نقد و بررسی The Social Network؛ صفر و یک

29 April 2020 - 22:00

دیوید فینچر در سال ۲۰۱۰ با فیلمی بیوگرافی از یکی از سرشناس‌ترین افراد در حوزه تکنولوژی به نام مارک زاکربرگ و فیلمی با نام «شبکه اجتماعی» یا (The Social Network)، جوهرِ نام خود را در دومین دهه از قرن ۲۱، بار دیگر قوت بخشید. «شبکه اجتماعی» در هر دو جبهه مردم و منتقدان، به خوبی توانست به موفقیت برسد؛ چه از نظر فروش در آمریکا و فروش جهانی و چه از منظر نظرات مثبت منتقدان و کسانی که معمولا با فیلم‌های فینچر مخالف بودند. «شبکه اجتماعی» در قالب فیلمی بیوگرافی از مارک زاکربرگ معروف است که داستان چگونگی بزرگترین اختراع برنامه نویسی او، وب سایت فیسبوک (بزرگترین شبکه اجتماعی جهان) و چگونگی مدیریت آن برای رسیدن به سطحی که در حال حاضر شاهد آن هستیم. فیلمنامه فیلم به دستان آرون سورکین و برداشت او از کتاب “میلیاردرهای تصادفی” اثری از بن مزریک می‌باشد. از سوی دیگر دیوید فینچر نیز با «شبکه اجتماعی» ثابت می‌کند که غیر از امضای کاری خود –ژانر معمایی جنایی-، تبحر زیادی نیز در سبک‌های دیگر دارد و فقط کافی است کمی ریسک کند و از محدوده امن خود خارج شود که این اتفاق به درستی در «شبکه اجتماعی» رخ می‌دهد و فینچری را می‌بینیم که غیر فینچری‌ترین فیلم عمرش را با ظرافت زیاد به تصویر می‌کشد. «شبکه اجتماعی» را با هیچ مقیاسی نمی‌توان بهترین اثر فینچر یاد کرد ولی یکی از بهترین‌های غیر فینچری کارنامه کاری او است که برتری قابل توجهی نسبت به آثار شاخص ژانر مخصوص به خودش را دارد. با نقد «شبکه اجتماعی» همراه با سینما فارس باشید.

«شبکه اجتماعی» در قالب فیلمی بیوگرافی از مارک زاکربرگ معروف است که داستان چگونگی بزرگترین اختراع برنامه نویسی او، وب سایت فیسبوک و چگونگی مدیریت آن برای رسیدن به سطحی که در حال حاضر شاهد آن هستیم. فیلمنامه فیلم به دستان آرون سورکین و برداشت او از کتاب “میلیاردرهای تصادفی” اثری از بن مزریک می‌باشد. از سوی دیگر دیوید فینچر نیز با «شبکه اجتماعی» ثابت می‌کند که غیر از امضای کاری خود، تبحر زیادی نیز در سبک‌های دیگر دارد و فقط کافی است کمی ریسک کند و از محدوده امن خود خارج شود

