نقد و بررسی In the Name of the Father؛ معصومیت طنین‌انداز

18 April 2020 - 22:00

«به نام پدر» یا «In the Name of the Father» ساخته جیم شریدان کارگردان ایرلندی تبار می‌باشد که در سال ۱۹۹۳ مهمان پرده‌های سینما بوده است. نام دنیل دی لوییس در بین بازیگران این فیلم می‌درخشد و داستانی از مشکلات دیرینه دو کشور انگلستان و ایرلند را در پیرنگ اصلی خود بسط داده است. این اثر پس از فیلمی به نام «پای چپ من» دومین همکاری جیم شریدان و دنیل دی لوییس می‌باشد و بار دیگر شاهد درخشش متدهای بازیگری چون دی لوییس می‌باشیم. «به نام پدر» بر اساس وقایع واقعی و دوره‌ای از زندگینامه پر افت و خیز یک خانواده ایرلندی و چندین تن از جوانان دیگر است. در مرکز آن زندگینامه شخصی به نام جری کانلن را مشاهده می‌کنیم و اگر «به نام پدر» جری کانلن (دنیل دی لوییس) را در بدنه خود نمی‌داشت، اکنون چیزی برای گفتن نداشته بود. اثری که ضعف‌هایش خودنمایی می‌کنند و از جای جای آن مشکل می‌ریزد. این اثر در آکادمی اسکار سال ۹۴ نیز در ۷ رشته –که مهمترین آنها به جوایز بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش اول مرد (دی لوییس) و بهترین کارگردان برمی‌گردد- نامزد شده بود و درست مشابه گلدن گلوب –چهار نامزدی در گلدن گلوب-  هیچکدام از جوایز را نتوانست دریافت کند و ناکام بزرگ فصل جوایز لقب گیرد. از سوی دیگر حتی این واقعه -حادثه گیلفورد- بسیار کمتر از آنچه معمول است، مورد توجه قرار گرفته است به نوعی یکی از آندرریتدترین وقایع به حساب می‌آید. با نقد «به نام پدر» همراه با سینما فارس باشید.

«به نام پدر» یا «In the Name of the Father» ساخته جیم شریدان کارگردان ایرلندی تبار می‌باشد که در سال ۱۹۹۳ مهمان پرده‌های سینما بوده است. نام دنیل دی لوییس در بین بازیگران این فیلم می‌درخشد و داستانی از مشکلات دیرینه دو کشور انگلستان و ایرلند را در پیرنگ اصلی خود بسط داده است. این اثر پس از فیلمی به نام «پای چپ من» دومین همکاری جیم شریدان و دنیل دی لوییس می‌باشد

نکته: در ادامه متن ممکن است بخش وسیعی از فیلم برای شما لو برود، پس اگر فیلم را مشاهده نکرده‌اید، از خواندن ادامه متن صرف نظر کنید.

همانطور که گفته بودم، «به نام پدر» دومین همکاری مشترک جیم شریدان و دنیل دی لوییس پس از «پای چپ من» می‌باشد. در هر دو اثر یک برگ برنده وجود دارد؛ آن هم بازیگری چون دی لوییس و متد اکتینگ چشمگیر او است. غلبه این بازیگر بر دیگر بازیگران همسنگر خود در یک اثر، غیر قابل چشم پوشی می‌باشد و نمایش خیره کننده هنرنمایی دی لوییس در قاب دوربین، نگاه تمام مخاطبان را به زیر سیطره خود می‌آورد. در «به نام پدر» دی لوییس را مثل همیشه غالب بر نقش‌‌اش می‌بینیم و ضعفی در نقش آفرینی او وجود ندارد گرچه جری کانلن از بهترین های دی لوییس نمی‌باشد ولی این بازیگر مثل همیشه سطح بالای بازیگری خود را حفظ کرده است و از آن سطح پایین‌تر نیامده است. «به نام پدر» داستانی از نزاع دو کشور انگلستان و ایرلند را شرح می‌دهد و اختلافات نظامی بین آنها را کندوکاو می‌کند. اختلافات نظامی این دو کشور به عنوان بک گرند داستانی به بدنه فیلم می‌چسبند و در فور گرند به زندگی جوانی به نام جری کانلن می‌رسیم. «به نام پدر» داستانی از زندگی جری کانلن را در درون مایه خود می‌پروراند و به دو بخش تقسیم می‌شود. بخش ابتدایی آن به زندگی پر افت خیز جری در جوانی و دردسرهای مستقل شدن‌اش و سفر او به انگلستان ختم می‌شود و در بخش دوم نیز به ماموریت و رسالت اصلی این اثر خواهیم رسید؛ دوره ۳۰ ساله زندانی که باید جری کانلن برای خبط و خطایی که نکرده است، تحمل کند. در همین حین نیز با اتفاقات ناگوار پیش آمده در کشور انگلستان مواجه می‌شویم. اقدامات خودخواهانه و نظامی غیر قابل کنترلی که از دو قدرت نظامی دو کشور –ارتش جمهوری خواه ایرلند و ارتش انگلستان- سر می‌زند، مسیر کاراکترهای داستان فیلم را جهت می‌دهد و هر جبهه مشکلاتی را دچار می‌شوند و مردمانی در بین آنها قربانی و فدای خصومت‌ها و اختلافات خواهند شد.

