یادداشتی بر Portrait of a Lady on Fire؛ پرترهِ بی‌همتا بسانِ مونالیزا

25 March 2020 - 22:00

در هیاهو گوش خراش آثار سینمایی در سال ۲۰۱۹ –به خصوص در هالیوود، سلین سیاما کارگردان فرانسوی با اثر جدیدش به جشنواره کَن رنگ و بویی دلنشین‌تر از پیش هدیه کرد. رنگ و بویی که اکنون به پختگی و متانت رسیده است و سلین سیامای را استوارتر و با تجربه‌تر از همیشه مشاهده می‌کنیم که منجر به دریافت بهترین فیلمنامه از جشنواره کن ۲۰۱۹ شده است. «‌Portrait of A Lady on Fire» یا «پرتره یک بانو در آتش» جدیدترین اثر این کارگردان زن اهل فرانسه است که دغدغه‌های فکری و معنوی خود را در قالب نامه‌ای مهر و موم شده در قرن هجدهم میلادی برای مخاطبانش اعزام کرده است. «‌Portrait of A Lady on Fire» در مراسم اسکار امسال -۲۰۲۰- نیز امکان حضورش محتمل بود ولی به دلیل انتخاب رقیب او –بینوایان به عنوان نماینده فرانسه در شاخه بهترین فیلم خارجی زبان- ، از این امر جا ماند و نتوانست اسم خود را همانند فیلمی چون «Call Me by Your Name» به گوش همگان برساند و این اثر باید در اطفایی، آتش خروشان خود را شعله ور نگه دارد. با نقد یکی از بهترین آثار هنری در قاب تجسم بصری و قلم زنی‌های آرام سوز سلین سیاما به نام «پرتره یک بانو در آتش» همراه با سینما فارس باشید.

«‌Portrait of A Lady on Fire» یا «پرتره یک بانو در آتش» جدیدترین اثر این کارگردان زن اهل فرانسه است که دغدغه‌های فکری و معنوی خود را در قالب نامه‌ای مهر و موم شده در قرن هجدهم میلادی برای مخاطبانش اعزام کرده است

در ابتدا «نیلوفرهای آبی» یا (Water Lilies) به دنبال آن «تام بوی» (Tomboy) و سپس «دخترانگی» (Girlhood) و اکنون «پرتره یک بانو در آتش» یا «‌Portrait of A Lady on Fire»؛ سلین سیاما از چه چیزی سخن می‌گوید؟ او در ذهن پریشان خود از چه اصولی پیروی می‌کند؟ ساده است. درون مایه گرایش ذهنی سیاما از تار و پودی لطیف و ظریفی بهره می‌برند که در غشایی از ساحت تعقید گونِ او، از دوردست‌ها، فهم آن را بغرنج‌تر از پیش می‌کند. سلین سیاما را باید در بیان همانند استندال فرانسوی، هم وطنی خود دانست که رئالیسم ادبی جهش یافته در شاخه سینمایی و با افزودن چاشنی رمانتیسم به دور از ناتورالیسم و متروک از افراطی گرایی‌های امیل زولا گونه و فامی نقیض در باب دیگر هموطن نامدار خود به حساب آورد. سلین سیاما در قامت تصویر نیز صداقت دوربین را سرلوحه خود قرار می‌دهد و همانطور که گفته بودم، صراحت کلام او به درخشان‌ترین اثر زنانگی او بدل شده است و نگارگری پرتره او بعد از مونالیزا، به طرز اعجاب برانگیزی زنده و کیفور جلوه می‌کند که اگر نگاه خیره زنانه او نبود، آن نگارنده و در موازاتش اثرش، همچون دیگر صورتگری‌ها، پوچ و در اوج تزلزل نمایان می‌شد؛ همانند پرتره بی‌سر هلوییز.