راجر ایبرت (منتقد بزرگ سینما) نسبت به فیلم‌های فینچر جبهه گیری‌های خاصی را لحاظ می‌کرد و در باب «شبکه اجتماعی»، آن را بهترین فینچر و یکی از بهترین آثار بیوگرافی معرفی کرد. ولی به نظر من نباید «شبکه اجتماعی» را به عنوان بهترین اثر این کارگردان نگاه کنید، البته اگر آثار پیشین دیوید فینچر (هفت، فایت کلاب) را ندیده‌اید، آنگاه بهترین فیلم فینچر برای شما در «شبکه اجتماعی» خلاصه می‌شود.‌ او قدرت بالای کارگردانی خود را درست در زمانی که باید به رخ سینما می‌کشید، کشیده است و اکنون در حال آزمون و خطا و پذیرش ریسک برای ژانرها و سبک‌های دیگر است. در کنار «سرگذشت عجیب بنجامین باتن»، «شبکه اجتماعی» ریسک دیگر این فیلمساز لقب می‌گیرد و نشان می‌دهد این کارگردان با حساسیت‌های بالایی که نسبت به ساخت آثار خود دارد، سطح بالای خود را همیشه حفظ می‌کند و مخاطبان همیشگی‌اش را ناراضی نمی‌کند. ‌«شبکه اجتماعی» که پیشتر یکی از ریسک‌های فینچر از آن یاد کردم، در سه کلمه خلاصه می‌شود: دیالوگ، پارادوکس و تدوین. فینچر در قدم اول این سه مورد را خارج از بحث فیلمنامه، سرلوحه ساخت اثرش قرار داده است و با این تِز، «شبکه اجتماعی» را وارد مرحله شبه استوری بورد کرده است. «شبکه اجتماعی» منبع دیالوگ‌های بی‌امان و تند و تیزی است که از این و آن کاراکتر با سرعتی بسیار زیاد که رکورد دار آنان نیز حتما جسی آیزنبرگ (در نقش مارک زاکربرگ) به حساب می‌آید، در فیلم گنجانده شده‌اند. در کنار دیالوگ پرانی‌های سرعتی کاراکترها، این تدوین منحصر به فرد و با ظرافت دیوید فینچر است که جان دیگری به قدرت نفوذ دیالوگ‌ها داده است و با تدوین تداومی‌های بی‌نظیری در ثانیه به ثانیه فیلم مواجه می‌شوید که هر کدام خود را با سرعت بالای دیالوگ‌های هماهنگ کرده‌اند و فست موشن گونه به تکه تکه‌های فیلمبرداری شده سرک می‌کشند. عنصر سوم که فینچر بر پایه آن «شبکه اجتماعی» را استوار ساخته است، پارادوکس نهفته در جای جای اثر می‌باشد. فینچر در تمام لحظات از پارادوکس های عمیقی برای جان دادن به عمق داستان استفاده کرده است که مهمترین آنها به شخصیت اول داستان «شبکه اجتماعی» برمی‌گردد، مارک زاکربرگ. این شخصیت منبع پارادوکس‌های رفتاری و اجتماعی و شخصیتی است. به عنوان مثال او بزرگترین شبکه اجتماعی جهان را به وجود می‌آورد ولی بزرگترین ضعفش، عدم ارتباط صحیح در روابط اجتماعی‌اش است؛ واسط بر آشنایی چندین و چند میلیون انسان در کره زمین می‌شود و به همان میزان از آشنا شدن با دیگران هراس دارد و نمی‌تواند برای خودش دست به کار شود و یک بار هم شده برای خودش قدمی مثبت بردارد (ارجاع به پایان فیلم و ارسال پیام دوستی که برای مریلین دلپی، یکی از کارکنان شرکت، می‌فرستد) و دیگر پارادوکس‌های نهفته در فیلم را در طول نقد بیان خواهم کرد.

اگر آثار پیشین دیوید فینچر (هفت، فایت کلاب) را ندیده‌اید، آنگاه بهترین فیلم فینچر برای شما در «شبکه اجتماعی» خلاصه می‌شود.‌ فینچر قدرت بالای کارگردانی خود را درست در زمانی که باید به رخ سینما می‌کشید، کشیده است و اکنون در حال آزمون و خطا و پذیرش ریسک برای ژانرها و سبک‌های دیگر است

مورد دومی که باید حتما به ذکر آن بپردازم، سبکی است که فینچر آن را در دهه نود و به دنبال آن قرن ۲۱، در تار و پود سینما جاساز کرده است و نام خود را به عنوان یک کارگردان قابل احترام جلا بخشیده است ولی همانطور که میدانید، فینچر در چندین سال اخیر علاوه بر ساخت آثاری با قالب شخصی خود، کمی پا را فراتر گذاشته و سعی کرده است ژانرهای دیگر که همپوشانی نسبی ولی متفاوت دارند را بچشد. کارگردان فیلمی چون «Se7en» و خالق برادر کوچکتر پرتقال کوکیِ آنارشیستی جامعه ستیز، «Fight Club» و پس از آن «The Game»، که در دهه ۹۰ برای خود اسم و رسمی بر قامت ژانر معمایی جنایی بر پا کرده بود، کارگردانی «شبکه اجتماعی» را بر عهده می‌گیرد. اگر چه از زوایایی انتخاب فیلمنامه‌ای از یک اتفاق واقعی و زندگینامه‌ی شخصی حقیقی، شباهتی بنیادین با دیگر آثار دیوید فینچر دارد ولی باز هم در میان آثار او، جهت معکوسی به حساب می‌آمد. (شباهت بنیادین شخصی چون مارک زاکربرگ با راوی (ادوارد نورتون) در «Fight Club» که در مقوله بررسی شخصیتی مارک زاکربرگ به آن اشاره میکنم). ریسک فینچر منحصر به یک مقوله کوچکی نمی‌شد؛ او باید زندگی یک برنامه نویس به همراه بزرگترین خلق او (یکی از مهمترین اختراعات برنامه نویسی جهان)، فیسبوک، را به تصویر می‌کشید و ظرافت و دقت به جزییات در این فیلمنامه حرف اول را می‌زند و نمی‌توان به سادگی از قوانین سببی فیلمنامه لیز خورد و علت و معلول را نادیده گرفت و صرفا به قرارگیری چندین و چند دیوایس مرتبطت با سناریو، میزانسن را رنگین‌تر کنیم و در بک گرند داستانی رها سازیم.

