نقد و بررسی فیلم Moneyball؛ یک دستاورد چشمگیر

31 January 2020 - 22:00

انگیزه، جاه طلبی، امید و تلاش را می‌توان پکیجی از یک موفقیت در نظر گرفت. آن هم نه یک موفقیت کوچک و کمرنگ بلکه موفقیتی که دیگران را به وجد بیاورد و بتواند نقطه عطف پر رنگی در دفترچه خاطرات زندگی باشد. این بار باید به سراغ یکی از صفحات این دفترچه تاریخ برویم و داستانی را دوباره بازگو کنیم. داستانی از یک مسیر پر پیچ و خم، با مشکلاتی کوچک و بزرگ و دغدغه‌های بسیار. مانیبال (Moneyball) را می‌توان آن صفحه از دفترچه خاطراتی در نظر گرفت که از شدت خط و خطوطِ درهمی که با قلم بر آن کشیده شده است، تاریک‌تر از قبل جلوه می‌کند. Moneyball اثری از بِنِت میلر آمریکایی است که در سال ۲۰۱۱ در ژانر درام – ورزشی پا به سینما گذاشت و همانند دیگر آثار این ژانر، روایتی از یک موفقیت چالش برانگیز در واقعیت است. فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است و با درامی که با جزییات زیادی که با ژانر ورزشی فیلم در هم تنیده شده، اثر قابل احترامی را رقم زده است. اثری که در سال ۲۰۱۱ شش نامزدی را در اسکار مال خود کرده بود و در جشنواره‌های دیگری چون گلدن گلوب نیز توانسته به چهار نامزدی برسد. فیلم حول و حوش موفقیت یک تیم بیسبال در لیگ دسته اول آمریکا محوریت خود را سر می‌گیرد و چگونگی رسیدن به آرزوها و جاه طلبی‌ها را به تصویر می‌کشد. مانیبال نیز مثل اغلب فیلم‌های ورزشی، از درامی در پسِ آن بهره می‌برد، آیا درام این اثر می‌تواند نوع خاص دیگری از حوزه فیلم‌های درام- ورزشی همچون”دختر میلیون دلاری” را برای ما رقم بزند؟ با نقد Moneyball همراه با سینما فارس باشید.

انگیزه، جاه طلبی، امید و تلاش را می‌توان پکیجی از یک موفقیت در نظر گرفت. آن هم نه یک موفقیت کوچک و کمرنگ بلکه موفقیتی که دیگران را به وجد بیاورد و بتواند نقطه عطف پر رنگی در دفترچه خاطرات زندگی باشد

در قبال فیلم‌هایی با ژانر ورزشی – درام، می‌توان یک استنتاج و نظریه کُلی را در باب آنان بیان کرد. این قبیل آثار در گونه‌های خاصی از ورزش‌های موجود به موفقیت بالاتری می‌رسند و به نوعی به اوج کاری خود دست پیدا می‌کنند. باید بهتر این موضوع را مورد بررسی قرار داد؛ در سینما آثاری در ژانر ورزشی – درام و زیر ژانر ورزشی بوکس، محبوبیت و قابلیت جذب بالاتری از مخاطب را دارا هستند و به نوعی کلید موفقیت ترکیب دو ژانر محسوب می‌شوند. این نظریه صرفا در حد یک نتیجه گیری کل به جز و موشکافانه است که درستی و صحت آن نیز بارها به چالش کشیده می‌شود ولی باز هم به درستی آن می‌توان پی برد. برای مثال فرانچایز فیلم‌های راکی (که آخرین فیلم این سری را میتوان در حال حاضر Creed 2 به حساب آورد) نمونه‌ای از فیلمهای درام – ورزشی و زیر ژانر بوکس هستند. دلیل آن را هم می‌توانیم به جذابیت‌های سینمایی این ورزش به تصویر کشیدن آن در قابی از درام پُر مایه به حساب آورد و به مخاطبان بسیار زیاد این گونه آثار، حق را اهدا کرد و به آنان احترام گذاشت. از دیگر آثار متعدد زیر شاخه میتوان به “دختر میلیون دلاری” و “مبارز” و “چپ دست” اشاره کرد. اکنون موضوع مورد بحث ما بر خلاف موارد گفته شده، یک اثر ورزشی – بوکسی نمی‌باشد و در حوزه بیسبال فعالیت می‌کند و مربوط به یک عمل غیر قابل انجام و نشدنی در رقابت‌های حرفه‌ای است.

