نقد و بررسی فیلم The Ladykillers | کمدی تصادفات

30 March 2020 - 22:00

مشخصا اولین مسئله‌ای که در برخورد به آثار بازسازی شده مطرح می‌شود، مقایسه دو نسخه قدیمی و جدید است؛ اینکه هر کدام از دو فیلم چگونه یک داستان مشترک را روایت می‌کنند؟ چه چیزهایی در هر اثر وجود دارد که دیگری فاقد آن است؟ چه لزومی به بازسازی یک اثر قدیمی وجود دارد؟ و مهم ترین پرسش اینکه کدام اثر در جایگاه بالاتری از لحاظ تکنیکی قرار می‌گیرد؟ قاتلین پیرزن، سیزدهمین اثر برادران کوئن نیز از دسته همین آثار بازسازی شده است؛ بازسازی فیلمی محصول ۱۹۵۵ به همین نام که ستاره‌ای چون الک گینس در آن ایفای نقش کرده‌است. بررسی این فیلم برادران کوئن مستلزم پاسخ به پرسش‌هایی است که مطرح شد. همراه نقد سینما فارس باشید.

قاتلین پیرزن شاید در کارنامه‌ی برادران کوئن اثر چندان درخشانی نباشد اما به جهت نشان دادن توانایی‌های این دو برادر در داستانگویی به نوعی که منعکس جهان‌بینی آنان باشد حائز اهمیت است؛ جهان‌بینی مبتنی بر شانس و تصادف و نوعی نگاه پوچ‌گرایانه و ابزورد. منطقی بودن نسخه کلاسیک و فانتزی بودن بازسازی برادران کوئن را می‌توان مهم‌ترین تفاوت این دو فیلم دانست.در  نسخه کلاسیک شانس و تصادف حضوری کمرنگ دارد و عنصری است که صرفا وجود دارد؛ با یک داستان کاملا منطقی و دنیایی کاملا رئال طرف هستیم که عنصر تصادف نقش پر رنگی ندارد، اتفاقات طبق سیر طبیعی و علت و معلولی خود به وقوع می‌پیوندند و تا ثلث پایانی فیلم، ساختار دراماتیک فیلم برقرار است و از اینجا به بعد است که این ساختار آرام‌آرام سست می‌شود و در پایان داستان فرو می‌ریزد. اما فارغ از این ایراد که کارگردان مقصر است،کلیت داستان، منطقی و عقلانی است و با قواعد و قوانین دنیای طبیعی قابل درک است. اما این داستان مشترک در فیلم کوئن‌ها، دارای همان خاصیت تصادفی می‌شود که مورد علاقه آنهاست.

دنیای قاتلین پیرزن در ظاهر دنیای رئالی است؛ نه خبر از چوب‌دستی‌ هری پاتر است و نه در دوردست دودی غلیظ و سیاه‌‎رنگ از کوه دووم خارج می‌شود. اما در لایه‌ی زیرین این دنیای به ظاهر واقعی، قوانینی فانتزی از جنس شانس و تصادف برقرار هستند. تصادفی که برعکس زندگی واقعی نه یک عنصری که صرفا وجود دارد، بلکه عنصری تصمیم‌گیرنده است که مرگ و زندگی کاراکترها را رقم می‌زند. در چارچوب چنین دنیایی که اتفاقات تصادفی به‌وفور واقع می‌شوند، تصادف دیگر نه عنصری عجیب و ناشناس، که ملموس و قابل درک است. دنیایی که هیچ اتفاق تصادفی، از طرف مخاطب غیر‌قابل‌درک تلقی نشده و گویی مانند قانونی نانوشته، مخاطب این تلاقی تصادفات را تا پایان داستان می‌پذیرد.

 

صفت مشترکی که هر دو نسخه‌‌ی فیلم دارا هستند، شکست در خلق شخصیت و تعدد شخصیت اضافی است. در نسخه کلاسیک چیزی به اسم شخصیت را شاهد نیستیم، صرفا موجوداتی دوپا و تک بعدی هستند که شناختی از ویژگی های آنها نداریم. این عدم خلق شخصیت و عدم تسلط نویسنده به کاراکترها باعث شکست در پروسه تغییر کاراکتر می‌شود؛ تغییر و سیالیت از خصائل انسان است و وقتی انسانی هم در داستان خلق نمی‌شود، تغییری هم به وجود نمی‌آید. این تغییرات لحظه‌ای و غیرمنطقی در دو لحظه از داستان خود را نشان می‌دهد. جایی که لاوسون بدون هیچ پشتوانه فکری و در یک آن تصمیم می‌گیرد تا جلوی اعضای گروه بایستد و از پیرزن دفاع کند. اما به چه علت؟ به دلیل هیچ! و بدتر اینکه از این موضوع و این تضاد، تنش هم خلق نمی‌شود و صرفا وسیله‌ای است که لاوسون کشته شود. این تغییرات بی‌منطق در پایان داستان به نقطه اوج می‌رسد. جایی که پروفسور و لوییس هنگام صحبت کردن، به جان هم می‌افتند و روی هم تفنگ می‌کشیدند. تضاد این دو آنقدر ضعیف و سرسری در داستان کاشته شده است که مشخص نیست چرا ناگهان به هم زاویه پیدا کرده و یکدیگر را می‌شکند. به نوعی این پایان داستان است که خود را بر – کاراکترها؟ – تحمیل می‌کند و نه برعکس؛ که پایان داستان از دل کاراکترها و منش و روش آنها نشات بگیرد.

