تحلیل و بررسی فیلم شب های روشن| شعر در قالب سینما

6 May 2020 - 22:00

تحلیل فیلم شب های روشن نیاز به نگاه نکته سنج و کاملا ریز بین دارد به این ترتیب باید پرده آن نگاه محافظه کارانه مخاطب را کنار بزنیم و پلان به پلان با فیلم زندگی کنیم تا به خوبی آن پی ببریم.

با دومین پلان از این فیلم شروع می‌کنیم که یک قاب خوب از استاد که پشت میز سرکلاس نشسته است، صدای شعر خواندن استاد در بین گفتگوی دانشجویان هم می‌خورد همین شعر خواندن از او یک کالبدی توخالی از ماهیت فیلم را زمزمه می‌کند اما این شروع به کامل شدن ادامه روایت کمک می‌کند پس خالی از لطف نیست در ادامه تلاش های کارگردان در خلق دو مقوله را می‌بینیم و این دو مقوله که یکی ساخته شدن شخصیت استاد و دیگری ساخت دنیایی است پر از تنهایی دنیایی که در حال غرق شدن و تقلا کردن است و سعی می‌کند به هر نحوی خودش را گول بزند که انگار هیچ مشکلی با این تنهایی ندارد. دنیای تنهایی و شخصیت استاد با بازی مهدی احمدی بهم تنیده شده اند و برای جدا کردن آنها هرکدام توضیحی دارد که ادامه مطرح می‌شود. رسیدن استاد از یک تیپ به یک شخصیت با کمک یک صدای سوبژکتیو و آن آرامش در نگاهش و صلابت در کلامش مسیر تکاملش را طی می‌کند و با یک سری پلان تک نفره از استاد که در حال پر کردن تنهایی ناخواسته اش با خیال و کلمات است، فیلمساز آن انسان منزوی و دنیایی که در آن زندگی می‌کند را می‌سازد. اگر نگاهی از کلیت فیلم داشته باشیم جدا از بحث قصه کارگردانی موتمن کارگردان با سواد و تازه کار آن روز ها به اندازه است؛ تکنیک در مدیوم میزانسن وجود دارد اما از زیاده روی آن پرهیز می‌کند، عبارتی که در ذهن من برای ساختار فیلم شب های روشن مجسم می‌شود«سرد اما شیرین» است. سردی اش را از فضایی که می‌گیرد و شیرینی اش را از کلوز آپ هایی که با دیالوگ گره خورده اند. موتمن با بهره گیری از محیط باز و یک دوربین، دل گرفته آسمان با سوز شبانه و باران گاه گاه ابر فضا می‌سازد، فضایی که پیش از آن ما در فیلم های دایره سرخ ملویل و ابدیت و یک روز آنجلوپولوس می‌دیدیم حالا موتمن در کنار فیلمنامه کارشده سعید عقیقی تحویل ما می‌دهد.

استفاده موتمن از مدیوم کارگردانی اروپایی در بحث زیبایی شناسی کمک شایانی به فیلم می‌کند اما این سود ضرری برای شب های روشن به دنبال دارد؛ فیلم به سمت اگزوتیک و غیر بومی شدن می‌رود و ضربه فقط از جانب کارگردانی به فیلم نمی‌خورد. اولین اتهام به فیلم موتمن غیر بومی بودن و ایرانیزه نشدن بود این اتهام ابتدا از نگاه محافظه کارانه مخاطبان عام نسبت به روایت بود پس از آن در کارگردانی هم این عیب دیده شد.

فرزاد موتمن به بهترین نحو ممکن از دیالوگ به پلان می‌رسد. سعید عقیقی کتاب داستایوفسکی را به خوبی در مدیوم سینما جا سازی می‌کند و با تغییراتی در شخصیت عاشق، اعتبار گرفتن از شکوه ادبیات ایران سعی در بومی سازی فیلم دارد و به عقیده من در کارش موفق است اما متاسفانه همانطور که گفتم آن نگاه محافظه کارانه و قصه محور مخاطب فیلم را پس می‌زند، اگزوتیسم در فیلم دیده می‌شود اما دلیل محکمه پسندی برای رد کردن فیلم نیست. عقیقی به تغییر در شخصیت عاشق و دیالوگ های شاعرانه بسنده نمی‌کند و روایت را از داستان تک محوری داستایوفسکی خارج می‌کند و با وارد کردن کاراکتر معشوق به خط داستانی جانی دوباره به شب های روشن می‌بخشد. حرف دیالوگ های شاعرانه آمد بهتر است بدانیم فیلم با این کلمات در قالب دیالوگ از همان نگاه سطحی مخاطب که به جرم اگزوتیسم بودن فیلم را رد می‌کردند سود نیز می‌جوید.