در قبال فیلم‌هایی با ژانر ورزشی – درام، می‌توان یک استنتاج و نظریه کُلی را در باب آنان بیان کرد. این قبیل آثار در گونه‌های خاصی از ورزش‌های موجود به موفقیت بالاتری می‌رسند و به نوعی به اوج کاری خود دست پیدا می‌کنند

مانیبال در واقعیت رخ می‌دهد و قطعه ای از تاریخ یک باشگاه، یک لیگ و یک ماموریت غیر ممکن را به تصویر می‌کشد. بنت میلر (کارگردان آمریکایی آثاری چون کاپوتی با بازی فیلیپ سیمور هافمن که در مقاله بهترین نقش آفرینی‌های سه دهه اخیر مورد بررسی گرفت و از این لینک می‌توانید مطالعه کنید) اثری آرام سوز و بی سر و صدا ولی به نسبت بالاتری موفقیت آمیز و  قابل قبول روانه هالیوود کرده است و با توجه با ساختارهای موجود در اثر و نحوه بهره وری از آنان، میتوان به زیر ذره بین برد و بررسی کرد. کارگردان برای اثرش با توجه به واقعه حقیقی پیش آمده و منفرد بودن عامل موفقیت، به استفاده پر رنگ از تک بازیگرش اعتقاد پیدا می‌کند و سکان هدایت آن را به دستان برد پیت می‌گذارد. پیت نیز با هنرنمایی خوبی که در خور فیلمنامه و اثر مربوطه از خودش به نمایش گذاشت، توانست سکانس‌ها و لحظات قابل قبولی را به نمایش بگذارد. فیلم از داستان سر راست و تک خطی متعادلی بهره می‌برد و در این مسیر نیز تلنگری کم فروغ به مخاطب خود میزند و تا حدودی در ارائه تمام و کمال موجودی خود، ناتوان است. بینندگان اثر از همان ابتدا با یک زمینه چینی بسیار دقیق از سوی کارگردان به سوی نقش اول فیلم و دغدغه‌های او سوق پیدا می‌کنند و زاویه داستانی را به سراغ تماشای یک مربی پر از دغدغه و مملو از نقشه‌ها و هدف‌های بزرگ که همراه با انواع و اقسام جاه طلبی‌ها و آرزو‌ها شده است. همانطور که گفته بودم، تعدادی از زیر ژانر‌های ورزشی را نمیتوان همچون دیگر زیر ژانرها در یک سطح در نظر آورد. نمیتوان هیجان حاصله از رینگ مبارزه بوکس نفر به نفر را با ورزشی چون بیسبال در برابر در نظر گرفت و آن را به یک دید مورد هدف قرار داد. ورزش بیسبال نیز جذابیت‌های خودش را دارا است ولی در قاب هنر هفتم، سخت است بتوان آن را در سطح اثری چالش برانگیز و پر مخاطره دسته بندی کرد. بنابراین بنت میلر نیز مناسب ترین رویه را برای بیان مقصود خود در پیش می‌گیرد و چگونگی رسیدن به موفقیت را از زاویه نگرش مربی تیم به تصویر می‌کشد و جذابیت‌ها را در مسیر رسیدن به موفقیت خرج می‌کند و پایان موفقیت را تهی می‌گذارد، مثل تمام لحظاتی که در اثرش به چشم می‌آید.