در نسخه کوئن‌ها هم کیفیت شخصیت‌پردازی تعریفی ندارد؛ کاراکتر‌های داستان گویی عین قارچ از زمین سر برآورده‌اند هر چند که فیلمساز در تلاش است تا این ضعف را با نشان‌دادن گذشته آنها بپوشاند. اما باز هم در خلق یک شخصیت واقعی شکست می‌خورد. پروفسور که شخصیت اصلی داستان و مغز متفکر گروه است، شخصیتی به شدت سرهم‌بندی شده است که زیر دیالوگ‌های طویل و ادیبانه‌‌اش پنهان می‌شود؛ مخلوطی از یک زبانشناس زبان‌های قدیمی، یک شاعر رمانتیک و نهایتا یک دزد که معلوم نیست این ویژگی‌های شخصیتی، چگونه در این معجون در کنار یکدیگر قرار گفته‌اند. البته اینجا پرستیژ تام هنکس به کمک این نقش می‌آید و بازی دوست‌داشتنی او، این شخصیت تک‌بعدی را هم دوست‌داشتنی می‎کند.  شخصیت جنرال که نه تکلیفش با خودش روشن است، نه با فیلم و نه با مخاطب. معلوم نیست که گذشته‌اش چیست و چرا اینقدر کم‌حرف است؟ همین روند را می‌توان درباره تمامی کاراکتر‌های داستان طی کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که به معنای واقعی کلمه با کاراکتر روبرو نیستیم. فارغ از شخصیت‌پردازی، مساله‌ای که هر گریبان هر دو فیلم را گرفته است تعدد شخصیت‌پردازی است. آیا این سرقت را با سه نفر نمی‌شد انجام داد؟ قطعا می‌شد اما انگار برای اینکه موضوع متلاشی‌شدن گروه سرقت، معنی‌دار شود و مسخره به‌نظر نیاید و مدت زمان فیلم هم افزایش پیدا کند، فیلمساز چندین شخصیت خلق می‌کند اما قادر نیست تا در داستان نقشی برای آنها قائل شود. نتیجه اینکه این کاراکتر‌های اضافه پا در هوا می‌مانند و بیشتر از آنکه عضو فعالی از این گروه باشند، تبدیل به ناظر اجرایی می‌شوند.

ادامه این مقاله بخش‌هایی از داستان فیلم را اسپویل می‌کند.

جذابیت داستان قاتلین پیرزن مثل هر داستان جذاب دیگری، حرکت بر خلاف جریانی است که تماشاگر مد‌نظر دارد. این حرکت از لو رفتن ماجرای سرقت برای پیرزن آغاز می‌شود. جایی که شخصیت‌های داستان بین دو راهی قرار می‌گیرند؛ تسلیم کردن خود به پلیس یا کشتن صاحبخانه. پس تا اینجا مخاطب داستان منتظر انتخابی از بین این دو گزینه است. انتخاب کاراکتر‌ها که قتل پیرزن است اما طبیعتا با توجه به واقع شدن این انتخاب در اواسط داستان و مدت زمان باقیمانده، پیش‌آمدن وقایع دیگری با وجود قتل صاحبخانه قابل پیش‌بینی است؛ محتمل‌ترین اتفاق این است که پلیس از مسئله‌ی قتل پیرزن بو ببرد و دزدان تحت تعقیب قرار بگیرند. و از اینجا است که داستان مسیر خود را از همان همیشگی، جدا می‌کند وارد قلمرو جدیدی می‌شود. اینکه پیرزن در پایان داستان زنده بماند و این دزدان باشند که با وجود تعداد غالبشان بر پیرزن شکست بخورند و بمیرند. شاید دلیل توجه برادارن کوئن به این فیلم کلاسیک همین پایان پوچ و ابزورد آن باشد.

به شخصه هنگام تماشای فیلم کوئن‌ها برای اولین بار اصلا به ذهنم چنین پایانی خطور نمی‌کرد و این برگ برنده‌ی فیلم کوئن‌ها نسبت به نسخه کلاسیک است. در نسخه کلاسیک، اشتباه کلیدی فیلمساز در تکرار روش برخورد کاراکتر‌ها در قبال پیرزن است؛ نقشه‌ای که قاتل اول برای فرار می‌کشد و در پایان هم می‌میرد به طور مشابه توسط قاتل دوم تکرار می‌شود. این تکرار باعث می‌شود که دست فیلمساز رو شود؛ فیلمساز ما دیگر تمام شده است، خلاقیتش نم کشیده و دیگر حرفی برای گفتن ندارد. سرنوشت بقیه کاراکتر‌ها هم مشابه بقیه است و در پایان همه قرار است بمیرند. در فیلم برادران کوئن، این موضوع به دلیل خلاقیت کوئن‌ها در طراحی نحوه مرگ کاراکتر‌ها از لو رفتن آن جلوگیری می‌کند. اگر چه سرانجام هر سه کاراکتر یکسان است، هر کدام روش متفاوتی را در قبال مسئله‌ی قتل پیرزن در پیش می‌گیرند. همین فعال بودن  تک‌تک کاراکتر‌ها در پایان داستان باعث می‌شود که احساس نکنیم پایان فیلم اجباری است. از طرفی تکرار عنصر تصادف در طول فیلم، باعث می‌شود که خیلی به نقش آن در پایان‌بندی داستان حساس نشویم و تا پایان منتظر بمانیم. شاید شانس به یکی از این کاراکتر‌های بخت‌برگشته اجازه داد که پیرزن صاحبخانه را بکشد!

قاتلین پیرزن فیلمی است که ارزش یکبار دیدن را دارد؛ از بازی‌های زیبای هنکس و سیمونز لذت برد، با آن خندید و در پایان هم متعجب ماند. فیلم کم‌ادعایی است که در مخاطب انتظار بیجا ایجاد نمی‌کند و هدفی هم جز روایت قصه‌اش ندارد. و البته فیلمی است برای نفوذ به قلمرو برادران کوئن.

 

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.