سلین سیاما در قامت تصویر نیز صداقت دوربین را سرلوحه خود قرار می‌دهد و صراحت کلام او به درخشان‌ترین اثر زنانگی او بدل شده است و نگارگری پرتره او بعد از مونالیزا، به طرز اعجاب برانگیزی زنده و کیفور جلوه می‌کند که اگر نگاه خیره زنانه او نبود، آن نگارنده و در موازاتش اثرش، همچون دیگر صورتگری‌ها، پوچ و در اوج تزلزل نمایان می‌شد؛ همانند پرتره بی‌سر هلوییز

«‌Portrait of A Lady on Fire» یک سکوت ممتد، یک کیاست مستتر و تمهیدی برای چنگ انداختن به سوی ایدئولوژی اجتماعی می‌باشد که همانند رویای صادقه مشتعل می‌شود و در وزینی که بانویی در آن خودنمایی می‌کند، شعله‌اش دامنِ بانو را می‌گیرد و پرتره‌ی راستین او در آتش، توسط بانوی دیگری این بار در پرده هنر با ذائقه‌ای گرم و شکننده در تابوِ احساسات، با کرشمه‌ای حاق و جان برهان ما را تبیین می‌کند. کارگردان این بار به خود اجازه ورود و دخالت را به اثر می‌دهد و بیننده را در ساختاری تکلف آمیز بصری رها نمی‌کند. از زاویه دوریبن با مخاطب خود سخن می‌گوید و اثر به گونه‌ای از زبان بدن خود بهره می‌برد که مخاطب و اثر، همانند دو همدم و هم‌صحبت در کنار آتشی چون آتش هیمه‌سوزی که ماریان (زن نگارگر) خود را از نمناکی آب دریا می‌خشکاند، نشسته‌اند و به مدت زمان اثر -دو ساعت- به درد و دل پرداخته‌اند و همزمان که گرم صحبت می‌شوند، با نگاهایی گاها خیره و گاها کنایه آمیز، رفتارها و منش‌های یکدیگر را زیر نظر می‌گیرند و به یکدیگر گوشزد می‌کنند؛ سخن را کوتاه می‌کنند و سکوت را سرمشق خود قرار داده و باز هم به یکدیگر خیره می‌شوند ولی این بار عمیق‌تر، عمیق‌تر از احساسات، احساسی از جنس پاکی و زلال ولی ناهنجار و تابوشکن؛ بار دگر تکانی به خود می‌دهند و در اثر آن جنبش، به یکدیگر نزدیک می‌گردند، همزمان آتش هیمه‌سوز که آن دو را می‌پاید، شعله ور‌‌تر از پیش می‌شود و ناگهان، در اثر شبیخونی، دامن هر دو سوژه (مخاطب و اثر) را چنگ می‌زند و هر دو را در حالی که رو به روی یکدیگرند، با نگاه‌هایی گره خورده در آن آتش سوزان، با بی رحمانه‌ترین شیوه مجازات می‌کند. مجازات آنان به دلیل نزدیکی بیش از حد آن دو به هم موجب شده است، جنبشی که نباید به قامت عمل در می‌آمد و باید در ذهن سرکوب می‌شد ولی غیر آن رقم می‌خورد.

«‌Portrait of A Lady on Fire» یک سکوت ممتد، یک کیاست مستتر و تمهیدی برای چنگ انداختن به سوی ایدئولوژی اجتماعی می‌باشد که همانند رویای صادقه مشتعل می‌شود و در وزینی که بانویی در آن خودنمایی می‌کند، شعله‌اش دامنِ بانویی را می‌گیرد

نکته: اگر فیلم را مشاهده نکرده‌اید، ادامه متن ممکن است داستان را برای شما اسپویل کند.