فیلم از داستان سر راست و تک خطی متعادلی بهره می‌برد و در این مسیر نیز تلنگری کم فروغ به مخاطب خود میزند و تا حدودی در ارائه تمام و کمال موجودی خود، ناتوان است

بنت میلر را نمیتوان صرفا با چند اثر مورد قضاوت قرار داد و او را به باد نقدی منفی گرفت ولی از شواهدی که در آثارش مشهود است، می‌شود نسبتِ خاصی از فیلم سازی را برای آن در نظر گرفت. آثار این کارگردان در معناسازی فرم خود تا حدودی می‌لنگد و نمی‌تواند به معنای جز به جز و رسیدن از آن به کُل خود دست یابد. فقدان و کمبود فرمی معنادار و هدفمند در آثار بنت میلر موجب نگرش منفی بینندگان نسبت به آثار می‌شود و رضایت منفی گون تماشاگران را در پی دارد. کم فروغی آثار این کارگردان را از کاپوتی سَر بگیریم که در فیلمنامه‌ای مناسب و قابل قبول، موجب خسته کننده شدن اثر در طول فیلم و به نوعی بی‌روح بودن آن اشاره کرد که حتی با هنرنمایی بسیار خوب فیلیپ سیمور هافمن، باز هم وجود یک عنصر منفی در فیلم به صورت ناخودآگاه حس می‌شود. این مورد در فیلم مانیبال نیز صدق می‌کند و با اثری کم فروغ در مجموعه جزهای فیلم و عدم وجود کششی غیر قابل مهار مواجه هستیم که تایم معمول فیلم را نسبت به روایت و فیلمنامه آن کمی بیشتر از حد معمول به حساب آورد! و با وجود تمام شرایط و با توجه به زیر شاخه مورد بحث فیلم، حساسیت‌ها و هیجان‌هایی در خورِ مسابقات بیسبال ارائه داده است و بیننده حتی بدون هیچ اطلاعاتی نیز، جذب فیلمنامه و سیر موفقیت اوکلندی‌ها می‌شود. از دیگر نقاط قوت اثر نیز باید به هنرنمایی بسیار عالی برد پیت و تبدیل مناسب اتفاق واقعی داستان به فیلمنامه، یاد کرد که از قوانین مورد لازم تبدیلاتی بدین ترتیب بهره برده است. از دل چسبی‌های راهبرد میلر در به تصویر کشیدن دو پهلوی داستان مانیبال است. میلر موضع خود را به طور واضح در اختیار مخاطبان اثر نمی‌گذارد و در لحظاتی غرق در فیلمی ورزشی و دغدغه‌های تیم بیسبال اوکلند اتلتیکز می‌شویم و خود را در بین تمام مشکلات باشگاه اعم از مشکلات اقتصادی و بحران‌های بازیکنان تیم و باخت های پی در پی و … می‌یابیم و از طرفی با فشارهای عصبی وارده بر بیلی بین (برد پیت) چه از منظره زندگی شخصی و شیمی بین او و دخترش و مشغله‌های فکری و چه از سوی موارد مرتبطت با باشگاه و گرفتاری‌های آن، گام برمی‌داریم. به طور دقیق اگر بخواهیم موشکافانه به جهت گیری اثر بپردازیم، در حالت کلی یک اثر ورزشی آمیخته شده از زندگی یک فرد رویایی در تیم اوکلند اتلتیکز به حساب آورد و فیلم مانیبال را تعریفی بر زندگی بیلی بین بدانیم. با تمام موارد گفته شده، باز هم نمیتوان مانیبال را در آثار شکست خورده و ناموفق دسته بندی کرد و حتی نمیتوان از رویکرد فرمالیسم اثر را شکست محض و پوچ تلقی کرد که در ادامه به بررسی دقیق‌تر آن می‌پردازیم و سفره فیلمنامه اثر را پهن می‌کنیم و آن را بسط می‌دهیم.

