تلاش برای زنده ماندن یا بقا، یکی از مواردی است که از هزاران سال پیش تاکنون در داستانهای مختلف از آن استفاده میشود و در مدیومهای مختلف حضور فعالی داشته است. در این مطلب قصد داریم در ابتدا نگاهی به این موضوع در صنعت سینما داشته باشیم و سپس به معرفی ده فیلم برتر با محوریت بقا بپردازیم.
بقا (Survival) در سینما به صورت یک زیرژانر و به صورت کلی در ژانر ماجراجویی (Adventure) دسته بندی میشود اما رگههای این سابژانر را در فیلمها و ژانرهای مختلفی میتوان دید و به نوعی با دیگر ژانرها همپوشانی دارد. هستهی اصلی داستانهای بقا برروی فرد یا گروهی از افراد تمرکز دارد که بر اثر سانحهای خود را در دل طبیعت وحشی و یا شرایطی بحرانی و غیرعادی مییابند و حال باید برای نجات خود تلاش کنند. فیلمهای بقا معمولا تاریکتر از سایر فیلمهای ماجراجویی هستند و در آنها میتوان مفاهیم مختلفی از صبر گرفته تا ایثار و فداکاری مشاهده کرد. به صورت کلی فیلمهایی که موضوع بقا در آنها محور اصلی داستان میباشد دارای سه بخش هستند. بخش اول فیلم که به معرفی شخصیت یا شخصیتها پرداخته میشود، بخش دوم فیلم به تلاش انسانها برای زنده ماندن میپردازد و معمولا فیلمنامه نویسان سعی میکنند از تعریفهایی که برای شخصیتها در بخش اول فیلم ایجاد کردهاند، در بطن این قسمت استفاده کنند و درنهایت بخش پایانی را داریم که به نجات و زندگی شخصیتها پس از حادثه میپردازد که معمولا بخش دوم بیشتر زمان فیلم را تشکیل میدهد. از چالشهایی که برای سازندگان فیلم با محوریت بقا پیش میآید، تنوع چه از لحاظ بصری و چه از لحاظ محتوایی است. سرگرم نگه داشتن مخاطب تا آخر فیلمی که تمرکز آن اغلب برروی یک کاراکتر است یک چالش جدی به حساب میآید. فیلمهای شاخص این زیرژانر معمولا از موضوع بقا به عنوان پردهای برای نشان دادن مفاهیمی بزرگتر و عمیقتر استفاده میکنند. در ادامه سعی شده ده فیلم برتر این زیرژانر محبوب معرفی شود. در لیست سعی شده از فیلمهایی استفاده شود که المانهای بقا در آنها بیشتر دیده میشود و همچنین کارگردان سعی کرده از این المانها در راستای بهتر نشان دادن مفاهیم ذکر شده استفاده کند. در این میان لازم میدانم از فیلمهای The Grey 2011 ،North Face 2008 ،Train to Busan 2016 و Gravity 2013 نام ببرم که کاملا فیلمهای شایستهای در این زیرژانر هستند اما به دلیل محدودیت در انتخاب، راهی به لیست پیدا نکردند.
“توجه شود که ترتیب فیلمها اهمیتی در کیفیت آنها ندارد.”
Lifeboat 1944
“قایق نجات” به کارگردانی آلفرد هیچکاک که یکی از اولین فیلمهای این زیرژانر نیز محسوب میشود، در جنگ جهانی دوم جریان دارد. یک زیردریایی آلمانی با اژدرهای خود به یک کشتی حمله میکند و آن را غرق میکند. چند نفر از سرنشینان کشتی خود را به قایق نجات میرسانند. در این میان زیردریایی آلمانی نیز براثر انفجار غرق شده و یک آلمانی نیز به قایق نجات ملحق میشود. مشکل این است که هیچکس نمیتواند تصمیم بگیرد که آیا به فرد آلمانی اعتماد کند یا خیر. آلمانی که به نظر میرسد تواناییهایی در کنترل قایق و مسیریابی دارد. سرنشینانی که از قشر و نژادهای مختلفی هستند از سرمایهدار گرفته تا کاگر و … از کلیشه آزاد هستند، بنابراین چیزی که بین آنها اتفاق میافتد، غیرقابل پیشبینی است و تنش کافی برای درگیر ساختن مخاطب در طول ۹۶ دقیقهی فیلم وجود دارد، هرچند تعلیق آن به اندازهای که از استاد تعلیق سینما انتظار داریم نیست. کارگردان به خوبی لایههای شخصیتی کاراکترهای داستان را آشکار میکند و مشکلات جامعه را بیان میکند. به همین دلیل فیلم پر است از ایدئولوژیهای متعارضی که حتی تا امروز در جامعه وجود دارد. همچنین فیلم به خوبی آلمان نازی را به تصویر میکشد و به نقل از خود هیچکاک به نوعی تقابل دموکراسی و حزب نازی را نشان میدهد. قایق نجات تنها فیلم آلفرد هیچکاک است که توسط کمپانی فاکس ساخته شده و با این که نسبت به دیگر فیلمهای این کارگردان از سطح پایینتری برخوردار است اما توانسته سه نامزدی اسکار را به ارمغان بیاورد.