«به نام پدر» دومین همکاری مشترک جیم شریدان و دنیل دی لوییس پس از «پای چپ من» می‌باشد. در هر دو اثر یک برگ برنده وجود دارد؛ آن هم بازیگری چون دی لوییس و متد اکتینگ چشمگیر او است. غلبه این بازیگر بر دیگر بازیگران همسنگر خود در یک اثر، غیر قابل چشم پوشی می‌باشد و نمایش خیره کننده هنرنمایی دی لوییس در قاب دوربین، نگاه تمام مخاطبان را به زیر سیطره خود می‌آورد

«به نام پدر» جیم شریدان از ضعف‌های بزرگ و کوچکی تشکیل شده است و نمی‌تواند مخاطب را به طور کامل به سوی خود بکشاند و نهضت و جنبش‌های مهم سیاسی را به تحریر تصویر در بیاورد. یکی از مشکلات کوچکی که در سیر بازجویی، عدم همذات پنداری من را به همراه داشت، عملکرد ناقص بازجو کننده‌های انگلیسی بود. اعمال تخریب گر بازجو کننده‌های انگلیسی را می‌توانیم در رفتار و ری اکشن‌های منحصر به فرد دنیل دی لوییس مشاهده کنیم ولی در مقابل کدامین عمل آنها؟ عمل بازجو کننده‌های انگلیسی در قامت فردی شکنجه گر دچار لغزش است و تقسیم سازی پلیس بد و پلیس خوب با تعادل مناسبی صورت نمی‌گیرد. تعداد پلیس‌های خوب زیادی را مشاهده می‌کنیم و وزنه آنان سنگینی بیشتری می‌کند ولی همانطور که گفتم، عکس العمل‌های دنیل دی لوییس بسیار پُر حرارت‌تر از چندین و چند شکنجه ساده و مو کشیدن‌‌های پیاپی است. در کنار بازجویی، جنگ روانی و شستشوی افکار متهمان نیز بسیار ناکارآمد و غیرمنطقی صورت می‌گیرد و به طوری که شهادت دروغین دوستان قدیمی –نمونه بارز آن به جری کانلن و پل هیل مربوط می‌شود- بر علیه یکدیگر به هیچ عنوان قابل حس نمی‌باشد. اما مهمترین مشکلات فیلم به بخش‌های وسیعی از هر دو بخش –قبل از زندان و بعد از زندان- اثر برمی‌گردد. کارگردان کمتر از یک چهارم اثرش را به بخش اول- قبل از زندان- تخصیص می‌دهد ولی در همان زمان اندک، صبر و طمانینه را نمی‌فهمد و لحاظ نمی‌کند. سراسیمه بودن اثر در یک چهارم ابتدایی و گذر سریع از آنان در مقابل صبر و آرامش نسبی در بخش دوم –بعد از زندان- تضاد نامناسبی را رقم می‌زند به طوری که در بخش دوم علائم خسته کننده بودن اثر برایمان اندک اندک نمایان می‌شود. فیلم قدرت نفوذ خود را از دست می‌دهد و نمی‌تواند مثل دقایق ابتدایی دادگاه و پرولوگ پیش از ورود به زندان، ریتم سریع و تندخوی خود را حفظ کند. تجمع شخصیت‌های فیلم و عدم پردازش مناسب به هر کدام از کاراکترها -که از مشکلات همیشگی ضعف‌های کارگردانان در مواجهه با داستان‌ها واقعی و تاریخی است-، جایگاه هر کاراکتر را برایمان بی ارزش میکند و جز شخصیت اصلی، عاقبت و سرانجام دیگر کاراکترها برایمان مهم نیست و بی رمقی کشداری را حس خواهیم کرد و موارد دیگری نیز در اثر به درستی به مرحله نمایش نرسیده‌اند که در ادامه به بررسی آنها می‌پردازم.