آثار این کارگردان در معناسازی فرم خود تا حدودی می‌لنگد و نمی‌تواند به معنای جز به جز و رسیدن از آن به کُل خود دست یابد. فقدان و کمبود فرمی معنادار و هدفمند در آثار بنت میلر موجب نگرش منفی بینندگان نسبت به آثار می‌شود و رضایت منفی گون تماشاگران را در پی دارد

نکته: اگر فیلم را مشاهده نکرده اید، ادامه متن ممکن است داستان را برای شما اسپویل کند.

شروع شدن فیلم مصادف شده است با لحظات مستند گونه‌ای که از مسابقات دو تیم نیویورک یانکیز و اوکلند اتلتیکز که به پیروزی یانکی‌ها به پایان رسیده است. کارگردان از اولین ثانیه‌های اثرش به مخاطب می‌فهماند که با اثری شبه مستند و به نوعی حقیقی طرف است و داستان به پلی آف مسابقات لیگ رسمی آمریکا در سال ۲۰۰۱ خط خود را آغاز می‌کند. پس از به پایان رسیدن لحظاتی مستند گونه، به سراغ شخصیت اول فیلم و روحیات او می‌رویم. باز هم بنت میلر است که با زوایا دوربین و میزانسن و در پی آن میزانشات‌هایی که بر اثر منت می‌گذارد و ما را بیش از پیش با کرکتر اول داستان آشنا می‌کند و می‌توانیم به لایه‌های روحیات او پی ببریم. برد پیت را در نقش بیلی بین (مدیر ورزشی باشگاه اوکلند اتلکتیز) مشاهده میکنیم. نماهای واید و مملو از تنهایی را میبینم که به بیان وضع اوکلندی‌ها طعنه میزند. در ادامه این نماها، چهره غرق در تاریکی بیلی بین را با رادیویی که در دست دارد و هر ثانیه با فشردن کلید آن، آن را روشن و خاموش می‌کند، مواجه می‌شویم. مسابقه مهمی که اوکلندی‌ها شکست می‌خورند و از شیوه برخورد بیلی بین با رادیو دستی‌اش، می‌توان فهمید او به کدام تیم تعلق دارد و برای کدام باشگاه غرق در تفکر و دغدغه است. آرامش‌های او شکنجه وار و بدون اساس بیلی و صلابت قدم برداشتن‌های او که انگار هدفی در آنها نهفته است، از ابعاد شخصیتی کرکتر نقش اول داستان است که با هنرنمایی بسیار عالی برد پیت جذابیتی بیشتر پیدا کرده است. داستان بر این اساس شروع می‌شود که فصل جاری در حالی به پایان رسیده است که تیم اوکلند اتلکتیز در مسابقه پلی آف در سال ۲۰۰۱ لیگ بیسبال آمریکا از تیم نیویورک یانیکز با بودجه‌ای چندین برابر بیشتر از اوکلندی‌ها، شکست سنگینی را متحمل شده است و فصل را با وجود موفقیت های زیادی که در طول آن کسب کرد، با ناامیدی به پایان رساند. اما ماجرا زمانی وخیم تر میشود که در فصل آینده بیسبال آمریکا، آنان با بحران‌های زیادی من جمله از دست بازیکنان درجه یک و مشکلات مالی و عدم هماهنگی در تیم مدیریت باشگاه و … دست و پنجه گرم می‌کند. بیلی بین نیز به عنوان مدیر ورزشی این باشگاه، قصد برگرداندن ابهت همیشگی اوکلند اتلکتیز و نگه داشتن آن در کورس رقابت را دارد.