کارگردان فیلمی چون «Se7en» و خالق برادر کوچکتر پرتقال کوکیِ آنارشیستی جامعه ستیز، «Fight Club» و پس از آن «The Game»، که در دهه ۹۰ برای خود اسم و رسمی بر قامت ژانر معمایی جنایی بر پا کرده بود، کارگردانی «شبکه اجتماعی» را بر عهده می‌گیرد. اگر چه از زوایایی انتخاب فیلمنامه‌ای از یک اتفاق واقعی و زندگینامه‌ی شخصی حقیقی، شباهتی بنیادین با دیگر آثار دیوید فینچر دارد ولی باز هم در میان آثار او، جهت معکوسی به حساب می‌آمد

نکته: در ادامه داستان فیلم مورد بررسی قرار میگیرد و اگر فیلم را ندیده اید، احتمال لو رفتن داستان برای شما وجود دارد.

خب نوبت هم باشد نوبتِ بررسی و بیان جزییات بیشتر از «شبکه اجتماعی» است. فیلم از همان ابتدا فریاد میزند، من پُر حرف هستم؛ چاره ای هم جز این ندارم، چون شخصیت اول من پُر حرف است. خب باید در همین ابتدا خود را با این مشکل -از دید من نه تنها این مورد مشکل نمی‌باشد بلکه عاملی برای فهماندن انگیزه‌های درونی و افکار بی‌آرامی است که در ذهن مارک زاکربرگ رفت و آمد می‌کند که حتی با یک عنصر مهم و حیاتی روبه رو هستیم-، باید کنار بیاییم –راضی باشیم و پیامد مثبت آن را دریافت کنیم!- حالا دیوید فینچر چگونه در افتتاحیه اثرش به ما این موضوع – پُر حرفی- را اطلاع می‌دهد؟ دیالوگ‌های جسی آیزنبرگ آنقدر زیاد و طولانی و گاها بیهوده و مازاد هستند که حتی از قاب و چارچوب تایم لاین فیلم نیز خارج شده‌اند و این بازیگر به مانند همان چیزی که باید آن را اجرا کند، میباشد، حتی در حین نمایش لوگوی سونی پیکچرز، ریسمان نازک و بلند سخنان خود را سر می‌گیرد و شروع به حرف زدن می‌کند. مارک زاکربرگ را در کافه‌ای همراه با دوست دخترش می‌بینیم که با پُر حرفی ، گزاف گویی و حتی نمایش اخلاق مزخرف خود، آن دختر را از خود می‌راند –در حالی که نمی‌خواهد چنین اتفاقی رخ دهد و برای از دست دادن چنین رابطه‌ای اماده نمی‌باشد- و آن دختر کافه را ترک می‌کند و کوله باری از افکار منفی و خیالات خبیث را در کافه تنها می‌گذارد. اکنون مارک زاکربرگ با ترک آن دختر اجتماعش را از دست می‌دهد و نمیتواند حتی در عموم و جمع مردم حاضر باشد، او در راه بازگشت به خوابگاه (خوابگاهی که به واسطه تحصیل در دانشگاه هاروارد آمریکا، او به همراه چندین نفر از دوستانش زندگی می‌کردند و تحصیلات خود را به اتمام میرساندند) میدود و ماندن در جامعه را برای خود پوچ و بی ثمر می‌پندارد. دیوید فینچر نیز در جایگاه کارگردان، با نمایش چندین و چند نمای تند و سریع از لوکیشن‌های متفاوت و عجله و سراسیمه بودن زاکربرگ در مسیر بازگشت را چاشنی کار می‌کند. خب اصلا این عمل به چه دردی می‌خورد و آن قدر مهم است که با این شدتِ جزییات به آن دقت کنیم و از نما به نمای آن بگوییم؟ باید بگویم این حربه از فینچر دقیقا اولین قدم او برای نمایش ابعاد شخصیتی یک برنامه نویس کامپیوتر در سطح حرفه‌ای است! عموما یک برنامه نویس چه در سطح وب (همان حوزه‌ای که مارک زاکربرگ در آن فعالیت می‌کرد) و چه در سطح ویندوز و اموری چون اندروید و IOS، نیازمند زمانی شگرف در قالب تمرین‌های مکرر و گذراندن تایم های زیادی در پشت یک سیستم است. مارک زاکربرگ از اولین و آخرین دوست اجتماعی خود رانده می‌شود و اکنون تنها راه حل و همدم خود را لپ تاپی میبیند که برایش با هر سازی میرقصد، فقط لازم است ساز زدن را از بَر باشی. دقت کارگردان به جزییات به طور ناخودآگاه تاثیر خود را می‌گذارند ولی با کمی دقت می‌توان به آنها پی برد.

