگی جدیدی دارد و نمی‌خواهد برگردد که باعث ناراحتی و تعجب نالا می‌شود درواقع این پیشنهاد نالا سیمبا را در یک دوگانگی درونی قرار می‌دهد او از طرفی دلش می‌خواهد کمک کند و از طرفی می‌ترسد از محیط امنش بیرون بیاید تا اصالت از دست رفته‌اش را برگرداند و جالب است این تناقض شدیدی با آنچه که از رفتار او در کودکی دیده بودیم دارد درواقع همانطور که او به رافیکی می‌گوید خودش را‌هم نمی‌شناسد. اما این رافیکی دانا است که به او راه را نشان می‌دهد. ملاقات سیمبا با روح پدرش و جمله‌ای که موفاسا می‌گوید: فراموش نکن کی هستی. سیمبا را به خودش می‌آورد سیمبا که تمام عمر از گذشته اش فراری بوده حالا باید با آن روبه رو شود تا جایگاهی که حقش بوده برگردد پس با نالا به سرزمین پدری‌اش بر می‌گردد.

بازگشت سیمبا، سقوط سیاهی و بازگشت روشنایی

با ورود سیمبا به سرزمین پدری وضعیت اسفناکی را می‌بینیم، تمام سرزمین گویی تبدیل به قبرستان فیل‌ها شده که در ابتدا دیده بودیم حالا کفتار‌ها بر شیرها حکومت می‌کنند و خشک سالی همه جا را فرا گرفته سیمبا در همچنین  وضعیتی و زمانی که اسکار به مادر سیمبا ضربه‌ای می‌زند وارد میدان می‌شود که تعجب و ترس اسکار را به همراه دارد پس از آن اسکار سعی می‌کند مرگ موفاسا را تقصیر سیمبا بیندازد  و سیمبا آن را گردن می‌گیرد که با تعجب گله شیرها همراه است و اسکار او را به لبه پرتگاه می‌برد تا مجازات کند وقتی سیمبا همچون پدرش از صخره آویزان است اسکار راز مرگ موفاسا را می‌گوید و سیمبا که گویی به گذشته رفته ماجرا را یادش می‌آید و خود را از صخره نجات داده و اسکار را به زمین می‌زند و میخواهد که واقعیت را با صدای بلند به همه بگویید و قتی اسکار اعتراف می‌کند نبردی سختی بین شیرها و کفتارها در می‌گیرد و درنهایت در یک نبرد تن به تن جذاب و حماسی با موسیقی به یادماندی هانس زیمر سیمبا اسکار را شکست می‌دهد اما مرگ اسکار به دست همان کفتار‌هاییی صورت می‌گیرد که او را به حکومت رسانده بودند در آخر سیمبا به جایگاهی که حقش بوده می‌رسد و با غرشی بر فراز صخره معروف حکوت خود را اعلام می‌کند.