«به نام پدر» جیم شریدان از ضعف‌های بزرگ و کوچکی تشکیل شده است و نمی‌تواند مخاطب را به طور کامل به سوی خود بکشاند و نهضت و جنبش‌های مهم سیاسی را به تحریر تصویر در بیاورد

اکنون به سراغ فیمنامه و بررسی ریزبینانه‌تر از «به نام پدر» می‌رویم. داستان با مونولوگی از دنیل دی لوییس در نقش جری کانلن شروع می‌شود و از نواری که او ذخیره کرده است –این نوار مربوط به بخش وسیعی از زندگی شخصی جری و تمام اتفاقاتی است که او در چندین سال اخیر برایش رقم خورده است و اکنون به دستان وکیل خانوادگی او یعنی گرت پیرس است-، متوجه خواهیم شد که قرار است به فلش بکی قبل از حادثه‌ای مربوطه در گیلفورد می‌رویم که موجب نقطه عطف داستان (حادثه‌ای که به نوعی به وجود آورنده ناآرامی و اغتشاش در تار و پود داستان می‌شود در نهایت نقطه عطف داستان را به دنبال دارد) خواهد شد. جری کانلن نوار کاستی را برای وکیل خانوادگی کانلن ها ذخیره کرده است و با تحویل دادن آن به وکیل، همزمان ما نیز از داستان زندگی او خبردار می‌شویم (عملکرد مشابه جیم شریدان در دیگر اثر بیوگرافی خود به نام «پای چپ من» که در آنجا نیز دی لوییس در نقش اول فیلمنامه می‌درخشید). به ایرلند شمالی، بلفاست، در اوایل دهه هفتاد میلادی می‌رویم. دزدی ضایعات شغلی بود که جری بخشی از نوجوانی خود را در آن سرمایه گذازی کرده بود و زندگی بی‌قواعد و ناشایست خود را استارت زده بود. به واسطه جری کانلن، از وضعیت حکومت نظامی ایرلند شمالی که به دستور سران انگلیسی صورت گرفته بود، اشراف پیدا می‌کنیم. ایرلند غرق در خشونت و درگیری است و سربازان انگلیسی با تانک‌‌های ستبر خود –که می‌توان آن را نمادی بر خشونت و سلطه گری انگلستان بر ایرلند بدانیم- بر کوچه پس کوچه‌های ایرلند که همانند کشورهای جنگ زده و بی روحی است، می‌تازند. این سکانس‌ها را در مقابل اولین سکانس‌های فیلم مقایسه کنید؛ منفجر شدن یک بار (قهوه خانه) در انگلستان در سال ۱۹۷۴ و در مقابل فشارهای نظامی و تندخویی‌های ارتش انگستان و نزاع های بی امان در ایرلند شمالی در اوایل دهه هفتاد. همچون یک نوع دیزالوی همسان در قبال مردم قربانی شده و بیگناه در هر دو کشور. سرکشی‌های جری کانلن را  نیز می‌توانیم با جزییات بالا نظاره کنیم و ابعاد شخصیتی این کاراکتر را در ذهن خود شکل و شمایل دهیم. پدر جری، جوسپی کانلن، که مهمترین کاراکتر بعد از جری می‌باشد، در قاب دوربین و همراه با پند و اندرزهای پدرگونه و امر و نهی‌های بزرگترانه می‌بینیم و با آن آشنا می‌شویم. پس از سرکشی جری و دوستانش و مشکل موضعی که آنها برای کوچه پس کوچه‌های متزلزل ایرلند به وجود آورده بودند، جری را راهی انگستان در می‌یابیم. فیلمنامه با سرعت زیاد در طول زندگی جری طی می‌شود ولی با مونولوگ‌های جری در قبال لحظات زندگی‌اش که در آن دوران طی می‌شد، از شدت و ریتم بسیار زیاد فیلمنامه جلوگیری می‌کند و تعادل را به اثر برمی‌گرداند. در آن دم، سکانس‌هایی چون سکانس‌های تایتانیکی جری کانلن و پل هیل را در کشتی به مقصد انگلستان می‌بینیم که جری به خیال زندگی جدید و رسیدن به آرزوهای دست نیافتنی‌اش، راهی این سفر شده است و ایرلند را ترک کرده است و سرانجام داستان فیلم، لوکیشن خود را در لندن مستقر می‌کند.