سلین سیاما افکارهای گسسته خود را در شاخه‌هایی برش خورده و لایه بندی شده در نهاد اثر دمیده و صداقت دغدغه‌های خود را بسط داده است. پایبندی فیلمنامه فیلمساز به نامداران زادگاهش، در هویت اثر نیز رسوخ کرده است و سیاما از دریچه زیبایی شناسی رئالیستی و بیان گرایی و سخن گویی در عمق برداشت ممتد و بلند نیز از آندره بازَن فرانسوی پیروی کرده و اسامی معنوی افرادی چون زیگفرید کراکوئر در لابه لای ساختار هوشمند فیلمساز نهفته است. اهداف سیاما به معنای عارفانهِ واژه زنانگی خلاصه می‌شود. تشویش ذهنی همیشگی او که در تمام آثارش رگه‌های آن را مشاهده می‌کنیم ولی عمیق‌ترین آنها در «‌Portrait of A Lady on Fire» تعریف می‌شوند. گاهی گریزی به زنی نقاش می‌زند که در جامعه مرد سالار آن دوره -که زنان نقوش کمرنگ تری در آن را ایفا می‌کنند- گلایه می‌کند و خود را به این گونه آیین آموخته کرده و گاهی نیز به خانواده دو نفره سمبلیک مادر و دختری توجه می‌کند –سمبلی برخواسته از دل اثر و نه صرفا یک موتیف پوچ در سرتاسر اثر- و در پریشانی دخترک در ازدواجش با مردی از میلان ایتالیا، داستان را در رخت سفید مراسم ازدواجش به آستانه ترس و وحشت و اندوه جدایی می‌رساند و فراق تلخ او را از معشوقه‌اش در ترسی تعلیق آمیز رها می‌کند. لحظه‌ای نیز از سقط جنین دخترک ندیمه‌، داستانی از خرده پی رنگ‌ها می‌گیرد و نظاره دردناک و دشوارش را همانند تمام زنان، به جولان‌گاه قضاوت می‌کشاند. فیلمساز به خوبی توانسته است که چشمان خیره زنان را با تعریفی از درون آنان برایمان معنی کند و در قامت بلند آنان در طول تاریخ، واژه نامه زنانگی را در حق مطلب ادا کند. اعتدال سخن گویی سیاما در اثرش در نقطه مقابل ابتذال آثار فمینیستی پست مدرنیسم هالیوودی قرار دارد و فیلمساز ریشه‌های افراط را از اثر خود برچیده است و جبهه گیری‌های موج‌های ابتدایی فمینیسم لیبرالی را در خود پرورش داده است و در حاشیه امنی به درد و دل پرداخته است. با ساده‌ترین زبان می‌توانم بیان کنم که «پرتره یک بانو در آتش» به دقیق‌ترین شیوه ممکن ساخته شده است؛ هیچ چیز بدون دلیل رخ نمی‌دهد و اثر به ظریف‌ترین و باریک‌‌بین‌ترین نکات آراسته شده است.

پایبندی فیلمنامه فیلمساز به نامداران زادگاهش، در هویت اثر نیز رسوخ کرده است و سیاما از دریچه زیبایی شناسی رئالیستی و بیان گرایی و سخن گویی در عمق برداشت ممتد و بلند نیز از آندره بازَن فرانسوی پیروی کرده و اسامی معنوی افرادی چون زیگفرید کراکوئر در لابه لای ساختار هوشمند فیلمساز نهفته است

