دههی نود برای استدیو دیزنی یک فصل رویایی به تمام معنا بود و یک دههی خاص در میان دو دههای که استدیو افت شدیدی داشت. بسیاری از آثار ماندگاری چون: دیو و دلبر، شیرشاه، علاءالدین، گوژپشت نتردام، هرکول، تارزان، مولان و…. حاصل کار استدیو در این ده سال بود. بخشی از این درخشش بخاطر آمدن مدیران و انیماتورهای جوان و خلاق بود، همچنین سیستمهایی که کیفیت و سرعت ساخت انیمیشن را چند درجه ارتقا دادند همچون سیستم CAPS که میشود در موردش یک مقالهی مفصل نوشت و توضیح داد که چه تحول عظیمی بر روی انیمیشنها به وجود آورد. مثل حذف استفاده از سیستم طلق، جان بخشیدن با رنگ آمیزی الکترونیکی، باز گذاشتن دست سازندگان برای هرچه پیچیدهتر کردن حرکات دوربین مثل فصل درگیری گرگها و رقص که در ادامه به آن اشاره کردم و کلی موارد دیگر. درواقع دیو و دلبر به عنوان نقطهی عطف استدیو در همان اوایل دههی نود دارای ویژگیهایی بود که بالاترین دست آوردهای استدیو را بعد از افت نسبتا دراز مدتی نشان میداد و یاد آورد آثار پر جنب و جوش ابتدایی استدیو در زمان متصدی گری والتر دیزنی بزرگ بود. این اثر با بلوغ سیستمهایی جدید همچون CAPS باعث شد تا سازندگان با دستی باز و هرچه بهتر ایدههای خود را پیاده کنند تا نه تنها صرفا اثری تکنیکال بلکه اثری قدرتمند در فرم را شاهد باشیم. پس با ما همراه باشید تا نگاهی به یکی از درخشان ترین آثار استدیو دیزنی بیندازیم.
دیو و دلبر که گاهی به زشت و زیباهم ترجمه شده اقتباسی از یک افسانهی قدیمی فرانسوی است که اولین نسخهی آن توسط گابریل-سوزان بربو دو ویلنوو نوشته شده. جالب است بدانید که این انیمیشن قرار بوده در دهه چهل و قبل از سیندرلا دیگر اثر ماندگار استدیو ساخته شود با اینحال در آن زمان به دلیل نیمه دوم غم انگیز داستان والت دیزنی از ساخت آن صرف نظر کرد تا چهل سال بعد دوباره ایدهاش در استدیو مطرح شد و در اواخر دهه هشتاد بود که استدیو با استفاده از تکنیکهای جدید که دست سازندگان را باز میگذاشت به سراغ دیو و دلبر رفت و این داستان را جان بخشید.
شروع انیمیشن با موسیقی بینظیر آلن منکن که جایزه اسکار را نیز برایش به ارمغان آورد همراه با طراحیهای بسیار پر جزئیات اثر، یک ورود شاعرانه به یک داستان پریان جذاب است نقاشیهای مینیاتور و فضای اثر حاصل کار تیم طراحی و تحقیق آنها از سبک معماری و نقاشی فرانسوی است. تیمی که توسط دن هان تهیه کننده اثر به دره لوار فرانسه فرستاده شد تا بتوانند با شناخت دقیق از معماری فرانسوی، هرچه بهتر فضای اثر را بسازند. این فضا سازیها بسیار تحت تاثیر سبک سه نقاش معروف فرانسوی: ژان انتوان واتو، ژان اونوره فرانگونار و فرانسوا بوشه است. اما با اینکه این سبک نقاشی برای دیو و دلبر بسیار درخشان جلوه میکند و حتی دیگر در آثار بعدی استدیو این چنین ظرافتی را نمیبینیم؛ اما ایراداتیهم دارند گاهی پس زمینه به حدی به یک قاب کارت پستالی شباهت دارد که گویی وجود شخصیتها بر روی آنها ایجاد مزاحمت میکند. با اینحال جز چند قاب این چنینی ما بقی تصاویر به شکلی یکپارچه در خدمت داستان قرار دارد.