داستان با مونولوگی از دنیل دی لوییس در نقش جری کانلن شروع می‌شود و از نواری که او ذخیره کرده است به بخش وسیعی از زندگی شخصی جری و تمام اتفاقاتی است که او در چندین سال اخیر برایش رقم خورده است آشنایی پیدا میکنیم

جری کانلن و پل هیل به گروهی در لندن که تشکیل شده از دختر و پسرهای جوان دیگری بود، پیوستند. گروهی که به گفته جری و پل، همان چیزی بود که می‌خواستند –گروهی برای خوشگذرانی و استعمال مواد مخدر و زندگی بی بند و بار-. فلش بک‌های داستانی به دو بخش تقسیم می‌شوند، بخشی مرتبط با زندگی شخصی جری و بخشی دیگر باز هم مرتبط با زندگی شخصی جری! البته سویی دیگر از زندگی جری کانلن که مربوط به بمب گذاری ۱۹۷۴ گیلفورد می‌شد؛ دقیقا همان بخش تاریک و سیاهی از زندگی نابود شده او. روایت موازی جری همزمان با روایت بمب گذاری از سوی ارتش جمهوری خواه ایرلند شمالی برای تلافی اختلافاتش با انگلستان، برای مخاطب به نمایش در می‌آید. جوانی، نادانی و کم تجربگی جری کانلن و رفقایش، تاوان سنگینی را برای آنان در پی دارد. راس ساعت ۸ شب، حادثه گیلفورد رخ می‌دهد و انسان‌های بیگناه زیادی قربانی این حادثه شده و انگلستان نیز به تمامی ایرلندی‌های مقیم کشورش مشکوک می‌گردد. جری، پل، کارول ریچاردسن و پدی آرم استرانگ چهار متهم ویژه واقعه گیلفورد نام می‌گیرند. به مقوله بازپرسی ماموران انگلیسی می‌رسیم که ضعف و مشکل از هر قسمت آن نشت می‌کند. اولین مشکل این بازجویی، عدم همذات پنداری مخاطب با متهمان بیگناه پرونده است به طوری که ما به عنوان بیننده هیچ تحرکی در وجود خود برای آزادی و ثابت شدن حقانیت چهار متهم پرونده نداریم؛ در واقع برایمان هیچ اهمیتی ندارد؛ جری کانلن با شور و هیجان و لهجه‌ی با جزییات بریتانیایی‌اش، سعی در متقاعد کردن شرایط نابه سامان حاصله را دارد ولی اتمسفر و دیگر کاراکترهای فیلم چیز دیگری را زمزمه می‌کنند. دوستان قدیمی با علائمی چون شست و شوی فکری (که باز هم ضعف فیلم در القای عمل انجام شده توسط تک تک کاراکترهای متهمان پرونده گیلفورد است، به بیان بهتر شهادت علیه یکدیگر، برای مای مخاطب جا نیوفتاده است و نمی‌توانیم غلبه بازپرس‌ها را بر این جوانان درک کنیم)، بر علیه یکدیگر شهادت می‌دهند و انگشت اتهام را به سوی هم می‌گیرند. در همین حین نیز خانواده کانلن –عمه و شوهر عمه جری و پدر او جوسپی- توسط پلیس انگلستان به جرم همکاری با متهمان ردیف اول حادثه گلیفورد دستگیر می‌شوند و به زندان منتقل می‌گردند.

فلش بک‌های داستانی به دو بخش تقسیم می‌شوند، بخشی مرتبط با زندگی شخصی جری و بخشی دیگر باز هم مرتبط با زندگی شخصی جری! البته سویی دیگر از زندگی جری کانلن که مربوط به بمب گذاری ۱۹۷۴ گیلفورد می‌شد؛ دقیقا همان بخش تاریک و سیاهی از زندگی نابود شده او

