جدیدترین ریبوت غیرقابل انتظار از سریال ناموفق Charlie’s Angels به خوبی نشان میدهد که چرا تعداد فیلمهای موفق و قابل توجه سوار شده بر موج فمینیستی این روزهای هالیوود روز به روز درحال کاهش است.
الیزابت بنکس به عنوان و بازیگر فیلم در یکی از مصاحبههایش بیان کرده بود که اگر فیلم شکست بخورد به این دلیل است که مردان از فیلمهای اکشنی که یک زن یا تعدادی از آنها در مرکز فیلم قرار دارد، استقبال نمیکنند. این بیانیه از دوجهت مشکل دارد یکی این است که با توجه به فروش بد فیلم به نظر میرسد زنان هم اشتیاق زیادی برای تماشای آن نداشتهاند و از جهاتی دیگر فیلمهای موفقی مانند کیل بیلها با این نوع بوده که فروش خوبی را تجربه کردهاند. درواقع این روزها فمینیسم تاثیر زیادی برروی هالیوود گذاشته و ریبوتها و فیلمهای مختلفی با این محوریت ساخته میشود. از ریبوت ترمیناتور گرفته تا فیلمهایی نظیر The Kitchen 2019 و همین فیلمی که قرار است نقدی بر آن داشته باشیم. فیلمهایی که در تلاش هستند زنها را در مرکز فیلمهای جنایی یا اکشن قرار دهند و اغلب آنها به شکستهای بدی مواجه شدهاند. دقت کنید که موفقیت فیلمهایی نظیر زن شگفت انگیز و کاپیتان مارول دلایل مختلفی دارد و قابل مقایسه با این نوع فیلمها نیست. در ادامه با نقد فیلم همراه باشید. *** ادامهی متن ممکن است بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل کند***
النا هافلین (نائومی اسکات) دانشمندی است که نقصی را در اختراع جدید خود کشف کرده که میتوان از آن سوء استفاده شده و به عنوان سلاح استفاده کرد. در این میان اما شرکت بیانیات او را غیر مهم میشمارد و قصد فروش محصول را دارد. النا در نهایت مجبور میشود این اطلاعات محرمانه در اختیار سازمان فرشتگان چارلی قرار دهد و از آنها درخواست کمک کند تا جلوی استفاده از این فناوری گرفته شود. اولین مشکل فیلم از جایی شروع میشود که میزان خطرناک بودن این فناوری از ابتدا تا انتها به خوبی نمایش گذاشته نمیشود و هیچ حس خطر قابل توجهی را به مخاطب القا نمیکند که برروی اکشنهای فیلم گاها تاثیر میگذارد. مشکل دیگر فیلم توئیستها و رودستهایی است که کارگردان قصد داشته با آنها مخاطب را گول بزند. این رودست زدنها مشکلات زیادی دارند. مشکل اول اینکه تعداد آنها زیاد است و برای بیننده بعد از مدتی جذابیت خود را از دست میدهند. رو دست زدن به مخاطب زمانی جواب میدهد که بیننده در داستان فرو رفته باشد و با کاراکترهای داستان به نوعی زندگی کرده باشد. آن وقت است که دروغ گفتن به او جذابیت دارد و او را شوکه میکند. البته بسیاری از این رو دستها از همان ابتدا قابل پیش بینی است به دو دلیل. یکی از این دو به بحث مسائل جنسیتی برمیگردد که در ادامه در بخش دیگری به آن خواهیم پرداخت و دلیل دیگر واضح است. هزاران بار از این ایده استفاده شده که شخصی از سمت مدیریت شرکتی که موسس آن بوده برکنار شده و به شرور داستان تبدیل شده است. تلاش فیلم برای پنهان کردن توئیستهای داستانیاش بسیار کم بوده است و هرکسی که تعدادی فیلم با این مضامین را تماشا کرده باشد به راحتی اکثر آنها را حدس میزند. در واقع داستان فیلم درنهایت چیزخاصی برای گفتن ندارد و بیننده را درگیر نمیکند.