فیلم از همان ابتدا فریاد میزند، من پُر حرف هستم؛ چاره ای هم جز این ندارم، چون شخصیت اول من پُر حرف است. خب باید در همین ابتدا خود را با این مشکل -از دید من نه تنها این مورد مشکل نمی‌باشد بلکه عاملی برای فهماندن انگیزه‌های درونی و افکار بی‌آرامی است که در ذهن مارک زاکربرگ رفت و آمد می‌کند که حتی با یک عنصر مهم و حیاتی روبه رو هستیم-، باید کنار بیاییم –راضی باشیم و پیامد مثبت آن را دریافت کنیم

زاکربرگ به خوابگاه برمی‌گردد و اولین کاری که می‌کند، به مونس خود رجوع می‌کند. زاکربرگ یک وبلاگ ساده نیز برای خود دارد. این وبلاگ که به اسم Live Journal نامگذاری شده است، به مانند دفترچه خاطرات زاکربرگ البته در قالبی پهناورتر از سطح یک دفترچه خاطرات شخصی، عمل می‌کند. اما وبلاگ او نسبت به نقشه ای که او در ذهن خود بسط داده است، بسیار سطح پایین‌تر و کوته فکرانه‌‌تر است. او هدفی بزرگتر نسبت به تمام دخترهایی دارد که از مارک زاکربرگ خوششان نمی‌آید –به نوعی رفتار بچگانه که از سوی زاکربرگ رقم می‌خورد و او از تمام وسعت دیدش برای تصمیم گیری بهره نمی‌برد (قضاوت یک طرفه)- و اکنون نوبت به انتقام گیری یک طرفه است. زاکربرگ همزمان در وبلاگ شخصی خود، مقاله‌ای تخریب کننده علیه اریکا آلبرایت (دوست دختر سابقش) نشر می‌دهد و در عملی موازی، یک وبسایت طراحی می‌کند! آن وب سایت نیز هدفی جز تخریب ندارد، البته این بار نه یک دوست دختر سابق، بلکه جمع کثیری از دخترانی که زاکربرگ با ظن و گمان بد نسبت به آنان رفتار می‌کند. بک‌اند (بک‌اند یا Back End، مربوط به قسمتی از طراحی وب است که برنامه نویس، با یکی از زبان‌های برنامه نویسی تحت وب، صفحه وبسایت خود را از حالت استاتیک به داینامیک تبدیل می‌کند و می‌تواند از آن بهره برداری کند) وب سایت به گونه‌ای نوشته شده است که در فرانت‌اند (یا Front End که دقیقا معنایی برعکس بک اند را شامل می‌شود)، کلاینت (کسانی که به وبسایت رجوع می‌کنند) با دو عکس از دو دختر از دانشگاه‌های دیگر و حتی دانشگاه خودشان مواجه می‌شوند، با انتخاب دختری که زیباتر است، خود را سرگرم می‌کنند و باعث تخریب شخصیتی دخترانی می‌شوند که در رای گیری وجود دارند. این همان وب سایتی است که مارک زاکربرگ با کمک الگوریتمی که بازیکنان شطرنج را رده بندی میکند، تولید کرده است. لازم است اکنون از کسی که الگوریتم را به مارک هدیه می‌دهد نام ببرم، ادواردو سروین. این شخص در کنار مارک زاکربرگ دومین شخصیت کلیدی «شبکه اجتماعی» را داراست و با هنرنمایی بسیار خوب اندرو گارفیلد همراه شده است.

ادواردو سروین. این شخص در کنار مارک زاکربرگ دومین شخصیت کلیدی «شبکه اجتماعی» را داراست و با هنرنمایی بسیار خوب اندرو گارفیلد همراه شده است