اما داستان و شخصیت پردازی در کنار تمام جزئیات بصری از نقاط قوت دیگر فیلم است که فرم اثر را به درستی به وجود آوردهاند. از همان ابتدا روایت دانای کل اثر با چرخش میان شخصیتها تعلیق را به درستی بنا کرده و توانسته روایتی استادنه که حاصل کار درخشان کارگردانان اثر گری تروزدیل و کرک وایز و تیم نویسندگان که بیش از ده نفر بودند را به شکل درستی ارائه کند. در ابتدای داستان که شامل تصاویر مینیاتوری جذاب است راوی، داستان شاهزادهی جوان و خودخواهی را میگوید که در شبی زمستانی به تقاضای پیرزن گدای زشت رو که شاخه گلی برای هدیه به او پیشنهاد میدهد و در ازای آن تنها یک شب اقامت در قصر را میخواهد جواب منفی میدهد. شاهزاده که بخاطر ظاهر، او را مسخره و قضاوت میکند پیرزن را از قصر خود میراند اما او نمیداند که پیرزن در واقع یک زن زیبا رو است که خود را با جادو به آن شکل دراورده. پیرزن به شاهزاده میگوید زیبایی در درون انسانها نهفته است و نه در ظاهر و نباید فریب ظاهر را خورد اما شاهزاده باز او را از خود میراند و این باعث میشود که پیرزن گدا به شکل واقعی خود برگردد و شاهزاده از او عذرخواهی کند اما افسونگر زیبا که هیچ عشقی را در او حس نمیکند او را به شکل یک دیو در میاورد. همچنین قصر و تمام کسانی که آنجا زندگی میکردند نیز طلسم میشوند اما یک راه برای شکست طلسم وجود دارد، گل رزی که در ابتدا شاهزاده از پیرزن نگرفته و حالا در محفظهای شیشه قرار داشت و بسیار مراقبش بود، در واقع روزشمار این طلسم به شمار میرفت و اگر شاهزاده میتوانست تا قبل از تولد بیست و یک سالگی معنای عشق را بفهمد و بتواند کسی را عاشق خود بکند، تا قبل از آن که آخرین برگ گل رز بیفتد این طلسم از بین میرفت در غیر این صورت او محکوم بود که برای همیشه به آن شکل بماند.
این شروع جذاب و پر کشش شامل پیام اصلی اثر است، یعنی نفی قضاوت ظاهری که به راحتی و بسیار ساده به یک مخاطب کودکهم منتقل میشود. اما صرف این جمله که زیبایی در درون است و نه در ظاهر اثر ساخته نمیشود و سازندگان باید در ادامه بتوانند همه چیز را در خدمت آن و القای آن دربیاورند؛ که خوشبختانه توانستهاند که آن جملهی ابتدایی را از یک شعار خارج و معنی را در دل داستانشان پیاده کنند. تعلیقهم در همین ابتدا کار کرد خودش را دارد و سوالهایی را برایمان پیش میاورد همچون: اینکه چطور میشود که دختری عاشق چنین دیوی شود؟ این دیو که در ابتدا دیدیم بخاطر چهرهاش خود را حبس کرده و تنها راه ارتباطش با بیرون یک آینه جادویی است چطور میتواند قبل از زمان مقرر راه نجاتی پیدا کند و کسی را پیدا کند که عاشقش شود؟و…… اما سازندگان استادانه با یک روایت صحیح به همهی این مسائل پاسخ میدهند که در ادامه در موردش صحبت میکنیم.