فرشتگان چارلی بدون شخصیتهایش معنی ندارد. چیزی که باید ستون اصلی آن باشد شیمی بین این مامور ها است. به شخصه سریال اریجینال این عنوان را تماشا نکردهام و قطعا نظری در مورد آن نمیتوانم بدهم ولی در رابطه با این دو ریبوت چیزی که به شدت در آنها لنگ میزند شخصیت پردازی و این روابط بین شخصیتها است. چیزی که در این فیلم به نهایت خود میرسد و حداقل انتظارات را برآورده نمیکند. بهتر است بگوییم چهارشخصیت اصلی فیلم اصلا شخصیت پردازی ندارند. در طول فیلم هیچ پسزمینه یا … در مورد آنها به مخاطب نمایش داده نمیشوند و هیچ احساس همدلی به وجود نمیآید و حتی زمانی که جین کنار بستر بیمار سابینا درحال گریه است هیچ حس همدلی به مخاطب القا نمیشود. النا نقش معروف فردباهوش تیم را بازی میکند، جین بزن بهادر گروه است و سابینا هم چندان مشخص نیست و گاها مسخره بازیهایی انجام میدهد که مقداری از خسته کننده بودن فیلم میکاهد. البته در ادامه بیشتر به این میپردازیم که حتی همین ویژگیها چندان خاص به نظر نمیرسند و همگی شبیه به هم هستند. درنهایت الیزابت بنکس در نقش بازلی را داریم که حکم سرپرست تیم را دارد. حداقل تعدادی دیالوگ بین محاورات شخصیتها قرار داده نشده تا بخشهایی از شخصیت آنها نمایش داده شود. فیلمنامه در ابتدایی ترین حالت ممکن قرار دارد و در بخشهایی با کمدی همراه میشود که بیشتر آنها خنده دار نیستند و جذابیتی ندارند. نقش آفرینی این شخصیتها نیز از سطح معمولی و بعضا ضعیف گذر نمیکند و بیشتر کارراه انداز است.
فیلم از هر موقعیتی استفاده میکند تا این جمله را به مغز مخاطب فرو کند : « زنان میتوانند هرکاری انجام دهند». این پیام به خودی خود مشکلی ندارد اما مشکل این است که بنکس چنان به این موضوع میچسبد که درنهایت به ضرر آن تمام میشود. ما در فیلم شخصیتهای مختلفی را مشاهده میکنیم که فیلم از ابتدا روی یک سری مشخصات آنها تمرکز میکند و آنها را با این ویژگیها معرفی میکند. جین با قدی بلند حکم قدرت فیزیکی تیم را دارد و ناگهان در یکی از سکانسها به شیمیدان تبدیل میشود و انفجاری کوچک را برای کنار زدن یکی از اعضای حراست شرکت به وجود میآورد. این که چرا این کار را میکند به کنار (درصورتی که به راحتی میتواند با مشت و لگد او را به کنار بزند)، مشکل این است که فیلم هیچ اشارهای در گذشته به این توانایی او نکرده است. درواقع دلیل این است که زنها هرکاری را میتوانند انجام دهند و این مشکل برای شخصیت النا نیز وجود دارد. النایی که یک فرد عادی و صرفا یک دانشمند است و وجود او در گروه باید به مشکلات منتهی شود اما با کمال تعجب میبینیم که به راحتی از پس مبارزه با شرورهای داستان برمیآید. این مشکلات به شخصیت پردازی ضربه میزنند و شخصیتها را خاص نمیکنند و وقتی هم بیننده تفاوت خاصی بین این شخصیتها نبیند و نداند که هر کدام چه ویژگی منحصر به فردی دارند و صرفا تک بعدی و به اصطلاح خفن هستند، هیچ اهمیتی به آنها و جانشان نمیدهد و آنها را نمیپذیرد. در یکی از صحنههای فیلم یکی از محافظان را مشاهده میکنیم که جلوی النا را از ورود به شرکت میگیرد و رفتار چندان مناسبی ندارد. مشکل این صحنه در این است که ما هیچوقت این مامور را ندیدهایم و هیج دلیلی برای کارهای او مشاهده نکردهایم و فیلمساز درواقع درحال نشان دادن این مضمون است که این شخص به این دلیل این کارها را انجام میدهد چون یک مرد است. در یکی دیگر از سکانسهای پایانی فیلم شخصیت شرور داستان را میبینیم که قلادهای بی دلیل به گردن النا میاندازد. درواقع کل فیلم پر شده از این موضوع که مردها به این دلیل شرور هستند که مرد هستند و هیچ موشکافی در باب انگیزه و دلایل کارهای آنها انجام نمیشود، در صورتی که دنیای واقعی این گونه نیست. این موضوع همچنین باعث میشود توئیستهای داستانی فیلم قابل پیشبینی شود چون از یک جایی به بعد مخاطب آگاه میشود که تنها مردها شرور هستند. برای رساندن پیامهای برابری زن و مرد نیازی به کوبیدن جنس مخالف نیست. نکتهای که فیلمساز به هیچ وجه به آن توجه نکرده است و میزان استقبال مردم از فیلم به خوبی این اشتباه را نشان داد.