روایت فیلمنامه به بانویی نقاش به اسم ماریان در قرن هجدهم میلادی برمی‌گردد. بر اساس فلش بکی که در همان آغاز فیلم زده می‌شود، همراه با ماریان به چندین سال قبل می‌رویم. دورانی که برای ماریان چالشی سخت در نگارگری رقم خورده بود و آن چالش نیز صورتگری دختری به اسم هلوییز به درخواست مادرش بود. مادر هلوییز به دلیل ازدواج او با مردی از میلان، به دنبال نقاش زبردستی بود که بتواند چهره دخترش را نگارگری کند که سرانجام به گزینش ماریان به عنوان نقاش دختر جوان ختم می‌شود. ماریان در قایقی کوچک و با ابزار مورد نیازش به مقصد عمارت سلطنتی زن بیوه حرکت می‌کند. قایقی که کارگردان با دوربین و زاویه به کار رفته، سخن بسیار مهمی را با آن بازگو می‌کند. «پرتره یک بانو در آتش» در همان اول موضع داستانگویی خود را مشخص می‌کند. ماریان در قایق نشسته است و در مقابل او چهار مرد در حال پارو زدن هستند، و یک مرد سکان هدایت قایق را به شکل ایستاده در دست دارد. به زاویه دید دوربین در جایگاه نگاه ماریان متصل می‌شویم؛ هر چهار مرد پشت کرده به دوربین هستند و مرد پنجم ایستاده، چهره‌اش مشخص نمی‌باشد و در تاخیری هدفمند، به نمایش در می‌آید؛ حتی بوم نقاشی ماریان به درون آب میفتد و مردان جز نظاره کردن، عمل دیگری انجام نمی‌دهند و ماریان خود دست به کار می‌شود. سلین سیاما به سادگی در چندین نمای ساده با مخاطب خود سنگ‌های خود را وا می‌کَنَد و نشان می‌دهد که با مردان کاری ندارد، این روایت صرفا به زنان برمی‌گردد و مردان حق دخالت ندارند. اولین ملاقات ماریان با هلوییز –دختری که باید نقاشی او کشیده می‌شد- به هنرمندانه‌ترین و اعجاب انگیزترین شکل ممکن رقم می‌خورد. ما به عنوان مخاطب حتی از خود شخص ماریان عجله بیشتری برای مشاهده چهره هلوییز داریم و کنجکاوی افسارگسیخته را در ذهن خود نمی‌توانیم مهار کنیم. هلوییز را در ابتدا با شنلی سرمه‌ای و کلاه به سر از نمای پشت از نگاه ماریان مشاهده می‌کنیم. شخصیت هنوز برایمان ناشناخته است. کلاه دختر میفتد و موهای بلوند او را نظاره می‌کنیم –یادآوری به گفته دخترک ندیمه که ماریان رنگ موهای هلوییز را گفته بود- ولی همچنان مجهول است؛ او به سوی پرتگاهی می‌دود، همانند خواهر خود که این گونه خودکشی کرده بود، که باز هم با توجه به گفته‌های دخترک ندیمه، استرس مرگ هلوییز –مرگ کاراکتری که ابدا او را نمی‌شناسیم و حتی یک بار نیز او را مشاهده نکرده‌ایم- تمام وجودمان را می‌گیرد و برایمان مهم و حیاتی می‌شود و همگام با نفس نفس زدن‌های پیاپی ماریان، تنگی نفس می‌گیریم و حس ناخوشایندی نصیبمان می‌گردد و در نهایت با نظاره چهره هلوییز و علاقه او به دویدن به اصل موضوع پی می‌بریم. ماریان ما را مرهم رازهای خود قرار داده است و ما نیز همانند او، با دقت مضاعفی به بررسی اجزای صورت هلوییز می‌پردازیم. مونولوگ‌های راوی گونه ماریان و کمک دوربین به درک بهتر آنان، از زیبایی‌های این فیلم می‌باشند. زمان گذراندن‌های ماریان هلوییز و دیالوگ های رد و بدل شده بین آن دو و همگام با موسیقی دلنشین آواز موج‌های آرام دریا، نه تنها برایمان خسته کننده و بی‌هدف نیست، بلکه محو جذابیت بصری و سمعی آن می‌شویم و خود را در آن بین غرق شده می‌پنداریم.

روایت فیلمنامه به بانویی نقاش به اسم ماریان در قرن هجدهم میلادی برمی‌گردد. بر اساس فلش بکی که در همان آغاز فیلم زده می‌شود، همراه با ماریان به چندین سال قبل می‌رویم. دورانی که برای ماریان چالشی سخت در نگارگری رقم خورده بود و آن چالش نیز صورتگری دختری به اسم هلوییز به درخواست مادرش بود