آرامش‌های شکنجه وار و بدون اساس بیلی و صلابت قدم برداشتن‌های او که انگار هدفی در آنها نهفته است، از ابعاد شخصیتی کرکتر نقش اول داستان است

با مشاهده پرولوگ فیلم و نحوه معرفی شخصیت اصلی آن و خلاصه داستانی که به مخاطب ارائه می‌دهد، به سراغ ادامه آن می‌رویم. تیم به بدترین شرایط ممکن رسیده است و توان بالا کشیدن و از منجلاب در آوردن آن، به دستان هیچ کسی مربوط نمی‌باشد. شاید مناسب ترین راهبردی که کارگردان در طول فیلم بر آن پافشاری می‌کند، پرداختن به حواشی موفقیت و داستان زندگی بیلی و چگونگی رسیدن به هدف والا است. این راهبرد نه تنها در نقش جذب مخاطبان عام بسیار موثر و کارا است، برای مخاطبان خاص (قشر ورزشی و طرفداران بیسبال) نیز جذابیت‌های خاص خود را دارد؛ این در حالی به واقعیت پیوسته است که ما در طول فیلم به طور حساس و تنگاتنگ مسابقات بیسبال را مشاهده نمی‌کنیم و صرفا نتایج حاصله از مسابقات را می‌بینیم. در شروع فصل جدید بیسبال و مشکلات مالی که بر اوکلندی ها وارد شده است، این بار بیلی بین را تنهاتر و روشن فکرتر از دیگر مدیران و مربی‌های ورزشی باشگاه به حساب می‌آوریم. مربی‌هایی که حتی در اوج بحران نیز نمی‌توانند عقل خود را به کار بیاندازند و خود را در باتلاقی که برایشان رقم خورده است، فرض کنند. آنان همچنان در خواب به سر می‌برند و قصد بیدار شدن از خواب را نیز ندارند. و در این بین بیلی بین به تنهایی در قالب فردی مسئولیت پذیر که در بین چندین و چند تن انسان آسوده خاطر در حال دست و پا زدن است را نظاره میکنیم.

شاید مناسب ترین راهبردی که کارگردان در طول فیلم بر آن پافشاری می‌کند، پرداختن به حواشی موفقیت و داستان زندگی بیلی و چگونگی رسیدن به هدف والا است. این راهبرد نه تنها در نقش جذب مخاطبان عام بسیار موثر و کارا است، برای مخاطبان خاص (قشر ورزشی و طرفداران بیسبال) نیز جذابیت‌های خاص خود را دارد

استارت فیلم با قدرت کمی زده می‌شود؛ فقدان دیالوگ‌های هدفمند و تاثیرگذار و به کار گیری شیوه‌های گوناگون برای رسیدن به موفقیت به چشم می‌آید و درست در زمانی که فیلم روند خود را به کسل کننده‌ترین شکل ممکن پیش گرفته است (که موجب خسته کننده شدن اثر در دقایقی می‌شود و تایم مازاد و بیهوده برای بیننده رضایت بخش نمی‌باشد)، با معرفی زوج کرکتر بیلی -فردی به نام پیتر برند (با بازی خوب جونا هیل)- روح تازه‌ای به اثر دمیده می‌شود. جدا از بررسی جونا هیل در مانیبال، باید به تاثیر گذاری بالای این بازیگر در کنار بازیگر سطح بالاتر از خودش اشاره کنم. بازیگری که در نقش‌های مکمل و زوج کرکتری، به اوج بازیگری خود می‌رسد و پارامتر مثبتی به حساب می‌آید. مانیبال را می‌توان از اولین موفقیت های چشمگیر هیل در این سبک و سیاق دانست و در ادامه باید به فیلمی چون “گرگ‌های وال استریت” (اثری از مارتین اسکورسیزی) اشاره کرد. بازیگری که ترکیب او با بازیگران سطح بالا، یک فرمول موفقیت آمیز در یک اثر محسوب می‌شود. نوع تکامل شخصیتی دو کرکتر جردن بلفورت (با بازی لئوناردو دیکپریو) و دانی ازوف (با بازی جونا هیل) را به یاد آورید که در بهترین حالت ممکن رقم خورده است و هیل نه از سطوح یک بازیگر مکمل بالاتر رفته است و نه پایین‌تر از حد معمول به هنرنمایی خود رسیده است. در مانیبال نیز گرچه کمتر از “گرگ‌های وال استریت” به بلوغ رسیده است ولی باز هم توانسته با وجود کمرنگ‌تر بودن نقش‌اش در فیلمنامه، نمود خوبی را از خودش به نمایش بگذارد. برای نمونه نحوه تبادل بازیکنان تیم با تیم‌های دیگر و استراتژی‌هایی که بیلی و پیت برای موفقیت استفاده می‌کنند را سکانس‌های جذابی در این باب در نظر گرفت که ارتباط تنگاتنگ بین دو شخصیت و نحوه تعامل آنان، بهریتن سکانس های فیلم را رقم زده است.

