تایتانیک جیمز کامرون تنها هیبتی تکنیکال است که قادر به رسیدن به سطحی هوشمندانه از سرگرمی و هنر نمیشود چیزی که کامرون در آثار گذشتهاش به آن دست پیدا کرده بود و به خوبی توانسته بود با یک روایت سرگرم کننده لحظههای نابی را پدید بیاورد و اسیر تکنیکهای اضافی هم نشود، در اینجا اما رابطهی او با مکانیک و تکنولوژی از یک روبات جذاب و هوشمند در نابودگر و رفتن به فضا و برخورد با موجودات فضایی در بیگانه و حتی سفر جذابش به اعماق دریا در ورطه، به یک کشتی غول پیکر بیحس و حال تقلیل پیدا کرده، کشتی که نام فیلم را یدک میکشد نتوانسته تبدیل به یک شخصیت در اثر بشود و تمام آن کرینهای عظیمی که کامرون از آن گرفته تنها نمایش حجم آن کشتی و ماکت بزرگی است که برای فیلم ساخته شده، حال این را در کنار آن عینک جناب آرنولد قرار دهیم! کامرون در نابودگر۲ با یک المان عینک یک شوخی جالب را به راه میاندازد که خاص شخصیتش میشود و هر بار که نام آرنولد و نابودگر میآید شمایل با عینکش در ذهنمان نقش میبندد این ریزه کاریها را در موتور سواری و آن شات گان معروف هم میبینیم که در تایتانیک هیچ اثری از آن هوش و فراست وجود ندارد.
فیلم پر از صحنههای اضافی است و آن بیست دقیقهی ابتدایی و نمایش تیم جستجو در اعماق دریا هیچ کمکی به روایت نمیکند و اگر فیلم از همان لحظهای که اولین بار کشتی را در اسکله میبینیم شروع میشد هیچ لطمهای به اثر وارد نمیشد اما بدتر از این گزافه گوییها رو آوردن کامرون به نمادگرایی و شعار در این فیلم است، فیلمسازی که پیش از این مسائل جهان شمول خود را همچون نبرد خیر و شر و یا تقابل انسان و تکنولوژی را با ظرافت بسیار مطرح میکرد در اینجا نمیتواند یک تفاوت فرهنگی از دو طبقه را به نمایش بگذارد و هرجا که از روایت عاجز میشود رو به سانتیمانتالیسمهایی میآورد که قرار است با پز تکنیکی که اتفاقا ایراداتی هم دارد همراه با یک موسیقی که به خودی خود بد نیست این اشتباهات را پنهان کند مثلا از همان ابتدا که دو شخصیت اصلی را میبینیم، رز با بازی بد کیت وینسلت و جک با بازی خیلی بدتر لئوناردو دیکاپریو قرار است تفاوت یک درجه یک و درجه سه! که اشاره به طبقات تایتانیک دارد را شاهد باشیم این لحظات را از شیوهی ورود رز و جکی که در یک قمار بلیط خود را برده تا ورود به جایگاه خود در کشتی با یک تدوین موازی میبینیم. این تمهیدات در درجه اول باید در خدمت شخصیتها قرار بگیرد تا این دو تفاوت فرهنگی را به ما نشان دهد و بعد در آن صحنهی خودکشی این دو را به هم برساند، اما به همان صحنه اگر رجوع کنیم چه میبینیم، رز قرار است خودکشی کند، برای چی؟ ازدواج زوری؟ چرا فیلمساز شخصیت نامزد مغرور او کال هاکلی (بیلی زین) را نمیتواند بسازد تا علت خودکشی درست در بیاید، متاسفانه کامرون تنها با نمایش یکی دو صحنه از غم رز که اصلا خوب نیست و بازی هم خراب است میخواهد ما را به فاجعهی خودکشی برساند تا کار را با تردید احمقانه رز در صحنهای که مثلا با لیز خوردنش و نجات توسط جک اتفاق میافتد کمی هم دلهره آور نمایش دهد، بماند که در همان صحنه گفتگو و قبل از آن بارها سر بازیگران از قاب خارج میشود و بنظر میرسد فیلمبرداری راسل کارپنتر تنها قادر به نمایش اجسام بزرگ است که آنهم گاهی بسیار شناور و توی ذوق زننده هستند اما در ادامه هم کارگردان نمیتواند تفاوت نگاه این دو شخصیت را بسازد، مثلا