اگر از این نوع نگاه از مخاطب عام صرف نظر کنیم باز هم دیالوگ ها از یک حس خاص سرچشمه می‌گیرند حسی غریب از تنیده شدن عشق و تنهایی آمده است و از زبان شخصیت هایی که از تیپ خارج شده اند گفته می‌شود و فیلم را به مرحله ای از عرفان می‌رساند که اشک ریختن برای رد و بدل شدن این دیالوگ ها را مبرا می‌کند. وصلت آن فضایی که گفته شد با کلمات سعدی و ناظم حکمت و چندین شاعر بزرگ دیگر زیباشناسی را به حدی می‌رساند که اعتبارش را از این فیلم بگیرد.

سودجویی سینما از ادبیات در فیلم «بن بست» که یک کار اقتباسی دیگراست به کارگردانی پرویز صیاد نیز دیده می‌شود و به عقیده من این نوع از سینما در ایران نیاز به کثرت قابل توجهی دارد، هم جنبه ای فرهنگ سازی دارد هم مخاطب را با قصه ای جذاب (صرفاً اقتباسی)همراه می‌کند. کتاب شب های روشن دو بار دیگر قبل از اثر موتمن توسط دو فیلمساز بزرگ سینما اقتباس شده است، اگر بخواهیم خیلی کوتاه به آن ها بپردازیم جز تعریف و تمجدید حرفی برای گفتن نداریم‌، برسون و ویسکونتی دو غول سینما شب های روشن را در حد اندازه خودشان خوب ساخته اند، با تغییرات مناسب خودشان رمان داستایوفسکی را شرمنده خودشان کردند، هرکدام با زبان سینمایی خودشان از کتاب داستایوفسکی نهایت استفاده را کرده اند؛ویسکونتی با یک سری توشات های خوب که از دل نورپردازی تکنیکی حرف می‌زند و برسون در بین لایه های سکوت روایتی از چهار شب یک رویابین را به تصویر می‌کشد و در چندین فصل فیلم ما را به آرامشی عجیب دعوت می‌کند، پرداختن به این نوع آرامش با کند کردن ریتم از اثر«جیب بر» که جز اولین کار های برسون با او همراه بوده است. نکته قابل توجه و شاید باورنکردنی این است که در بین این سه فیلم اثر موتمن از همه فرماتیک تر و در نهایت بهتر است و این برتری از سوی فیلمنامه به فیلم تحمیل می‌شود. حضور یک ساختار نظام یافته در هر سه فیلم دیده می‌شود اما این کلمات اند که موتمن را پیروز می‌کند، (سعید عقیق نقش ناجی را بازی می‌کند). برای حسی که شب های روشن با دیالوگ هایش به ما منتقل کلمات عاجزند فقط باید دید و لذت برد.شعر ها و احساسات و عواطف از سردی سخن استاد مثل یک پرنده که از قفس آزاد می‌شود بیرون می‌آیند، این سردی کلام و بازی خشک کاراکتر استاد مخاطب را آزار می‌دهد،..اما من با این منظر و رد کردن مهدی احمدی کاملا مخالفم، احمدی کنترل شده است،شخصیت دارد ما از روحیات و اخلاق او باخبریم موتمن از او همان نگاه سرد عاشق و بازی ای اصطلاحاً مکانیکی را می‌خواهد و مهدی احمدی به خوبی از پس آن بر می‌آید و در آزمون کارگردان قبول می‌شود. خشک بودن استاد در فواصل اول فیلم سدی است برای مخاطب که مانع از شناخت او می‌شود، اما یک سوم پایانی فیلم شخصیت او کتابی باز است که تماشاگر آن را از بر است.نقطه عطف بازی مهدی احمدی در فصل است که اکنون برایتان جز به جز تشریح می‌کنم.