سکانس‌های اولین ورود به زندان و بازداشتگاه تا تاریخ اولین جلسه دادگاه برای رسیدگی به پرونده بمب گذاری، از بهترین سکانس‌های فیلم را رقم می‌زند و مسیر مناسبی که باید فیلم زودتر به سوی آن میل می‌کرد را شاهد هستیم. شخصیت‌های فرعی –سه جوان متهم به بمب گذاری که به معنای درست‌تر، شخصیت‌های اضافی لقب می‌گیرند- از جری کانلنِ داستان ما جدا می‌شوند که منجر به برداشت بهترین لحظات فیلم می‌شود. پدر و پسر –جوسپی کانلن و جری- بار دیگر یکدیگر را این بار در بازداشتگاهی انگلیسی می‌بینند. شخصیتی از جری را در قاب دوربین شاهد هستیم که عاشقانه پدر خود از دریچه‌ای که فقط چشم هایش معلوم است، صدا می‌زند و پدر نیز وقتی پسر خود را در این حالت می‌بیند تمام تلاش خود را می‌کند که از آن دریچه تنگ و باریک، پسر خود را بار دیگر ببینند. جوسپی کانلن را در اتاقکی که پسرش زندانی است، می‌آورند؛ دیالوگ های جری به جوسپی شرح وقایع قسمت وسیعی از زندگی چالش برانگیز و نابود شده جری است که تمام آنها با توجه به طرز فکر جری، به پدرش برمی‌گردد و دلسوزی‌ها و کمک‌های بی امان پدرش است که در عین این که خوبی پسرش را می‌خواهد، ضربه مهلکی به او می‌زند. دو شخصیت اصلی داستان، شیمی خوبی را بین یکدیگر رقم می‌زنند و بازی برون گرایانه دنیل دی لوییس در مقابل آرامش بیرونی –در همان حال، اغتشاش درونی و ذهنی- پیت پاسلتویت تضاد و در عین حال هماهنگی با ظرافتی را تشکیل می‌دهد. زندان‌های انگلستان جدا از مشکلاتی که عموما زندان به همراه دارد –دوری از خانواده و دوستان و هدر رفتن بخش وسیعی از زندگی فردی- مشکل دوم و اساسی‌‌اش به ایرلندی بودن جری و جوسپی برمی‌گردد. انگلستانی‌ها دل خوشی از ایرلندهایی که کشورشان با آنها در حال نزاع است، ندارند و می‌خواهند سر به تن مردمان کشور همسایه‌شان نباشد. زندگی جری و جوسپی سخت و سخت‌تر می‌شود و تاریخ دادگاه حیاتی آنها فرا می‌رسد. دادگاهی که قرار است عاقبت متهامان پرونده معلوم شود و آنها سرنوشت خود را بدانند؛ رفتار متهمان ردیف اول حادثه گیلفورد در دادگاه، بچه گانه و کوته فکرانه‌تر از اشخاصی است که با هوش و ذکاوت خود توانستند شوکی به انگلستان وارد کنند ولی دادگاه و بازپرس رابرت دیکسن چیز دیگری را در این جوانان بیگناه می‌بینند، چیزی همچون خالی کردن عقده‌های دم و دستگاه‌های خود، چیزی چون با انگشت اشاره کردن به افرادی به عنوان مسبب بمب گذاری در گلیفورد برای توجیه بی‌لیاقتی خود. این جوانان قربانی انسان‌هایی شدند که در مقام‌های بالا، انسانیت برایشان مهم نمی‌باشد و فقط و فقط یک چیز را در یک قدم آینده خود می‌بینند، مبادا نالایقی آنان اثبات شود!

سکانس‌های اولین ورود به زندان و بازداشتگاه تا تاریخ اولین جلسه دادگاه برای رسیدگی به پرونده بمب گذاری، از بهترین سکانس‌های فیلم را رقم می‌زند و مسیر مناسبی که باید فیلم زودتر به سوی آن میل می‌کرد را شاهد هستیم

این دادگاه جزییات زیادی را به دوش خود گذاشته و در طول چندین و چند دقیقه حمل می‌کند. جوسپی کانلن با تجربه‌ را در قرارگاهی که پشت جوانان گیلفوردی مستقر شده است، شاهد هستیم. جوسپی همان چیزی را در این جوانان بیگناه می‌بیند که ما به عنوان مخاطب می‌بینیم، یک گروهی از جوانان سرکش ولی بی‌آزار، ساده و غرق در احوالات تین ایجری خود. افرادی که اصلا بهشان وصله بمب گذار نمی‌چسبد و مسببان بمب گذاری گیلفورد باشند. با تک تک گزارشاتی که رابرت دیکسن (بازپرس ارشد انگلستانی) در خطاب به این جوانان می‌کند، چهره بی‌خیال و آزاده آنها را مشاهده می‌کنیم و آنها حتی اعدام و پایان زندگی‌ نیز برایشان معنا ندارد و انگار در حال و هوای بچگی خود استتار کرده‌ و در بدن جوانی برومند در دادگاهی تماما به ضررشان نشسته‌اند. نتیجه دادگاه همان چیزی می‌شود که باید بشود؛ یک دلیل صوری برای پوشاندن ضعف و کمبود توانایی های خود و همزمان با آن یک دلیل موجه، چند تن از مردم ایرلند شمالی که بیشترین احتمال مسببان این حادثه را به خود اختصاص داده بودند و همه می‌دانستیم هر چی هم که باشد، به دست ایرلندی‌ها رخ داده است. جری کانلن به حبس ابد و سی سال خدمت محکوم می‌شود و دیگر جوانان گیلفوردی نیز هر کدام به اندازه جرم نکرده شان همانند جری، حبس‌های چندین ساله را در پرونده خود دیدند. بار دیگر زوج بازیگر دنیل دی لوییس و پیت پاسلتویت در زندانی که باید سالیان سال در آن بمانند، به هم میرسند. اثر با قدرت روایی مناسبی و ضرب آهنگ مساعدی مسیر خود را طی میکند و همزمان با جری و جوسپی در زندانی که انگار زندانیان‌اش خواهانشان نیستند، قدم می‌گذاریم و زندگی کسالت بار را شروع می‌کنیم.‌