با معرفی زوج کرکتر بیلی -فردی به نام پیتر برند (با بازی خوب جونا هیل)- روح تازه‌ای به اثر دمیده می‌شود

مانیبال را می‌توان بیش از اینکه یک اثر در باب بیسبال و نحوه به موفقیت رسیدن تیم اوکلند اتلکتیز به حساب آورد، اثری شبه زندگی نامه و بیوگرافی در نظر گرفت. از همه پر رنگ تر دقت نظر بالای کارگردان به زندگی بیلی در فصل جاری بیسبال است که صفر تا صد آن را به زیر ذره بین برده است. کارگردان پلی ارتباطی میان نحوه مدیریت و چگونگی کنترل بحران را با گذشته بیلی بین تاسیس می‌کند و با گرایش‌های سلسله مراتب واری که بر بدنه فیلمنامه می‌چسباند، اثری دلچسب تر را تقدیم مخاطبان می‌کند. با خودی خود به توجیه اتفاقات رقم خورده در فیلمنامه نمی‌پردازد و بیننده را نیز در این اتفاق سهیم می‌کند. نوع تقابل رفتاری برد پیت در نقش بیلی بین که میان دو زندگی شخصی و کاری او مشاهده می‌شود نیز بسیار هنرمندانه شکل گرفته است. شیوه نگاه‌های پیت و حالات رفتاری و منش او در نقش یک پدری که اوقاتی از تایم‌های آزادش را با دخترش می‌گذراند و حتی در ارتباط با همسر سابق خود نیز مشاهده می‌شود و در نقطه مقابل آن، عصبانیت ها و تندخویی‌ها و فشارهای عصبی وارده بر او، از پارامترهای همزاد پنداری بیننده با بیلی بین است. سکانسی که بیلی پس از باخت تیمش به رختکن می‌رود و با شادی بی‌اساس بازیکنان بی‌مسئولیت تیمش مواجه می‌شود و کات سریع و بدون مقدمه‌ای که از این سکانس و عصبانیت شدید بیلی به چهره ملایم و آرام دخترش و دیالوگ: “بابا، حالت خوبه؟” و بعد از آن چهره بسیار آرام بیلی را در مقابل دخترش نظاره می‌کنیم، از تدوین‌ها و دیالوگ‌های جاری در تدوین و زاویه نظاره دوربین است که کارگردان به خوبی از آنها بهره برده است.

کارگردان پلی ارتباطی میان نحوه مدیریت و چگونگی کنترل بحران را با گذشته بیلی بین تاسیس می‌کند و با گرایش‌های سلسله مراتب واری که بر بدنه فیلمنامه می‌چسباند، اثری دلچسب تر را تقدیم مخاطبان می‌کند