All Is Lost 2013
“همه چیز از دست رفته” فیلمی به کارگردانی جی سی چندور که روایتگر تلاش برای بقای انسانی است در وسط اقیانوس. فیلم با دیالوگهایی از تنها شخصیت فیلم با بازی درخشان رابرت ردفورد شروع میشود و از همان ابتدا ما را با فاجعهی پیش رو آشنا میکند. این دیالوگها تقریبا تنها دیالوگهای فیلم هستند. در ادامه فیلم با فلش بکی ما را به هشت روز قبل میبرد. شخصیت اصلی را میبینیم که با شنیدن سروصدای زیاد از روی تخت در قایق تفریحی خود بیدار میشود و متوجه میشود قسمتی از قایق با یک کانتینر شناور برروی آب برخورد داشته و از قضا محل قرارگیری وسایل ارتباطی سوراخ شده و تمامی دستگاههای رادیویی نیز نابود شدهاند. شخصیت داستان به خوبی این مشکل را برطرف میکند و قایق را تعمیر میکند اما در ادامه درگیر طوفانهایی میشود که حسابی زندگی او را به چالش میکشند. فیلم هیچگونه اطلاعاتی از شخصیت داستان به ما نمیدهد و ما هیچگونه اطلاعاتی از او دریافت نخواهیم کرد اما بقای زندگی او برای ما مهم میشود و این را باید مدیون بازی فوق العاده ردفورد در این سن بود. کسی به به زبان بدن تکیه میکند تا اهمیت نجات او را بیشتر درک کنیم. فیلم نمیخواهد نبرد انسان و طبیعت را به رخ بکشد یا … بلکه در تلاش است به یکی از ویژگیهای فطری انسان یعنی بقا و اهمیت آن بپردازد، به مبارزهای درون یک مرد برای داشتن امید و تسلیم نشدن. زمان تقریبا ۱۰۶ دقیقهای فیلم ممکن است در ابتدا برای فیلمی تقریبا بدون دیالوگ خسته کننده به نظر برسد. به هر حال ما در اینجا ویلسون فیلم Cast Away یا ببر فیلم زندگی پای را نداریم اما کارگردان به خوبی موفق شده با قاببندیهای زیبا فیلم را از خستهکنندگی دور نماید. قطعا بهترین لحظات فیلم لانگشاتهایی است که با موسیقی بسیار زیبای الکس ایبرت ترکیب هنری بسیارعالی را ایجاد کردهاند و بهترین نمونهی آن را میتوان در پایان فیلم تماشا کرد.
Arctic 2018
“شمالگان” به کارگردانی جوپنا و بازی درخشان مدس میکلسن اثری است که مانند فیلم قبلی لیست آغاز میشود اما در ادامه در تلاش بوده است تا به جای پرداختی ساده به موضوع بقا، آن را تبدیل به قرقرهی میلهای کند که پرچم انسانیت را برافراشته میکند. فیلم بدون هیچ پیش زمینهای ما را با شخصیت اصلی داستان که بعدها میفهمیم که نام او اورگارد و از خدمه پرواز بوده است، آشنا میکند. با توجه به کارهایی که اورگارد به صورت روزانه انجام میدهد از ماهیگیری گرفته تا رفتن به منطقههای مختلف برای ارسال فرکانس، میتوان دریافت که از حضور او در قطب شمال و تلاش او برای نجات مدت زمان قابل توجهی میگذرد. با ورود شخصیتهایی به فیلم، این اثر راه خود را با فیلمهای صرفا بقامحور جدا میکند. حال اورگارد خود را در شرایطی پیدا میکند که باید دست به نجات همنوع خود بزند و آن را مهم تر از بقا میداند. ممکن است در ابتدای فیلم شخصیت پردازی خاصی برای اورگارد در نظر گرفته نشود اما با گذر فیلم و کارهایی که انجام میدهد، مخاطب بسیار خوب با او همذات پنداری میکند. کارگردان سعی کرده از روایت تصویری در فیلمش بهترین استفاده را ببرد. از نماهایی که سلطه و عظمت طبیعت را نسبت به انسان فیلم نشان میدهد گرفته تا کلوزآپهایی از مدس میکلسون که با بازی فوقالعاده او ترکیب شده و مخاطب را درگیر خود میکند. در نهایت این فیلم نیز طوری به پایان مییابد که همان گونه که ذکر شد، بار دیگر مفهوم فداکاری را برای بیننده یادآوری میکند.
