مسافر دوزخ | نقد و بررسی فیلم A Visitor to a Museum

17 February 2020 - 22:00

کنستانتین لوپوشانسکی یکی از فیلمسازان جریان ساز و مهم بلوک شرق است که در موج جدید و ساختار شکن فیلمسازی در دهه‌ی ۸۰ اتحاد جماهیر شوروی، با ملیتی اوکراینی دست به ساخت آثار نو و بنیادینی زد. او در کنار الکساندر ساخاروف و واسیلی پیچول جزوء فیلمسازان جوان و معترضی بود که در اواسط دهه‌ی ۸۰ میلادی در میان اضمحلال فکری شوروی کمونیستی، دست به ساخت آثاری با مایه‌های آخرالزمانی و سوررئالیستی زد. فیلمهایی به شدت کنایه آمیز و رادیکال در امر فرم، که در حال یک انقلاب بصری بود. یکی از آثار مهم لوپوشانسکی در این دوره فیلم عجیب «بازدید کننده‌ موزه» است. اثری به شدت بحث برانگیز و پیچیده که با خلق اتمسفری هذیانی و توهمی، آینده‌ی بشر پسامدرنی را در تصویری دهشتناک به نمایش می‌گذارد.


فیلم داستان مسافری بی‌نام است که وارد جزیره‌ای لامکان می‌شود تا به دیدن موزه‌ای برود که سالهاست به زیر آب رفته است. ساکنان جزیره در دوقطب واگرا، به صورت نمادین به تصویر کشیده می‌شوند که فصل مشترک آنها بی‌اسم بودنشان و زندگی در محیط نابود شده‌ی آنجاست. یک قطب، انسانهایی نجات یافته از یک واقعه‌ی آخرالزمانی هستند که در محیطی ایزوله و بسته در گوشه‌ای از جزیره سکنا گزیده‌اند و در قطب دیگر، آدمهایی عجیب‌الخلقه و عقب افتادگان ذهنی، بخش اعظم آن مکان را تشکیل می‌دهند. آدمهایی که به نوعی زندانی شده‌اند و به دلیل خطرناک بودن اعمال و افکارشان، توسط انسان‌های به ظاهر معمولی، مجبور به گوشه نشینی در قسمت پرت جزیره می‌باشند.

فیلمساز از لحظه‌ی نخست و ورود مسافر که پرسناژ اصلی فیلم را به دوش می‌کشد، با فرمی خیره کننده و میزانسن‌هایی که نگاه آدمی را معطوف به نابودی می‌نماید، اتمسفر مکانش را می‌سازد. مسافر در وهله‌ی اول یک فرد عادی و بیشتر کنجکاو به تماشاگر شناسانده می‌شود، فردی که همچون مخاطب در التهاب ورد به مکانی عجیب بسر می‌برد. او با دانستن خطرهای پیشرو، به صورت داوطلبانه به دنبال موزه‌ی مرموز و گمشده‌ای است که توریست‌های زیادی را به جزیره کشانده است. زن و شوهر کافه‌دار وی را از رفتن به قلب جزیره نهی می‌کنند اما مرد می‌خواهد پرده‌های ابهام را کنار زده و به حقیقت برسد. در پس عمل فرمالیستی لوپوشانسکی که قالب اثر را میان یک اکسپرسیونیسم انتزاعی و سوررئالیسم هذیانی پیوند می‌زند، محتوای فیلم دقیقا یک القای سوبژکتیو برای مخاطب می‌سازد. در سفر اودیسه‌وار مسافر در طول داستان، مخاطب پله به پله او را در قلب نابودی همراهی کرده و اضمحلال در پس ابژه ای ویران شده، تئوریزه می شود. به بیانی می‌توان اینطور گفت که جزیر گویی یک دوزخ زمینی است که به برزخ توهم راه دارد. در سیر تکامل پرسناژ و خط روایی فیلم که از خرده‌پیرنگی واضح به سمت ضدپیرنگی هذیانی حرکت می‌کند، ما لحظه به لحظه مرد را در اوج خود ویرانی در میابیم. او فردی است که از گذرگاه کنجکاوی گذشته و سپس در انتقالی به شدت هذیانی، از جسم به فروپاشی ذهن رسیده و سر آخر گمگشتگی او در برزخِ توهم پایان می‌یابد. لوپوشانسکی با ایجاد محیطی ایزوله با زبان فرم و میزانسن یک بستر ذهنی و متافیزیک می‌آفریند؛ عملی که در سینما بسیار فرآیند مشکل و پیچیده‌ای است. فیلم در کالبد بیرونی‌اش با به کارگیری موتیف‌های اکسپرسیونیستی در رنگ آزار دهنده و تند قرمز و اکسسوار دفرم شده‌اش، پلی می‌زند میان دو فضای سوبژکتیو ایجاد شده، یعنی اینطور می‌توان گفت که فیلم از تم ابژکتیو اکسپرسیونیستی به قالب سوبژکتیو سوررئالیستی رسیده و فضا در اوج ابهام و هذیان قرار می‌گیرد.