شخصیت دختر قهرمان ما بل که بعد از افتتاحیه جذاب به سراغش میرویم درواقع نقطهی اتصال ما به دیو داستان میشود. بل که توسط گروهی از نقاشان به سرپرستی جیمز بکستر خلق شده متفاوت تر از شخصیتهای مونث دیگر آثار استدیو دیزنی است؛ او بشدت اهل مطالعه کتاب و بشدت ذهنی رمانتیک دارد و به هیچ وجه شخصیتی منفعل که تحت تاثیر شخصیتها مذکر باشد نیست. این موضوع را با مقاومتش در مورد شخصیت منفی اثر یعنی گستان که پسری بسیار خودخواه است و دوست دارد با بل ازدواج کند میبینیم. گستان درواقع یک شکارچی تمام عیار است که دخترهای زیادی از او خوششان میاید اما او چون بسیار خودشیفته است و خود را تنها لایق بهترین دختر شهر یعنی بل میداند و بشدت هم ذهنی سنتی دارد، به طوری که در جایی میبینیم که کتاب بل را به زمین پرتاب میکند و میگوید زنها نباید زیاد کتاب بخوانند و چیزی بدانند چون ممکن است خودسر شوند و فکرهای زیادی به سرشان بزند. همچنین میبینیم که او وقتی به کتاب بل نگاه میکند میگوید هیچ عکسی در کتاب نیست در اینجا میفهمیم که این شخصیت به هیچ وجه اهل مطالعه و خیالپردازی نیست و در تضاد با شخصیت بل قرار دارد. همچنین به حدی خوب پرداخت شده که حس منفور بودنش به راحتی به مخاطب القا میشود. گستان توسط آندریاس دجا که استاد خلق شخصیتهای منفی است به وجود آمده و جزو تبهکاران درخشان اثار دیزنی قرار دارد. اما بعد از معرفی و ویژگیهای بل و گستان وقت آن است که بفهمیم چگونه بل به قصر دیو میرسد و اینکه این ارتباط چگونه اتفاق میافتد. پدر بل موریس که یک مخترع پیر با مزه است برای ثبت اختراعش از شهر خارج میشود. وقتی گرگها برایش مشکل درست میکنند او برای فرار از دست گرگها به صورت اتفاقی وارد قصر دیو میشود در همین برخورد است که اولین شمایل از دیو را به صورت واضح میبینم، گلن کین طراح شخصیت دیو بسیار استادانه توانسته شخصیت پر هیبت و ترسناکی را خلق کند که گویی با هر محبت و عشقی بیگانه است دیو موریس را حبس میکند و بل که توسط اسب موریس به قصر میرود قبول میکند که به جای پدرش و برای همیشه در قصر بماند و اینگونه میشود که دیو و دلبر به هم میرسند.
محیط تاریک و بی روح قصر که به زیبایی در تضاد با تمام رویا پردازیهای بل است همچنین شمایل دیو که از مرد رویایی او بسیار فاصله دارد فضای درستی است که بل را همچون شمعی در دل تاریکی نشان میدهد او و دیو تنها شخصیتهای داخل قصر نیستند و در اینجا شاهد برخی از برترین شخصیتهای فرعی خلق شده در تاریخ استدیو دیزنی هستیم. همچون: لومیر پیشخدمتی که با طلسم تبدیل به یک شمعدان شده، کاگزورث پیشکاری که حالا یک ساعت است، خانوم پاتس خدمتکار و پسرش چیپ که حالا تبدیل به یک قوری چای و فنجان شدهاند و….. این شخصیتها از آمدن بل بسیار خوشحال هستند به آن دلیل که شاید بتوانند از فرصت پیش آمده استفاده کنند تا اربابشان یعنی دیو را عاشق بل کرده و طلسم را باطل کنند تا دوباره به حالت انسانی خود بازگردند. در واقع این شخصیتهای دوست داشتنی در سیر داستان المانهای کمیک فیلم برای تلطیف محیط تاریک قصر هستند. همچنین برای تعادل میان قدرت احساسی عظیم رابطهی دیو و بل و کمک کننده برای شکل گیری این رابطه به شمار میروند که به بهترین شکل ممکن در کنار شخصیتهای اصلی ایفای نقش میکنند؛ و حتی در بعضی موارد همچون بسیاری از آثار دیگر دیزنی این شخصیتهای فرعی جذاب تر شخصیتهای اصلی هستند.