علاقهی رز را به جک و زندگی او را نمیفهمیم، نه حداقل با صحنههای بسیار سطحی چون نگاه رز در میز صبحانه به دختر بچهای که با دیسیپلین بسیار خود را آمده میکند یا نشان دادن سرخوشی طبقهی پایین با آن رقص آوازشان و…. وقتی این نمایشها به درستی شکل نمیگیرد هدف بزرگتر و مسائل عمیقتر دیگر روی هوا است اینکه بگوییم غرق شدن سه طبقه کشتی در یک شب هولناک به معنی مشیت الهی و در جواب دیالوگ ابتدایی است که از زبان آنتاگونیست فیلم یعنی هاکلی میشنویم: که هیچ طوفانی نمیتواند این کشتی را غرق کند. مثلا خواسته شده ناچیز بودن انسان را در برابر طبیعت و خدا نشان دهد و یا کامرون خواسته نظام سرمایه داری را زیر سوال ببرد و نقدی به طبقه بالای جامعه داشته باشد و….. اینها همه شوخی است! البته این به آن معنا نیست که کامرون نمیخواسته که اینگونه باشد که اتفاقا در اینجا به دنبال چنین مسائلی بوده اما این دنبال کردن به هیچ جا نمیرسد و تبدیل به یک معنای عمیق نمیشود چون فیلم ساز در تلهی تکنیک و مفهوم قرار گرفته و صحنههای بسیار نمادین و بدی را همچون زمانی که کشتی در حال غرق شدن است و کشیشی دعا میخواند و مردمی او را گرفتند و…… میبینیم که سراسر شعار زده است.
هرچند تایتانیک ویژگیهایی هم دارد که صرفا در بحث تکنیکی دارای ارزش گذاری هستند اینکه فیلم همچنان بعد از گذشت بیست سال جلوههای ویژهی خوبی دارد به این دلیل است که کامرون تا جایی که توانسته از جلوههای ویژهی کامپیوتری دوری کرده و با ساخت یک ماکت عظیم از کشتی که تقریبا اندازه واقعی تایتانیک بوده توانسته تازگی را حفظ کند که متاسفانه این کار عظیم او در کنار دکورهای عظیم و پر جزئیاتش و همچنین تحقیق بسیاری که انجام داده همچون رفتن به اعماق اقیانوس و دیدن کشتی از نزدیک و مطالعه در مورد ساختار کشتی نتواسته نه این کشتی را به شمایل و شخصیتی در خدمت فیلم در بیاورد و نه کمکی برای شخصیتهای انسانیاش باشد. اما از نقاط قوت دیگر فیلم موسیقی جیمز هورنر فقید است که اگر نبود خرابکاریهای کامرون خیلی بیشتر به چشم میآمد همچون همان صحنهی معروف غروب آفتاب که چند روز وقت کامرون را گرفته و بسیار بد است، در همان صحنه دوربین با یک حرکت کرین عظیم از لوانگل کشتی به های انگل میرود و خودنمایی این حرکت به حدی است که حس صحنه را میشکند تنها همان موسیقی هورنر است که کمی تلطیفش میکند اما باز هم نمیشود از آن چشم پوشی کرد. و اما آخرین نکتهی مثبت را بازی برنارد هیل یعنی کاپیتان کشتی میدانم که حضور بسیار کمی در صحنه دارد با اینحال یکی دو نگاه خوب از او میبینیم که همین نگاهها خیلی جلوتر از بازیگران صاحب نامی چون دیکاپریو و وینسلت است.
متاسفانه باید بگویم که تایتانیک اثری بد از کارگردانی خوب است، فیلمسازی که به هر آنچه که میخواسته رسیده، کامرون هم مورد توجه مردم بوده و هم منتقدان هم در فصل جوایز موفق بوده و هم گیشههای فروش را فتح کرده که تایتانیک سهم زیادی از آن فروش و جوایز است، این اثر که به صورت مشترک با دو فیلم ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه و بن هور با بردن یازده اسکار از پر افتخارترین آثار تاریخ سینما در این مراسم است و همچنین یک دهه پر فروشترین فیلم تاریخ سینما بوده متاسفانه فیلمی است که این جمله از شکسپیر را برایمان تداعی میکند: قصهی پر هیاهو و آشوب دلالتی است بر هیچ.
نظرات