«پسدید» نام آخرین فیلم سینمایی پرآوازهترین و مبارزترین فیلمساز لهستانی، آندره وایدا بزرگ است. فیلمی که تبدیل به وصیتنامه او شد و همان مسیر کارنامهی پر فراز و نشیبش را داشت. «پسدید» در ادامهی همان تمهای ضد کمونیستی و ضد توتالیتاریستی وایدایی است؛ در مورد یک هنرمند نقاش که در زمان خفقان استالینسم جلوی کارش گرفته میشود. ولادیسلاو استرزمینسکی نقاش آوانگارد روس که در انقلاب سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی یکی از روشنفکران هنر مدرن روسیه بود که در دوران رئالیسم سوسیالیستی استالین توسط حاکمیت سانسور میشود و دوربین وایدا با ورود به زندگی شخصی این هنرمند دوران انقلاب، آشفتگی و گسستگی فردیاش را به تصپیر میکشد. ما از ابتدای فیلم تا به انتها با قرار گرفتن در موضع بحرانی کاراکتر، فضا و اتمسفر آن زمان را لمس میکنیم. وایدا به جای اینکه در مدیوم گستردهای بیاید ملزومات و منازعات سیاسی را نمایش دهد تصمیم میگیرد که دایرهی نمایش خفقان اثرش را محدود به محوریت کاراکترش نماید و دوربین لحظهای ولادیسلاو را رها نمیکند. در این فیلم موضع فیلمساز خودِ قوانین غیرانسانی و دیکتاتور منشانهی دوران استالین نیست، بلکه میخواهد سیر ویرانی یک هنرمند نو-اندیش را به تصویر بکشد که در چنین وضعیت بحرانیای به کجا میرسد.
همانطور که در تاریخ خواندهایم در دوران خفقان و سانسور استالینیسم بدلیل بخشنامهی هنر سوسیالیستی به تمام بخشهای هنر، خیل عظیمی از هنرمندان و روشنفکران انقلابی روسیه جلوی فعالیتشان گرفته شد و با وضعیتی همچون روزگار ولادیسلاو استرزمینسکی روبرو گشتند. بهمین دلایل وقتی که به نوع درام «پسدید» ورود میکنیم فضای فیلم بسیار تلخ است و پرسناژ با اینکه یک مستعد هنرمند است اما به وضعی اسفناک میافتد که حتی مشکل تغذیه پیدا میکند. چنین ضرباهنگ رواییای با برآیند تراژیک به مثابهی فضای محدود فیلم جلو رفته و به قول معروف از ساختار بیرون نزده و تبدیل به یک پروپاگاندای آنتیپات و گلایه کنندهی صرف نمیشود. این استاد خزیده در خانهی کوچک و تنهایش هنوز طراوت را با رفت و آمد شاگردانش حس میکند و در جایی که دیگر همین جمع گرمشان قطع میشود او به عمق تنهایی سقوط میکند. پروفسور آونگارد ما که اقتباس فیلم هم از زندگی واقعی اوست، در آن اتاق نمور و عریانش که به خوبی خانههای سازمانی دوران کمونیسم را اشاعه میدهد گویی از پسدیدِ زندگی به نقطهی پایان میرسد. حال این برآورد تنهایی را بگذارید کنار واپسین فعالیت مولف سفت و سخت ما که پس از فعالیت هفتاد سالهاش در سینما نهایتاً به «پسدید» رسید.
«پسدید» انتهای یک انسجام و تراکنش وصیتی سینمایی است از یک غول قدیمی و پخته که دوربینش را در لانگشات نگه میدارد تا روشنفکری از دوران کمونیسم را به تصویر بکشد؛ دورانی که خود وایدا هم در آن خفقان زیست داشته و سالها با مقامات سانسورگر ایدئولوگ لهستانی برای فیلمهای عریانش مبارزه کرده است. گویی از یک دید ولادیسلاو خود آندری وایدا است که پس از آثار متواترش اینک برای گذشته خاطرهگویی میکند.
یکی از چند میزانسن متکرر فیلم که بسیار تاثیر گذار میباشد، لحظاتی است که ولادیسلاو پش آن میز کهنهاش نشسته و از پنجره به بیرون مینگرد، فضای بیرونی که پر از سرما و خلوتی مملو از دوران پسا انقلابی است که به شکست و رکود رسیده و تمام آرمانها و پارادایمهای روز نخست تبدیل به خاطره شده است. ولادیسلاو پشت به پشت در این میزانسنها که دوربین یک فاصلهی ممتد از موقعیت پرسناژ دارد، سیگار دود کرده و فقط مینگرد و مینگرد و آن نظریهی هنریاش در نقاشی تبدیل به زندگی و ابژهی دیداریاش میشود. ما در طول فیلم شاید بصورت نظری و تخصصی چیزی از تئوری پسدید ولادیسلاو استرزمینسکی در نقاشی ندانیم اما فیلمساز این موضوع را در طول درامش تبدیل به پسدیدِ زیست پرسناژش کرده و مخاطب هم از دایرهی نگاهش یک دید به منظرگاه این تجربهی زیستیاش در حین تماشا دارد و یک دید به این هنرمند اینک فرتوت شده که جامعه چه بیرحمانه به او میتازد.
«پسدید» فیلمی است که با انسجام مناسبش ثابت میکند که امر سن و کهنسالی هر چقدر هم که بر جسمانیت یک مولف باسابقه تاثیر گذار باشد اما نمیتواند بر هوش و نبوغش اثر منفعل بگذارد و آندری وایدا در ۹۰ سالگی پس از هفتاد سال در پشت دوربین که مشغول ثبت پسدیدهای خود با ابژههای بصری بود، با آخرین فیلم خود پروندهی متعارف و مبتکرانهاش را بست. کاراکتر فیلم پس از نابودی تابلوهایش بوسیلهی مشت آهنین حکومت، از قاب پنجرهی اتاقش به بیرون و به فرداها مینگرد؛ فرداهایی که در حال آمدن هستند و وایدا هم در آخرین اثرش این پیام را برایمان با زبان سینما نهادینه میکند.
نظرات