The Revenant 2015
“از گور برخاسته” به کارگردانی الخاندرو گونزالز ایناریتو فیلمی است که با انتقام شروع میشود و در ادامه با داستان بقای شخصیت اصلی داستان با بازی اسکاری لئوناردو دیکاپریو ادامه مییابد و ما را با جنبههای خشونت انسان بهتر آشنا میکند. گرچه فیلم از داستانی واقعی الهام گرفته شده اما تغییراتی در داستان اصلی آن ایجاد شده است. داستان فیلم روایتگری گروهی از شکارچیانی است که با سرخپوستان درگیر شده و از مهلکه میگریزند. در این میان شخصیت اصلی فیلم یعنی هیوگلس طی اتفاقاتی با خرسی درگیر میشود و جراحتهای عمیقی برمیدارد. سرپرست گروه که مرگ گلس را غیرقابل انکار میداند، سه نفر را در ازای پاداشی قابل توجه موظف به نگهداری و تدفین او پس از مرگ میکند. در ادامه طی اتفاقاتی یکی از این سه نفر، پسر گلس را قتل عام کرده و او را رها میکند و بدین شکل داستان بقای گلس برای انتقام خون فرزند خود شکل میگیرد. داستان هیوگلس از سه کانسپت جذاب داستان پردازی تشکیل شده است : انسان در مقابل طبیعت، انسان در مقابل انسان و انسان در مقابل خود. فیلمبرداری فیلم یکی از اصلی ترین عناصر جذابیت فیلم است. بازی درخشان دیکاپریو که در این فیلم بیشتر به زبان بدن استوار است بار دیگر مهارت او را در بازیگری نشان میدهد. در این میان از بازی خوب تام هاردی نیز نمیتوان گذشت که به خوبی از پس اجرای آنتاگونیست داستان برآمده است. صحنه درگیری گلس با خرس قطعا یکی از زیباترین و در عین حال تلخترین صحنههای دهه اخیر است. فیلم با این که در ابتدا انتقام را بالا میبرد اما رفته رفته سعی در نکوهش آن دارد و در این میان ناخونکهایی به خشونت قرار گرفته در وجود انسان میزند.
The Road 2009
“جاده” اثر جان هیلکوت که اقتباسی از کتابی با همین نام، نوشتهی کورمک مککارتی است، داستان بقای پدر و پسری در دنیای پسا آخرالزمانی را به تصویر میکشد و در این میان سوالات بنیادی را دربارهی انسان و بشریت مطرح میکند. فیلم بهترین اقتباسی را که از رمان رعب آور مککارتی میتوان انتظار داشت، ارائه میدهد. هیلکوت با استفاده از لوکیشنهای واقعی و عدم استفاده از جلوههای ویژه به خوبی توانسته است اتمسفر مدنظر خاکستری کتاب را در فیلم بازسازی کند و یکی از نقاط قوت فیلم قطعا فضاسازی تاریک آن است. داستان فیلم روایتگر پدر و پسری است که در دنیایی رعب آور که دلیل بحران آن ذکر نمیشود، راهی جاده میشوند تا خود را به ساحل برسانند. در این میان فیلم با فلشبکهایی از سرنوشت مادر قصهمان پرده برمیدارد. بازی ویگو مورتنسن در نقش پدر زیبا و تحسین برانگیز است. فیلم سعی میکند در سکانسهای مختلف سوالاتی بنیادین مربوط به ارزش زندگی بیان کند. آیا مرگ بهتر است یا تقلا برای زندگیای پر از سختی و درد. فیلم همچنین با سکانسهایی سعی در تمسخر تمدن دارد و بار دیگر نشان میدهد در شرایطی آخرالزمانی، انسانها وحشیترین موجودات زمین هستند. فیلم برخلاف دنیاهای پساآخرالزمانی فیلمهای اخیر که در آن هرچیزی مشاهده میشود غیر از کمبود از غذا و سوخت گرفته تا …، به خوبی یک دنیای پساآخرالزمانی و اتمسفریک را به تصویر میکشد و در راه بیان سخنان نهفته در خود موفق ظاهر میشود.