«پرتره یک بانو در آتش» منزلگاه بزرگان فلسفه و موسیقی و ادبیات و سایر هنرهاست. گرایش فلسفی پلکانی و متمرکز سلین سیاما که یادواره افرادی چون اووید -شاعر رومی- که آثارِ اسطوره‌ایَش با ملودرامی رمانتیک ساز حکم متونی عاشقانه از اورفئوس و اوریدیس عاشق پیشه را در سکانس‌هایی دارند و کارگردان با استفاده از داستان نابودی یکی از قطب‌های عشق و زوال قطب دیگر بدون او، به اهمیت درگاه غزلسرایی می‌پردازد و جایگاه والای عشق حقیقی و در پی آن فداکاری در راه آن را مورد هدف قرار می‌دهد. عشق راستین، قوانین مادی و ماتریالیسمی را در خود رشد نمی‌دهد بهایی فرومایه‌تر را به آن اختصاص می‌دهد. اورفئوس از خدایان جاودان، طلب بازگردانی همسر مرده‌اش را می‌دهد و آن بازگردانی صورت می‌گیرد و در نهایت با عشق فراوان میان این دو شخص، به تاریکی دیگری ختم می‌شود که بار دیگر به صلابت و استواری عشق زن به همسرش نمایان می‌شود. پس از پایان داستان و به دنبال فضای اسطوره‌ای و شاعرانه اووید رومی، به فضایی سورئال و نامشخصی در پایکوبی‌های شبانه در بین زنانی قدم می‌گذاریم که شعری را سر داده‌اند. آتشی در مرکز آن پایکوبی زبانه می‌کشد و ناگهان دامن بلند هلوییز را آتشی خفته می‌گیرد و در اثر تشابه میزانسن و تقریر عالم دیگر، پرتره آن را در آینده دیده بودیم که ماریان آن را نگارگری کرده بود. پس می‌توان نتیجه گرفت که هلوییز با دامنی که آتشی بر آن برافروخته است، خیره به ماریان شده و ماریان نیز متقابلا او را لجوجانه دقت می‌کند (زاویه دوربین دوباره به ماریان اشاره می‌کند)، آن نگاه آنچنان عمیق و ژرف است که هلوییز نمی‌فهمد که دامنش آتش گرفته است. گریزی به سرودی که مانند به موسیقی مینیمالیستی شباهت دارد و زنان در شبانگاه می‌خوانند بزنیم. آن سرود به مفهوم جمله‌ای شگرف از بزرگترین فیلسوفان تاریخ می‌زند؛ آن جمله از فیلسوف عالی رتبه آلمانی به اسم فردریش نیچه می‌باشد به این قسم است: «در نظر آنانکه پرواز نمی‌دانند، هر چه بیشتر اوج بگیری، حقیرتر به نظر می‌رسی». این جمله از نیچه را در این لحظه و با توجه به برداشت سلین سیاما، می‌توانیم وضع و حال نامساعد استوار بر زنان عالم دانست که خود را در مقابل دیدگان مردان عالم، از ظاهر خوار می‌بینند و در باطن بلند مرتبه، چون مردانی هستند که پرواز نمی‌دانند. سلین سیاما قدرت افکار خود را در فیلمنامه به صورت سلسله‌واری گزینش کرده است. از اوویدی سخن می‌گوید که از شاعران عاشقانه و اسطوره‌ای است و به دنبال آن به سراغ فیلسوف بزرگ نیچه می‌رود –فیلسوفی که گرایش‌اش به اساطیر یونان و به طور جامع، سرشت ذاتی او به بررسی اسطوره‌های کهن، معروف است- و در ادامه با نواختن سمفونی‌های ویوالدی اثر خود را پایان می‌دهد که در پایان دلیل آن را بررسی می‌کنم.

این اثر منزلگاه بزرگان فلسفه و موسیقی و ادبیات و سایر هنرهاست. گرایش فلسفی پلکانی و متمرکز سلین سیاما که یادواره افرادی چون اووید -شاعر رومی- و فیلسوف بزرگ فردریش نیچه و آهنگساز معروف آنتونیو ویوالدی