بیست و دو هزار بازدید فقط در دو ساعت آن هم نه در شبکه و نتورک‌های امروزی، بلکه مربوط به وبسایتی در ۱۷ سال پیش! این همان رکوردی است که مارک زاکربرگ با وبسایت فیس مش خود رقم می‌زند و شبکه هاروارد را از کار می‌اندازد. اگر بخواهید بدانید چگونه شبکه هاروارد از کار میفتد باید با کمی فوکوس و تخصصی‌تر به موضوع بنگریم که من برای اطلاعات عمومی بیشتر و خارج از مبحث بررسی آن را ذکر می‌کنم. حتی این مورد می‌تواند یکی از دیالوگ‌های زاکربرگ در جلسات دادگاه خصوصی‌اش را برایتان باز کند. از کار افتادن شبکه هاروارد مربوط به تعداد بالای پروتوکل‌هایی در قالب درخواست “Request” از سوی پورت و سوکت خاص و منحصر به فرد هاروارد است، به این معنا که مارک با فرستادن درخواست های بسیار زیاد از سوکت خاص هاروارد، عملا کار خلافی انجام نمی‌دهد بلکه این پروتوکل‌های در قالب پاسخگویی “Response” در قبال درخواست هستند که با بازگشتن به مسیر رفت خود، شبکه را مختل کرده و به دلیل حجم و تعداد بالای آنها، سرور از کار افتاده است. بنابراین زاکربرگ هیچ ردی از خود به جا نمی‌گذارد و صرفا یک تجمع بیش از حد در شبکه، موجب چنین اوضاعی میشود. این مورد دقیقا مربوط به کنایه زاکربرگ به مدیر امنیت شبکه هاروارد است که در سکانسی خطاب به او می‌گوید: “میتونه حرکت تاثیرگذاری باشه (پیدا کردن رد زاکربرگ در چهار ساعت) البته غیر از اینکه شما اون چیزی که میخواستین دنبالش بگردین رو روی شیشه اتاق خوابگاه من نمی‌دیدین”، این منظور را در پی دارد که زاکربرگ بدون هیچ رد پایی، توانست از خرابکاری جان سالم ببرد و عملا مشکلی در برنامه ریزی‌های او نبوده است. فیسبوک برای راه اندازی علاوه بر یک برنامه نویس، نیازمند یک ایده و خلاقیت نیز بود. این ایده همان برادران وینکل واس (کمرون و تایلر) و نفر سوم آنها دیویا نارندا است. ارتباط هاروارد به ایده سه شخص نامبرده و به برنامه نویسی مارک زاکربرگ کلیک می‌خورد. از ارتباط هاروارد میتوان به عنوان پروژه‌ای جزیی‌تر از فیسبوک امروزی یاد کرد که حتی در زمان خلق فیسبوک نیز، ارتباط هاروارد جزیی از ایده بوده است، نه همه‌ی آن. همین شعلهِ کوچک برای فوران مشکلات رفتاری و اجتماعی مارک زاکربرگ و حس درماندگی او نسبت به رفاقت درست و صحیح کافی بود تا ایده‌های بلند پروازانه‌ای در ذهن او رژه بروند و برای هدفی بزرگ و به طرزی دست نیافتنی سوق دهند.

فیسبوک برای راه اندازی علاوه بر یک برنامه نویس، نیازمند یک ایده و خلاقیت نیز بود. این ایده همان برادران وینکل واس (کمرون و تایلر) و نفر سوم آنها دیویا نارندا است. ارتباط هاروارد به ایده سه شخص نامبرده و به برنامه نویسی مارک زاکربرگ کلیک می‌خورد. از ارتباط هاروارد میتوان به عنوان پروژه‌ای جزیی‌تر از فیسبوک امروزی یاد کرد که حتی در زمان خلق فیسبوک نیز، ارتباط هاروارد جزیی از ایده بوده است، نه همه‌ی آن

کمی به تکنیک‌های دیوید فینچر برای تشکیل ساختارهای متناسب با اثری چون «شبکه اجتماعی» بپردازیم. فینچر هراسی از گم شدن دیالوگ ها در ذهن مخاطب و تجمع و کثرت آنها ندارد بلکه در پی سازش با آنها بر می‌آید و چندین و چند تکنیک تدوینی را نثار آنها می‌کند. نماهای ممتد و طولانی را در «شبکه اجتماعی» کمیاب می‌بینیم و شیوه فیلمسازی فرمالیستی فینچر در خور شخصیت اثر جواب داده است. او با حساسیت بالا متمرکز بر تدوین کات‌های متعدد و پشت سر همی است که مرز مشترک تک تک نماهای فیلم را می‌سازند. ارتباط دیالوگی از همان روش‌های موثری است که تدوین را با مفهوم و گویا می‌کند. او حتی دیالوگ‌های طولانی و شاید خسته کننده را در یک یا چند سکانس چکش نمی‌زند و روایت فیلمنامه را به چندین تایم لاین زمانی متفاوت میسپارد. تایم لاین های زمانی متفاوت را میتوانیم در لوکیشن های متعدد و در دادگاه های متعدد در یک چاردیواری به حساب آوریم که بعضا از زبان شاکی و متهم قسمت غایب فیلمنامه ذکر میشود و ممکن است مخاطب نتواند در بعضی از مواقع خود را با سرعت بالای دیالوگ و کات‌ها تطبیق دهد و قسمتی از فیلم را از دست بدهد. روایت فیلمنامه «شبکه اجتماعی» با حرارت و گرم طی میشود و در لایه‌های زیرین آن، شور و هیجانی نهفته و جاساز شده را می‌توانیم حس کنیم. دیوید فینچر جدا از هدف اصل و فرع فیلمنامه (اصل مربوط به داستان گویی زندگی نامه مارک زاکربرگ و در فرع فوکوس بر چینش ساختاری شبکه آنلاین فیسبوک و رشد و رسیدن به وضع فعلی)، لحظات ظریف و ساختارمندی را به بدنه اثر پیوند می‌زند؛ در اوایل فیلم، در سکانس‌هایی که مارک زاکربرگ در حال خالی کردن عقده‌های خود بوده –به وجود آمدن سایت فیس مش-، با نماهایی از کد logical زده شده در محیط کدزنی سیستم عامل مواجه می‌شویم که تمامی کدها نیز درست و دقیق می‌باشند. به داستان برمی‌گردیم. اکنون همه چیز آماده است؛ ایده خلق سایتی برای ارتباط دانشجوهای هاوارد در محیط مجازی (به بیان بهتر و عملا درست، فضای سایبری. محیط مجازی واژه‌ای غلط ولی رایج در زبان فارسی است برای نسبت دادن به فضای اینترنت که به اشتباه به کار می‌رود) با هم، هزینه اولیه و به نوعی منبع مالی سایت و یک برنامه نویس هفت خط در ردیف اول خلق پروژه. مارک زاکربرگ با پشتوانه و کوششی که در برنامه نویسی دارد، بالاخره اولین نسخه از فیسبوک را با اسم “The Facebook” تدارک می‌بیند. خب اول از همه به ایده ارتباط هاروارد یا همان فیسبوک می‌رسیم. مارک زاکربرگ در نقش طراح و مدیر یک سایت اجتماعی خود را پس از فاجعه فیس مش (Facemash) بار دیگر به سر زبان ها می‌اندازد. انسانی که برای خود دشمنان زیادی را پس از facemash متحد میکند، بار دیگر در پی آبروی نداشته خود می‌رود! بیایید به وخامت اوضاع نگاهی بیندازیم؛ مارک زاکربرگ حتی چیزی از اعاده حیثیت و برگرداندن آبروی تخریب شده خود نمی‌داند! او بل کل از اجتماع و رفتارهای اجتماعی چیزی نمی‌داند. حتی ایده ساخت فیسبوک چه از منظر موفقیت زاکربرگ و تیمش (وینکل واس ها) و چه از منظر برگرداندن آبروی نابود شده زاکربرگ، به عقیده وینکل واس‌ها بود. زاکربرگ نمود کاملی از انسانی صفر و یک و بی روحی را در بین اطرافیانش ایفا می‌کند.