صحنههای اکشن فیلم بدون شور و هیجان، بدون منطق و جذابیت هستند و سطح منطق و فیزیک در آنها گاها از فیلمهای سری سریع و خشن پایین تر میآید و به سمت بالیوودی شدن میرود. الیزابت بنکس که سابقه کارگردانی او به صورت جدی به فیلم Pitch Perfect 2 برمیگردد هیچ تجربهای در اکشن سازی نداشته و از کارگردان کمکی برای این سکانسها نیز استفاده نکرده است. بیشتر سکانسهای اکشن از کاتهای متعدد و اندازه نماهای نه چندان کافی رنج میبرد و مخاطب را سردرگم میکنند به طوری که دنبال کردن وقایع سخت میشود. جالب است که بدانید سینماتوگرافی اثر توسط بیل پوپ انجام شده است. فیلمبرداری که فیلمهایی نظیر مردعنکبوتی ۲، بیبی درایور، ماتریکس و … را در کارنامه دارد. با این حال به نظر میرسد که ضعف سکانسهای اکشن به دلیل او نبوده و مربوط به دوره پس از تولید و هنگام ادیت و تدوین بوده است. در یکی از سکانسها، شخصیت آدمکش داستان با سلاح مینیگان درحال شلیک به ماشین فرشتگان است و انگار به هوا شلیک میکند. به صورت کلی هرچیزی که به فرشتگان آسیب بزند نادیده گرفته شده است و این به مرور باعث میشود سکانسهای اکشن به خطر افتادن شخصیتها را به خوبی نشان ندهند. به طور مثال در یکی از سکانسها محل اقامت فرشتهها منفجر میشود و به جز یکی از شخصیتها، بقیه خراش هم برنمیدارند. شاید بگویید بسیاری از فیلمهای اکشن و ابرقهرمانی هستند که شخصیتهای اصلی درمواقعی به صورت عجیب و غریب از مهلکه جان سالم به در بردهاند اما فرق در این است که آنها در وهله اول حس خطر پیش آمده برای قهرمان را ایجاد کردهاند و حداقل سرگرم کننده ظاهر شدهاند. مواردی که این فیلم در آنها موفق عمل نمیکند وحتی موسیقی متن جذابی ندارد که بر تنش آن بیفزاید.
در نهایت فیلم Charlie’s Angels 2019 یکی از بدترین فیلمهای چند سال اخیر است که شاید تنها کریستین استوارت و موسیقیهای پاپ آن بتواند در لحظاتی مخاطب را سرگرم کند. بنکس با بیتوجهی به طریقهی به نمایش گذاشتن مفاهیم اجتماعی در قالب یک فیلم، اثری را ساخته که بیشتر از آن که به نفع این پیامها باشد به ضرر آن تمام شده است. اثری که کورکورانه در تلاش است پیامی را برساند که نه تنها در گرو فمینیسم نیست بلکه فیلم را در دو کلمه خلاصه میکند : ضد مرد.
نظرات