چهره بی‌خیال و آزاده جوانان گیلفوردی را در دادگاه مشاهده می‌کنیم و آنها حتی اعدام و پایان زندگی‌ نیز برایشان معنا ندارد و انگار در حال و هوای بچگی خود استتار کرده‌ و در بدن جوانی برومند در دادگاهی تماما به ضررشان نشسته‌اند. نتیجه دادگاه همان چیزی می‌شود که باید بشود؛ یک دلیل صوری برای پوشاندن ضعف و کمبود توانایی های خود و همزمان با آن یک دلیل موجه

زندان اولین خانه جری کانلن بعد از دوره تین ایجری جهالت بارش است. جری کانلنی که از نوجوانی و سرکشی های او با خبر بودیم و در مسیر شخصیت پردازی این شخصیت، با تک تک آنها آشنا شدیم ولی آیا زندان می‌تواند مرهمی بر جری کانلن سرکش و سر به هوای داستان ما باشد؟ باید بگویم دو جواب را برای این سوال میتوانم گزینش کنم. هم خیر هم بله. اول به زمانی از زندان می‌رویم که جری کانلن در پاسخ به این سوال که مربوط به خودش نیز می‌باشد، همگان را به جواب خیر دعوت می‌کند؛ پدرش جوسپی، مادر و خانواده نگرانش در بیرون از زندان و تمام بینندگانی که با وجود یاغی گرایی‌هایش، هنوز دوستش داشتند. زندان نه تنها باعث تغییر در اخلاق و منش جری نشده است بلکه بدتر هم کرده است. جری به همراه دوستان ناباب و نادرستی که در زندان با آنها طرح رفاقت می‌ریزد، بار دیگر به دورانی از زندگی قبل از زندان خود رجوع می‌کند که مسبب بسیاری از اتفاقاتی است که برایش رخ داده است. استعمال مواد مخدر، روان گردان و اهانت به پدر و بی‌توجهی به او، بخشی از واژه “خیر” را برایمان تصدیق می‌کند. اکنون به بخش دوم جواب خواهیم رفت اما با کمی تاخیر. چون تغییر یک انسان با اخلاق و روحیاتی که سالیان سال درگیر آنها است و به آن روش زندگی می‌کند، عمل ساده‌ای نمی‌باشد و در کوتاه مدت ممکن نیست. در همین حین فیلم از ریتم مناسب خود میفتد و با حرکتی کندتر از دیگر دقایق روایت، مسیر را طی می‌کند؛ دیالوگ‌ها از حد معین بیشتر می‌شوند و امور بیهوده‌ای از تقابل پدر و پسریِ جری و جوسپی در اتاقک زندان، مدت زمان فیلم را بیشتر از پیش می‌کنند و باعث کسل کننده شدن اثر می‌شوند. به عنوان مثال، جری و جوسپی را بارها و بارها در سکانس‌های مختلف و در زمان‌های متفاوت در جدال اختلافات فکری و رفتاری با هم می‌دیدیم ولی جیم شریدان زیاده گویی را در زندان ادامه می‌دهد و بیشتر از پیش نقش پدر را پر رنگ می‌کند. این راهبرد شریدان در باب فیلمنامه و سرانجام روایت داستان جایز و در باب ساختار فیلمسازی، ناروا جلوه می‌کند. با وارد شدن جویی مک اندرو (با بازی دان بیکر) به عنوان عامل اصلی بمب گذاری حادثه گیلفورد در انگلستان، فیلم سعی می‌کند جان تازه‌ای به روایت خون مرده خود بدهد ولی بار دیگر افسار به دستان دنیل دی لوییس متصل می‌شود و شخصیت اضافه شده بدون دی لوییس هیچ استقلالی برای کاراکتر خود ندارد و کاملا عاجز است.