نماهای ممتد و طولانی را در «شبکه اجتماعی» کمیاب می‌بینیم و شیوه فیلمسازی فرمالیستی فینچر در خور شخصیت اثر جواب داده است. او با حساسیت بالا متمرکز بر تدوین کات‌های متعدد و پشت سر همی است که مرز مشترک تک تک نماهای فیلم را می‌سازند. ارتباط دیالوگی از همان روش‌های موثری است که تدوین را با مفهوم و گویا می‌کند. او حتی دیالوگ‌های طولانی و شاید خسته کننده را در یک یا چند سکانس چکش نمی‌زند و روایت فیلمنامه را به چندین تایم لاین زمانی متفاوت میسپارد

برادران وینکل واس و دیوید نارندا همان افرادی بودند که به عنوان ناجی برای زاکربرگ ظاهر شدند و به دنبال آن به عنوان شاکی، او را به دادگاه کشاندند. جلسات دادگاه وینکل واس‌ها با زاکربرگ کمی اذیت کننده و نامنظم طی می‌شود و انسجام و نتیجه دادگاه مارک زاکربرگ و ادواردو سروین را ندارد. در موج دوم «شبکه اجتماعی» که دقیقا از نیمه دوم فیلم استارت آن کلیک می‌خورد، با اضافه شدن نیرویی تازه نفس و جدید به تیم کوچک فیسبوکی زاکربرگ (اضافه شدن جاستین تیمبرلیک در نقش شان پارکر) و قوت بخشیدن به هدف ثانویه فیلمنامه (خلق و گسترش فیسبوک)، اثر با روحی تازه شروع به حرکت می‌کند. مکالمه شان پارکر با تیم کوچک فیسبوک که شامل زاکربرگ و سروین و لینگ می‌شد، با تدوین جذابی که با دیالوگ‌های ادواردو سروین همراه شده است، در قالب افتتاحیه نیمه دوم رسالت خود را تکمیل می‌کند. تغییرات پیش آمده در تیم فیسبوک جلوه جدیدی به پروژه آنها میدهد و شان پارکر با پیشنهادات تجاری و اقتصادی فیسبوک، جایگاه بالایی را در این تیم کسب می‌کند و می‌تواند خود را در کنار مارک زاکربرگ به تیتر اول فیسبوک برساند. اختلافات ادواردو سروین و شان پارکر (خالق سایت‌های Napster و  Plaxo که در حوزه موزیک و بانک اطلاعات آنلاین فعالیت می‌کردند) در عمق حرکت می‌کند و در هر لحظه که مارک زاکربرگ بیشتر به سوی شان پارکر کشیده می‌شد، در همان حال سروین از پارکر نفرت بیشتری پیدا می‌کرد.