عاشق که با آموزش ادبیات زندگی را می‌گذراند و تمام دارایی اش چه از لحاظ مادی چه معنوی کتاب هایش است،او در برابر نیروی عشق تسلیم می‌شود و پرسوناژی که در فواصل اول فیلم با ذکر مزیت های تنها بودن جولان می‌داد در مقابل چشمام ما در تنگنای عشق لِه می‌شود. می‌خواهد کتاب هایش را از طریق یک واسطه که از قضا تنها دوست او نیز است می‌فروشد تا پولی در جیب داشته باشد و اتاق خالی برای سکونت معشوقش. با یک تدوین خوب شاهد بسته بندی کردن کتاب ها توسط استاد هستیم، صدایی سوبژکتیو سخن می‌گوید: «تنها نشسته ام و حواسم نیست که دنیا با من است» این جمله خط بطلانی بر تمام اخلاقیات استاد در ابتدای فیلم است آخر نفری که از این عشق پی می‌برد خود اوست دیگر خودش را فریب نمی‌دهد مهر خودش نسبت به دختری که سه شب پیش ملاقات کرده را با آغوش باز پذیرفته است. معصومیت، نوعی عجز عاشقانه از لحظات این فصل تراوش می‌شود، کات می‌خورد جلو در خانه کتاب های استاد داخل ماشین هستند، کلوزآپی از استاد داریم با چشمانی بسته زیر باران جریان ذهنی استاد در این مقطع انقدر سنگین و پیچیده است که اصلا به آن رخنه نمی‌کنیم، دیالوگ در این فصل سطحی و حتی باطل است،مخاطب با دوربین، فضا و موسیقی بی نظیر پیمان یزدانیان سر و کار دارد. نمایی از پشت استاد و در عمق میدان زندگی اش در ماشینی دورتر و دورتر می‌شود در نهایت استاد عاشق پیشه می‌ماند و خودش بعضی عجیب در گلوی تماشاگر متولد می‌شود با محو شدن ماشینِ حمل کتاب پلان عوض می‌شود نمایی بالا از یک گدای عشق با چتر نمای بالا نشانه عجز و حقارت استاد است و آفرین به فرزاد موتمن که به درستی از آن استفاده می‌کند؛ استعداد یزدانیان با خلاقیت موتمن در این فصل از فیلم گره کوری خورده است. یزدانیان به عقیده من یکی از بهترین آهنگساز های تاریخ سینماست بدون موسیقی های او خیلی از فیلم های فارسی زبان روحی برای انتقال به مخاطب نداشتند از سرباز های جمعه اثر مسعود کیمیایی تا طبقه حساس کمال تبریزی و بسیاری از آثار دیگر ردپای مؤثر یزدانیان دیده می‌شود؛ شب های روشن اولین و آخرین کار او با فرزاد موتمن است. در ادامه مخاطب با کارکتر مهدی احمدی همزاد پنداری می‌کند،این درک و همدلی تماشاگر از همان سکانس زیر باران بودن استاد سرچشمه می‌گیرد.

یکی از میزانسن های بی نظیر فیلم

سعید عقیقی به یکسری جدال مفهومی و عاطفی می‌پردازد که به نوع خود قابل توجه است، ما یک به یک از ابتدای فیلم به این مفاهیم می‌پردازیم. از فرو رفتن در یک تنهایی ژرف شروع می‌شود که موتمن با ساختن آن دنیایی که در ابتدا گفته شد آن را به تصویر می‌کشد بعد از آن یک نوع احساس رضایت کاذب نسبت به این جهان پیرامون استاد در برابر عشقی که در دل او در حال نمو است پس این جدال کاملا درونی است و می‌توان آن را برگرفته از یک سبک امپرسیونیسم دانست. رفته رفته با بالغ شدن این عشق در دل استاد و پذیرش آن، تقابل مفهومی میان وفاداری و مهر دل استاد به معشوقش شکل می‌گیرد که این تقابل با خط داستانی بیان می‌شود نه از جانب جهان بینی شخصیت ها. جدال مولفه وفادار بودم و عاشق شدن از خط داستانی به شخصیت هانیه توسلی کشیده می‌شود و جریان ذهنی نسبتا درونی در او به تکاپو می‌افتد، از واژه نسبتا استفاده کردم زیرا که او بارها بخشی از عواطف خود را با استاد در طول فیلم با یک بازی کنترل شده اش در میان می‌گذارد.غم آخرین موجودی است که فصل پایانی فیلم با صلابت مانده است، پایانبندی فیلم با گره گشایی تمام این مفاهیم آنچه را می‌خواهد می‌گوید. شخصیت استاد کارش از له شدن پیش پای عشق گذشته است؛ او می‌شکند و تکه هایش با آن دیالوگ های آخر زیر پای معشوق می‌رود و همپای او مخاطبی که همه وجودش اندوه است با اشک هایش سخن می‌گوید.

نظریه های مختلفی در جهت بهتر شدن فیلم وجود دارد گفته شده برای القای بهتر تنهایی و ارتقا فضاسازی لوکیشن های فیلم در شهر های کوچک اطراف گیلان و رشت گرفته می‌شد. این حرف برگرفته از دو نکته است، اول از آن حس خوب فیلم هایی است که جغرافیایشان تماماً شمال ایران است از قبیل ماهی ها عاشق می‌شوند اثر علی رفیعی یا اثر صفی یزدانیان «در دنیای تو ساعت چند است؟» که من خودم طرفدار این فیلم هستم؛ نکته دوم تنهایی است که این نوع از محیط با هوای ابری اش و سکوت لحظه هایش به ساختن آن کمک می‌کند. من به کلی این نظریه را باطل می‌دانم نکته اول که هر فیلمی حرف خودش را می‌زند و دنیای موتمن با یزدانیان زمین تا آسمان فرق دارد. نکته دوم وام دار مهارت موتمن است، ساخت دنیایی سرشار از تنهایی آن هم در شهری شلوغ که بی کسی در آن معنا ندارد، قصد فیلمساز و نویسنده فیلم ساخت این دنیاست تا به وسیله آن به شخصیت برسند. گذاشتن یک تیپ شخصیتی در شهری که تنهایی از قبل در آن وجود دارد کار ساده و سطحی است که هرکسی از عهده آن بر می‌آید. درآخر از یک منظر حسی و کلی من از شب های روشن لذت کافی را بردم.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.