مرد تا نیمه‌های روایت، فقط به دنبال حل معمای جزیره و آدمهای دو قطبی‌اش است. آدمهایی پارادوکسیکال در ساحت بودنشان که در تضاد منیت و فردیت قرار گرفته‌اند. از یک سو با انسانهایی طرف هستیم که در دل ویرانی با نابودی به زندگی می‌پردازند و وجودی تک‌ بُعدی دارند. مادینگی اخته شده و نرینگی در حال تغییر به پس زدن بودنش که با پوشیدن کفش‌های زنانه همراه است. مرد ابتدا وارد این فضا شده و زن و شوهری مضمحل را میابد که گویی زوج دوزخِ زمینی هستند. تیپ‌هایی بدون روح که با اعمال پراگماتیسمیشان در سدد به برده گرفتن ناقص الخلقه‌ها می‌باشند. آنها نماینده قدرت مرکزی جزیره‌اند که باید حول نابودی دست به ساخت زیستگاهی درون تهی بزنند. از آنسو توده‌ی اخته شده و به عقب رانده شده‌ای را می‌بینیم که در دفرماسیون ظاهری‌شان، به شدت در انتظار منجی هستند و راهگشای هذیان مرد می‌گردند. مسافر پس از آشنایی ابتدایی با فضا به ساحت تغییر پرسناژ در دل درام می‌رسد، یعنی دقیقا جایی که او در خواب کابوس می‌بیند. حال این خواب نقطه‌ی شروع پرده‌ی دوم فیلم است که لوپوشانسکی با عملی اعجاب آور، روایت را می‌شکافد و به سراغ ابهام می‌رود. دقیقا شبیه به کاری که چند سال بعد دیوید لینچ در فیلم «بزرگراه گمشده» انجام می‌دهد. فضا پس از نمایش کابوس، به صورت دَوَرانی به سمت هذیان حرکت کرده و پرسناژ بر خلاف نقطه‌ی ابتدایی وارد سیر اضمحلال می‌شود. مرد در خواب فردی را می‌بیند که پشت پنجره به او خیره مانده است و حرکت سفر اودیسه‌وار او گویا در نیمه‌ی راه از حقیقت وارد توهم شده و کابوس برایش اتفاق می‌افتد. او دقیقاً همچون فضای خواب، آن مرد را اینبار در بیداری دید می‌زند. سپس در ادامه گمگشتگی، مسافر در دوزخ زمینی به جایی می‌رسد که او باید نقش منجی را بازی نماید. حال هضم شدن در هذیان برای مرد، پایانی ترسناک به همراه دارد. چون او در برزخ توهم باید به دنبال نیستی باشد. اما در این بین موتیف ایمان تنها امیدی است که همچون آن آفتاب سرخ‌گون، در این برزخ تابیده می‌شود.  فیلمساز با ارجاعاتی به شدت کنایه‌وار، تصویر گمگشتگی در برهوت ایمان را به نمایش می‌گذارد. برای مثال در نیمه‌هایی از فیلم نمایی هلی‌شات از اقیانوس بی‌کران را می‌بینیم که دقیقا ارجاعی به چنین پلانی از فیلم «سولاریس» آندری تارکوفسکی است و یا اتمسفر جزیره که به شدت شبیه به فضای گمشده‌ی منطقه در «استاکر» می‌باشد. این دو فیلم آندری تارکوفسکی که لوپوشانسکی حتی در استاکر دستیار او بوده و خود را مرید وی می‌داند، در حول الیناسیون فردی انسان جریان دارد و همچون گم شدن مسافر در اوهام ذهنی‌اش در ایستگاه سولاریس و پیدا کردن حقیقت در مکانی گمشده توسط مسافران استاکر، مسافر ما هم در اینجا به دنبال راز ایمان و منیت خود در برزخ وجودین است. حتی کاراکتر مستخدم نیمه دیوانه‌ی فیلم که در خانه‌ی آن زن و شوهر به همراه خواهرش کار می‌کند، با آن موعظه‌های مسیحی‌اش آدمی را به یاد پرسناژ فیلم «اوردت» کارل تئودور درایر می‌اندازد، پرسناژی که باید نقش منجی را بازی کند. در اینجا هم آن مرد دیوانه گویی مکمل مسافر در نیمه‌ی ابتدایی فیلم است و در پایان او به همراه خواهرش، مرد را «منجی» خطاب می‌کند.


در کلام آخر «بازدید کننده موزه» اثری است که با وام گرفتن از روایت سینمای مدرنیستی، فرمی عجیب را برای بازگو کردن محتوایش انتخاب می‌کند و در سیر تکاملش حتی اثر در قالب فرم پست‌مدرنیستی هم جای می‌گیرد. چون فیلم در اواسط نمایشش با پی‌ریزی یک درام منبسط و روایت خرده‌پیرنگی وارد فاز دیگری شده و فضا مبهم‌تر و روایت ضدپیرنگ تر گشته و نهایتاً درام شکافته می شود. لوپوشانسکی پایان فیلمش را در اوج ناباوری با یک گردش مضمحل‌وار به نقطه‌ی آغازین، با زنی به اتمام می‌رساند که مسافر جدید است و مرد را پشت پنجره می‌بیند و اینجاست که در می‌یابیم تمامی مسافران در جزیره محتوم به برزخ توهم هستند.

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.