 ویژگی داستان گویی و تکنیکی اثر

 شیرشاه از معدود آثار استدیو دیزنی است که ایده اصلی داستان در خود استدیو نوشته شده و اثر اقتباس مستقیمی از کتابی نبوده هرچند داستان با الهام از داستان پیامبران در کتاب‌های مقدس به مانند داستان یوسف که همه چیز را از دست می‌دهد اما تقدیر دوباره او را به شکوه باز می‌گرداند  ویا آثار شکسپیر خصوصا هملت که خیانت عموی سیمبا یعنی اسکار شبیه به خیانت اثر شکسپیر است و همچنین سرگردانی سیمبا که بی‌شباهت با شخصیت لیر درنمایشنامه‌ شاه‌ لیر نیست و البته این داستان ریشه‌ای در یک افسانه‌ی ازوپی نیز دارد. در کل داستان دارای ‌ریشه‌های آشنایی برای مخاطب است همچون نبرد خیر و شر و تاکیدی که بر روشنایی و تاریکی دارد که با نور و رنگ به مخاطب نشان می‌دهد با این حال این داستان ساده با پرداخت جذاب فیلم بر اساس تجسم قدرتمندی از رابطه پدر- فرزند همراه با ارائه تصویر ملموسی از احساس مسئولیت در زندگی،  بنا شده است که به پشتوانه شوخی های آرامش بخش، بیان می‌گردند که سراسر برخودار از حسی حماسی و اسطوره‌ای است البته می‌توان ایراداتی از بعضی از قسمت‌های داستان گرفت به مانند نقشه‌ای که اسکار برای نابودی موفاسا گرفته که بسیار سطحی است به این دلیل که پیشبینی اینکه موفاسا نتواند سیمبا را نجات دهد و یا دقیقا به کدام قسمت از صخره می‌پرد غیرعادی به نظر می‌رسد اما به هرحال جلوه‌ی حماسی و موسیقی چنان تاثیری بر احساس می‌گذارد که منطق از کار بیفتد اما شیرشاه از نظر تکنیکی نیز دارای فراز‌های بسیاری است. نقاشان طرح بندی تلاش زیادی کردند تا اثر به شکلی مستند گونه همچون مستند‌های حیات وحش به نظر برسد خصوصا مستندهایی که با عدسی‌های تله فوتو زوم گرفته شده تا حس محیط‌های سوزان آفریقا را به مخطاب القا کند به غیر از این موارد یکی از چالشی ترین بخش‌های اثر فصل رم کردن گاومیش‌ها است که تیم سازنده به کمک انیمیشن کاپیوتری و زیر نظر اسکات جانسون توانسته به درخشان ترین شکل ممکن این صحنه‌ها را که به صورت دستی غیرممکن بود ساخت شود به نمایش دربیاورد هرچند این صحنه تنها جایی نبود که استدیو دیزنی از کامپیوترها کمک گرفته بلکه صحنه‌ی افتتاحیه‌، ظهور روح موفاسا، طوفان انتهای فیلم و…. توسط کامپیوتر و نه به صورت دستی ساخته شده است و این تنها بخشی از تلاش سخت تکنیکی دیزنی برای این انیمیشن بوده است.

شخصیت‌ها، صداگذاری و موسیقی

یکی از نکات دیگر درخشان شیرشاه خلق شخصیت‌های به یادماندنی است هرچند به مانند بسیاری از آثار دیگر دیزنی شخصیت منفی همچون اسکار با تلاش تیم طراحی و به سرپرستی آندریاس دجا و تیمون و پومبا به سرپرتی مایک سوری و تونی بنکرافت بیش از شخصیت‌های اصلی جذابند و این همواره از ضعف استدیو دیزنی بوده مثلا با اینکه چهره موفاسا خوب است و سیمبا هم بد از آب در نیامده اما ضعف طراحی در شخصیت نالا، سرابی مادر سیمبا و چند شخصیت دیگر به چشم می‌خورد.

با اینحال از نقاط قوت دیگر اثر صداپیشگان درجه یک اثر هستند مثل صدای طعنه آمیز و جذاب جرمی آیرونز برای اسکار، نیتن لین و ارنی سابلا برای تیمون و پومبا که با صدایشان شور و هیجانی بینظیری  به این شخصیت‌ها داده‌اند و البته صدای با ابهت جیمز ارل جونز برای موفاسا، متیو برودریک برای سیمبا و…..

وقتی به سراغ ترانه ها وموسیقی‌های شیرشاه می‌رویم باز نام‌های بزرگی به چشم می‌خورد همچون التون جان و تیم رایس که بخش ترانه‌ها را بر عهده داشتند و البته موسیقی متن فوق‌العاده توسط هانس زیمر که از همان ابتدا حس آفریقا را به مخاطب القا می‌کند.

سخن آخر

شیرشاه در سال ۱۹۹۴ و در دهه‌ای که به عنوان دهه‌ی اوج گیری دیزنی پس ازمدت‌ها افت بعد از مرگ والتر دیزنی معروف بود اکران شد و تبدیل به ابر فروش تابستان آن سال شد فیلم از مرز ۲۵۰ میلیون دلار در ایالات متحده گذشت و چیزی حدود یک دهه پرفروش ترین انیمیشن تاریخ بود همچنین اسکار بهترین موسیقی متن را در همان سال برد و از نظر انجمن فیلم آمریکا به عنوان  یکی از ۱۰ انیمیشن برتر تمام تاریخ انتخاب شد. اما همه این موارد را هم که کنار بگذاریم شیرشاه همچنان یک سر و گردن از بسیاری از آثار امروزی جلوتر است و همچنان می‌تواند کودک درونمان را باخود همراه کند.

برچسب‌ها: ، ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.