به شخصیت پردازی و الگوهای رفتاری مارک زاکربرگ در فیلم بپردازیم. در ابتدای نقد به تناقضی اشاره کردم، باید بگویم تناقض اصلی همان مارک زاکربرگ می‌باشد؛ زاکربرگ معنای اجتماعی بودن و زندگی اجتماعی را نمی‌فهمد؛ او ساعت‌ها در پشت سیستم به حالتی non stop وقت می‌گذراند، هفده ساعت به برنامه نویسی مشغول می‌شود ولی برای حداقل یک ثانیه‌ نمی‌تواند دختری را به سوی خود بکشاند

به شخصیت پردازی و الگوهای رفتاری مارک زاکربرگ در فیلم بپردازیم. در ابتدای نقد به تناقضی اشاره کردم، باید بگویم تناقض اصلی همان مارک زاکربرگ می‌باشد؛ زاکربرگ معنای اجتماعی بودن و زندگی اجتماعی را نمی‌فهمد؛ او ساعت‌ها در پشت سیستم به حالتی non stop وقت می‌گذراند، هفده ساعت به برنامه نویسی مشغول می‌شود ولی برای حداقل یک ثانیه‌ نمی‌تواند دختری را به سوی خود بکشاند و با او حرف بزند و حتی جرئت قبول کردن اشتباه خود را داشته باشد و بتواند با پشیمانی خود، جلوه زیبایی در ذهن دیگران از خود ایجاد کند (ملاقات مارک زاکربرگ و اریکا آلبرایت برای دومین بار در کافه، بعد از خراب کاری وبلاگ شخصی اش که اظهارت توهین آمیزی به آلبرایت داشته است). تناقض در روابط منحصر به همین درجه و سطح نمی‌شود؛ زاکربرگ ساعت‌ها در پشت سیستم مشغول کدزنی بوده است ولی برای چه چیزی؟ برای ساخت بزرگترین شبکه اجتماعی جهان! یک سوالی پیش می‌آید، مارک زاکربرگ چگونه توانست به موفقیت برسد؟ انسانی که درکی از قوانین جامعه ندارد، چگونه با قدرت در فیسبوک لقب مدیر را به خود می‌دهد؟ این همان خاصیت فضای سایبری (فضای مجازی) است که حتی انسانی همچون زاکربرگ را نیز در این فضا، به انسان دیگری تبدیل می‌کند و او می‌تواند برای یک بار هم شده به خواسته درونی خود –ارتباط صحیح در روابط اجتماعی‌اش- برسد. پس به راحتی می‌توان جدا از تمام برداشت‌های بی‌طرفانه‌ای که فینچر در «شبکه اجتماعی» کرده است، برداشت شخصی خود را نیز به پیرنگ اصلی «شبکه اجتماعی» بچسبانیم؛ دلیل دیگری که زاکربرگ با پشتکار و روحیه و تلاش مضاعف موجب قدرت گرفتن مخلوقش فیسبوک شده بود، به آرزوهای دست نیافتنی خود شخص او مربوط می‌شد. فیسبوک به مثابه یک آرمان شهری برای او به حساب می‌آمد و او می‌توانست تمام ضعف‌های خود را با آن بپوشاند (با تقریبی نسبی میتوان این رفتار از مارک زاکربرگ را به ادوارد نورتون در فایت کلاب مشابه بدانیم. دو انسانی که برای رسیدن به انسان رویاهای خود دست به تلاشی مضاعف زده اند). میتوانیم کمی به گذشته زاکربرگ برگردیم و زندگی او را به قبل و بعد از وب سایت فیسبوک تقسیم کنیم؛ او در قبل از این وب سایت، در رابطه با اریکا آلبرایت که به نظر به مانند یک رابطه یک طرفه از سوی مارک بوده، شکست می‌خورد و نمی‌تواند رابطه خود را حفظ کند. به دوران پسا فیسبوک سوییچ می‌کنیم؛ معشوقه‌هایی برای او –مارک- و دوستش ادواردو پیدا می‌شوند که فقط می‌خواهند مدتی را با مدیران بلند مرتبه فیسبوک بگذرانند! بار دیگر به یک رابطه یک طرفه ولی با تفاوت آن که این بار از سوی مقابل است مواجه می‌شویم و در نهایت یک رابطه شکست خورده دیگر (رابطه ادورادو سروین و کریستی لینگ) بر روی دستمان می‌ماند. ولی همین ارتباط نیز برای افرادی چون زاکربرگ غنیمت به حساب می‌آید و برای او رضایت بخش است. پس هیچکدام دوا و درمان مشکل هم نیستند (ضعف در روابط اجتماعی و روابط بی سر و ته مجازی) و مشکلات وسیعتر‌ از این مسائل است. با هر حساب و کتابی، بالاخره باید مارک زاکربرگ را یک انسان موفق بدانیم. او توانست به چنین موفقیتی شگرف در باب وبسایت آنلاینش برسد و ناجی چندین و چند انسان همانند خود شود؛ انسان‌هایی که مشابه مارک زاکربرگ در سرتاسر جهان با مشکلات گوناگون خود درگیرند ولی در فضای سایبری، همان انسانی می‌شوند که در رویاهایشان همیشه به دنبال آن دویدند و در واقعیت نتوانستند به آن برسند. حتی می‌توان یکی از محبوبیت‌های فیسبوک و رشد سریع آن را به همین منطق برگردانیم و یکی از موارد را به همین نظریه احتمال دهیم. به هر حال زاکربرگ اکنون ۵۰۰ میلیون مشترک اجتماعی در فیسبوک دارد و نکته جالبی در این مسئله است، هیچکس زبان مارک زاکربرگ را نمی‌فهمد جز سیستم عاملی صفر و یک. (آمار نامبرده مربوط به سال ۲۰۱۰ میباشد در حال حاضر ۱٫۶۹ میلیارد نفر در فیسبوک عضوند)