زندان اولین خانه جری کانلن بعد از دوره تین ایجری جهالت بارش است. آیا زندان می‌تواند مرهمی بر جری کانلن سرکش و سر به هوای داستان ما باشد؟ باید بگویم دو جواب برای این سوال گزینش کنم. هم خیر هم بله

همانطور که در جریان بودیم، جویی مک اندرو عامل اصلی بمب گذاری در گیلفورد بود. فردی که برای راهبردهای نظامی و توسط ارتش جمهوری خواه ایرلند شمالی به کار گرفته شده بود. این شخص پس از اعتراف خود به پلیس انگلستان، راهی زندانی میشود که جری کانلن و پدرش در آن سالیان زیادی را گذرانده‌اند و جرمی که مرتکب نشده بودند را با تمام توان حمل می‌کردند. مک اندرو به مبارزاتش علیه دولت انگلستان حتی در زندان نیز دست بردار نبود. او با آتش زدن فرمانده نگهبانان زندان و ایجاد اغتشاش در این مکان، سرکشی و یاغی گرایی‌های خود را بیش از پیش برای همه موجه ساخته بود. ولی تاثیرات و عواقب کارهای او حداقل باعث تغییراتی بنیادین در فردی به اسم جری کانلن شده بود. جری کانلن با اموری که مک اندرو آنها را سرلوحه خود قرار داده بود، مخالفت آشکار خود را نشان می‌داد و نمی‌توانست انسانیت خود را زیر پا بگذارد. مک اندرو پس از سرکشی های متوالی به زندانی دیگر منتقل می‌شود و شخصیت ناقص خود را نیز با خود می‌برد و خیالمان را از اضافی بودن این شخصیت که به درستی نیز جا نیفتاده بود، راحت می‌کند. کاراکتر بعدی که مسیر طولانی را برای رسیدن به سر تیتر فیلمنامه طی کرده بود، یعنی گرت پیرس، بالاخره وارد قصه می‌شود (گرت پیرس از ابتدای داستان به ما معرفی شده بود البته نه به عنوان یک بازیگر، به عنوان یک شنونده به داستان زندگی جری کانلن از زبان خودش). گرت وکیل خانواده دو نفره (جری و جوسپی) کانلن‌ها می‌باشد و برای حقانیت و آزادی آنها تلاش می‌کند. جوسپی به سختی بیمار میشود و جری همانند پرستاری از آن مراقبت می‌کند. اکنون او همانند مردی آگاه و با تجربه شده است که جایگاه پدر و حرمت او را درک کرده است. دلسوزی‌های پدر پسرانه به مانندِ پسر پدرانه می‌شوند و این بار جری است که پدرش را با تمام وجود مراقبت می‌کند. اما بیماری به جوسپی امان نمی‌دهد که دوره زندانی ناحق اش را بگذراند. جری این بار تنهایی را از درون حس میکند و درک عمیق بر آن پیدا می‌کند. بر در و دیوار اتاقک زندان او، پوستری از “چه گوارا” را به شعار معروفش «تا پیروزی، همیشه» با نام لاتین (Hasta la Victoria Siempre) شاهد هستیم که در پس زمینه‌ای از رنگ قرمز (گرچه این رنگ مربوط به افکار و رشادت‌های چه گوارا در کوبا و مبارزات چریکی و همکاری او با فیدل کاسترو می‌شد)، در تعمیم بر فیلمی چون «به نام پدر»، مصادف با مرگ پدر و در پی آن مشقت و مشکلاتی به دنبال آن است که باید جری کانلن با آنها کنار بیاید. حتی شعار چه گوارای مبارز را می‌توانیم به جری کانلن نسبت دهیم که برای رسیدن به پیروزی، دست از تلاش بر نمی‌دارد. جیم شریدان نیز با یک قاب کردن تصویر در نمایش چه گوارا و جری کانلن، به مخاطب خود آشکارا می‌گوید، دقت کنید که چه گوارای دیگری در حال متولد شدن است و گاها در بعضی از نماها، در سوی مقابل دیواری که پوستر به آن چسبیده است، جری کانلن را مشاهده می‌کنیم که در حال تحول است. به عنوان مثال به مدل موهای چه گوارا و جری کانلن دقت کنید که چقدر شبیه به یکدیگر است.

بر در و دیوار اتاقک زندان او، پوستری از “چه گوارا” را به شعار معروفش «تا پیروزی، همیشه» با نام لاتین (Hasta la Victoria Siempre) شاهد هستیم که در پس زمینه‌ای از رنگ قرمز در تعمیم بر فیلمی چون «به نام پدر»، مصادف با مرگ پدر و در پی آن مشقت و مشکلاتی به دنبال آن است که باید جری کانلن با آنها کنار بیاید