اولین نقاشی پرتره ماریان صرفا یک نگارگری ساده و بی‌احساس و روان بوده که با خطوط ساده انگارانه‌اش بی‌شباهت به سبک مینیمالیستی یک انسان نبوده است. حتی هلوییز نیز نمی‌تواند آن فاجعه را تحمل کند و خود را تشخیص نمی‌دهد. دو شخصیت اصلی به درگاهی از عشق راستین همچون اورفئوس و اوریدیس در حکایات سمبلیک اُرپئوس و اِوردیکه قدم می‌گذارند که مهابت تابو را در تار و پود خود زدوده است. اعتیاد و وسواس آنان در رابطه با اعتیادهای هنجارشکن رابطه‌های بی‌سازه حیوانی و غریزی تفاوت دارند و مفهوم واژه عشق و علاقه را به ساختار اسطوره‌ای آن بیان می‌کنند. پرتره دوم درست در همین حین به دست ماریان در حال تکمیل است ولی ماریان این بار با ظرافت تمام به نقاشی آن پرداخته است و فصاحت اثر، چشم نواز می‌باشد. ماریان این بار احساسات عمیق را با پرتره خود ترکیب کرده است و با لطافت رمانتیسم و شبه امپراسیونیستی جلا داده است. او اکنون توانسته است دست به آفرینش بزند؛ آفرینش یک عشق توام با هنر. ماریان “پرتره یک بانو در قصر” را با یک پرتره یادگار از “پرتره یک بانو در آتش” تعویض می‌کند و برای همیشه عشق ماندگارش، در بیابانی نامشخص و در حالتی فراواقعیت در پیش چشمان او در حال آتش گرفتن است، در حالی که ماریان آخرین بار او را در جامه سفید عروسی نظاره‌گر بود و بارها نیز در خیال خود او را با جامه سفید و مضطرب از وضعیت پیش آمده می‌دید ولی اکنون هلوییز به پیش چشمان او در آتشی دامن گیر و در تنهایی مطلق بیابان، شعله‌ور است. در پرده پایانی فیلم نیز به دیدار ملاقات یک طرفه ماریان و هلوییز می‌رسیم که با نواختن‌های با ظرافت ویوالدی تاثیرگذارتر از قبل جلوه می‌کند. از آلبوم چهار فصل معروف ویوالدی که به گفته منتقدان موسیقی اثری به غایت زنانه و با جزییات ظریفی است و همین امر را می‌توان دلیل دیگری بر اثر زنانه سلین سیاما به حساب آورد و بهره بردن آن از آنتونیو ویوالدی. اثری از ویوالدی بخش می‌شود و هلوییز در کلوزآپ بلندی، به بیان احساسات آشفته درونی‌‌اش می‌پردازد و سرانجام در ایهام و ابهام نما، به پایان می‌رسد.

پرتره دوم نیز به دست ماریان تکمیل میشود ولی ماریان این بار با ظرافت تمام به نقاشی آن پرداخته است و فصاحت اثر، چشم نواز می‌باشد. ماریان این بار احساسات عمیق را با پرتره خود ترکیب کرده است و با لطافت رمانتیسیزم و شبه امپرسیونیستی جلا داده است. او اکنون توانسته است دست به آفرینش بزند؛ آفرینش یک عشق توام با هنر

«پرتره یک بانو در آتش» به مثابه اثری خیال انگیز و آرام و با تکنیک‌های شگفت انگیز و فرم و در پی آن محتوایی با ابعاد عارفانه و معصومانه به آوای عشق حقیقی می‌پردازد و از بهترین آثار سال ۲۰۱۹ لقب می‌گیرد و در کنار معدود آثار شاخص امسال، نامش ماندگار می‌ماند. این اثر از همتایان خود چندین فاز جلوتر و برانگیخته‌تر است و قطعا از بهترین ژانر خود در دهه اخیر می‌باشد. «‌Portrait of A Lady on Fire» را همانند یک کلاس نگارگری ببینید که چگونه با تعمیم دادن این هنر و ترکیب آن با عشق و احساسات، به تمام مخاطبان خود آموزش می‌دهد. در کلام آخر، «‌Portrait of A Lady on Fire» اثری به غایت شاعرانه، روانشناسانه و عارفانه است.

شب است؛
اکنون بیدار می‌شوند ترانه‌های دلدادگان
و روانَم نیز نغمه‌ی دلداده‌ای است.
نا آرامی، آرام ناشدنی‌ای در من است
که می‌خواهد بانگ بر آورد.
آزمندی به عشق
که خود نیز گویای زبانِ عشق است.
روشنی‌ام من !
آه، کاش شب می‌بودم !
اما این خود، تنهایی من است
که در روشنایی محصورم.

فردریش نیچه- مجموعه اشعار؛ اکنون میان دو هیچ.

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.