«پارک گاسفورد» فیلمی از کارگردان قدیمی آمریکاست که در دههی هفتاد میلادی به همراه اسکورسیزی، اسپیلبرگ، کاپولا، دیپالما و چند فیلمساز جوان دیگر در دل انحصار طلبی و بنبست نظام استدیویی هالیوود یک موج نو را راه انداختند. آلتمن همیشه با روایتهای آلترناتیو و غیر طبیعی در بستر ژانر همراه بوده است. به بیانی سینمای او در کلیت وارد مرزهای یک ژانر مشخص میشود اما از درون آن گونه را بهم میریزد و با رویکرد فرم مدرنیستی، جهانی جدید میسازد. مثال بارزش “مش” است. فیلمی کمدی – جنگی که همه چیز را به هجو میکشد و در دل ژانر کمدی یک خرده پیرنگ متوازن را کنار هم شکل میدهد. حال، آلتمن سالخورده پس از ۳۰ سال فیلمسازی، بار دیگر شور آلتارناتیوش به خروش درآمده و تصمیم میگیرد یک اثر کلاسیک بسازد. اثری که در ظاهر قواعد فرمال استدیویی دارد ولی در باطن تلاش میکند که ساختارشکن باشد. این ساختارشکنی در «پارک گاسفورد» در همهی زمینههاست. چه شخصیت پردازی تیپیکالش و چه در نوع بیان درام و ساختن آدمها با قصههایشان و از همه مهمتر ایجاد دو فضای موازی از زندگی بورژوازی و کارگری که به طور متدوام با بسامد و طول موجی یکسان، به موازات هم حرکت میکنند. در فیلم ارجاعها و دورباره انگاری جالبی از فیلمهای اینگونه تشریفاتی و نقدمآبانه به کرار میبینیم؛ از استهلاک و اضمحلال “ملکالموت” بونوئل گرفته تا گسست و گمگشتگی سوژه و پرسناژ در “سال گذشته در مارین باد” آلن رنه.
در همان سکانسهای آغازین، فیلم فضا را برای مخاطبش میسازد و با تکتک افراد با سنخیت طبقاتیشان آشنا میشویم. به نوعی دو گونه روایی متضاد که قطب سرمایهداری با قطب کارگران دارند. در اینجا آلتمن با جزئیات زیاد کار میکند، چون اساساً چنین آثاری با این مدل پیرنگ شکسته، به شدت جزئینگراند. از ورود افراد از دو درگاهی ورودی گرفته تا آشنا کردن اتمسفر سرسرا و راهروهای تو در توی قلعهی قرون وسطایی. در اینجا که طبق معمول کنایههای آلتمن با زبان کمدیِ تلخ همراه میشود در طول موج درام با بسامدهای کوتاه برای مخاطب به ارتعاش در میآیند. سپس به سراغ رابطهها میرود. رابطهای که میان ارباب و کارگر است. فیلمساز در فرمش فاصلهی طبقاتی و ساختن ساحت پرسناژها را در اولین معرفی اینگونه به مخاطب نشان میدهد که کارگرها حتی از اسم خودشان هم نمیتوانند استفاده نمایند و در آن چند روز نام اربابشان به آنها هویت میدهد. سپس با رفتارهای بعضا مشمئز کنندهی بورژوازی طرفیم که دال و مدلول و کش و قوس آنها را میان همدیگر میبینیم. اما نکتهی بارز اینجاست که آلتمن در این بین، آنتاگونیست نمیسازد و تمام شخصیتها گویی متساکن هستند. شخصیتهایی که همچون تیپ، یک سری اکتها و حالات یکسانی برای ارائه دارند و به مثابهی روایت خردهپیرنگ ها، در فرم چیده میشوند. داستان فیلم در دههی ۳۰ میلادی میگذرد. مهمانها توسط سِر ویلیام مکوردل (مایکل گامبون) و همسر جوانش سیلویا مک کوردل (کریستین اسکات توماس) به امارت مجلل و شاهزاده نشینشان دعوت میشوند. مهمانهایی بورژوا با اخلاقیاتی بعضاً فئودال که قرار است کنار یکدیگر چند روزی خوش باشند، تا اینکه ویلیام مک کوردل به قتل میرسد. پردهی نخست فیلم که کمی هم طولانی میشود، برای معرفی و ساختن رابطههاست.
به بیانی از جهات مختلف با کاراکترهایی مواجهه میشویم که هر کدام عادت و اکت متغییری دارند و به مثابهی آن، در دالانهای قصر، با کارگرانی ماشینی طرفیم که گویی باید نقش برده را داشته باشند. سپس در پردهی دوم با قتل مک کوردل، درام وارد فاز جدیدی شده و اکنون زمان کنار رفتن نقابهاست. اما مشکل فیلم در همین قسمت دوم آغاز میشود. یعنی بر خلاف ژانر اثر، فیلمساز فرم را منبسط میکند و این چاشنیای برای کشش از پس جنایت و معما را نمیسازد. به بیانی قتل در فراز دوم فیلم بلا استفاده میماند و به دلیل مشکل ادامه دادن ایده، حتی این انفعال به ابعاد شخصیتها هم رسوخ پیدا کرده و دیگر بیمنطق میشوند. مثلا آن هنرپیشهی آمریکایی که نقش کارگر را بازی میکرد و خوب هم در قسمت اول کاراکتر را درآورده بود، در این پرده به شدت منفعل و بیاثر است حتی با اینکه دیالوگ و اکت دارد، اما به راحتی کنار گذاشته میشود، با اینکه در پیشبرد درام همین فرد میتوانست با تغییر هویتش، یک چالش جدید ایجاد کرده و معما را گسترده نماید. اما گویی فیلمساز در این فراز بیحوصله شده و میخواهد اثر را هر چه سریعتر ببندد. با اینکه هر چقدر تلاش میکند با شوخیهای کارآگاه و همکارش حس کمیک را به یاری درام خمودش بیاورد، اما به دلیل نداشتن ضرباهنگ فیلم به گل مینشیند. از آغاز با ساخت کاراکترها و آشنایی و شناختشان برای مخاطب در قسمت دوم، بخصوص پس از مرگ مک کوردل، تماشاگر منتظر این است که عکسالعمل افراد را ببیند اما در اوج انفعال، فیلم این کار را نمیکند. با اینکه آلتمن همیشه در نوع روایتهایش فیلمساز عجیبی بوده و میخواهد سبک روایی آثارش را به مرتبههای جدیدی برساند اما در «پارک گاسفورد» که از ابتدا با یک اثر نیمه کلاسیک طرفیم، فرم باید به مثابهی آن با انتها نایل شود. پایان فیلم هم با کشف راز قتل توسط مستخدم زن (هلن میرن) و فاش شدن پسر گمشدهی مک کوردل (کلایو اوون) و آن پلان سانتی مانتال نهایی، هیچ کمکی برای جمعبندی درست نمیکند.
«پارک گاسفورد» یک اثر متوسط از رابرت آلتمن بزرگ است. فیلمی که میتوانست یک اثر خوب با تمی کمیک در نقد سرمایهداری و رابطههای مضمحلانهی بورژوازی باشد اما در نیمهی راه خودش گرفتار انفعال درام و تجسد فرم میگردد.
نظرات