در کنار این شخصیتها و بسط داستان ویژگیها کمیک و دوست داشتنی را در دیو احساس میکنیم؛ این ویژگیها پس از فرار بل بخاطر ورود به اتاق ممنوعه قصر که گل رز در آن است و عصبانیت و فریاد هولناک دیو بر سر او و سپس نجات پیدا کردن بل توسط دیو از دست گرگها بیشتر عیان میشوند. دعوای آنها بر سر بستن زخم دیو که به جر و بحث منتهی میشود و البته اولین جرقههای احساسی که در این صحنه میبینیم درخشان است. از اینجا به بعد است که شکل گیری رابطهی جذاب بین آنها را شاهد هستیم، دیو دیگر آن هیبت ترسناک ابتدایی را ندارد و حالا بسیار دوست داشتنی شده او به بل یک اتاق پر از کتاب هدیه میدهد، بل برایش کتاب میخواند و با دیدن چند صحنه همچون برف بازی و… تا صحنه رقص جذاب، حس و حال خوبی منتقل میشود. ولی روایت دانای کل که در ابتدا اشاره کردم با چرخش میان شخصیتها، تعلیق را می افریند ما قبل از این رابطه صمیمی بل و دیو ،میبینیم گستان نقشهای برای پدر بل کشیده، او حرف موریس را در مورد اینکه بل در قصر یک دیو حبس شده قبول نمیکند و او را دیوانه خطاب میکند موریسهم که از کمک دیگران نا امید شده خودش به تنهایی برای نجات دخترش راهی میشود. بل وضعیت پدر را در آینهی جادویی که دیو به او داده میبیند و از دیو میخواهد برای کمک به پدرش از قصر برود. توجه به همین لحظه استادی سازندگان در خلق یک صحنهی احساسی و پر تعلیق را میبینیم دیو که تازه امید پیدا کرده بود تا طلسم را بشکند و در حالی که بر روی محفظهی شیشهای که درون آن گل رز در حال نابودی است دست میکشد به بل میگوید تو دیگر زندانی من نیستی و میتوانی پیش پدرت بروی تمام اینها را با اندوه بسیار میگوید درواقع حضور دیو و بل در اتاق ممنونه که باعث فرار بل و بعد بهبود روابط این دو شده و همچنین اشاره به گلی که نشان دهندهی آخرین لحظهها برای محکوم شدن شاهزاده برای همیشه به شکل دیو است، لحظهی عمیقی را ساخته که پرداخت بسیار درستی دارد. و ما تغییر این دیو مغرور و ترسناک به موجودی که حاضر است تن به خواستهی عشق خود حتی به بهای نابودی خود بدهد را میبینیم و با رفتن بل غم دیو و تمام اعضای قصر با استادی سازندگان تبدیل به حسی غم انگیز برای مخاطبان میشود.
در ادامه که گستان سعی دارد با دیوانه نشان دادن پدر بل او را از سر راه بر دارد و به بل برسد. بل در آینهای که دیو به او داده چهرهی او را نشان میدهد و میگوید که پدرم دیوانه نبوده و این دیو واقعا وجود دارد اما بیخطراست. با اینحال وقتی گستان میفهمد که بل علاقهای به دیو دارد، مردم را تحریک میکند تا به طرف قصر و نابودی دیو بروند. المان تشدید کننده در کنار گل رز حالا گستان است که در ابتدا دیدم که او شکارچی ماهری است و میتواند دیو را به دردسر بیندازد او و دار و دستهاش برای نابودی دیو به طرف قصر میروند.
در قصر شاهد نبرد کمیک و با مزهی دارو دسته گستان با اعضای قصر هستیم، اما قسمت غم انگیز و هولناک آن رویارویی گستان با دیو است. دیو که دیگر هیچ امیدی برای جنگیدن ندارد اجازه میدهد گستان او را با طرف بالکن پرتاب کند اما در لحظهای که گستان میخواهد کار را تمام کند، دیو نگاهش به بل که در حیاط قصر است میافتد و جانی دوباره میگیرد. او پس از درگیری کوتاهی گلوی گستان را میگیرد و میخواهد که از بالای قصر به پایین پرتش کند که با التماس گستان پشیمان میشود و به طرف بالکن که بل به آنجا آمده میرود اما گستان که آدم بشو نیست! چاقویش را به پهلوی دیو فرو میکند و خودشهم سر میخورد و کشته میشود. دیو در حالی که کف بالکن افتاده و دستش را بر صورت بل میکشد میگوید خوشحال هستم که تو را برای آخرین بار دیدم و در همین لحظه جان میدهد و میمیرد.
فضای بارانی در شب، افتادن آخرین برگ گل رز و گریههای بل و غم شخصیتهای قصر فضای افسرده را به درستی پیاده کرده اما به دلیل فرمولهای قصه گویی استدیو دیزنی همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود؛ که البته در اینجا کارکرد خوبی دارد و به کلیشهای بد و شعار تبدیل نمیشود. در لحظه آخر طلسم میشکند و شاهزاده و اعضای قصر به حالت انسانی بر میگردند در صحنهی بعد مراسمی را میبینیم که همه حضور دارند و بل و شاهزاده که شخصا شمایل دیو مانندش را بیشتر میپسندیدم! درحال رقصیدن هستند و در نهایت یک نقاشی مینیاتور از رقص این دو که در جواب تصاویر ابتدایی اثر است، آخرین قاب فیلم را ساخته که نمایانگر شکوه عشق و احساس است.
نظرات