جری کانلن تحولات زیادی را در خود به وجود می‌آورد. تحولات او با فعالیت‌های سیاسی و اعتراضات علیه دولت انگلستان سر می‌گیرد. با وکیل خانوادگی‌شان که به گفته پدرش جوسپی که باید با آن همکاری کنند تا حداقل کورسویی امید برای رهایی از زندان برای‌شان باشد، ارتباطش را عمیقتر کرده و برای اثبات بیگناهی خود و پدرش و تمام زندانیان گیلفوردی تمام تلاشش را می‌کند. اکنون لازم است کم کم به جواب بله به سوالی که پیشتر مطرح کرده بودم برسم؛ جری کانلن با مرارت بسیار مسیری را طی کرده بود که با قدرت اختیار و انتخاب هیچ انسانی قابل پیمودن نبود، حتی او نیز به تنهایی در این سنگ لاخ قدم برنداشته بود. دوستانش در زندان، جویی مک اندرو، گرت پیرس و از همه مهمتر جوسپی کانلن بودند که با اعمال و فداکاری‌های خود توانستند تاثیری عمیق در کاراکتر اصلی داستان ما ایجاد کنند. دادگاهی دیگر به عنوان اثبات بیگناهی جوانان گیلفورد چهارده سال پس از اولین و آخرین دادگاه عمومی آنان، تشکیل می‌شود و این بار تفاوت‌هایی بنیادین با گذشته دارد. وکیل مدافع گیلفوردی ها، گرت پیرسی است که اکنون با دستی پر از مدرک و سند برای حقانیت آنان در جایگاه نشسته است. گیلفوردی‌ها با گذشت سالیان سال از حکم زندانشان، با تغییراتی اساسی نسبت به گذشته ظاهر می‌شوند. گل سرسبد آنها جری کانلن، با جدیت‌ای درونی و چهره‌ای درگیر در صف اول متهمان بار دیگر نشسته است. چهره دیگر دوستان او نیز با رنج و مشقت بسیار همراه شده است و عجز و درماندگی آنها هویدا خود را نشان می‌دهد. سرانجام نتیجه دادگاه به نفع جری کانلن و بیگناهی تمام متهمان گیلفوردی لقب می‌گیرد. جری به خارج از محوطه دادگاه میرود این بار با انگیزه درونی خود، برای آزادی خود فریاد می‌زند و این بار جری کانلن به نام پدر خود مبارزات و اعتراضاتش را ادامه می‌دهد. موسیقی متنی حماسی از ترور جونز نواخته می‌شود (آهنگساز آلبوم معروف فیلم آخرین موهیکان که در آن هم دنیل دی لوییس در نقش اول می‌درخشید) و حس و حال به خصوصی به بیننده تقدیم می‌کند.

«به نام پدر» فیلمی کمتر شناخته شده در دهه نود میلادی است که نقش آفرینی هنرمندانه دنیل دی لوییس مزین شده است. جیم شریدان دومین همکاری خود را با دی لوییس انجام می‌دهد و بار دیگر به دنبال تکرار موفقیت خود است که با حد و حدودی نسبی ناکام میماند

«به نام پدر» فیلمی کمتر شناخته شده در دهه نود میلادی است که نقش آفرینی هنرمندانه دنیل دی لوییس مزین شده است. جیم شریدان دومین همکاری خود را با دی لوییس انجام می‌دهد و بار دیگر به دنبال تکرار موفقیت خود است که با حد و حدودی نسبی ناکام می‌ماند. این فیلم در قالب فیلمی بیوگرافی سیاسی از زندگی جری کانلن (جوان ایرلندی) است که از نوجوانی او داستان خود را شروع می‌کند و مرثیه‌‌ای بر زندگی منحصر به فردش می‌باشد. جری کانلن نشان می‌دهد که معصومیت مطلق نمی‌باشد و برای جری معصومیتی مغرضانه مفهوم می‌گردد و طبق جمله معروف چه گوارا، “پرنده‌ای که از مترسک بترسد، از گرسنگی خواهد مرد” معنا می‌شود. فیلم در لحظاتی کسل کننده می‌شود و ریتم خود را از دست می‌دهد و در لحظاتی نیز کاهل شده و از تعداد کثیری از کاراکترهای داستانی‌اش غافل می‌شود. شخصیت‌های اضافی زیادی را وارد داستان می‌کند که بدون واسطه‌ای چون دنیل دی لوییس، هیچ ارزشی برای مخاطب ندارند و وجود یا عدم وجود آنها مهم نمی‌باشد. دی لوییس و پیت پاسلتویت بازی‌های چشم نوازی را ارائه می‌دهند و به خوبی در نقش خود غرق می‌شوند. با تمام ضعف‌ها، «به نام پدر» اثری است که لایق یک بار تماشا باشد و بیننده را با داستانی از یک تغییر و تحول آشنا کند.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • Zak says:

    خیلی از حرفات بی خود بود فک کنم فراموش کردی کە این یە داستان واقعی بوده بعدشم دوستای کانلن اونو ڵو ندادن فقط برگەرو امضا کردە بودن