مانیبال اثری بیوگرافی ورزشی درام است که همانند شمعی که به آرامی می‌سوزد و حتی از سوخته‌های خود نیز به عنوان پارافین برای ادامه بقا استفاده می‌کند، شبیه است. به آرامی میسوزد ولی تا آخرین ثانیه های اثر، به سوختن همیشگی خود ادامه می‌دهد و به تدریج رخت بر می‌بندد. امید و جاه طلبی را با شیب ملایمی به مخاطب القا می‌کند. حتی اگر جزو علاقه مندان به ورزش بیسبال و رقابت‌های تیم‌ها نیستید، باز هم با اثری چون مانیبال همگام می‌شوید و از زندگی شخصی فردی که به نوعی دست به انجام عملی افسانه‌ای زده است، لذت می‌برید. فیلمی که با احتساب ضعف های نسبی که در معناسازی دارد ولی باز هم اثری قابل احترام از بنت میلر می‌باشد و با هنرنمایی بسیار خوب بازیگرانی چون برد پیت و جونا هیل معنا پیدا کرده است. در لحظاتی از فیلم به دلیل نوع روایت جزیی آن و عدم تناسب با کل، به سکانس‌های خسته کننده‌ای می‌رسید ولی باز هم با سوختن دوباره شمع فیلمنامه، با علاقه نسبی به دیدن ادامه آن می‌پردازید. پس اگر به دنبال اثری آرام و هدفمند و با نهایت آرامش و به طرزی سلانه سلانه هستید، مانیبال اثری مختصِ شما است.

مانیبال اثری بیوگرافی ورزشی درام است که همانند شمعی که به آرامی می‌سوزد و حتی از سوخته‌های خود نیز به عنوان پارافین برای ادامه بقا استفاده می‌کند، شبیه است

برچسب‌ها: ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • رضا بزرگ says:

    تحلیل فیلم در وهله اول یافتن تم یا ایده اصلی فیلم است. ولی معمولا در تحلیل ها با استفاده از لغات و اصطلاحات فنی و تکنیکی سعی در گیج کردن مخاطب و خرج کردن این اصطلاحات کلیشه ای و برچسب گذاری سکانس ها دارند بطوری که هدف و ماهیت داستان اصلی فیلم گم می شود.
    ایده اصلی این فیلم همانگونه که از تیتر فیلم بر می آید (بسیار واضح) حول علمی است بنام سابرمتریک است.
    این فیلم در واقع ظهور سابرمتریک در عرصه ورزش رقابتی بیسبال را بیان می کند. تحولی که گذار استعداد یابی ورزشی از شهودی و سنتی به سمت روش های مبتنی بر علم ریاضی و آمار را بیان می کند.
    در این پیتر (جونا هیل) روش جدید خود را بر اساس جمع آوری اطلاعات بازیکنان از روی فیلم های آنها، تجزیه و تحلیل ریاضی و آماری رکوردهای آنها در بیسبال بنا می نهد. تا آن موقع استعداد یابی بر اساس شهودی و میزان عملکرد در مسابقات سنجیده می شد. ولی او با جمع آوری اطلاعات و تحلیل پتانسیل و مهارت های پایه در بازیکنان متوجه شد بسیاری از بازیکنان گمنام و کمتر مورد توجه قرار گرفته، قابلیت آن دارند تا عملکردی بالا از خود نشان دهند. او این روش جدید خود را “سابرمتریک” نام نهاد.

    سابرمتریک عبارتست از تجزیه و تحلیل آماری بازیکنان در بیسبال رقابتی، که برای اولین بار توسط بیل جیمز در سال ۱۹۸۰ تعریف وابداع شد. هدف آن تعیین کمیت عملکرد بازیکنان بر اساس اندازه گیری های آماری عینی مهارت های پایه مورد نیاز برای بیسبال رقابتی و کارایی فردی است. در واقع در سابرمتریک به جای اعتماد به تجربه و شهود پیشکسوتان و استعدادیابان، از انتخاب بازیکنان بر اساس درصد استعداد پایه استفاده می کند. کار جالب دیگر این روش این بود که بر اساس پیش بینی های آماری، تمام راه هایی که می تواند به شکست ختم شود، شناسایی و پیش دستانه صفرمی شوند.
    ورزشکاران تیم اوکلند در سال ۲۰۰۲ با استفاده از روش جدید مبتنی بر سابرمتریک یک تیم موفق و برنده ساختند و دنیای بیس بال را لرزاندند. و روشی در دنیا به این نام ثبت نمودند که به نوبه ی خود انقلابی در عرصه بیسبال و استعدادیابی ورزشی مدرن بود.