The Martian 2015
“مریخی” به کارگردانی ریدلی اسکات، اقتباس کتابی با همین نام، نوشتهی اندی ویر است که داستان بقای فضانوردی (با بازی عالی مت دیمون) را در مریخ روایت میکند. داستان روایتگر گروهی است که برای انجام تحقیقاتی پا برروی مریخ میگذارند و درگیر طوفان میشوند. در این میان گروه مجبور میشود سیاره را ترک کرده و بازگردد. یکی از اعضای گروه با نام مارک واتنی در حادثه با توجه به اتفاقاتی که رخ میدهد مرده فرض میشود و توسط بقیهی گروه جا میماند. حال واتنی که زنده است در مریخ گیر افتاده و قصد دارد با ارسال پیام به ناسا خود را از این شرایط سخت در مریخ نجات دهد. مریخی در تلاش است به ما نشان دهد که تنهایی در یک سیاره دیگر چه اثرات درونی دارد و همچنین بار دیگر نشان میدهد که انسانها در شرایط سخت مغزشان انگار بهتر کار میکند. فیلم سعی میکند ناسا را انتخاب میان آبروی سازمان و جان یک نفر چالش ایجاد کند. اما در نهایت در بعضی مواقع افراط در موارد علمی فیلم به آن ضربه زده است و لحن فیلم غالبا به تاریکی و افسردگی شرایطی که واتنی در آن قرار گرفته است، نزدیک نمیشود. در مقایسه با این فیلم میتوان جاذبه اثر شاهکار آلفونسو کوارون را نام برد که به خوبی تعلیق را به مخاطب منتقل میکند و تنها دلیلی که مریخی در لیست جای او را گرفته است، استفادهی بیشتر مریخی از عناصر بقا است.
۱۲۷Hours ۲۰۱۰
“۱۲۷ ساعت” به کارگردانی دنی بویل روایتی واقعی از کوهنوردی است به نام آرون رالستون با بازی عالی جیمزفرانکو که دچار حادثهای در یکی از کوهنوردیهای خود میشود و مجبور میشود شرایط سختی را به مدت طولانی تحمل کند. یکی از مشکلاتی که سختی سفر را برای او دوچندان میکند این است که او در مرد سفر خود، کسی را خبردار نکرده و این موضوع عملا نجات او را غیر ممکن میسازد. فیلم به نوعی تک پرسوناژ است و همین موضوع یک چالش بزرگ را برای کارگردان و فیلمنامه نویس ایجاد میکند. همچنین با وجود لوکیشن اصلی که مدت زمان اعظمی از فیلم را در بر میگیرد این چالش دوچندان میشود. آرون که به صورت خودخواه گونهای به دل طبیعت میزند توسط همان طبیعت سیلی میخورد و فیلم بار دیگر به ما یاد آوری میکند که مهم نیست چقدر ما انسان ها پیشرفت کنیم در نهایت طبیعت بر ما غلبه میکند. از راهکارهایی که بویل برای پشت سر گذاشتن چالش ذکر شده استفاده کرده، استفاده از فلش بکهایی که در طول فیلم ما را با جنبههای مختلف شخصیت آرون آشنا میکند و فیلم را سرگرم کننده میکند. در این میان از بازی فوقالعادهی جیمز فرانکو در نقش شخصیت اصلی داستان نمیتوان گذشت. فرانکو رفته رفته و با گذشت زمان به خوبی حالات درونی آرون را پله پله به زیبایی اجرا میکند. در نهایت دنی بویل در این فیلم به خوبی موفق میشود فرم و محتوا را به هم متصل کند و اثری صرفا زندگینامهای را تحویل نمیدهد.