«شبکه اجتماعی» اثری پر حرف و در عین حال هدفمند و قانون مند است. «شبکه اجتماعی» همچون موم در دستان دیوید فینچر قرار گرفته است و فینچر با کنترل بالا بر تدوین و داستان گویی از زاویه دید دوربین و بهره مندی از تیم بازیگری مترادف با لحن فیلمنامه، اثر متفاوتی را در ژانر بیوگرافی خلق می‌کند. شخصیت مارک زاکربرگ در روح و جان جسی آیزنبرگ دمیده شده است و نقش آفرینی چشم گیر او را نمی‌توان فراموش کرد

«شبکه اجتماعی» اثری پر حرف و در عین حال هدفمند و قانون مند است. «شبکه اجتماعی» همچون موم در دستان دیوید فینچر قرار گرفته است و فینچر با کنترل بالا بر تدوین و داستان گویی از زاویه دید دوربین و بهره مندی از تیم بازیگری مترادف با لحن فیلمنامه، اثر متفاوتی را در ژانر بیوگرافی خلق می‌کند. شخصیت مارک زاکربرگ در روح و جان جسی آیزنبرگ دمیده شده است و نقش آفرینی چشم گیر او را نمی‌توان فراموش کرد. «شبکه اجتماعی» همانند تعدادی از دیگر فیلم‌های ژانر بیوگرافی، سعی نمی‌کند مخاطب را از خود براند (منظور بر عامه پسندی و فراگیری فیلمی چون «شبکه اجتماعی» است) و تمام مخاطبان را دقیقا به مدت ۱۲۰ دقیقه همراه خود میسازد. گاهی امید می‌دهد و انگیزه کار را به مرحله بلوغ می‌رساند (مارک زاکربرگ) و گاهی خود را همگام با روند نزولی زندگی و شکست می‌کند (ادورادو سروین). فینچر در «شبکه اجتماعی» زیاده گویی نمیکند و درهای محفل خود را برای تمام مخاطبانش می‌گشاید؛ هر کس می‌تواند تمام کاراکترهای فیلم را زیر سوال ببرد و در مورد طیف خاکستری شخصیتی آنها عددی دهد؛ به عنوان مثال مارک زاکربرگ را دزد ایده بپنداریم و  او را انسانی به حساب آوریم که با استفاده از تخریب دیگران به اهداف خود رسیده است و یا راه حل ساده‌تر را انتخاب کنیم و او را انسانی موفق و تلاشگر بدانیم؛ همه و همه به دیدگاه خودمان برمی‌گردد. تماشای «شبکه اجتماعی» که یکی از متفاوت‌ترین آثار در کارنامه کاری دیوید فینچر است، برای حداقل و حداکثر یک بار (دیالوگ بیش از حد که شاید برای تعدادی از مخاطبان فیلم آزار دهنده باشد) پیشنهاد می‌شود!

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

پاسخ به دیدگاه luccck لغو

Your email address will not be published.

  • luccck says:

    ممنون بابت نقد.
    کارگردانی فینچر فوق‌العاده بود و شاهد تسلطش بر میزانسن هستیم. به نظرمن شاید تنها ایرادش این باشد که فیلم گاهی دچاراضافه‌گویی میشود. با این فیلم نشون داد که چگونه میتوان متفاوت بود و بعضی وقت‌ها اثری مثل هفت خلق کرد و بعضی وقت‌ها اثری مثل این!
    اما هنوز به نظرم بهترین فیلم فینچر زودیاک هست. البته هفت و فایت کلاب و شبکه اجتماعی و دختر گمشده هم بسیار دوست‌داشتنی هستن.

    • محمدحسین بزرگی says:

      تشکر از شما
      آثار شاخص دیوید فینچر کم نیست و همانطور که گفتین، برای انتخاب‌ بهترین اثرش با توجه به معیارهای هر بیننده گزینه‌های زیادی وجود داره