Cast Away 2000
“دور افتاده” به کارگردانی رابرت زمکیس و بازی بسیار عالی تام هنکس در نقش چاک نولند، یکی از آن فیلمهایی است که سه بخش ذکر شده در فیلمهای بقامحور را به صورت عالی ارائه میدهد. چاک نولند تحلیلگر شرکت پستی فدکس است که با توجه به شغل خود به سرتاسر جهان سفر میکند. در یکی از سفرهایش دچار مشکلاتی میشود و بر اثر سانحهای در جزیرهای دور افتاده گیر میافتد و باید برای نجات خود تلاش کند. کارگردان با استفاده از یک توپ تلاش میکند فیلم را از خسته کننده شدن نجات دهد و در این راه موفق ظاهر میشود و حتی ممکن است در لحظاتی با یک توپ ارتباط برقرا کنید. این توپ خود به نوعی نشان از نیاز انسان به ارتباط و اجتماع است و در یکی از سکانسهای نهایی فیلم کارگردان با استفاده از همان توپ، ترک از تعلقات و دنیای مادی را به ما یادآور میشود. تام هنکس همین بس که برای ایفای این نقش نزدیک ۲۵ کیلوگرم را از دست میدهد و در طول فیلم با تکیه بر زبان بدن خود به خوبی مخاطب را همراه خود میکند. کارگردان به جای استفاده از موسیقی در جزیره از صداهای طبیعی استفاده کرده است تا بر واقعی نشان دادن هرچه بیشتر فیلم بیفزاید. دورافتاده از آن دست فیلمهایی است که نمود بارز یک فیلم بقا است و شاید بتوان آن را نسخهی مدرن فیلمهای رابینسون رابینسون کروزوئه دانست.
Life of Pi 2012
“زندگی پای” فیلمی به کارگردانی آنگ لی و اقتباسی است از کتابی با همین نام نوشتهی یان مارتل که روایتگر تلاش برای بقای یک نوجوان در کنار یک ببر بنگال در دل اقیانوس آرام است. ما در ابتدای فیلم پای بالغ با بازی عرفان خان را مشاهده میکنیم که حال تبدیل به فردی بالغ شده و به صورت مستند واری قصد روایت داستان خود را دارد. شاید در ابتدا این موضوع زنده ماندن پای اندکی آزار دهنده ظاهر شود و از هیجان فیلم کاهش دهد اما وقتی فیلم را تماشا کنید متوجه میشوید که فیلم تمرکز خود را برروی نجات پای نگذاشته و درواقع نجات پای مسئلهی اصلی فیلم نیست. فیلم تمرکز خود را بروی تقابل انسان و حیوان و تقابل هردو با دریا را گذاشته است. درواقع یکی از نکاتی که فیلم را جذاب کرده، تقابل و درنهایت همزیستی انسان و ببر است و تماشای تغییر، تحول و پیشرفت رابطهی این دو موجود یکی از اصلی ترین نقاط قوت فیلم میشود. در این میان از فیلمبرداری زیبای این اثر نمیتوان گذشت. نماهای شگفت انگیز دریا و جزیره به همراه میزانسنی عالی که با بازی عالی سورج شارما ترکیب میشود، بهترین لحظات فیلم را تشکیل میدهند. سورج شارما همچنین به عنوان کسی که در اولین نقش خود چنین اجرایی را انجام میدهد، لایق تحسین بیشتری است. در نهایت در فیلم مفاهیمی همچون اعتقاد به خدا و نکوهش وابستگی به عنوان راهی برای بهتر زیستن معرفی میشود.
Touching the Void 2003
“لمس پوچی یا خلاء” فیلمی مستند به کارگردانی کوین مکدانلد و براساس داستانی واقعی است که بزرگترین پیام آن را میتوان پیامد داشتن امید و تسلیم ناپذیری دانست. داستان به سال ۱۹۸۵ برمیگردد. جائی که جو سیمپسون و سایمون یتس عازم سفری برای صعود بر جبهه غربی سیلوگراند رشته کوههای آند کشور پرو میشوند. ناحیهای که تاکنون توسط فرد یا افراد دیگری فتح نشده است و این دو نفر موفق به فتح آن میشوند. اما همانطور که راویان داستان که کوهنوردهای قصه ما هستند تعریف میکنند، بیشتر خطرات در زمان پایین آمدن از قله کوهنوردان را تهدید میکند. جو در راه بازگشت دچار مشکلاتی میشود که مرگ او را غیرقابل انکار میکند. در ادامه مسیر این دو از هم جدا شده و جو اتفاقاتی را تجربه و از دل مشکلاتی عبور میکند که باور آن برای هر انسانی مشکل و بهتر است خود آن را تماشا کنید. صحنههای مختلف فیلم با سخنان جو و سایمون و ریچارد هاوکینگ ترکیب شده تا کوهنوردان قصه، خود داستان را تعریف کنند و این مورد بر جذابیت فیلم به خصوص در سکانس نهایی افزوده است. این مستند برای کسانی که رویاهایی بزرگ در سر دارند و کسانی که قصد دارند، قدرت جسم و روح انسان را درک کنند سفری به غایت هیجان انگیز و الهام بخش است. سفری که در آن تعریف جدیدی از امید، اراده و در نهایت بقا را میتوان یافت.
نظرات
عالی